ابن مایمون و فلسفهء اسلامی

چندی پیش اثر موسی ابن مایمون به نام «راهنمای سرگشتگان» توسط شیرین‌دخت دقیقیان به همراه شرح جامعی ‌در باره افکار و آثار او ترجمه و نگاشته شد. در نظر نخست شاید چنین اثری، در تمام زوایای خود نتواند به عنوان یک اثر ناب فلسفی شناخته شود چرا که خود ابن مایمون نیز چنین انتظاری نداشته و هدف او به عنوان یک روحانی، تثبیت اصول دینی بر موازین حقایق پذیرفته شده بوده است. اما نباید فراموش کرد که آثار فیلسوفان اسلامی نیز اگر روحانی هم نبودند، به طور عمده در خدمت توجیه و اثبات دین بوده است. از این جهت باید آثار تمامی این اندیشمندان مذهبی را با نسبیت آن زمان مطالعه و نقد کرد. از این دیدگاه ابن مایمون به عنوان یک فیلسوف‌‌مذهبی اثری مذهبی – فلسفی به جای گذاشته است که نقد آن برای درک فلسفه آن زمان ضروری است. و به ویژه اگر خود را با این پرسش مواجه بینیم که چرا در آیین یهودیت و مسیحیت روشنگری وجود داشته، ولی در آئین اسلام چنین چیزی ممکن نبوده است؟ با این انگیزه در این نوشته مختصر در سایهء این آثار ترجمه شده، به بررسی دو پرسش می‌پردازم، که بحث مفصل در این باره را به نوشته‌ای دیگر واگذار خواهم کرد:
– افکار روشنگرانه در اندیشه‌های ابن مایمون چیست؟ – چه اهمیتی می‌تواند این افکار روشنگرانه برای اندیشه ایرانی داشته باشد؟
***
در میان آثار بسیاری که از ابن مایمون ملقب به مامونید (۱۱۳۸-۱۲۰۴)به جای مانده دو اثر از اهمیت زیادی برخوردارند: «تفسیری بر میشنا» که در آن به سنتزی اخلاقی بین جهان‌بینی‌ عربی-یونانی از یک سو و جهان‌بینی ‌دینی از سوی دیگر می‌رسد. عنوان «میشنا» به ادبیات رابینی باز می‌گردد، که در آن به پرسشهای فقهی یهودیت می‌پردازد و در زمان خود شدیدن انتقاد یهودی‌های سنت گرا را متوجه خود ساخت.
کتاب «دلالت الحایرین» یا اکنون با ترجمهء فارسی،‌ «راهنمای سرگشتگان» بین سالهای ۱۱۸۰ و ۱۱۹۱ نگاشته شد. این کتاب بازگوی جهان‌بینی مایمونیدی است که از یک سو تحت تاثیر فلسفه ارسطویی و از سوی دیگر فلسفه اندولسی متجسم در فیلسوفهای آن زمان ابوبکر محمد ابن باجا (۱۰۹۵-۱۱۳۸) و ابن رشد می‌باشد که در مقابل فلسفهء ایرانی- اسلامی آن زمان نظیر فارابی (۹۵۰-۸۷۰) که تحت تاثیر ایده‌های نوا افلاطونی بوده‌اند، قرار داشت. منظور مایمونید از سرگشتگان، آنطور که او در کتاب اول می‌نویسد، انسانهایی هستند که از یک طرف ریشه در سنت مذهبی دارند و از سوی دیگر صاحب آگاهی و دانش فلسفی هستند و به این دلیل در کتب مقدس در سایهء شناخت فلسفی دچار تناقض و سرگشتگی می‌شوند. از نظر ادبی «راهنمای سرگشتگان» شکل نامه نگارانه دارد که مایمونید به شاگرد خود خطاب می‌کند. این اثر در اصل برای افرادی نگاشته شده که از تحصیلات و مطالعات فلسفی لازم برخوردارند.
ابن مایمون می‌گوید، هر چه انسان بیشتر بداند به خدا نزدیکتر است. این بدین معناست که آگاهی انسان نه تنها در اعتقاد و ایمان عمیق او در یافتن رابطه‌ای درونی با خدا بلکه در شناخت و آگاهی او می‌باشد. به این دلیل برای ابن مایمون عقلانیت و خرد نسبت به احساس و عواطف از درجه بالاتری برخوردار است.
