به یادبود استاد نادر مَجد: چکاوکها ماندند و او رفت…

داوطلبان، با سلیقه، میزهای پذیرایی را با رومیزیهای سفید و لیمویی، شیرینیهای جوراجور و بساط چای و قهوه در بیرون سالن کنسرت کتابخانهی همگانی شهر وینا/ویرجینیا چیده بودند. اندک اندک جمع مستان میرسیدند… اما فضا، فضای مستان نبود. چهرهها به یکدیگر سلام میگفتند، لبخند میزدند، اما نگاهها، بهتزده و ناباور گویی در فضایی نامعلوم سرگردان بودند.
هیئت شش نفرهی مرکز حمایت از هنرها در فِرفکس کانتی که وارد تالار شدند، به استقبال آنها شتافتم: سه زن و سه مرد آمریکایی از داوران جوایز موسیقی و اعطای کمک هزینهی سال ۲۰۲۱ به بهترین سازمانهای غیرانتفاعی فعال در زمینهی موسیقی در این کانتی. آنها هم بازرس و هم میهمان برنامه بودند و من را به عنوان تنظیم کنندهی تقاضای گرنت مرکز موسیقی سنتی ایرانی و مسئول تدوین اسناد داخلی این سازمان غیرانتفاعی در ایالت ویرجینیا میشناختند. در جلسهی نمایندگان سازمانهای درخواست کننده با هم آشنا شده بودیم.
خوشامد گفتم. برنامه بر اساس پروتوکل گرَنتِ دریافت شده، یک بخش آموزشی/تحقیقی به زبان انگلیسی داشت، و بخشی دیگر شامل اجرای گروهی چند قطعهی موسیقی ایرانی با شرکت استادان منطقه بود. رهبری برنامه را استاد نادر مجد به عهده داشت که مرکز موسیقی سنتی ایران را در سال ۱۹۹۷ در شهر وینا تأسیس کرده بود. باید پیش از شروع برنامه به میهمانان آمریکایی توضیحی میدادم: به صورت ضربالاجل به دنبال فاجعهی سه هفته قبل، تِم برنامه را ناگهانی تغییر داده بودیم. چشمان خانمهای آمریکایی اندوهگین شد و مردها با همدردی و تأسف سر تکان دادند. آنها را به ردیف نخست صندلیها هدایت کردم.
داستان زندگیاش را از زبان خودش شنیده بودم. در جادهی طولانی و جنگلی به سمت شارلوتسویل میرفتیم تا در مراسم معارفهی گرَنت فرفکس کانتی شرکت کنیم. تعریف کرد که قبل از انقلاب پس از پایان تحصیلات عالی در رشتهی اقتصاد در آمریکا در آرزوی خدمت به میهن به تهران بازگشته و مدتی در سازمان برنامه و بودجه کارکرده بود. اما همیشه احساس میکرد که علاقهی اصلی زندگیاش سرکوب شده بود. او در خانوادهی مجد با استادان موسیقی بارآمده بود. سنتور و ویلون را در سن ۶ سالگی و تار و سه تار را از پدر و عموی خود که هر دو موسیقیدانهای مشهوری بودند، فرا گرفته و در همان کودکی با نواختن کمانچه آشنا شده بود. وقتی پس از انقلاب اسلامی ناچار از ایران به آمریکا مهاجرت کرد، علاقهی سوزان دیرینش را پی گرفت.
میگفت روزی که با خانوادهاش به شهر ویِنا وارد شد، آنجا شهری کوچک و نیمه روستایی بود که در دروازهاش، گاری یا کالسکهای قدیمی و تاریخی به نمایش گذاشته بودند. هوای نمناک و عطر چوبهای جنگلیِ باران خورده که همیشه در فضای ویِنا موج میزد، او را به یاد زادگاهش ساری انداخت و همانجا ساکن شد. به تدریج ایرانیان بسیاری به آن منطقه آمدند. میگفت که بزرگترین شانس زندگیاش، همسرش، از ابتدا تا کنون حامی علاقههایش بوده است. حاصل زندگی مشترک آنها یک دختر و یک پسر بود که دیگر برای خود، موسیقیدانان جوان و مطرحی بودند، هرچند در سبکهای متفاوت با پدر.
