افسانه «زنان بدتر از مردان»
«نمایندگان زنِ مجلس از همتایان مرد خود بدترند»! تکرار و تأیید این گزاره حتا از سوی خود ما زنان، به نظر میرسد بیشتر از آن که ریشه در واقعیت داشته باشد بازتاب عدم اعتماد به نفس ما و ارزشهای مردانه درونی شده در وجودمان است؛ در عین حال که نشان دهنده فرهنگ معیوبی است که «خائن» را بدتر از «دشمن» فرض میکند.
احتمالاً بسیاری از ما فیلم «اسب کِهر را بنگر» ساخته «فِرد زینه مان» را دیدهایم. مانوئل آریگوئر شخصیت اصلی این فیلم، از مبارزان مخالف دیکتاتوری «ژنرال فرانکو» حاکم اسپانیاست که نقش اش را «گری گوری پک» بازی میکند. مانوئل پس از بیست سال وقتی به خاطر بیماری مادر سالخورده اش، به کشورش اسپانیا باز میگردد مأموران حکومت به شدت به دنبال او هستند تا وی را به قتل برسانند. در لحظههای پایانی فیلم وقتی مانوئل به نزدیکی بیمارستانی که مادرش در آنجاست میرسد، متوجه میشود که یکی از ژنرالهای ارشد که نماد حضور ژنرال فرانکو است به همراه سربازان اش در کمین اش هستند. مانوئل بلافاصله میفهمد که به دام افتاده و به زودی کشته خواهد شد. او در این دقایق پایانی زندگی اش میتواند فقط با کشتن یکی از دشمنان کشورش، به استقبال مرگ برود اما «انتخاب» اش شوک آور است؛ زیرا ابتدا تصمیم میگیرد که قبل از مرگ، با تفنگ اش، آن ژنرال را که دشمن او و کشورش است هدف بگیرد و به انتقام خون هزاران نفر از مردم آزادیخواه اسپانیا، این جنایتکار را از پای درآورد، اما در آخرین لحظه ناگهان سر تفنگ اش را به سوی «کارلوس» که دوست و از جنس و جنم خودش بوده ولی حالا به هر دلیل به او خیانت کرده و به جبهه دشمن پیوسته، میچرخاند و او را که در کنار ژنرال ایستاده، با گلوله میزند.
به نظر میآید پایان تکان دهندۀ این فیلم و انتخابی که شخصیت اصلی فیلم برای انتقام، بر میگزیند گویای نظام ارزشی و قضاوتِ معیوبی است که افرادی را که به هر دلیل، به «ما» یا به «تصویری از خود ما» خیانت میکنند و یا از راه دشواری که در پیش گرفتهایم «توبه» میکنند، بسیار «بدتر» و «دهشتناک تر» از دشمن سرکوبگر تلقی میکنیم!
