تأويل، چشم اسفنديار روشنفكرى ما

تأويل از نظر ما در اين نوشته معطوف به ارزشهاى كتاب مقدس است كه مدعى با مراجعه و بازگشت به اصل كلام كتاب، وانمود به درستى درك و فهم آن كرده تا از اين طريق، تأويل خويش را با ارزشهاى عرفى مطابقت داده تا بدينوسيله چهره جديدى از دين ارائه كند در حاليكه روش روشنفكرى نه تأويل كتاب مقدس و يا دين در كليتش، و محصور ماندن در محدوده صرفِ بيانى از درستى كلام از منظر مدعى، بلكه نقد صريح آنست.

روشنفكر، روشنگر است:

روشنفكر، “راديكال” و “محافظه كار” ندارد، روشنفكر روشنگر است. روشنفكر جوهره دين و هر ارزش ديگرى را به روش نقد ماهيتش را بر ملا مى كند و نوانديش دينى صرفاً تأويل دين مى كند، “فلسفه اسلامى” ما كه از درونش “جامعه توحيدى” در آشتى با سوسياليسم كه روح حلول شده بينشى ابوذر بر على شريعتى بود و آشتى سكولاريسم سياسى عبدالكريم سروش با “پساسكولاريسم” هابرماس، بيرون جهيد نتيجه تأويلى بوده است كه مسبوق بينش هاى متزلىِ عقلى كردن دين بوده است.در پديدار شناسى روشنگرانه و اين به مفهوم انديشيدن به پديده ها و روش نقد و در منتها مفهوم درست كردن از ارزشها كه انديشيدن و روش نقد، روشنفكرى و روشنفكرى متناظر همند، هيچ پسوند و پيشوندى نظير راديكال و محافظه كار بر آن معنايى ندارند وقتى واژه روشنگران و يا روشنفكران را بكار مى بريم بايد بدانيم كه اگر برآن راديكال و يا محافظه كار به گونه پسوند زايد شود ديگر معناى اصيل خود را از دست مى دهد.يك روشنفكر از همهء ارزشهاى موجود مربوط به انسان خواه دين باشد و خواه هر اصول و يا سنت هاى به جا مانده از گذشته ها ى دور با دو ابزار فكر و روش نقد با آنها روبرو مى شود. اگر بخواهيم در باره دين بگوييم، روشنفكر با اين خصيصه اى كه برشمردم، به كنه و جوهره دين مى پردازد و نه تأويل آن. از تأويل دين اسلام، ما به “فلسفه اسلامى” رسيديم و ارزشهايش در شكل امروزى اش كه سروش پيگير آنست، و از سر ندارى و زارى آن را سپهر بينشى خود كرده انديشه “پساسكولاريسم” هابرماس است با اين تفاوت كه او اين انديشه را براى جامعه اى تجويز مى كند كه از صدر تا ذيل آن معيارهاى عقلى جريان است و مناسبات و روابط انسان را شكل مى دهد و سروش براى جامعه اى تجويز مى كند كه ارزشهاى دين بر عقل رجحان دارد. بنابراين تأويل هايى كه در طول تاريخ تشيع از اسلام انجام گرفت از “فلسفه اسلامى” فراتر نرفت. وقتى در چنين ارزشهاى تقليل يافته به نسبت معيارهاى عقل كه قدمت و استمرار ديرينه در جامعه ما دارند گير باشيم، تلاش از اين طريق نمى تواند موجب فرهنگ عقلگرايى يعنى ارجح شدن معيارهاى عقل بر ارزشهاى دين، شود.هدف و تعهد روشنفكرى به مفهومى كه بيان شد بدون پسوند و پيشوند، در اينست كه دو ركن اساسى انديشيدن و كاربست روش نقد اصيل ترين وجه وجدان بيدار چنين هدف و تعهدى ست. از اين نقطه عزيمت، روشنفكر روشنگر است و روشنگرى، رايكال و محافظه كار ندارد. وقتى گفته شود روشنفكر انديشنده است يعنى اينكه به همهء آن ارزشهايى كه نمودار هستند و مى شوند مى انديشد و با ابزار و روش نقد بدانها فرم مناسب قالبى و الگويى مى بخشد. اين تعهد و وجدان بيدار همواره مورد هجمهء رفتارِ زيست جمعى ما قرار گرفته و مى گيرد؛ تلقى”راديكال” با هيبتى از بار منفى دادن بدان از همين حيات زيست جمعى ما منشأ مى گيرد؛ زيست جمعى اى كه عامه پسند است. يك نوع از اين دست رفتار عامه پسندانه درموضگيرى”روشنفكرى” و جايگاه سياسى كه به عيان مشهود است، اينست كه هر روش نقد اگر از چهارچوب تأويل دينورزان داراى دغدغه دينى خارج باشد فوراً برچسب “راديكال” و “زياده خواه” بر پيشانى روشنفكرى مى چسبانند. و البته اين هجمه در واقع بقاياى همان هويت فرهنگى حيات جمعى ماست كه تكثر و قاعدتاً روشنفكر مستقل از عامه را بر نمى تابد.