ابن مایمون در کتاب اول خود در «راهنمای سرگشتگان» شیوهء پژوهشی خود را در دو سطح متفاوت زبانی ایراد می‌کند: در اولین سطح به بررسی مفاهیم تورایی می‌پردازد و سپس بر اساس اموزه‌های دینی به مساله وجود خدا و تکامل یک نوع تئولوژی منفی می‌رسد که بر اساس آن نمی‌توان ازخدا با صفات مثبت(ثبوتی) یاد کرد، زیرا خدا بالاتر از هر صفت مثبت می‌باشد.
ابن مایمون بین خرد و سنت وحی به یک سنتز می‌رسد: از یک سو سیستم فلسفی‌ ارسطویی به دنبال تغییر و تحول و از سوی دیگر سنّت مذهبی‌ مخالف هرگونه تجدد است، زیرا در غیر این صورت قدرت و اتوریتهء وحی به شک گذارده می‌شود. اما علم به دنبال پیشرفت است. به عبارت دیگر علم سو به آینده دارد وسنت و وحی رو به گذشته. علم هدف‌گرا است و سنّت و وحی ریشه‌گرا: وحی می‌خواهد با کمتر کردن فاصله خود نسبت به مبدا اصالت خود را حفظ کند ولی‌علم، اصالت خود را در تغییر و تحول و نزدیکی‌به اهداف خود در آینده می‌بیند. این دیشوتومی بین پیشرفت و پسرفت را ابن مایمون با یک سنتز هرمنویتیکی حل می‌کند، که کلید روشنگرایانه در دیدگاه اوست. در این سنتز ابن مایمون بر خلاف فیلسوفان عربی‌و ایرانی زمان خود و پیش از خود، نظیر فارابی، ابن رشد و حتی ابن سینا که در «ترکیب» فلسفه در مذهب ، به استفاده ابزاری از فلسفه پرداختند ، به فلسفه جایگاهی مستقل در مذهب می‌دهد. فلسفه از نظر او جزء جدایی ناپذیر دین می‌باشد و از این راه به نوعی سکولاریزم می‌رسد، که بنا بر آن، بسیاری از مباحث دینی صرفا به حوزهء اعتقاد دینی ربط داده می‌شوند و به دور از توجیهات فلسفی می‌مانند، که نمونهء مهم آن در بحث اثبات وجود خدا یا فرشتگان و تفسیر مباحث دینی دیده می‌شود. مسالهء اثبات وجود خدا و تفسیر دین به کمک فلسفه بحثی‌ است که از زمان قدیم وجود داشته است. چنین بحثی عقلانیت مذهبی را به گونه‌ای وارد مذهب کرد که بر خلاف نظرهای موجود مانعی اصلی‌در شکوفایی روشنگری مذهبی می‌باشد. چنین بحثی‌در اندیشه اسلامی به حدی مرکزی شد که به هدف اصلی‌در اغلب مباحث فلسفی تبدیل گشت.
از زمان کانت به این سو می‌توان سیستمهای فکری متفاوت اثبات وجود خدا رابه دو دسته بزرگ تقسیم کرد: ۱) اثبات خدا از دیدگاه انتولوژیک (هستی شناسی) ، که به دنبال تناقض منطقی در سیستم‌های گفتاری است، که مثلا اگر خدا صرفا در ذهن ما وجود دارد، باید چیزی بالاتر از آن باشد که در ذهن موجود است، اما تصور و تعمق در باره چنین چیزی ممکن نیست، زیرا همواره می‌توان قبول کرد که چیزی بالاتری در ذهن باید وجود داشته باشد؛ سپس به این نتیجه می‌رسند که آنچه که در باره آن تفکر بالاتری ممکن نیست باید واقعیت داشته باشد. در فلسفه غرب آنسلم فون کانتربوری (۱۰۳۳-۱۱۰۹) ، مبتکر چنین استدلالهایی است که از سوی توماس فون آکوین چنین گذار از ذهن به واقیعت مورد انتقاد قرار گرفته است. ۲) اثبات خدا از دیدگاه کوسمولوژیک که بنا‌به اصل علت و معلول ، که هر معلولی علتی دارد، به این نتیجه می‌رسند که علت پیدایش جهان باید نهایتن خدا باشد، که در فلسفه اسلامی به اشکال مختلف آن برمیخوریم.
