مسله نسل ها

متن خلاصه شده سخنرانی  در اتحادیه ایرانیان  در  ماینز آلمان

نوامبر ۲۰۱۲

 مساله نسلها عنوانی  است  که کارل مانهایم[1] در سال ۱۹۲۸به یکی‌ از نوشته های خود داده است، که تأ به امروز مهمترین  و شاید تنها اثر پژوهشی کلاسیک  در ارتباط با مساله نسل ها باشد. به این دلیل فکرمی‌ کنم کهدر ابتدا  یک گریز  تئوریک به مساله نسل ها از این دیدگاه  ضروری باشد.

ازنظر  کارل  مانهایم  از دو راه می‌ توان به مسئله نسل ها رسید: ازیک دیدگاه پوزیتیویستی که بر کمیّت و دیدگاه رومانتیکی که بر کیفیت استوار است. دیدگاه کمیتی یا پوزیتیویستی این احساس را دارد، که به دو مرز پائینی و بالایی هستی‌ بشری دست یافته که آن تولد و مرگاستکهبه صورتطول عمراندازه گرفته می‌ شود. ازاین طریقیک نسل توسط این داده ها تعیین می‌ شود. همه داده های دیگر در زندگی‌ انسانیمشروطاست و صرفا بیانگر روابط ویژه ای می‌ شوند . از این دیدگاه سنت و فرهنگ به همراه یک نسل معنای تازه ای می یابد و با آن نسل می‌ رود و در نسل بعدی به شکلی دیگر ادامه می یابد. همچون کرم ابریشمی که پروانه می‌ شود و پروانه ای که به  زندگی‌ وداع می گوید.

بر اساس داده های مربوط به تولد و مرگ یک نسل یا به بیان دیگر طول عمر متوسط یک نسل، پژوهشگرانینظیر یوم[2] و کمت[3], به تئوری پیشرفت یکنسل می‌ رسند کهبا طولانی تر شدن عمر یک نسل می‌ توان  گفتکهپیشرفتیعنیتغییروتحولدرانسانها کند ترمی‌شود.مثلا اگرطولعمر یک نسل بهنصفبرسد،ضریبپیشرفت دوبرابر می‌شود. زیرا با کوتاهشدن عمریکنسل ذخیرههاییکهبهویژهافکار و فرهنگ پیرانآن هستند،  نیزکنارمی‌روند و با نسلجدید افکار و فرهنگ تازه ای به جامعه تزریق می‌ شود. همانطور کهمی‌ بینیم پیشرفت تکنیکی‌ و رفاه  اجتماعی که موجب طولانی شدن عمر یک نسل می‌ شود از این دیدگاه پیشرفت نسل ها مضمون کاملا متضادیمی یابد. اما همزماندرایندیدگاه سرعت پیشرفت به نحوی دیگر بر پایه بیولوژی انسانی یعنی‌ طول عمر استوار شده و در این مضمون کاهش می‌ یابد و به همین دلیل این یک دیدگاه پوزیتیویستی است. هدف ایندیدگاهاین استکهاز حوزه بیولوژایبهروندهایاجتماعی وروحیدر جامعهپیبرد.

بر اساس یکنوع روش شماتیکیروششناسانهاینگونه استدلال  می‌ شود،  که پیری یک ذخیره محافظه کارانه دارد و جوانی‌ شور طوفانی یا تجددی که با از دست رفتن اولی‌ میدانی برای دومی باز می شود.اما مشکلاین دیدگاه در این ساده سازی است که در نتیجه این پرسش به حق عنوانمی‌ شودکه زمان متوسط یک نسل که زندگی‌ عمومی او توسط نسل جدید از بین برود چه اندازه استو ازکجامی‌ توان شمارش را آغاز کرد؟ برای چنین زمانی‌ اندازه های مختلفی به عنوان دوران تاثیر یک نسل پیش بینی‌ شده است که  اغلب به مرز ۳۰ سال رسیده ا‌ند که بر اساس این تفکر است، که ۳۰ سال اول سالهای یادگیری و تحصیل است و بعد از آن دوران خلاقیت و نبوغ آغاز میی شود و در ۷۰ یا ۸۰ سالگی از زندگو عمومی کنار می‌ روند. جالب این است که برخی‌ از شواهد تاریخی چنین دیدگاه پوزیتیویستی را از این حیث مورد تائید قرار می‌ دهند که مثلا در  آلمان  یا  فرانسه  یا در ایران حدود هر سی‌ سال اتفاقات مهم سیاسی و اجتماعی رخ داده  است. به عبارت دیگر در ایران باید به زودی بعد از گذشت ۳۰ سال از انقلاب بهمن شاهد چنین تغییراتی باشیم….

