عدالت خواهی (به مفهوم عدالت اقتصادی) فراموش نشده. شکست خورده. شکستی سنگین و تاریخی از سرمایه داری لگام گسیخته ی چهار دهه گذشته جهان. و اما چرا این شکست سنگین و چه آینده ای در انتظار آن.
عدالت خواهی که در این مقاله همه جا به معنای تقسیم عادلانه ثروت میان افراد جامعه به کار می رود همراه با پیدایش جامعه متولد شده است.
جوامع آغازین، همگی در اشتراکی بودن کم یا بیش همسانند. این جوامع بر اساس “قرارداد اجتماعی” نانوشته ی زمانه خود برای همه افراد در استفاده از امکانات و تولیدات جامعه حق برابر قائل بوده اند.
بعدها با بزرگتر شدن جوامع و پیچیده تر شدن مناسبات اجتماعی، مالکیت خصوصی پدید می آید و در پی آن با آغاز فرایند “استثمار انسان از انسان” جوامع به طبقات استثمارگر و استثمار شونده تقسیم می شوند.
تبدیل جوامع بشری به طبقات برده داران و بردگان و در مراتب بعدی به اشراف، فئودالها و بندگان (سرف ها) و نهایتا به سرمایه داران (بزرگ و کوچک) و کارگران و کارمندان و… به گسترش نابرابری های اقتصادی و اجتماعی می انجامد. تاریخ مبارزه انسان علیه بیدادگری از جمله نابرابری اقتصادی به قدمت تولد جوامع است.
شکست تاریخی لنینیسم
موضوع این نوشتارعلل شکست عدالت خواهی اقتصادی از سرمایه داری لگام گسیخته دوران معاصر و طرح پرسش درباره نقش جنبش های عدالت خواهانه (چپ) در آینده است.
لنین در اثر تئوریک – تحلیلی معروف خود به نام “امپریالیسم به مثابه آخرین مرحله سرمایه داری” (۱)پنج خصلت برای سرمایه داری اوایل قرن بیستم برمی شمرد که به نظر او مهمترین آن پوسیدگی مناسبات تولید سرمایه داری و ناسازگاری آن با پویایی و رشد نیروهای مولد یعنی رشد مهارت های انسانی و پیشرفت های علم و تکنولوژی است.
به اعتقاد لنین این ضعف ذاتی سرمایه داری که مناسبات پوسیده تولید را به مانعی بر سر راه رشد و توسعه نیروهای مولد تبدیل می کند نشانه آن است که مرگ حتمی آن نزدیک است.(نقل به معنی)
از زمان ارائه این تحلیل تا به امروز بیش از یک قرن می گذرد. در این مدت طولانی بر خلاف تصور لنین نیروهای مولد (مهارت های انسانی، علم و تکنولوژی) در چارچوب مناسبات تولید سرمایه داری با چنان سرعت خارق العاده ای رشد کرده اند که می توان گفت در هر ده سال به اندازه همه تاریخ گذشته پیش از آن پیشرفت داشته اند و امروز نیز شاهد جهش ها و انقلاب های عظیم تکنولوژیک یعنی رشد شتابان نیروهای مولد در چارچوب مناسبات سرمایه داری هستیم بدون آن که خبری از دگرگونی قریب الوقوع مناسبات تولید باشد.
لنین از آن تحلیل تخیلی به این نتیجه نادرست رسید که انقلاب در روسیه که به زعم او “حلقه ضعیف امپریالیسم جهانی” محسوب می شد، سرآغاز انقلاب های زنجیره ای در کشورهای پیشرفته سرمایه داری خواهد بود، که به زودی مناسبات پوسیده سرمایه داری را در همه جهان ویران می کند و با تسخیر قدرت توسط پرولتاریا و استقرار جمهوری های دموکراتیک خلق به رهبری نمایندگان پرولتاریا (احزاب کمونیست) قدم به قدم راه استقرار نظام سوسیالیستی هموار می گردد.
