روشنفكر دينى” مفهومى جعلى ناشى از جهالت است
توجیهات دینی آقای عبدالکریم سروش
جهالت يعنى بلاهت و نادانى، كسى كه به مزمن بلاهت گرفتار آيد اگر درمانش را در كسب بلاغت و دانايى نجويد بطور طبيعى براى خودى نشان دادن و يا نمودار كردن شخصيتى از خود به جعل متوسل مى شود. در واقع تمسك و توسل به جعل تلاشى مى شود براى كتمان مقام و موقعيت حقيقى اش. اين جعل، به يقين از طريق رفتارهايى ممكن مى گردد كه مى بايست با ارزش هاى مفهومى فضل گونه به تناسب درآيد تا تشخص كاذب را روكشى كند.
“روشنفكر دينى” يك نمونه رسوا از اين تشخص است كه تلاش دارد تا در سايه روشن هاى فرهنگى ما جا باز كند؛ فرهنگى كه البته و متأسفانه هزاران سال متمادى و مستمر نشان داد تاب تحمل چنين بارى را دارد.
قبل از ورود به موضوع “روشنفكر دينى” ابتدا بيان فهمى از معناى ارزشى دين، رسوخ و نفوذ آن بر زندگى انسان ضرورت دارد:
دين بعنوان وجهى از ايدئولوژيك، پديده اى از يك مجموعه از احكام و اصولى است كه آنها بر پيامبر از سوى وحى خداوندى نازل شده و از آنجائيكه پاسخ همه مسائل و امور مربوط به دنيوى و اخروى در آن لحاظ شده در نتيجه لايتغير و جاودانه باقى مى ماند. سه دين بزرگ كه هر سه در برهه اى از تاريخ كهن و نو بر ذهن انسان سيطره داشتند عبارت است از زردتشت، مسيحيت و اسلام كه استيلاى هر سه بر ساخت قدرت سياسى موجب كُشتار دينى نيز شده است. دليل كُشتار نيز روشن است هر يك از اين اديان مدعى انحصار حقيقت و از پى آن هدايت بشر به سوى رستگارى بوده اند، بر اين اساس تصاحب قدرت سياسى، آن اصلى مى شود كه بوسيله آن بايد راه رستگارى را هموار ساخت، رستگارى انسان و بطوركلى پيشبرد امر انسان از طريق ابزار سياسى ممكن مى شود بنابراين درآميزى اين سه دين قدسانى شده با نظام سياسى موضوعى است كه در زمان خود بلامانع جلوه مى كند اما از پس آنها نه رستگارى بشر بلكه جهنمى بر فرش زمين پهن و موجب كشتار وسيع دگرانديشان شد.
بى ترديد اديان مدعى هدايت و رستگارى بشر براى عملى ساختن اين منظور مى بايست به قدرت سياسى براى پيشبرد امر رستگارى چنگ اندازند و اين همان چيزى بود كه در دوران ساسانى و مسيحيت اروپا و آنگاه انقلاب اسلامى ايران، اتفاق افتاد و حاكميت دين بر شئون زندگى بشر چيره گشت.
مهم نيست كدام تفسير و تأويل از دين ارائه گردد بلكه اساس دين و گرايش آن به سوى هدايت بشر كه قطعأ بايد از قلمرو سياست تدبير شود، بايد به جايگاه خود يعنى حوزه مدنى كشانده شود و از ادعاى منزلت رستگارى بشر و متعاقباً از غصب نظام سياسى دست شسته كه از اين حيث بى منزلت است و ما در سه دوره تاريخى- فرهنگى بزرگ در ايران و غرب شاهد چنين بى كفايتى اى بوده ايم؛ نوزايى اروپا كه اساس انديشيدن را به مثابه ساخت ارزشها و الگوهاى زندگى اجتماعى چراغ راه خود قرار داد، بر بى كفايتى دين بر امر رستگارى بشر مُهر تأييد نهاد. در ايران نيز شرط عبور از ارزشهاى دين با هر تأويل به ارزشهاى عرفى بر نظام سياسى، و اقدام ضرورى آن مستلزم ايضاح منطق گذار از ارزشهاى دين به ارزشهاى عرفى است.
بيان فهمى از روشنفكر:
كسى كه از طريق قوه عقل( و نه اصل و اصول متعين شده بعنوان تنها حقيقت موجود)، قواعد و معيارهايش به موضوع و امور دنيوى و بطوركلى به چيستى هستى بيانديشد و از اين طريق با ميل به مكاشفه حقيقت، پرسشگر باشد روشنفكر است. روشنفكر به سبب گوهر پرسندگى، نقاد نيز هست. پس نقادى و پرسندگى كه لازم و ملزوم يكديگراند خصيصه روشنفكر است.