از اشاره به ماجرای این فیلم، قصد دارم به برخی قضاوتهای نارسای خودمان گریز بزنم و بگویم که برخی از ما زنان نیز حامل همین نگاه ارزشی هستیم و مانند «مانوئل» از کسی که از «جنس» خودمان است اما به «جنسیت اش» خیانت میکند و به نوعی از همراهی با آن «توبه» میکند، رنج بیشتری میبریم از این رو به جای نقد نظام مردسالاری که چنین زنی را در خود پرورانده، به آن زن «خائن و تواب» حمله میکنیم و غیرواقع بینانه حتا او را بدتر از همتایان مردشان میدانیم. حال باید از خودمان بپرسیم که به راستی چنین زن نادمی، در چه نظام و فرهنگ مردسالاری زندگی و رشد کرده که تا این حد، عزت نفس اش را از دست داده که نه تنها علیه حقوق دیگر زنان بلکه علیه «خود» و «جنسیت» اش هم اقدام میکند؟
بیشک به حال زنانی که از عزت نفس چنان تهی شدهاند که مثلا از «چندهمسریِ» مردان دفاع میکنند، باید افسوس خورد! اما شرم و ننگ اصلی به هیکل منحوس نظام مردسالاری، برازندهتر است. چرا که عملکرد جمعی مردانِ مقتدر و مدافع تبعیض در قالب نظام مردسالاری است که به حدی زنان را حقیر و از خودبیگانه میکند که سبب میشود در نهایت چنین زنی از «جنسیت»اش «توبه» کند و بدون هیچ عزت نفسی علیه خودش به انتحار و «خودزنی» اقدام کند: «تائبی گر زانکه جامی زد به سنگ / توبه فرما را فزونتر باد ننگ»(۱)
واکنش روان جمعی ما زنان
از سویی شاید کارکرد ناخودآگاه روان جمعی ما زنان به عنوان «گروه فرودست» اجتماعی، یکی دیگر از عواملی باشد که سبب میگردد قضاوت مان در برابر همجنسان مان تا به این حد «بی رحمانه» باشد که بگوییم «نمایندگان زن بدتر از همتایان مردشان» هستند! انبوه تجربهها در بررسی روانکاوی رفتار جمعی گروههای فرودست (گروههای حاشیه، اقلیت، مهاجر، و…) به ما نشان میدهد که این گروهها به دلایل مختلف، معمولاً نسبت به «گروه هویتی خود» سخت گیرتر و گاه بی رحم تر هستند به طوری که هر خطایی از سوی «فردی از گروه هویتی خود» را خیانتی به «تصویری از خود» در جامعه قلمداد میکنند و از آن به راحتی نمیگذرند. نمونههای این نوع واکنش، در میان ایرانیان مهاجر که ساکن کشورهای اروپایی و آمریکایی هستند به وفور مشاهده میشود. ما زنان نیز که در ساختار قدرت و ثروت و منزلت اجتماعی در جایگاه فرودست قرار داریم، به دلایل بسیار، همواره بر خود و همجنسان مان، سخت گیری و خرده گیری بیشتری داریم.
از سوی دیگر از آن جا که «نگاه خیره» و هنجارگذار مردان نه تنها بر ظاهر که بر هر نوع رفتار زنان در عرصه عمومی سایه افکنده است، خواه ناخواه زنان از اعتماد به نفس کمتری برخوردارند. همین کمبودِ اعتماد به نفس، سبب میشود که ما زنان نسبت به خودمان و تصویری که از خود در جامعه میخواهیم ارائه کنیم، حساس تر و سخت گیرتر باشیم. چرا که به دلیل همین اعتماد به نفس اندک و شکننده است که ما زنان معمولاً از زاویه «نگاه مردان» خودمان را مورد سنجش و داوری قرار میدهیم. در واقع «نگاه خیره» و معیارگذار مردان بر زنان، سبب شده که ما زنان از همان دوران بچگی، به ظاهر و شکل و شمایل مان، با حساسیت و خرده گیری بسیار نگاه کنیم در نتیجه، یکی از دغدغههای همیشگی مان «قیافه و ظاهرمان» است. در واقع همانطور که ما زنان به دلیل همین اعتماد به نفس اندک و سایه نگاه مردانهای که همواره از کودکی ما را مورد نظارت قرار داده، خرده گیری بیشتری نسبت بر چهره و ظاهرمان داریم، به همین قیاس، نسبت به هر کنش دیگری از همجنسان مان نیز بی رحم تر و خرده گیرتر هستیم و اگر کوچک ترین خطایی از سوی همجنسان مان در عرصه عمومی یا در عرصه قدرت و منزلت، رخ دهد برای مان قابل اغماض نیست. برای همین است که میبینیم خود ما زنان حامل این افسانه پردازی مردسالارانه میشویم که مثلاً خطای زنان نماینده، زنان مدیر، یا زنان فمینیست، یا اصولاً هر زنی را که در عرصه عمومی مطرح شود، بدتر از همتایان مردشان قلمداد میکنیم.