دیلدای[4]   در تئوری نسل های خود به روند حرکتهای فکری توجه می‌کند. از سوی  دیگر دیدگاه مهمی که دیلدای به ما می‌ دهد، مسئله همزمانی نسل هاست و تنها نسل ها به عنوان گروه های اجتماعی پی در پی، به عبارت دیگر نسل های متفاوت در شرایطی که در یک سیستم اجتماعی و فرهنگی‌ مشترک زندگی‌ می‌ کنند، به طور یکسان تحت تاثیر چنین شرایطی هستند. در این مفهوم می‌ توان چنین گفت که همزمانی بیرونی به همزمانی درونی می‌ انجامد و دو  نسل را به یکدیگر پیوند می‌ دهد. به این دلیل برخورد کمی‌ به مسئله نسل ها به یک مسئله کیفی نسل ها تبدیل می‌ شود. این مفهوم کیفی مسئله نسل ها هم چنین در بافت یک رابطه متقابل تنگاتنگ قابل تصور است. از نظر هایدگر در چنین قدرت انتقالی و ارتباطی از یک نسل به نسل دیگر است که تبحر و مهارت این نسل ها را متبلور می‌ سازد.  نه  سرگذشت سرنوشت نگرانه یک نسل بلکه انتقال این سرگذشت و تجربه به طور همزمان به نسل دیگر نقطه قوت یک جامعه پویا است. برخورد کیفی با مسئله نسل ها اما هنوز به شکل کامل خود نرسیده است زیرا نسل ها همواره تابع یک نوع تاثیر کمی‌ از بیرون در یک شرایط مشخص می‌ شوند، تاثیری که برای همه نسل ها یکسان ارزیابی می شود.برای دیلدای بهاین دلیل مسئلهنسل ها یکمسئله همزمانی ناهمزمانها می‌ شود.پیندر[5]، که کارل  مانهایمبه  تفصیل خود را باتئوری او مشغول می‌ کند اما از ناهمزمانی همزمانها سخن می‌ گوید، که منظور او این است، که هر کسی‌ تجربه خود را در زمان مشخص با هم نوع خود در نسل خود مشترک می‌ بیند و در عین حال از دیگران جدا. مثلا اینکه من امروز  یک پیراهن به تن می‌ کنم، تجربه شخصی‌ من است ولی‌ سلیقه من  از همان نوع سلیقه است که دیگران در نسل من دارند که می‌ توان از گرایش یک نسل سخن گفت. در این رابطه پیندر از واحد کیفی نسل ها سخن به میان می‌ آورد و آن را انتلژی[6]  نسل می‌ نامد. انتلژی یک کد درونی هر نسل است که او را از نسل های دیگر جدا می‌ کند. یعنی نسلهایی که همزمان وجود دارند ناهمزمان می‌ شوند . انتلژی نسلی در اینجا جانشین مفهوم  روح زمان یا روح دوران می‌ شود. یک دوران فاقد یک نبض محرک و اصل شکل دهنده واحد یا به بیان دیگر فاقد انتلژی واحد است. وحدت این دوران تنها می‌ تواند در اشتراک  ابزاری باشد که در دسترس نسل های مختلف که به طور همزمان زندگی‌ می‌ کنند،  است.