این دو دیدگاه در اثبات وجود خدا در فلسفهء ایرانی و اسلامی غالب است. می‌توان گفت که اصل موضوعات فلسفهء اسلامی نهایتن به طور مستقیم یا غیرمستقیم، حول اثبات دین یا وجود خدا می‌چرخد : مسئله تقدم وجود یا ماهیت، وحدت وجود، اثبات اصل علیت، حرکت جوهری در پدیده‌ها، انتزاع روح، بحث عدم وجود، مبدا روح و غیره. علاوه بر این فیلسوفان شکاکی نظیر غزالی مانع بزرگی‌در تکامل ایده مستقل فلسفی در ایران شدند. ابن سینا بانی‌تئوری اثبات کسمولوژیک خدا بود که مورد انتقاد ابن مایمون است، زیرا از این راه نمی‌توان به آگاهی بیشتری در باره خدا یا وجود او یا وابستگی جهان به دست یافت. از نظر او پاسخ قطعی به علیت نهایی ممکن نیست زیرا ما نمی‌توانیم در این رابطه چیز بیشتری بدانیم.
از اواسط قرن هشتم میلادی شاهد یک شکاف بین علمای اسلامی هستیم. دلیل اصلی‌این شکاف این بود که معتزله در ارتباط با موضوعاتی نظیر آزادی اراده و قدرت خدا تحت تاثیر فلسفه یونانی به عقلانیت متوسل شدند که به پیدایش کلام انجامید، که از منطق ارسطویی در تبیین موضوعات دینی استفاده می‌کردند. کلام یک نوع الاهیات عقلی بود که در منطق عقلی، ابزاری برای اثبات و توضیح اعتقادات و مبانی اسلامی می‌دید و از آن فقه اسلامی تکامل یافت. اما بازگردیم به ابن مایمون: از نظر او اثبات وجود خدا ممکن نیست و هرگونه تفکر در این مورد نمی‌تواند از راه منطق و فلسفه توجیه شود و هرزمان که بحث اثبات خدا می‌شود، به آیه‌های تورایی بسنده می‌کند. [۱] سیستم فکری ابن مایمون، همانطور که اشاره شد، یک سیستم دیشوتومیک است که به عقلانیت فلسفی از نظر ساختاری در دین نقشی سکولارانه می‌دهد که در اندیشهء عربی‌و اسلامی وجود ندارد. تاثیری که ابن مایمون بر اندیشه یهودیت داشته به ویژه در قرن ۱۹ میلادی در آثار موسز مندلسون (۱۷۲۹-۱۷۸۶)، سالمون مایمون (۱۷۵۳-۱۸۰۰)، نچمن کرچمل (۱۷۸۵-۱۸۴۰)، و هرمان کوهن (۱۸۴۲-۱۹۱۸) بازتاب یافته است. کانت هر گونه تلاشی در اثبات وجود خدا را رد می‌کند و وجود خدا را به حوزهء اخلاق می‌کشاند: وجود خدا می‌تواند به ما انگیزه و تحرک اخلاقی مثبتی دهد، تنها به این دلیل می‌توانیم به وجود او معتقد باشیم. قلهء تکامل فلسفی اسلامی در ایران ملاّ صدرا است که بانی‌حکمت متعالی یا فلسفه ترانسندنز است، که در جریان فکری زمان خود صوفیگری، الهیات اسلامی و فلسفه اشراق را متحد ساخت و مرز بین فلسفه و الاهیات اسلامی را به طور کامل از میان برد. امروز بسیاری از اندیشه‌های او روشنگرانه عنوان می‌شوند که در حقیقت چنین نیست : به طور مثال علت حرکت جوهری را نه در درون پدیده‌ها بلکه در وحدت اللهی می‌بیند. یا آنیت وجود، که پدیده‌ها از طریق وجودشان مشخص می‌شوند، نهایتن در خدمت این تئوری است،. که آنیت عملی و تئوری را متمایز کند، با این هدف که وجود خدا و فرشتگان را بتواند به اثبات کشاند. ملاّ صدرا درماهیت وجود تلاش می‌کند یک توضیح عرفانی دهد، که تنها عارف می‌تواند به ذات پنهانی‌پدیده‌ها پی‌برد. یا درهویت وجود که ماهیتها از طریق وجود هویت می‌ابند. و وجود به ماهیت اضافه می‌شود و می‌تواند یک پردیکات باشد که نهایتن در خدمت اثبات وجود خدا است.[۲] برای میرداماد و ملا صدرا حکمت پاسخی است به مسئله وجود و از این طریق، حکمت امکانی منطقی برای اثبات وجود مطلق یعنی خدا می‌بینند.