روشنفكر و ايدئولوگ از هم متمايزند؛ روشنفكر در پى حقيقت و در اين فرايند مى زييد. در واقع با باز توليد حقيقت است كه روشنفكر منزلت خود را نمودار مى سازد. ايدئولوك كسى است كه حقيقت را مى سازد، مطلق مى كند و به آن جنبه تقدس بخشيده و فراخوان تبعيت از آن را برای عموم صادر مى كند. در اينجا به ايضاح مى توان تمايز بين روشنفكر و ايدئولوگ را تبيين نمود ؛ روشنفكر به دليل قرار گرفتن بر فرايند بازتوليد حقيقت، آزاد انديش است و ايدئولوگ به سبب قدسى كردن حقيقت كه ممانعت از بازتوليد حقيقت است، ضد آزاد انديشى است و انديشيدن را در حصار مطلقيت زندانى مى كند. آغازيدنِ روشنفكرى از نقد دين و ساير مفاهيم و ارزشها منشأ مى گيرد كه گسست از انقياد به اصل دعوى اُلوهيت و متافيزيك وجه بارز آن است در حاليكه ايدئولوگ دينى بر مفهوم ” روشنفكر دينى” به قرائتى نو از دين بر نظام سياسى اكتفاء مى كند، يعنى اگر روشنفكرِ بدون پسوند و پيشوند قدرت را نقد مى كند ” روشنفكر دينىِ” بر تفسير امروزى از دين در چهاچوب ” دموكراسى دينى” تأكيد مى ورزد. موضوع ايدئولوگِ دينى، ايمان و موضوع روشنفكرى سنجش امورات بر معيار عقل است. اين مقاله به تمايل ” روشنفكر دينى” بر تفسيرى از دين بر نظام سياسى بيشتر خواهد پرداخت.
ديدرو در نوشته هاى فلسفى خود در دائره المعارف روشنفكر را كسى معرفى مى كند كه متكى به انديشه خويش است و هدفش نقد عناصر واقعى و تكوين ارزشهاى فكرى و اجتماعى است.
روشنفكر از منظر برخى انديشمندان دوران جديد اروپا، كسى است كه متكى به انديشه هاى خود و خارج از چهارچوب هاى متافيزيك عمل مى كند و همين نشانه آزادمنشى و خودمختارى او در مقابل جزمگرايى است و جزمگرا كسى است كه از احكام و اصول دين و غير دين متابعت مى كند و پرسش و نقد از قلمرو او خارج است. بطوركلى روشنفكر از قصه و داستان سرايى و نقل و قول هاى قضا و قدری به دور بوده و مهار و ابتكار زندگى را به دست خود مى گيرد. در واقع او، به وضوح واقعيت را به روش عقلى و با تأمل مى پروراند تا به حقيقت مقرب گردد. تنها پايبندى روشنفكر به اصول، اصول انديشيدن است. استقلال فكرى و آزادمنشى روشنفكر از نقد بدون تأثيرپذيرى از نماى مطلق حقيقت و ايمان سرچشمه مى گيرد، از منظر روشنفكرى يكتايى حقيقت بى معنا است و فرايند هاى ارزشى و ساخت مفاهيم در جامعه بر بستر انديشيدن بطور متناوب و پيوسته توليد حقيقت مى كنند و اين معنايش عبور از معيارهاى ايمان و مفهوم قدسى انديشه به سنجش امور انسان است. هدف روشنفكرى، تفسير دين و انطباق آن به برخى عنصر و معيارعقلى و تزريق آن بر نظام سياسى نيست، تلاش بيهوده اى كه “روشنفكر دينى” نظيرسروش در پى آن هستند، معيارهاى عقلى-عرفى يك چيز است و بر بستر آن الگوى ارزشى ساختار دولت-ملت شفاف و ساخته مى شود، معيارهاى اصول دين و ايمان چيز ديگر كه درآميزى اش با نظام سياسى( با هر تفسيرى كه باشد) تفتيش عقايد قرون وسطاء اروپا، دولت دينى ساسانى و جمهورى تفتيش عقايد اسلامى را به منصحه ظهور مى رساند كه كشتار وسيع دگرانديشان اهم آن است.
با اين توضيح از رسالت روشنفكرى مى خواهيم بدانيم ” روشنفكر دينى” ديگر چه صيغه ايست:
اگر فرد ديندار رسالت و تعهد روشنفكرى را ادا نمايد( آنگونه كه از رسالت و تعهد روشنفكرى سخن گفتيم) هيچ عيب و مشكلى بر روشنفكرى او وارد نيست اما ديندارى كه از جايگاه روشنفكر بر روشنفكر پسوند “دينى” مى نهد، بى شك بار تعهد و رسالت روشنفكرى را از آن تهی می سازد. انديشيدن روشنفكر كه داراى ظرفيت نقد و پرسش است با دينى انديشيدن كه اساس يك غايت بر قطعيت است متعارض هم اند. وجدان روشنفكر كه مشمول اراده آزاد و انديشيدن خارج از اصول ابدى است، بر محور فرايند كشف حقيقت معنا مى يابد در حاليكه اصالت ” روشنفكر دينى” ناشى از اصل معيارهاى دينى است؛ “معيارها و ارزشها ى اسلامى” محمد خاتمى بر نظام سياسى ايران بر چنين اصالتى متابعت دارد و اين متمايز است با اصالت سكولاريسم انديشه كه از آن ارزشهاى نظام سياسى دولت- ملت به شكل هنجار در مى آيد.
