مفهوم گريزى ما از “تقيه”كردن ماست
سياست بدون روشنگرى نفس نمى تواند بكشد و روشنگرى تبديل مبهم به مفهوم است. آيا سى پنج سال حاكميت ارزشهاى اسلام بر ايران و در تداومش همچنان اتكاء به “معيارها و ارزشهاى اسلامى” بر نظام سياسى محمد خاتمى به سوى سراب “دموكراسى دينى” مبهم و در واقع اوهام نيست؟ در فرهنگ ما و در نزد ما كنونى ها نمى توان رگه اى از خلاقيت فكرى يافت تا سياست بتواند بر مبانى آن بازتوليد شده و از ايستايى خود بدر آيد. فقدان خلاقيت فكرى و ناتوانى در مفهوم ساختن ارزشها كه به شكل هاى گوناگون برآمد مى كند، يك نمونه بارز و شناخته شده اش، “تقيه” پذيرى ماست كه ما را به خلق ارزشهاى بشرى به خدمت انسان محافظه كار كرده است. بعنوان “مشت نمونه خروار”؛ در ميان نيروهاى ايرانىِ دينى-اسلامگرا و غير دينى در باره موضوع اصلاحات و اصلاح كردن امور جامعه چه بسيار سخن ها كه نمى رود و چه سازها كه كوك نمى شود اما حتى يك مورد از تبيين اصلاحات در يك مفهوم كلى سراغ نمى توان داشت، چرا؟ پاسخ من اينست: زيرا اگر اصلاحات بعنوان ارزش انتزاعى به شكل مفهوم در يك كليت جمع شود بسيارى از رشته هاى باصطلاح سياست ورزى ما پنبه مى شود چونكه اصلاحات چه بعنوان روش و چه منش بعنوان صفاتى از ذات انديشيدن و خلاقيت فكر، امر عرفى ست و نه بر مبانى درآميزى ارزشهاى اسلام و عرف كه شكست محتوم دارد نمونه روشن اين شكست انقلاب مشروطيت و انقلاب اسلامى ايران است. در اينجا “تقيه” كردن قبل از خودِ اصلاح طلبان اسلامگرا بر بى دينان و يا دين ناباوران مستولى ست تا اندازه سقوط به دره اصلاح طلبى دينى. بر اصلا ح دين از منظر سكولارها نه اينكه مخالفتى نيست بلكه يكى از اهداف مهم سكولاريسم است اما اصلاح طلبى دينى چه صيغه ايست كه باصطلاح سكولارهاى سياست ورز خود را در آن محبوس كرده اند؟
واقعيت اينست كه “مدارا” ى ما همان “تقيه” ماست آرى ما از هر مقام و مرتبه اى برخواسته باشيم و سر بر هر آستانى بساييم كه ادعايى بكر و مدرن هم باشد اما در عالى ترين سطوح محافل سياست گذارى و فكر مخمور “تقيه” هستيم. “تقيه” كردن يعنى چيزى و باورى را كه بدان تعلق داريم بر اثر ترس كتمان كنيم و از چشم غير پنهان. مثلاً در باور به برابرى حقوق ميان زنان و مردان، باور به جدايى دين از دولت، مبارزه در راه توقف بى وقفه اعدامها، مبارزه و تلاش براى لغو حجاب اجبارى براى زنان نمونه هايى از باورها هستند اما اينها موضوعاتى نيستند كه براى اصلاح طلبان دينى ما كمترين ارزش مبارزاتى داشته باشند زيرا سياست ورزى آنها بايد بگونه اى باشد كه حاكميت اسلامى را نرنجاند. برخى سياست ورزان غير دينى همدوش و همسنگر با اصلاح طلبان دينى كه بند ناف شان به آنها وصل است به تبعيت از اين نوع سياست ورزى هاى مخرب، نيز “تقيه” كرده و در سياست ورزى شان حدودى را بدان تن مى دهند كه حاكميت بر آنها تحميل نموده و به جاى سياست ورزى در زمينه هاى حقوق انسانى كه بخشى از آنها را برشمردم، پابپاى اصلاح طلبان دينى، مبارزه سياسى را در چهارچوب چرخش صورى حاكميت تنظيم مى كنند. منظور من از سياست صورى آنجائيست كه حكومت براى گمراهى افكار در پيش مى گيرد مثلاً در زمينه سياست خارجى و بحران فعاليت هسته اى جمهورى اسلامى، اگر چه اين مسئله از منظر سياسى مهم است اما سياستگذارى بدون تبيين سياست بر مبناى حقوق انسانى كه بشدت در جامعه ما از سوى حكومت اسلامى نقض مى شود، مچاله شدن در سياست حكومت و اصلاح طلبان دينى وابسته به آنها خواهد بود.