بر اساس پیندر علاوه بر انتلژی نسل ها، انتلژی هنر، زبان، استیل و ملت ها وجود دارد. از نظر او رویدادهای تاریخی توسط  فاکتورهای  ثابتی  شکل می‌ گیرند: فرهنگ،  ملت، قوم، خانواده، فردیت و نوع. تاثیر متقابل این  فاکتور های ثابت به هنر و تاریخ هنر می‌ انجامد. انتقاد مانهایم از پیندر این است که او به نقش جامعه توجه  نکرده است و به این دلیل  تئوری نسل یک تئوری رمانتیکی است. بر این پایه مانهایم به پژوهش مسئله نسل ها از یک دیدگاه جامعه شناسانه می‌ پردازد. این برخورد رمانتیک نقطه مقابل برخورد پوزیتیویستی است.

****

در تئوری مانهایم باید باید بین روابط نسلی و انباشت نسلی تفاوت گذاشت. افراد یک  نسل در یک نوع رابطه ای می باشند که با رابطه گروهی کاملا متفاوت است. به طور مثال یک گروه اجتماعی یک بنیاد است که افراد آن براساسیک هدف مشخص به هم پیوسته ا‌ند و دور هم جامعه شده ا‌ند. یا مثلا یک خانواده و یک گروه همفکر یا یک سازمانسیاسی. رابطه  نسلی یک  پدیده اجتماعیاست هر چند که در بنیادها و گروههای اجتماعی مجسم نیست. روابط نسلی مانهایم چیزی شبیه طبقات اجتماعی کارل مارکساستکهمثلا یک کارگر، کارفرما یا بازنشستهیا کارمند در طبقات مختلف جای دارند. بااین مقایسه می‌ خواهد نشان دهدکهروابط نسلیبراساسیکانباشتعینی درمیاننسلهااستواراستکهبرخلاف یک طبقه اجتماعی به روابط اقتصادی محدودنمی‌شود.انباشت نسلی کهاساسارتباطنسلی استحامل فرهنگ مربوط بهآننسلاست.در جایگاه طبقاتی، خودآگاهی‌ طبقاتی نقشی‌ بازی نمی‌ کند، اما در انباشتنسلی که اساس رابطه نسلی است خود آگاهی‌ در تعلق بهیک نسل بافترابطه با نسلرا مجسم می‌کند. انباشت نسلی بر مبنایفاکت بیولوژیک مرگو محدودیت زندگی‌ استواراست کهبه وجود می آیدو ازبینمی‌رود. در حالیکه انباشتطبقاتی بر اساس ساخت اقتصادیوقدرتسیاسیجامعه استواراست.  اساس انباشت نسلی وجود ریتم بیولوجیک  زندگی‌ در تولد و مرگ و طول عمر  است. با تعلق به یک نسل و به یک انباشت نسل،   فرد با جریان تاریخی رویداداجتماعی در پیوند است.