“روشنفكر دينى” از آنجائيكه از اصول دين پيروى مى كند و بدان مومن است نمى تواند توليد انديشه كند كه وجه مهم انديشيدن پرسش كردن و نقد و از اين طريقت است كه همه ى ارزشها و مفاهيم منجمله دين و ساختار قدرت مورد نقد قرار مى گيرند.
آيا همگن ساختن و آشتى دادن اسلام با وجهى از سكولاريسم( سكولاريسم سياسى) از سوى آقاى سروش را بايد نشان توليد انديشه نوین قلمداد نمود يا تلاش براى ساخت ايدئولوژيك بر نظام سياسى؟
هر نظام سياسى، يا مبنايى عقلى-انديشنده دارد و يا عقلى- ايدئولوژيك. مثل نظام فرمانرويى شاهنشاهى در ايران پيش و پس از اسلام و نظام عقلانيت شهروندى در دموكراسى يونان و مدرنيته كنونى. فرمانروايى شاهنشاهى پيش از اسلام متكى بر قوميت دينى است و در دوره ساسانى دستگاه حكومت تمام و كمال دينى مى شود و پس از اسلام؛ عنصر تركيبى تشيع- عرفان- سلطنت مبناى ايدئولوژيك حكومت بخصوص در دوران حكومت صفو ى قرار مى گيرد، پيش از انقلاب بهمن ٥٧ ما شاهد پرداخت ايدئولوژيك از سوى على شريعتى هستيم كه با درآميزى و تركيبى از عنصر عدالت در سوسياليسم و اسلام تحت نام “اسلام توحيدى” تبيين شد و انقلاب اسلامى نيز از همين ايدئولوژيك تغذيه كرد و به ثمر نشست و بالاخره طرح ” مكتب ايرانى” از سوى احمدى نژاد-مشايى كه قرار است پايه نظام سياسى ايران قرار گيرد. عبدالكريم سروش را مى توان آخرين شخصى در دوران معاصر دانست كه در زمينه مكتب و ايدئولوژيك سازى هاى فرهنگى ما فعال است و شوربختانه ظرفيت فرهنگى ما بار چنين جعليات و جهليات خارج از انديشيدن و انديشيدن به مثابه توليد فكربكر را نيز دارد.
بر اين اساس و روحيه فرهنگى است كه عبدالكريم سروش انباشت “فكرى” و “فضيلت” خود را در غالب يك ايدئولوژيك با تركيبى از تفسير جديد از احكام اسلام و سكولاريسم سياسى طرح مى نمايد. او در مصاحبه اى كه در سايت جرس نيز درج شد ضمن پذيرش سكولاريسم سياسى مى گويد فعلاً با سكولاريسم انديشه كارى نداريم ( نقل به معنى).
سكولاريسم سياسى اى كه آقاى سروش بلاخره آن را پذيرفت، بر حسب مبناى فكر کنونی او كه تفسير جديدى از اسلام است، بوده و اين تفسير به دليل اينكه بتواند با سكولاريسم سياسى همخوانى كند، بى ترديد بايد تفسيرى ليبرالى باشد. تا اينجايش بر مواضع و تلاش ايشان خرده اى نمى گيريم اما از آنجائيكه هدف و ميل آقاى سروش بيشتر از اينهاست و او با اين تركيب مى خواهد پايه ايدئولوژيك يك نظام سياسى مبتنى بر “دموكراسى دينى” را بريزد، جا دارد بيهوده گى چنين امرى را به نقد بسپاريم.
پرسش ما اين بوده است كه ” روشنفكر دينى” چه صيغه ايست؟
در پاسخ تبينى از تعهد روشنفكرى را ارائه نموديم تا در جايگاه مقايسه بين آنها جعل بودن چنين مفهومى را نشان دهيم. حال موضوع را بيشتر مى شكافيم.
” روشنفكر دينى” ( مانند عبدالكريم سروش) به دنبال مدينه فاضله “دموكراسى دينى” است يعنى به نوعى رواج و تحقق ” معيارها و ارزشهاى اسلامى” محمد خاتمى بر نظام سياسى ايران. اما موضوعاتى كه در این راستا مطرح مى شوند مانند نقش حقوق بشر، حقوق شهروندى و نظام ارزشى دولت- ملت و بيگانگى آنها در حيطه خيالى ” روشنفكر دينى” و “دموكراسى دينى” مى باشند.