جمهورى اسلامى و اصلاح طلبان دينى و اعتدالگرايان در تثبيت اين جمهورى دينى متفق القولند سياست ورزى در اين چهارچوب ره به آزادى و دموكراسى نمى برد بلكه در خدمت و تداوم تثبيت حكومت دينى خواهد بود. براى گشودن مسير دموكراسى بايد سياست ورزى را متكى به موضوعاتى نمود كه پيش تر در چند مورد مطالباتى مطرح ساختم. جمهورى اسلامى با در اختيار داشتن ابزار خشونت و تشديد اعدامها و سركوبى ها، “اصلاح طلبان” و “اعتداگرايان” طالب ماندگارى نظام سياسى با ارزشهاى اسلامى را به ميدان بند و بست هاى سياسى خصوصاً مرتبط به موضوعاتى كه براى حكومت هزينه سنگينى داشته با غربيان كشاند تا اساس حكومت خود را با تنظيم سياستى در جهت پايين آوردن هزينه ها اما در همان چهارچوب اسلامى و تثبيت آن حفظ نمايد.
بارى! پشتوانه سياست روشنگريست اگر اين نباشد ارتقاء سياست محال است و اصولاً روشنگرى به خلاقيت وابسته است و اين خلاقيت است كه به كالبد سياست نيرو و جان تازه مى بخشد. هر محدوديتى را براى روشنگرى قائل شويم سياست را محدود و به بيراهه برده ايم. چمپاتمه زدن بر گرد نيرويى تا شايد از آن فرجى حاصل آيد نه اينكه هيچ مزيتى ندارد بلكه در تأييد بى كم و كاست آن نيرو هم آن نيرو را در جايش فرو مى كاهد و هم فكر و ابتكار عمل مستقل را مخدوش مى كند.
همانگونه كه گفتم روشنگرى يعنى مبهم را مفهوم كردن يعنى بر چگونگى آن شناخت حاصل كردن و بر طبق آن شناخت راه حل پيدا كردن. يا اينطور بگويم تلاش براى راه حل هر موضوع الزاماً مستلزم به شناخت پيشينى از موضوع است اگر چنين شناختى نباشد راه حل نيز بوجود نمى آيد. شناخت را ما اينجا حاصل روشنگرى تبيين مى كنيم و راه حل را همان اتخاذ سياست معين، اين دو لازم و ملزوم هم اند. ما مى دانيم كه اصلاح طلبان اسلامگرا در نفى حكومت دينى نيستند بلكه مى خواهند محتواى جمهورى اسلامى را به “دموكراسى دينى” بيآرايند؛ دو حالت پيش مى آيد يا آنها در اين زمينهء بخصوص دارند “تقيه” مى كنند و همان دموكراسى متعارف را آرزو در سر دارند و يا اينكه مى خواهند با ايجاد “دموكراسى دينى” در مقابل دموكراسى عرفى زورآزمايى كنند، در هر دو حالت بشكل محض نافى دموكراسى اند زيرا دموكراسى نه بواسطه “تقيه” امكان مى پذيرد و نه “دموكراسى دينى” كه بدون ترديد ارزشهايش بر نظام سياسى همش دينى خواهد بود. وقتى كه الگوى دموكراسى، دينى باشد يعنى تمامى مناسبات، ساختار ها همش مشحون از ارزشهاى دين است و اين راه حلى عقلانى براى بشر و ما ايرانيان نيست به همين دليل جداخواهانِ دين از دولت را مى گويند مخالفان حكومت دينى.
جمهورى اسلامى دينى از منظر روشنگرى:
پس برداشت ما از روشنگرى اين بود كه روشنگرى تبديل مبهم به مفهوم است و مفهوم آن چيزيست كه با شناخت قبلى به فهم ما در مى آيد و يا فهم عقلانى ما از مفهوم، موجب روشنگرى مى شود. جمهورى اسلامى ايران در عرصه كلان خود يك جمهورى نامفهوم و نامفهومى امرى ناپيشرونده و سكون است؛ در تمام سى و پنج سال از عمر اين جمهورى نه در زمينه علم پيشرفتى حاصل شد و اصلاً نمى توان آموزشگاه علمى اى در ايران سراغ داشت و نه تمايل به استاندارهاى حقوق بشر و ساختارهاى متكى به ارزشهاى عرفى(سكولار) در ابعاد اين جمهورى وجود دارد از لحاظ فرهنگى حقيقتاً ته قهقراى دره هستيم، اخلاق كاملاً سراشيب انحطاط، اقتصاد نكبت بار، دانش و آگاهى در چنبره اى از “تقيه” كردن ما حلقه مفقوده است و “تقيه” شامل فقط افراد پيروان اديان رسمى ما نيست كه بشدت در ميان افرادِ بدون تعلق خاطر به اديان شناخته شده خداباور، عمل مى كند خلاصه اينكه جمهورى اسلامى در كليت خود مبهم است يعنى نامفهوم و اگر به مفهوم در آيد كاملاً نفى مى شود زيرا هر ارزش مفهومى در كليت خود به خدمت اميال انسانى و پيشرفت و ارتقاء اوست و بى مفهومى همان مبهم كه ايستا است جمهورى اسلامى بدليل دينى بودنش ارزشى مطلق و مبهم و ايستاست. درجازدگى و فقدان پيشرفت و ايستايى در همه زمينه ها و ابعاد زندگى ايرانيان بر بستر اين جمهورى مؤيد ادعاى ماست.