اما اگر اینگونه نتیجه گیریشود که از رفتار بیولوژیک در تولد و مرگ بتوان به داده های اجتماعی در تعلق نسلی رسید به دام یک دیدگاه ناتورالیستی یا طبیعت گراینه افتاده ایم. از دیدگاه بیولوژیک و انسان  شناسی‌ تنها زندگی‌ و مرگ و طول عمر قابل درک است و نه  آنچه که  افراد را در یک رابطه تاریخی-اجتماعی به هم  پیوند می‌ دهد. اینکه پدیده اجتماعی رابطه نسلی بر پایه ریتم بیولوژیک تولد و مرگ استوار است به این معنا نیست که تمامی این روابط از این اساس بیولوژیک استنتاج می‌ شوند. به این دلیل رابطه نسلی یک پدیده ای است که پایه آن انباشت نسلی است. یعنی انچه  که هر فرد از یک نسل در خود انباشته است. از نظر مانهایم رابطه نسلی تیپ ویژه ای از انباشت اجتماعی است. تاریخ یک سنت برای ساختار یک نظام تعیین کننده نیست، بلکه تاریخ انباشت نسل ها ی مختلف در این رابطه رهگشا است. مجموعه  انسانهایی که در یک رابطه نسلی هستند، یک انجمن یا گروه اجتماعی را تشکیل نمی‌ دهند. این انسانها در حقیقت خود را در پیوند و رابطه با یکدیگر می‌ بینند بدون اینکه در یک زیر جامعه یا انجمن باشند. بافت فرهنگی‌ مشترک، همزمانی گاه شناسانه و درک رویداد از زندگی‌ و خود آگاهی‌ مشترک برای مانهایم پایه اجتماعی سازی نسل است. بنابرین نسل یک مقوله ای است بین طبیعت و جامعه. از طریق مرگ مداوم،  فرهنگ موجودتکامل  می‌ یابد  که برای نونگری لازم است. نسل جوان هنوز تحت تاثیر تجربیات فراوانی نیست و به این دلیل از آزادی عمل بیشتری برخوردار است. حاملان یک رابطه نسلی تنها بخشی از تجربیات از نظر زمانی‌ محدود را در یافت می‌ کنند. تجربیات در دوران جوانی‌مهمترین تاثیررامی‌ گذارند. تجربیات بعدی  چنان وسعتی  نخواهند داشت. بعد زمانی‌ نسل، یعنی سال تولد یک شرط ضروری اما آنه کافی‌ برای یک نسل است. این شرط  کافی تنها با پتانسیل تجربیات همانند می‌ تواند تحقق یابد. تاثیر گذاری اما یک طرفه نیست،  زیییرا نسل ها در رابطه متقابل مدام هستند .

یورگن زینکر[7] معتقد است که تئوری مانهایم تنها به مسئله نسل ها در یک سطح کلی‌ و ماکرولوژی برخورد می‌ کند. در سطح میکرولوژیک  اما می‌ توان تعریف های متعددی از   نسل داد. مثلا در خانواده به مفهوم اعضای خانواده است که بعد متولد می‌ شوند. زینکر با تردید  به تئوری نسل جوان مانهایم می‌ نگرد و این پرسش را عنوان می‌ کند، که آیا در شرایط مملو از رویدادهای گوناگون به پیدایش نسل های جدید بیانجامد. به طور مثال در آلمان مفهوم نسل یک بافت تکنیکی‌ دارد و  بر اساس رویداد  های تکنیکی‌ نامیده  شده است. مثلا نسل  گلف   یا نسل اینترنت. به بیان بهتر یک تکامل تکنیکی‌ می‌ تواند نسل ساز باشد و فرای رویدادهای بیولوژیک  بسیاری از انسانها را در یک رابطه نسلی قرار دهد. از این نظر مفهوم پیشرفت در میان نسل با تکامل تکنیک وابسته است و به این دلیل نسل های بعدی پیشرفته ترند.  اما بر خلاف این تز می‌ بینیم که نه  تنها شرایط تکنیکی‌ بلکه رویداد های اجتماعی، سیاسی و اقتصادی نیز می‌ توانند نسل ساز باشند. مثلا نسل انقلاب در ایران که همه افراد جامعه را صرفنظر از منشا بیولوژیک آنها ،سال  عمر و جنسیت،  بیه هم پیوند داد و تا به امروز می‌ دهد.  مانهایم از نخبگان فرهنگی‌ که  صاحب فرهنگ  عالی‌  هستند برای پیشرفت و پیدایش فرهنگ نسلی سخن می‌ گوید. اما همانطور که زینکر نیز اشاره می‌ کند، امروز یک فرهنگ دیگری غیر از فرهنگ عالی‌  نخبگان به  نام فرهنگ پاپ که اینترنت رسانه مهم آن است وجود دارد که به روابط نسلی می‌ انجامد. نقش این فرهنگ از نظر سیاسی و اجتماعی نیز بسیار اهمیت دارد، اگر به نقش مثلافیس بوک در جنبش های کشورهای عربیدر  سالهای اخیر نگاه کنیم. از این طریق تبادل تجربه به شکلی‌ مستقیم میسر می‌ شود و صرفنظر از سن هر کسی‌ می‌ تواند در این تجربیات سهیم باشد و با تکامل نرم افزارهایی که به سادگی‌ به هر کسی‌ این امکان را می‌ ددهد، تجربه و ادیدگاه خود را در اختیار گیگران بگذارد این پدیده از اهمیت ویژه ای برخوردار است.