بطور كلى اعلاميه جهانى حقوق بشر نتيجه تجربه هاى فكرى و دينى بشر بر كره خاكى ماست اما ضمن تجربه دينى دستاورد دينى نيست بلكه كاملاً فكرى- عرفى است كه به زندگى دنيوى مربوط است و ترساندن انسان از آتش جهنم آخرت مبناى قانونى براى دولت ها قرار نمى گيرد، ارزشهاى حقوق شهروندى در نظامات هنجار يافته دولت- ملت اساس چنين اعلاميه اى را تشكيل مى دهد كه از بنياد با احكام شرع هيچ سنخيتى ندارد. در سازگارى حقوق بشر و حقوق شهروندى و نظام دولت- ملت است كه انسان معنا مى يابد و تشخص و هویت او بر فرايند شَوَند قرار مى گیرد. اين فرايند همان فرايند انديشيدن انسان است كه نظام سياسى او را تحول مى بخشد. در ايران در طول تاريخ ما با بى كفايتى نظام سياسى مواجه هستيم و اين چه علامتى به ما مى دهد جز فقدان توليد فكربكر؟ همانگونه كه توضيح داده شد پايه هاى فكرى نظامات سياسى در ايران بر اساس تركيبى از فرمانرويى سلطنت و دين بوده است حتى ضرورت يافتن جريان هاى اصلاحى در جامعه ايران موجبات تولید فكربكر را فراهم نمى سازد بلكه از قِبل آنها مكتب هاى تركيب يافته از برخى عناصر اديان مختلف موجوديت مى يافته است.
بر اين اساس و منطق، من “روشنفكر دينى” و “دموكراسى دينى” را تداوم زايش فرهنگى مى دانم كه تا كنون از آن فكر بكر برنخواسته و مانند دايره اى مدام به دور خود مى چرخيد.
“روشنفكر دينى” كه همان نيانديشيدن و به جاى نقاد بودن مفسر و پرسش اش همش دينى است، البته بر قامت فرهنگ ما جفت و جور است و از درون و به پشتوانه آن مى توان باب هر ملغمه فكرى-ايمانى را گشود، چونكه اساسأ درساختار فرهنگ ايرانيان از بدو تا كنون نمى توان عنصر پرسشگرى يافت، مجال نيافتن نقد به ساخت قدرت و احاد جامعه در سراسر تاريخ فرهنگى ما حاكى از همين امر است.
بر پايه توضيحات داده شده روشنفكر كسى است كه پرسش و نقد مى كند تا بر فرايند زايش حقيقت سازگار گردد و اساس زندگى دنيوى را نيز با آن سازگار سازد، “روشنفكر دينى” كسى است كه مى خواهد تفسيرى از دين را بر نظام سياسى بنشاند، بنابراين “روشنفكر دينى” متمايز از روشنفكرى است و اصلاً اين دو واژه سرهم بندى شده به لحاظ مفهومى و ارزشى و معنا از هم نامتجانس اند و ” دموكراسى دينى” نيز سرابى بيش نيست. تنومندی ارزش ها و الگوى دموكراسى است كه شرايط آزادى اديان فراهم مى شود و دين با جنبه ايمانى و مطلقيت در حقيقت داراى همان كاركرد الگوى دموكراسى نيست. بنابراين روشنفكر و دموكراسى هر يك يكى و داراى ارزشهاى معينى هستند كه با حقيقت مطلق و به حصار درآمده در تقابل اند.
توجيهات دينى عبدالكريم سروش:
حضور دين در جوامع با نظامات مدرنيته و نقش آن تنها صورت مسئله است كه اصل مسئله در اين نوع جوامع ساختارهاى حقوقى و نهادها در هنجارهاى عرفى مى باشند يعنى مناسبات اجتماعى كه از طريق مراوده هاى اجتماعى محقق مى شود ناشى از ارزشهاى فكرى-عرفى شهروندان است و دين هيچ نقشى در ساختارهاى قضايى- حقوقى جامعه ندارد و نظام سياسى جامعه از آن متآثر نمى شود. پيشرفت هاى علمى و تكنولوژى كه مولود فرايند فكرى- عقلى بشر است خارج از تأثير ارزشهاى دين بدست آمده اند، حكم ابدى اصول دين بر سرنوشت انسان كه به جای بهشت جهنم را بر فرش زمين پهن كرده بود جاى خود را يكسره به قوانين متأثر از پيمان هاى اجتماعى بشر داده كه خود متكى بر اعلاميه جهانى حقوق بشر و ميثاق هاى آن مى باشد. بنابراين پاسخ آقاى سروش به عنايت فانى كه از ايشان پرسيده بود: بسيارى معتقدند كه نقش دين در جامعه كاهش يافته آيا اينگونه است؟(نقل به معنى)، پاسخش خلط مبحث بوده است و مى گويد: انتخاب رئيس جمهور مسيحى موضوعى جدى براى مردم امريكاست( نقل به معنى) بدون اينكه توضيح دهد كه رئيس جمهور مسيحى اين كشور هيچ دخل و تصرفى بر ساختار حقوقى و قضائى و نيز قوانين عرفى جامعه كه ميثاق شهروندان امريكاست ندارد و رئیس جمهور فقط بر اساس و منطبق با ميثاق هاى موجود جامعه، مديريت سياسى را اِعمال می کند.