سياست در چهارچوب اين نظام به تباهى كشيده شد و روى خوشبينى بدان يعنى خودكشى سياسى زيرا اين خوشبينى فارغ از منطق روشنگريست و اين يعنى در يك مبهم سرگردان بودن و با آن انُس و الفت گرفتن بدون امكانِ حاصل تغيير. تناوب و آرايش سياسى در سطح كلان اين نظام همگى به خدمت ارزشهاى اسلامى و تحميل و قبولاندن آن بر ذهنيت ايرانيان و جامعه است. متأسفانه بسيارى كه دلشان هم آكنده از آروزى حقوق شهروندى و ارزشهاى سياسى نظام دولت- ملت است به سبب “تقيه” (تقيه همانگونه كه توضيح داده شد ترس از بيان آنچه انسان فكر مى كند است) قادر نمى شوند در راستاى يك آلترناتيو كه مسلماً مبانى سياسى آن تلاش براى برپايى نظام دولت- ملت است، اهتمام ورزند و اگر هم جمعى در اين راستا تشكيل شود به جاى تقويت آن به يك قطب جديد فكرى سياسى در برابر حكومت اسلامى، تلاش مى كنند تا آن جمع را به قربانگاه جناحين اين نظام ببرند و اين “تقيه” را بر آن “مدارا” نامگذارى مى كنند بدون اينكه به اين فكر كنند كه مدارا از طريق نظام سياسى و ملت به پشتوانه قانون كه پشتيبان يك نظم متكثر است، اِعمال مى گردد كه حد معقول اين نظم متكثر مخالفت كردن و معترض بودن است و نه سازگارى در حد خدشه وارد شدن به استقلال فكر و سياست گزينى.
جامعه ايران و ما ايرانيان توانايى مفهوم ساختن را نداريم و اين همان دليلى است كه “تقيه” مهمترين عنصر رفتار فرهنگى ما را تشكيل مى دهد و اصولاً اين رفتار نشان مى دهد كه ارزشهاى فرهنگى ما با “تقيه” عجين شده است به همين خاطر قادر نمى شويم به بزرگان فرهنگى مان چپ نگاه كنيم تا ببينيم “چه گلى بر سر ما نهادند” و به جاى تبيين ارزشهاى مؤثر فرهنگى آنها كه اين ارزشها بر تار و پود وجود رفتارى ما ريشه دوانيده، پرتفرعن آنها را با انديشمندان نامى غرب يكسان نشان داده و بر آنها مى باليم بدون اينكه فكر كنيم ايرانى كه تا همين امروز قادر نشد و بلد نيست تا از ارزشهاى خود مفهوم بسازد (و اين دليل اصلى عقب ماندگى ذهنى اوست) به سبب نفوذ بى شائبه همين بزرگان فرهنگى بر ذهن ما بوده است.”روشنگرى” ما تا كنون قادر نشده تا كمترين نقدى را بر اين بزرگان روا دارد اما تا دل آدمى بخواهد “مدارا”( تو بخوان تقيه كردن).
نتيجتاً اينكه سياستگذارى هاى كنونى هاى ما از منشأ همان ارزشهاى پيشينيان و نه به نيروى خلاق و روش روشنگرى بلكه “تقيه” است كه در “مدارا” خودش را مى نماياند. به همين دليل نفوذ ارزشهاى قدماى ما و سبك هاى اعتقادى آنها كه سينه به سينه تا به ما رسيده، تن به تبيين ارزشهاى آنها با هدف ظهور ارزشهاى جديد نمى دهيم و همان ها را با رنگ و لعابى ديگر بعنوان نمونه سبك “مدارا” كه محتواى درونى اش هيچ كم و كسر با “تقيه” كردن ندارد ادامه مى دهيم و در بهترين حالت اگر هم جمع مستقلى را تشكيل دهيم بدليل همين ضعف، بالحاظ وجودى به پيكرى اسقاط شده تبديل مى شويم و بالحاظ ابتكار عمل بى خاصيت. و همين بى خاصيتى و بى ابتكار عملِ محافل ايرانيان است كه نه نشانى و اميدى از روشنگرى مى توان يافت و نه سياست پيشه گى معقولانه. “روشنگرى”ما تا وقتى نتواند از ارزشهاى جامعه و پديده ها مفهوم بسازد (همچون اصلاحات و اصلاح طلبى) سياست را نيز به فرجامى نامعلوم دفن خواهد كرد. سى و پنج سال در انتخاب بد و بدتر مأوا گزيدن چه معنى دارد جز بى خلاقيتى در آفرينش ارزشهاى سياسى و روشنگرانه؟
نيكروز اولاد اعظمى
Niki_olad@hotmail.com