در میان فیلسوفان ایرانی اما می‌توان استثنایی‌یافت: در فلسفه سهروردی نه اثبات دین و خدا بلکه رسیدن به انسانی خداگونه در بافتی عرفانی، نقش محوری دارد. اما او تحت تاثیر افکار نوافلاتونی از یک سو و استفاده نابجا از سولوگیسم ارسطویی از سوی دیگر نتوانست نقشی روشنگرانه در فلسفهء‌ایران ایفا کند. از نظر ابن مایمون استفاده از متود منطقی و سولوگیستی در ارتباط با آفرینش و خلقت گمراه کننده وفراافکنی آن در اصل وجود یا ماهیت انسانی‌گمراه کننده است. [۳]
علاوه بر این، وجه تمایز ابن مایمون با بسیاری از فیلسوفان ایرانی- اسلامی در این است که برای او خدا یک موجود متعالی و ترانسندنز است. اندیشهء فلسفی در ایران تحت تاثیر شدید پلوتین به وحدت بین انسان و خدا می‌رسد که تا به امروز ریشهءعرفانی خود را به جای گذارده است.
میان ایدهء محدودیت آگاهی ‌انسانی در افکار ابن مایمون با ایدهء نامحدود و آفرینش و عدم اثبات آن می‌توان یک پیوند درونی یافت. در پایان باید یاد آور شد که در درک آثار ابن مایمون باید همواره به این نکته توجه داشت که او به عنوان یک ربی یهودی موتور روشنگری در درون مذهب یهودیت بود. به این دلیل نباید تفاسیر زبان شناسانهء او از تورات و کتب مقدس در جلدهای بعدی «راهنمای سرگشتگان» که فاقد خصلت فلسفی است، ما را از تفکر در بارهء سیستم فکری او بازدارد. به طور خلاصه افکار ابن مایمون می‌تواند از جهات زیرین آموزه‌ای روشنگرانه برای فلسفهء اسلامی نیز داشته باشند: – به گسترهء دید انتقادی ما نسبت به فیلسوفان ایران-اسلامی در گذشته بیافزایند. – به دید انتقادی ما دربارهء رابطه بین دین و فلسفه و روند سکولاریزه ساختن فلسفه در دین کمک کنند.
از این جهت ترجمه بسیار خوب این کتاب توسط شیرین‌دخت دقیقیان بدون شک خدمتی است به جامعهء روشنفکری و پیشرفت روشنگری در ایران.
***
شیرین دخت دقیقیان در شرحی که در باره ابن مایمون نگاشته، به بررسی جامع‌ و مفیدی پرداخته که لازم می‌بینم با توجه به نکات ذکر شده به چند نکته اشاره کرده باشم:
در صفحهء سیزده این شرح می‌خوانیم:
«یکی‌از علتهای تفاوت دیدگاه کلیسا با نگرش فیلسوفان مسلمان و یهودی این دوران را می‌توان در تفاوت فکرت‌های مرکزی مسیحیت یا یهودیت و اسلام دانست: فکرت مرکزی مسیحیت، عبارت بود از اثبات پسر خدا بودن پیامبر آنان و تثلیث. ولی ‌فکرت مرکزی و مشترک الهیات یهود و اسلام، اثبات حدوث عالم، یکتایی و عدم جسمانیت خدا بود و این سه مقوله، مباحث آفرینش شناسی و کیهان شناسی را در صدر مطالعات آنها قرار می‌داد.»
یکی‌از مهمترین اندیشمندان مذهبی مسیحی قرن دهم میلادی انسلم فون کانتربوری می‌باشد که مرکز اندیشهء او نهایتن اثبات وجود خدا به عنوان متعالی (ترانسندنز) بوده است. فلسفهء مسیحی در آن زمان همچون فلسفه اسلامی و یهودی نه به مفهوم جستجوی حقیقت، بلکه شناخت صاحب آن یعنی‌خدا بود.