نتیجه آزاد منشى روشنفكر با هنجارهاى عرفى جامعه كه به پشتوانه قوانين جارى نهادينه مى شوند، پيوند و سازگارى دارد و الگوى دموكراسى را به نظم در مى آورد و از همين منشأ تشخص و هويت روشنفكر معناى اصيل خود را مى يابد در حاليكه ” روشنفكر دينى” مقيد به اصول دين است و اصول نيز از منظر دينى و ايدئولوژيك غير قابل تغيير و حقيقت مطلق است. “روشنفكر دينى” با تأسى از اين حقيقت مطلق ميخواهد نمادى از “دموكراسى دينى” در جامعه ايجاد كند، نمادى كه ارزشهايش از حقيقت مطلق نشو و نما مى يابد و نمى تواند بر فرايند شَوَند قرار گيرد تا حقيقت را بيآفريند.
niki_olad@hotmail.com
“روشنفكر دينى” يك نمونه رسوا از اين تشخص است كه تلاش دارد تا در سايه روشن هاى فرهنگى ما جا باز كند؛ فرهنگى كه البته و متأسفانه هزاران سال متمادى و مستمر نشان داد تاب تحمل چنين بارى را دارد.
قبل از ورود به موضوع “روشنفكر دينى” ابتدا بيان فهمى از معناى ارزشى دين، رسوخ و نفوذ آن بر زندگى انسان ضرورت دارد:
دين بعنوان وجهى از ايدئولوژيك، پديده اى از يك مجموعه از احكام و اصولى است كه آنها بر پيامبر از سوى وحى خداوندى نازل شده و از آنجائيكه پاسخ همه مسائل و امور مربوط به دنيوى و اخروى در آن لحاظ شده در نتيجه لايتغير و جاودانه باقى مى ماند. سه دين بزرگ كه هر سه در برهه اى از تاريخ كهن و نو بر ذهن انسان سيطره داشتند عبارت است از زردتشت، مسيحيت و اسلام كه استيلاى هر سه بر ساخت قدرت سياسى موجب كُشتار دينى نيز شده است. دليل كُشتار نيز روشن است هر يك از اين اديان مدعى انحصار حقيقت و از پى آن هدايت بشر به سوى رستگارى بوده اند، بر اين اساس تصاحب قدرت سياسى، آن اصلى مى شود كه بوسيله آن بايد راه رستگارى را هموار ساخت، رستگارى انسان و بطوركلى پيشبرد امر انسان از طريق ابزار سياسى ممكن مى شود بنابراين درآميزى اين سه دين قدسانى شده با نظام سياسى موضوعى است كه در زمان خود بلامانع جلوه مى كند اما از پس آنها نه رستگارى بشر بلكه جهنمى بر فرش زمين پهن و موجب كشتار وسيع دگرانديشان شد.
بى ترديد اديان مدعى هدايت و رستگارى بشر براى عملى ساختن اين منظور مى بايست به قدرت سياسى براى پيشبرد امر رستگارى چنگ اندازند و اين همان چيزى بود كه در دوران ساسانى و مسيحيت اروپا و آنگاه انقلاب اسلامى ايران، اتفاق افتاد و حاكميت دين بر شئون زندگى بشر چيره گشت.
مهم نيست كدام تفسير و تأويل از دين ارائه گردد بلكه اساس دين و گرايش آن به سوى هدايت بشر كه قطعأ بايد از قلمرو سياست تدبير شود، بايد به جايگاه خود يعنى حوزه مدنى كشانده شود و از ادعاى منزلت رستگارى بشر و متعاقباً از غصب نظام سياسى دست شسته كه از اين حيث بى منزلت است و ما در سه دوره تاريخى- فرهنگى بزرگ در ايران و غرب شاهد چنين بى كفايتى اى بوده ايم؛ نوزايى اروپا كه اساس انديشيدن را به مثابه ساخت ارزشها و الگوهاى زندگى اجتماعى چراغ راه خود قرار داد، بر بى كفايتى دين بر امر رستگارى بشر مُهر تأييد نهاد. در ايران نيز شرط عبور از ارزشهاى دين با هر تأويل به ارزشهاى عرفى بر نظام سياسى، و اقدام ضرورى آن مستلزم ايضاح منطق گذار از ارزشهاى دين به ارزشهاى عرفى است.
بيان فهمى از روشنفكر:
كسى كه از طريق قوه عقل( و نه اصل و اصول متعين شده بعنوان تنها حقيقت موجود)، قواعد و معيارهايش به موضوع و امور دنيوى و بطوركلى به چيستى هستى بيانديشد و از اين طريق با ميل به مكاشفه حقيقت، پرسشگر باشد روشنفكر است. روشنفكر به سبب گوهر پرسندگى، نقاد نيز هست. پس نقادى و پرسندگى كه لازم و ملزوم يكديگراند خصيصه روشنفكر است.