در کشوری مانند ایران مردم به اعنصر قدرت سیاسی وابستگی شدیدی دارند. این وابستگی‌ یا از طریق نهادها ی سیاسی-اجتماعی دستگاه حکومت است یا مربوط به سیستم های مالی‌ و اقتصادی دولتی نظیر نفت، صنایع، بانخای دولتی یا یا وابستگی مستقیم در  کانالهای اجتماعی که مانع آزادی های مردمی در درون جامعه می‌ شوند. از سوی دیگر دولت خود را به دلیل درامدهای نفتی‌ چندان وابسته به مردم نمی بیند. در کشورهای دمکراتیک اروپائی اما به دلیل سیستم قانونی کهآزادیهای از آن طریق حمایت می‌ شود و تکامل بخش های خصوصی و رقابتی، چنین وابستگی‌ به حکومت کمتر وجود دارد و  وابستگی عمدتا  به  تکنولوژی است . اما از سوی  دیگر دولت شدیدا وابسته بهسیستم مالیاتی و مردم است. به این دلیل می‌ توان گفت که در تکامل نسل ها در کشورهای دمکراتیک اروپائی ، تکنیک و تکامل آن نقش بسیار مهمتری در پیدایش و تکامل نسل ها دارد. چنین وابستگی‌ به طور مثال  در تئوریهای جامعه شناسان  و فیلسوفانی درتئوری هایی نظیر بدبینی فرهنگی‌[8] دیدهمی‌شود،که زیمل،آندرس و آرنت را میتوان نامبرد. درآلمانمثلا سخنازنسل گلفیانسلاینترنتاست. در ایران سخناز نسل شاه، نسل انقلاب، نسل جمهوریاسلامی است. البته وابستگی‌ بهتکنیک در کشورهای اروپائی نظیرآلمان همواره درشاریتیبهافرینش جریانمتقابل خود یعنی روشنگری انجامیده است. نظیر نسل ۶۸ درآلمان که بایک روحیه اعتراضی  و انقلابی به تحولات اجتماعی در جامعه دست یافت.دررقابتبین تکنیک وروشنگری در حالیکه در کشورهای غربی درحال حاضر بیشتر تکنیکعامل  تعیین کنندهاست، در ایران این جریان های روشنگرانه است از تکنیک همواره سبقت می‌ گیرند. منظوراز جریانهای روشنگرانه رویدادهای اجتماعی است که در مقاطع مختلفی در جامعه شاهد آنهستیم. چنین رویدادهایی در عین اینکه در کل جامعه روشنگرانه هستند و نسل های مختلف را بههم ربط می‌ دهد، همیشه دردرون خود حامل عنصر ضد روشنگرانه بوده و هستند. به این دلیل رابطه نسلی در ایران  بسیار گسترده تر نسبت به کشورهای اروپائی صنعتی و دمکراتیک بسیار قویتر  و گسترده تر است. این در مورد کشورهای عربی نیز  صادقاست. وجودچنین رابطه نسلی در اینکشورها عامل  موثر و مهمیاستدر حرکتهای اجتماعی. اما چنین رابطه نسلی یک بعد منفی‌نیزدارد کهدر ارتباتبا انباشت نسلی می‌ تواند موردتوجهقرار گیرد: روند پویایی در انباشت نسلی خصلتی محافظه  کارانه و ایستائی می‌یابد.  نسل جدید به سختی قادر می‌ شود از انباشت نسل قدیم خود را کاملا  جدا کند و به انباشتی نو بر اساس تجربیات خود برسد.



[1] Karl Mannheim (1893-1947)

[2] David Hume (1711-1776)

[3] August Comte (1798-1857)

[4]Wilhelm Dilthey (1833-1911)

[5] Wilhelm Pinder (1878-1947)

[6] Enthelegie

[7] Jürgen Zinneker

[8]Kulturpesimismus

Print Friendly, PDF & Email