از دو سال پیش که با او کار میکردم، چندین بُعد شگفت انگیز را در او دیده بودم: از شعر و فلسفه و ادبیات بسیار میدانست و تاریخ از علاقههایش بود. برای هر شماره از فصلنامهی پژوهشهای فرهنگی آرمان از او مقالهای میگرفتم؛ یک از یک درخشانتر. گاهی هم دوستدارانش را به شعری میهمان میکرد، تر و تازه. مجموعه شعرهای او و کتابی با عنوان “زان یار دلنوازم” در ایران به چاپ رسیده بودند.
نادر مجد راه درازی آمده بود، اما نه این که فقط راهی را پیموده باشد، بلکه راههای ناپیموده را برای دیگران هموار کرده بود. اولین کلاس آموزش موسیقی ایرانی به کودکان و نوجوانان را در مدرسهی ایرانیهای شهر وینا برپاکرده بود و سالهای پیاپی برای شاگردان کودک و نوجوانش کنسرت میگذاشت. او از مؤسسین کانون دوستداران فرهنگ ایران بود که سالهای متمادی برنامههای سخنرانیهای اجتماعی و هنری برگزار کرده بودند. بنیانگذار اولین ارکستر فیلارمونیک ایرانی به نام چکاوک در منطقهی واشینگتن دی سی با چندین اجرای درخشان بود: نهادی حمایتگر برای خِیل پرشمار موسیقیدانان جوان و بااستعداد ایرانی که از فضای خفقان و موسیقی ستیز حکومت ایران گریخته بودند.
بیشک کافی نبود. این جوانترها با مدرکهای مهندسی و علوم یا هنرها با ساز یا با حنجرههای آموزش دیده نزد بهترین استادان آواز در ایران، به آمریکا کوچ کرده بودند، بیآنکه کسی آنها را بشناسد و جایی برای اجرا داشته باشند. اغلب ناچار در کارخانهها یا فروشگاهها کار میکردند. راستی که آسمان پر از دروغِ دین و استبداد، کشتیِ اربابِ هنر را شکسته بود. اما ساحل نجات هم برهوت بود! حمایت مردم ایرانی منطقه کافی نبود؛ وقت خواندن شعرِ “هنر نزد ایرانیان و بس” همه بلبل میشوند، اما وقتی برای حمایت سازمانهای غیرانتفاعی هنرمندان به سراغ صاحبان مشاغل پردرآمد میروید، تلفنها از کار میافتند و گاهی شمارهی فاندریزرها را بلاک هم میکنند! گاهی هم مانند آن فرشفروش شهر واشینگتن دی سی، تلفن را جواب میدهند، اما شروع میکنند به نالیدن از کسادی کسب و کار. ولی نادر مجد از پای نمینشست، او هم پیمودن راه را بلد بود و هم هموار ساختن راههای ناپیموده را.
در سالهای اخیر هم ارکستر مجلسی زنان را با شرکت نوازندگان و خوانندگان زن تشکیل داده بود که به ویژه اجرای آنها از تصنیفهای قدیمی، بسیار شورانگیز بود. نادر مجد آهنگساز و رهبر ارکستر برجستهای بود که قطعههای “میخک سفید” و “شقایق” و دیگر آثار او عمق شگفتانگیزی دارند. پیش از آنکه گرنت فرفکس کانتی به مرکز موسیقیاش تعلق بگیرد، بارها در فستیوالهای موسیقی شرق آمریکا برنامه اجراکرده و ستایش همگان را برانگیخته بود؛ تصاویرش در کاتالوگهای مراکز مهم هنری شرق آمریکا در حال نواختن سازهای ایرانی ثبت بودند.
در راه شارلوتسویل بودیم تا در جلسهی اولین گرنتی شرکت کند که سالها تلاش خستگی ناپذیر برایش به همراه آورده بود؛ اما نه فقط برای خودش، بلکه برای تحقق آرزوهایی که برای هنرمندان جوانتر داشت. پس از آن جلسه بود که همراه هیئت مدیرهی مرکز، اولین برنامه از ده سری جلسات همگانی تاریخ موسیقی ایرانی همراه با اجرای قطعههای مشهور را برای اوایل فوریه ۲۰۲۰ برنامهریزی کردیم. اما در ۸ ژانویهی ۲۰۲۰ فاجعه از راه رسید…
حالا سالن کنسرت تا نیمه پر بود؛ هرچند برنامه رایگان و شرکت در آن برای همگان آزاد بود و همه جا تبلیغ شده بود. اما انگار مسئولیت اجتماعی، شامل حال مردم نمیشد که دستکم سالنی را با حضور خود پر کنند! با اعلام برنامه، سکوت برقرار شد. نادر مجد که سالخورده تر از سابق به نظر میرسید، با گامهایی استوار اما اعصابی لرزان از خستگی و فاجعه زدگیِ آن روزها پشت میکروفن رفت و برنامه را تقدیم به یاد قربانیان انفجار هواپیمای اوکراینی کرد. تنها حدود سه هفته از آن فاجعهی ملی میگذشت. مجلس، سوگناک شد.