روشنفكر و ايدئولوگ از هم متمايزند؛ روشنفكر در پى حقيقت و در اين فرايند مى زييد. در واقع با باز توليد حقيقت است كه روشنفكر منزلت خود را نمودار مى سازد. ايدئولوك كسى است كه حقيقت را مى سازد، مطلق مى كند و به آن جنبه تقدس بخشيده و فراخوان تبعيت از آن را برای عموم صادر مى كند. در اينجا به ايضاح مى توان تمايز بين روشنفكر و ايدئولوگ را تبيين نمود ؛ روشنفكر به دليل قرار گرفتن بر فرايند بازتوليد حقيقت، آزاد انديش است و ايدئولوگ به سبب قدسى كردن حقيقت كه ممانعت از بازتوليد حقيقت است، ضد آزاد انديشى است و انديشيدن را در حصار مطلقيت زندانى مى كند. آغازيدنِ روشنفكرى از نقد دين و ساير مفاهيم و ارزشها منشأ مى گيرد كه گسست از انقياد به اصل دعوى اُلوهيت و متافيزيك وجه بارز آن است در حاليكه ايدئولوگ دينى بر مفهوم ” روشنفكر دينى” به قرائتى نو از دين بر نظام سياسى اكتفاء مى كند، يعنى اگر روشنفكرِ بدون پسوند و پيشوند قدرت را نقد مى كند ” روشنفكر دينىِ” بر تفسير امروزى از دين در چهاچوب ” دموكراسى دينى” تأكيد مى ورزد. موضوع ايدئولوگِ دينى، ايمان و موضوع روشنفكرى سنجش امورات بر معيار عقل است. اين مقاله به تمايل ” روشنفكر دينى” بر تفسيرى از دين بر نظام سياسى بيشتر خواهد پرداخت.
ديدرو در نوشته هاى فلسفى خود در دائره المعارف روشنفكر را كسى معرفى مى كند كه متكى به انديشه خويش است و هدفش نقد عناصر واقعى و تكوين ارزشهاى فكرى و اجتماعى است.
روشنفكر از منظر برخى انديشمندان دوران جديد اروپا، كسى است كه متكى به انديشه هاى خود و خارج از چهارچوب هاى متافيزيك عمل مى كند و همين نشانه آزادمنشى و خودمختارى او در مقابل جزمگرايى است و جزمگرا كسى است كه از احكام و اصول دين و غير دين متابعت مى كند و پرسش و نقد از قلمرو او خارج است. بطوركلى روشنفكر از قصه و داستان سرايى و نقل و قول هاى قضا و قدری به دور بوده و مهار و ابتكار زندگى را به دست خود مى گيرد. در واقع او، به وضوح واقعيت را به روش عقلى و با تأمل مى پروراند تا به حقيقت مقرب گردد. تنها پايبندى روشنفكر به اصول، اصول انديشيدن است. استقلال فكرى و آزادمنشى روشنفكر از نقد بدون تأثيرپذيرى از نماى مطلق حقيقت و ايمان سرچشمه مى گيرد، از منظر روشنفكرى يكتايى حقيقت بى معنا است و فرايند هاى ارزشى و ساخت مفاهيم در جامعه بر بستر انديشيدن بطور متناوب و پيوسته توليد حقيقت مى كنند و اين معنايش عبور از معيارهاى ايمان و مفهوم قدسى انديشه به سنجش امور انسان است. هدف روشنفكرى، تفسير دين و انطباق آن به برخى عنصر و معيارعقلى و تزريق آن بر نظام سياسى نيست، تلاش بيهوده اى كه “روشنفكر دينى” نظيرسروش در پى آن هستند، معيارهاى عقلى-عرفى يك چيز است و بر بستر آن الگوى ارزشى ساختار دولت-ملت شفاف و ساخته مى شود، معيارهاى اصول دين و ايمان چيز ديگر كه درآميزى اش با نظام سياسى( با هر تفسيرى كه باشد) تفتيش عقايد قرون وسطاء اروپا، دولت دينى ساسانى و جمهورى تفتيش عقايد اسلامى را به منصحه ظهور مى رساند كه كشتار وسيع دگرانديشان اهم آن است.
با اين توضيح از رسالت روشنفكرى مى خواهيم بدانيم ” روشنفكر دينى” ديگر چه صيغه ايست:
اگر فرد ديندار رسالت و تعهد روشنفكرى را ادا نمايد( آنگونه كه از رسالت و تعهد روشنفكرى سخن گفتيم) هيچ عيب و مشكلى بر روشنفكرى او وارد نيست اما ديندارى كه از جايگاه روشنفكر بر روشنفكر پسوند “دينى” مى نهد، بى شك بار تعهد و رسالت روشنفكرى را از آن تهی می سازد. انديشيدن روشنفكر كه داراى ظرفيت نقد و پرسش است با دينى انديشيدن كه اساس يك غايت بر قطعيت است متعارض هم اند. وجدان روشنفكر كه مشمول اراده آزاد و انديشيدن خارج از اصول ابدى است، بر محور فرايند كشف حقيقت معنا مى يابد در حاليكه اصالت ” روشنفكر دينى” ناشى از اصل معيارهاى دينى است؛ “معيارها و ارزشها ى اسلامى” محمد خاتمى بر نظام سياسى ايران بر چنين اصالتى متابعت دارد و اين متمايز است با اصالت سكولاريسم انديشه كه از آن ارزشهاى نظام سياسى دولت- ملت به شكل هنجار در مى آيد.
“روشنفكر دينى” از آنجائيكه از اصول دين پيروى مى كند و بدان مومن است نمى تواند توليد انديشه كند كه وجه مهم انديشيدن پرسش كردن و نقد و از اين طريقت است كه همه ى ارزشها و مفاهيم منجمله دين و ساختار قدرت مورد نقد قرار مى گيرند.