اساسن فلسفه بین قرنهای پنجم و پانزدهم میلادی یک پدیدهء ماجراجویانه بین دو عنصر غیر فلسفی به شمار می‌رود: پرسشهای مذهبی و پاسخ به این پرسش‌ها با شرط و شروط مذهبی.
آموزهء آفرینش به عنوان اراده خداوندی و اثبات روح فکرت مرکزی برای همه اندیشمندان مذهبی این دوران بوده است. از این منظر نقش اندیشمندان مذهبی مثل ابن مایمون قابل تمجید است که نهایتن در افکار فیلسوفانی همچون سالمون مایمون و مندلسون که به شکوفایی روشنگرانه انجامید.
ابن مایمون در فصل اول بخش ۷۱ می‌نویسد که «حادث یا ازلی بودن جهان، هیچگونه اثبات عینی ندارد، زیرا عقل انسانی‌در سر حد این پوشش متوقف می‌شود.» شیرین دخت دقیقیان به درستی اشاره می‌کند، که برای ابن مایمون روش استدلال از اهمیت فراوانی برخوردار است. لیکن، نمونهء بارز آن انتقاد ابن مایمون به روش متکلمین در رد قدیم بودن جهان است. در حالی که متکلمین از شیوه‌های استدلالی و فلسفی برای این منظوراستفاده می‌کردند، ابن مایمون معتقد است که با این شیوه‌ها نمی‌توان به چینن نظراتی رسید و محدودیت گذاری او در شناخت ما از راه خرد، سنگ بنای فلسفه کانتی ترانسندنتالی را می‌گذارد. دیشوتومی یاد شده در صفحه‌های ۱۲۹ و ۱۳۵ بین باور و شناخت و استناد به کافمن و پوپر در این رابطه تصویر واضحی از این نکته بسیار مهم ارائه نمی‌دهد، بلکه آنچه که واقعا مورد نظر ابن مایمون است، دیشوتومی بین مذهب و فلسفه است که در آغاز به آن اشاره کردم. [۴]
در صفحه ۱۴۴ می‌خوانیم که اخلاق از نظر مایمون در حوزهء شناخت است. اما با توجه به نقل قولی که در همان صفحه از ابن مایمون می‌شود، در فصل اول، بخش ۳۴، که رفتار اخلاقی آماده سازی برای رشد عقلانی است و تنها فردی با شخصیت پاک به کمال عقلانی می‌رسد، می‌توان چنین فهمید که استدلال اخلاق برای ابن مایمون از چهارچوب مذهبی فراتر نمی‌رود، که در همان بخش اشاره می‌کند که مثلن فاسد بودن توهین به خداست. اما عقلانیت که ابن مایمون از آن سخن می‌گوید و او را از تمامی فلاسفه عرفانی ایرانی متمایز می‌کند، این است که برای او عقلانیت درجه بلند مرتبه‌ای است که باید آن را کسب کرد در غیر این صورت، نمی‌توان از انسان کامل یا «عقل پیامبری» سخن گفت. در فلسفهء عرفانی اما عقلانیت یک وسیلهء ممکن برای رسیدن به آن درجهء بالا می‌باشد که نهایتن به ریشه‌های نوافلاطونی باز می‌گردد.
از نظر فلسفه سیاسی نیز لازم به تذکر است، که چیز تازه‌ای نمی‌توان در ابن مایمون یافت، چرا که او تمامی نظرات فارابی را در این مورد پذیرفته است که او نیز از افلاطون پذیرفته بود. [۵]
———————
[۱] «راهنمای سرگشتگان، فصل دوم بخش ۵ و ۴ [۲] محمد ملاّ صدرا، کتاب المیشر، پرسیچ هرگ. امدولسول، ایران-فرنکریچ-انستیتو، تهران، س. 78-80 [۳] بیشتر در این باره: Esfandiar Tabari: Sohrawerdi interkultureel gelesen, Bautz, ۲۰۰۸, S. ۱۰۹ ff [۴] رد قدیم بودن جهان نظر غالب در میان فیلسوفان ایرانی آن زمان، نظیر فارابی نیز بوده که نهایتن در خمدت آفرینش جهان توسط خدا می‌باشد. [۵] فارابی به جای رهبر فیلسوف افلاطونی رهبر پیامبری را می‌نشاند و تمایزات او از سیستم‌های اجتمأعی نشان دهنده دور بودن او از واقیتهای اجتماعی آن زمان است.