سخنرانی نادر مجد به زبان انگلیسی بود؛ او از تاریخ موسیقی ایران گفت و اسلاید نشان داد؛ با همان منش عالمانه و روشنفکرانهی همیشگیاش: تاریخ و تحلیل در کنار نقد و بررسی. پس از او نوازندگان ارکستر با سازهایشان بر صحنه نشستند. همه سیاه پوش، اما آمده بودند تا شوری به پا کنند. تک نوازی استاد بهراد توکلی با قطعهی “بیداد” لرز بر تن هر شنوندهای انداخت؛ جلوی اشک را نمیشد گرفت. چشمهای آبی رنگ میهمانان آمریکایی هم نمناک و دهانشان از شنیدن موسیقی مردمان ایران زمین باز بود. یکی از آنها نگاهی معنادار به من انداخت که در ردیفی دیگر هقهقام را در دستمالی فرو برده بودم. در پایان برنامه نادر مجد دوباره با لرز آشکارتری در دستانش به صحنه آمد با تشکر و قدردانی از هنرمندان و همهی کسانی که به برنامه یاری رسانده بودند.
پس از آن برنامه به دلیل پاندمی کووید۱۹ دو سال هیچ یک از برنامهریزیهای مرکز موسیقی برای گرَنت آن سال اجرا نشد. من برای سازمان دیگری مشغول به کار شده بودم، اما نادر مجد، همچنان دوست فکرهای خوب و نوشتههای بکر و تازه بود. برای هر شمارهی فصلنامهی آرمان با هم گفتگوهایی داشتیم، از کارهایش باخبرم میکرد. در جلسات عصرهای تاریخ در منزل زنده یاد دکتر هادی بهار میآمد و حضار را به نوای سازی مهمان میکرد. در فکرِ راه انداختن یک پادکست فلسفه و موسیقی بود به قول خودش برای Sound biteهایی مناسب دامنهی تمرکز پایین نسلهای جوان و نوجوان.
واپسین کنسرت ارکستر چکاوک به رهبری نادر مجد در تابستان امسال اجرا شد. سه ساعت فاصلهی راه، مانع من بود برای شرکت در کنسرت. عکسهای کنسرت را فرستاد و گزارش آن در آرمان منتشر شد. سه هفته پیش بود که در گفتگوی تلفنی با هم از کاری مشترک در مورد اسطورهها گفتیم. من به خطر اسطورهها اشاره داشتم که میتوانند پیچیدگیهای دنیا را ساده و مسطح جلوه دهند، ولی او شاعر و موسیقیدانی بود که دنیای بدون اسطوره را دنیایی بیرنگ و عطر میدانست…
نادر مجد در هشتاد سالگی صبح ۲۳ شهریور ماه امسال در خانهاش روبه روی دریاچهای با صفا در اشبرن ویرجینیا دیگر از خواب بیدار نشد. شاید پرندهای از سینهی اسطورهها برای او خبری آورده بود. شاید شقایقی را در خواب دیده بود. یا شاید با نوای موسیقی افلاک رفته بود…
شیریندخت دقیقیان
۲۲ سپتامبر ۲۰۲۵
• قسمت اول برنامهی مرکز موسیقی سنتی ایران در ویرجینیا در فوریه ۲۰۲۰
سخنرانی زنده یاد نادر مجد
• قسمت دوم برنامهی مرکز موسیقی سنتی ایران در ویرجینیا در فوریه ۲۰۲۰
با استاد بهراد توکلی؛ دکتر علی فاطمی؛ علی زبهیده؛ میلاد نیکفرجام
• مقالههای زنده یاد نادر مجد را در شمارههای فصلنامهی پژوهشهای فرهنگی آرمان در این لینک مییابید:
• جدیدترین اجرای ارکستر چکاوک- رهبر ارکستر: زنده یاد نادر مجد
• نادر مجد در جمع نوآموزان کودک و نوجوان در مدرسهی ایرانیان شهر وینا