آيا همگن ساختن و آشتى دادن اسلام با وجهى از سكولاريسم( سكولاريسم سياسى) از سوى آقاى سروش را بايد نشان توليد انديشه نوین قلمداد نمود يا تلاش براى ساخت ايدئولوژيك بر نظام سياسى؟
هر نظام سياسى، يا مبنايى عقلى-انديشنده دارد و يا عقلى- ايدئولوژيك. مثل نظام فرمانرويى شاهنشاهى در ايران پيش و پس از اسلام و نظام عقلانيت شهروندى در دموكراسى يونان و مدرنيته كنونى. فرمانروايى شاهنشاهى پيش از اسلام متكى بر قوميت دينى است و در دوره ساسانى دستگاه حكومت تمام و كمال دينى مى شود و پس از اسلام؛ عنصر تركيبى تشيع- عرفان- سلطنت مبناى ايدئولوژيك حكومت بخصوص در دوران حكومت صفو ى قرار مى گيرد، پيش از انقلاب بهمن ٥٧ ما شاهد پرداخت ايدئولوژيك از سوى على شريعتى هستيم كه با درآميزى و تركيبى از عنصر عدالت در سوسياليسم و اسلام تحت نام “اسلام توحيدى” تبيين شد و انقلاب اسلامى نيز از همين ايدئولوژيك تغذيه كرد و به ثمر نشست و بالاخره طرح ” مكتب ايرانى” از سوى احمدى نژاد-مشايى كه قرار است پايه نظام سياسى ايران قرار گيرد. عبدالكريم سروش را مى توان آخرين شخصى در دوران معاصر دانست كه در زمينه مكتب و ايدئولوژيك سازى هاى فرهنگى ما فعال است و شوربختانه ظرفيت فرهنگى ما بار چنين جعليات و جهليات خارج از انديشيدن و انديشيدن به مثابه توليد فكربكر را نيز دارد.
بر اين اساس و روحيه فرهنگى است كه عبدالكريم سروش انباشت “فكرى” و “فضيلت” خود را در غالب يك ايدئولوژيك با تركيبى از تفسير جديد از احكام اسلام و سكولاريسم سياسى طرح مى نمايد. او در مصاحبه اى كه در سايت جرس نيز درج شد ضمن پذيرش سكولاريسم سياسى مى گويد فعلاً با سكولاريسم انديشه كارى نداريم ( نقل به معنى).
سكولاريسم سياسى اى كه آقاى سروش بلاخره آن را پذيرفت، بر حسب مبناى فكر کنونی او كه تفسير جديدى از اسلام است، بوده و اين تفسير به دليل اينكه بتواند با سكولاريسم سياسى همخوانى كند، بى ترديد بايد تفسيرى ليبرالى باشد. تا اينجايش بر مواضع و تلاش ايشان خرده اى نمى گيريم اما از آنجائيكه هدف و ميل آقاى سروش بيشتر از اينهاست و او با اين تركيب مى خواهد پايه ايدئولوژيك يك نظام سياسى مبتنى بر “دموكراسى دينى” را بريزد، جا دارد بيهوده گى چنين امرى را به نقد بسپاريم.
پرسش ما اين بوده است كه ” روشنفكر دينى” چه صيغه ايست؟
در پاسخ تبينى از تعهد روشنفكرى را ارائه نموديم تا در جايگاه مقايسه بين آنها جعل بودن چنين مفهومى را نشان دهيم. حال موضوع را بيشتر مى شكافيم.
” روشنفكر دينى” ( مانند عبدالكريم سروش) به دنبال مدينه فاضله “دموكراسى دينى” است يعنى به نوعى رواج و تحقق ” معيارها و ارزشهاى اسلامى” محمد خاتمى بر نظام سياسى ايران. اما موضوعاتى كه در این راستا مطرح مى شوند مانند نقش حقوق بشر، حقوق شهروندى و نظام ارزشى دولت- ملت و بيگانگى آنها در حيطه خيالى ” روشنفكر دينى” و “دموكراسى دينى” مى باشند.
بطور كلى اعلاميه جهانى حقوق بشر نتيجه تجربه هاى فكرى و دينى بشر بر كره خاكى ماست اما ضمن تجربه دينى دستاورد دينى نيست بلكه كاملاً فكرى- عرفى است كه به زندگى دنيوى مربوط است و ترساندن انسان از آتش جهنم آخرت مبناى قانونى براى دولت ها قرار نمى گيرد، ارزشهاى حقوق شهروندى در نظامات هنجار يافته دولت- ملت اساس چنين اعلاميه اى را تشكيل مى دهد كه از بنياد با احكام شرع هيچ سنخيتى ندارد. در سازگارى حقوق بشر و حقوق شهروندى و نظام دولت- ملت است كه انسان معنا مى يابد و تشخص و هویت او بر فرايند شَوَند قرار مى گیرد. اين فرايند همان فرايند انديشيدن انسان است كه نظام سياسى او را تحول مى بخشد. در ايران در طول تاريخ ما با بى كفايتى نظام سياسى مواجه هستيم و اين چه علامتى به ما مى دهد جز فقدان توليد فكربكر؟ همانگونه كه توضيح داده شد پايه هاى فكرى نظامات سياسى در ايران بر اساس تركيبى از فرمانرويى سلطنت و دين بوده است حتى ضرورت يافتن جريان هاى اصلاحى در جامعه ايران موجبات تولید فكربكر را فراهم نمى سازد بلكه از قِبل آنها مكتب هاى تركيب يافته از برخى عناصر اديان مختلف موجوديت مى يافته است.