آنهايى كه روشنفكر بمفهوم بستگى به دو ركن مورد نظر را، بر او بار منفى راديكال مى افزايند عموماً با اتخاذ نوع خاص سياست، در مدافعه با اصلاح طلبان اسلامى با عامه همنوا مى شوند و در واقع اين رفتار عامه است كه آنها را بر مطاوى خويش مى كشاند و بى اسقلالى خويش در هويت جمعى را، با بار منفى دادن به روشنفكر، نظير “راديكال”، “زيادى خواه” و غيره لاپوشانى مى كنند.

وحدتِ عامه پسند:

ما ايرانيان در زيست وحدتىِ تناظر فرد و جمع، هويت مان شكل جمعى مى يابد و اين سنتى ست مذهبى و اعتقادى، در هيچ جمع و محفل ايرانى، تنهايىِ فرد يعنى استقلال فرد در جمع قابل دوام و بقاء نيست اگر نمودار گردد، رفتار جمعى بگونه اى پيش مى رود تا فرد در انزوا مانده و نهايتاً جمع را به شكل حضور فيزيكى ترك گويد اما اين يك وجهش است وجه ديگر آن فرو رفتن جمع در خود است كه در رفتار جمعى و حضور جمعى متبلور مى شود تا رفتار و هويت جمعى بى خدشه محفوظ بماند. گردهمايى ايرانيان در واحد هاى كوچك و يا بزرگ با همين مؤلفه هاى حركت جمعى، زيرساخت هاى واحدهاى بزرگ جامعه هستند كه با روح و حيات جمعى به حيات خويش در سبكى معين و هنجار منعطف به بافت فرهنگى تداوم مى بخشند بدون تاب و تحمل هويت فردى. اين شكلى از وحدت عامه است كه فرد در انفراد خويش در آن جايى ندارد اينچنين وحدتى به دليل فقدان تكثر و فرديت موجب بروز نبوغ و خلاقيت نمى شود و ذهن منعطف به همين چهارچوبه ها در حد تأويل كه اصول و اساس حفظ و باقى بماند، از اين بيشتر نمى تواند كنجكاو شود چونكه در قالب هويت جمعى محصور است. آنچه در ايران امروز مى گذرد و در رفتار ما منعكس مى شود در همين حد است وقتى استراتژى در كاربست “مناسبات نيروها” بى پشتوانهء “تناسب قوا” باشد معنايش اينست؛ همينى كه هست با تزريق “مدارا” بهبود يابد و اين يعنى وحدت “مدارا” جويانه و عامه پسند كه از فرديت خويش در هراس و گريزان است زيرا فرديت نيروى خلاقيت مى طلبد و جامعه با حيات هويتِ وحدت جمعى در مصاف با آنست و در نتيجه فرديت همواره مقهور چنين حياتى از گذر زندگى مى شود يعنى حيات هويت جمعى ما.

روشنفكر بمفهوم عنصر انديشنده و متعهد به روش نقد در چنين فضاى جمعى اى اگر نُطُق بكشد، باران مذمت رفتار جمعى بر او باريدن مى كند اگر بخواهم يك نمونه از رفتار جمعى و وحدت بينشى را بدست دهم اينست، منصور حلاج اسطوره شهادت طلبى ماست، ما به فيض شهادت نائل آمدنمان را از او داريم، شهادت طلبى از منظر روشنفكرى امر باطل است چونكه شهادت طلبى يعنى اسطوره شدن و اسطورها به دليل ويژگى عامه پسندانه در فرهنگى با سير و سياحت حيات وحدت جمعى نقدناپذير مى شوند و هر چيز نقد ناپذير در ضديت با روشنفكرى و روشنگريست. تأويل هاى رايج در ايران در اعصار متمادى اگر چه رنگ و بوى مذهبى دارند و پيدايش مذاهب مسبوق به حيات اسطوره اى جوامع است اما به هر جهت مذهب به دليل قدمت ماندگارى اش در ذهن بشر به مثابه شكل بخشيدن به الگوهاى زندگى، خود به وجهى از وجوه اسطور در آمده است و از اين نظر كه عامه ستايشگر اسطوره هاست، به صورت شئى واره اى نمود مى يابد كه به طبع ارزش تأويلى مقبول واقع مى شود تا روش نقد. بنابراين در ايران همواره تأويل چشم اسفنديار روش نقد روشنفكرى ما بوده است.