از این اشارهها میخواهم به این نتیجه برسم که میتوان به گزارههایی مانند «زنان نماینده بدتر از همتایان مردشان هستند» به دیدۀ تردید نگاه کرد. چرا که اگر واقع بینانه نگاه کنیم متوجه میشویم که در مجالس قانونگذاری، صدها مرد نماینده حضور دارند که با نفوذ وسیعی که در ساختار مردانۀ حاکمیت دارند (و به راستی زنان همتایشان فاقد چنین گسترهای از نفوذ هستند)، سالهاست که علیه حقوق زنان اقدام کردهاند. اگر هم در مورد مسایل زنان، سخنان زن ستیز از سوی زنانی در «یک گروه فکری خاص» بیشتر به گوش مان میرسد تا مردان همان گروه، به این معناست که معمولا زنان به خاطر جنسیت شان در تقسیم کار نوشته یا نانوشته، به عنوان «سخنگو»ی آن گروه در رابطه با «مسایل زنان» برگزیده میشوند! ولی میدانیم که عملاً هر اقدام تبعیض آمیزی که علیه زنان یا علیه دیگر گروهها صورت میگیرد، توسط مجموعه آن فراکسیون یا گروه فکری، تدارک میشود و به پیش میرود.
در هر حال به نظر میرسد در مجموع داوری ما نسبت به زنان مجلس نشین، تحت تأثیر ارزشهایی باشد که جامعه مردسالار برایمان ساخته و پردازش کرده تا آنچنان نسبت به «خود» و «تصویری از خود» در جامعه سخت گیر، حساس و بی رحم باشیم که با هر حرکت، سخن و اقدامی از سوی «همجنسان مان»، حکم به کنار گذاشتن و «عدم صلاحیت»شان بدهیم و در نهایت خودمان به دست خودمان باعث شویم که هیچ یک از همجنسان مان نتوانند «به پشتوانه ما زنان» به پایگاههای قدرت و منزلت، نزدیک شوند. زنانی هم که بخواهند به این جایگاهها دست یابند، از ابتدا میدانند که هیچ تکیه گاهی از سوی «جامعه زنان» و همجنسان شان نمیتوانند کسب کنند. از این رو زنانی که میخواهند به چنین عرصههایی راه یابند به ناچار باید به دنبال پشتوانههایی در نظام مردانه و «از میان مردان» باشند. طبعاً برای کسب حمایت مردان اقتدارگرا، زنان غالبا ناگزیرند که وفاداری خود را به آنان ثابت نمایند و تا آنجا که میتوانند به «نظام مردسالاری» تمکین کنند. از این روست که فراوان میبینیم زنانی را که وقتی به حوزههای به شدت مردانه وارد میشوند خواسته یا ناخواسته به جملات و شعارهایی پناه میبرند که طیفی از «توبه» و «ندامت» و «انزجار» را توآمان با خود دارد. این گروه از زنان ناگزیرند هرچه شفاف تر، وفاداری شان به نظامهای مردسالار را نشان دهند، طیفی متنوع از شعارها و گفتههایی شبیه: «من از فمینیسم متنفرم» تا «چندهمسری مردان خیلی هم عالی است!» و…
در واقع ما زنان به دلیل معیارهای «آرمانی و ایده آلیستی» که برای سنجش همجنسان مان در نظر میگیریم تقریباً هیچ زنی در جایگاه قدرت و مدیریت و سیاست باقی نمیماند که از سوی خود ما زنان مورد هتک و طرد قرار نگرفته باشد! این رویکرد در نهایت سبب میشود که فقط تعداد انگشت شماری از زنان بتوانند پشتوانه نسبی جامعه زنان را برای پیشرفت کسب کنند. این دور باطل بخشاً سبب میشود که همچنان مردان در هرم قدرت و ثروت و منزلت باقی بمانند و زنان نیز در این هرم همچون همیشه، جایی نداشته باشند.
—————————
پانوشت:
۱ – سروده ه. الف. سایه.
مدرسه فمینیستی