بر اين اساس و منطق، من “روشنفكر دينى” و “دموكراسى دينى” را تداوم زايش فرهنگى مى دانم كه تا كنون از آن فكر بكر برنخواسته و مانند دايره اى مدام به دور خود مى چرخيد.
“روشنفكر دينى” كه همان نيانديشيدن و به جاى نقاد بودن مفسر و پرسش اش همش دينى است، البته بر قامت فرهنگ ما جفت و جور است و از درون و به پشتوانه آن مى توان باب هر ملغمه فكرى-ايمانى را گشود، چونكه اساسأ درساختار فرهنگ ايرانيان از بدو تا كنون نمى توان عنصر پرسشگرى يافت، مجال نيافتن نقد به ساخت قدرت و احاد جامعه در سراسر تاريخ فرهنگى ما حاكى از همين امر است.
بر پايه توضيحات داده شده روشنفكر كسى است كه پرسش و نقد مى كند تا بر فرايند زايش حقيقت سازگار گردد و اساس زندگى دنيوى را نيز با آن سازگار سازد، “روشنفكر دينى” كسى است كه مى خواهد تفسيرى از دين را بر نظام سياسى بنشاند، بنابراين “روشنفكر دينى” متمايز از روشنفكرى است و اصلاً اين دو واژه سرهم بندى شده به لحاظ مفهومى و ارزشى و معنا از هم نامتجانس اند و ” دموكراسى دينى” نيز سرابى بيش نيست. تنومندی ارزش ها و الگوى دموكراسى است كه شرايط آزادى اديان فراهم مى شود و دين با جنبه ايمانى و مطلقيت در حقيقت داراى همان كاركرد الگوى دموكراسى نيست. بنابراين روشنفكر و دموكراسى هر يك يكى و داراى ارزشهاى معينى هستند كه با حقيقت مطلق و به حصار درآمده در تقابل اند.
توجيهات دينى عبدالكريم سروش:
حضور دين در جوامع با نظامات مدرنيته و نقش آن تنها صورت مسئله است كه اصل مسئله در اين نوع جوامع ساختارهاى حقوقى و نهادها در هنجارهاى عرفى مى باشند يعنى مناسبات اجتماعى كه از طريق مراوده هاى اجتماعى محقق مى شود ناشى از ارزشهاى فكرى-عرفى شهروندان است و دين هيچ نقشى در ساختارهاى قضايى- حقوقى جامعه ندارد و نظام سياسى جامعه از آن متآثر نمى شود. پيشرفت هاى علمى و تكنولوژى كه مولود فرايند فكرى- عقلى بشر است خارج از تأثير ارزشهاى دين بدست آمده اند، حكم ابدى اصول دين بر سرنوشت انسان كه به جای بهشت جهنم را بر فرش زمين پهن كرده بود جاى خود را يكسره به قوانين متأثر از پيمان هاى اجتماعى بشر داده كه خود متكى بر اعلاميه جهانى حقوق بشر و ميثاق هاى آن مى باشد. بنابراين پاسخ آقاى سروش به عنايت فانى كه از ايشان پرسيده بود: بسيارى معتقدند كه نقش دين در جامعه كاهش يافته آيا اينگونه است؟(نقل به معنى)، پاسخش خلط مبحث بوده است و مى گويد: انتخاب رئيس جمهور مسيحى موضوعى جدى براى مردم امريكاست( نقل به معنى) بدون اينكه توضيح دهد كه رئيس جمهور مسيحى اين كشور هيچ دخل و تصرفى بر ساختار حقوقى و قضائى و نيز قوانين عرفى جامعه كه ميثاق شهروندان امريكاست ندارد و رئیس جمهور فقط بر اساس و منطبق با ميثاق هاى موجود جامعه، مديريت سياسى را اِعمال می کند.
نتیجه آزاد منشى روشنفكر با هنجارهاى عرفى جامعه كه به پشتوانه قوانين جارى نهادينه مى شوند، پيوند و سازگارى دارد و الگوى دموكراسى را به نظم در مى آورد و از همين منشأ تشخص و هويت روشنفكر معناى اصيل خود را مى يابد در حاليكه ” روشنفكر دينى” مقيد به اصول دين است و اصول نيز از منظر دينى و ايدئولوژيك غير قابل تغيير و حقيقت مطلق است. “روشنفكر دينى” با تأسى از اين حقيقت مطلق ميخواهد نمادى از “دموكراسى دينى” در جامعه ايجاد كند، نمادى كه ارزشهايش از حقيقت مطلق نشو و نما مى يابد و نمى تواند بر فرايند شَوَند قرار گيرد تا حقيقت را بيآفريند.
niki_olad@hotmail.com