اما امپریالیسم روسیه که سلطه خود را بر سرزمین های وسیع و متنوعی گسترانیده بود هنوز در مرحله آغازین سرمایه داری سیر می کرد و در بیشتر سرزمین های زیرسلطه ی آن امپراطوری مناسبات فئودالی حاکم بود. انقلاب در چنین کشوری که نه نیروهای مولد، نه بازار و نه سرمایه انباشته شده ی آن با کوچکترین کشورهای پیشرفته سرمایه داری آن زمان قابل قیاس نبود، چگونه می توانست نظام های سرمایه داری را بحرانی کند و به سوی انقلاب سوق دهد؟
کارل مارکس و فردریک انگلس که لنین با استناد به آثار آنان تحلیل ها و استراتژی سیاسی خود را ارائه کرده بود، بر خلاف او بر آن بودند که انقلاب های سوسیالیستی اولا باید در کشورهای پیشرفته سرمایه داری که به زعم آنها “شرایط عینی و ذهنی” انقلاب را دارا هستند، آغاز شوند و ثانیا همزمان درچندین کشور به وقوع بپیوندند تا سرمایه به هریک از کشورهای پیشرفته سرمایه داری فرار کند، آسمان را به همان رنگ ببیند.
لنین در مهمترین اثر تئوریک خود “دولت و انقلاب” شرط ادامه و پیروزی انقلاب پرولتاریا را در آن می داند که پس از “تسخیر قدرت” و استقرار دیکتاتوری پرولتاریا، هرگونه مقاومت و کارشکنی ضد انقلاب با قدرت و سرعت سرکوب شود. در این اثر که پایه ی تئوریک همه خشونت ها و کشتارهائی است که به نام انقلاب پرولتاریا و یا انقلاب خلق در شوروی و سایر کشورهای جهان اتفاق افتاده، “قهر انقلابی” و “دیکتاتوری پرولتاریا” دو شرط لازم برای خلع ید از سرمایه داران و زمینداران، در هم شکستن مقاومت “ضد انقلاب” و هموار کردن راه سوسیالیسم تلقی می شود. انقلاب چین، کامبوج، ویتنام، کره شمالی، آلبانی، کوبا و غیره همگی از همین نسخه تئوریک لنین پیروی کرده اند.
انقلاب بلشویکی روسیه و پس از آن پیدایش آنچه که به بلوک سوسیالیسم موسوم شد، نه فقط موجب انقلاب در کشورهای پیشرفته سرمایه داری نشد، بلکه سرانجام این نظام های توتالیتر برآمده از انقلاب روسیه بودند که یکی پس از دیگری به فساد گرائیدند، از درون فرسودند و فرو پاشیدند و سرانجام جای خود را به نظام های سرمایه داری دادند.
تجربه دهها سال حکومت های شوروی و بلوک شرق این نظریه غالب و رایج در جنبش جهانی کمونیستی که دیکتاتوری پرولتاریا (سلطه سیاسی حزب کمونیست) می تواند جامعه را گام به گام به سوی عدالت اقتصادی و برپایی سوسیالیسم و در مراحل بعدی به بهشت برابری مطلق کمونیستی رهبری کند را باطل اعلام کرد. (در این یادداشت مجال آن نیست که درباره فرق میان مضمون دیکتاتوری پرولتاریا در آثار مارکس و انگلس با آنچه لنین از مقصود آنان برداشت می کند و در کتاب دولت و انقلاب تئوریزه می کند بحث کنیم.)
چپ و بحران هویت
فروپاشی نظام های شوروی و کشورهای اروپای شرقی و گرویدن چین به سرمایه داری و اقتصاد بازار بزرگترین شکست ایدئولوژیک- سیاسی جنبش جهانی عدالت خواهانه در تاریخ معاصر است که پیامدهای زیادی در تشدید بحران هویتی چپ و تضعیف جنبش های عدالت خواهانه در سراسر جهان بر جای گذاشته است.
انتظار از یک ایدئولوژی و یا یک انقلاب هر اندازه که بزرگتر باشد شکست آن موجب سرگشتگی و نومیدی های گسترده تر و دیرپاتری در میان باورمندان و هواداران آن می شود.
پس از جنگ دوم جهانی که نقش اتحاد شوروی در شکست ارتش نازی بسیار چشمگیر بود به یکباره بخش اعظم اروپای شرقی زیر سیطره اتحاد شوروی و احزاب کمونیست پیرو شوروی قرار گرفت.
درسه دهه نخست نیمه دوم قرن بیستم جاذبه اندیشه های لنینیستی با هیچ اندیشه و ایدئولوژی دیگری در جهان قابل مقایسه نیست. پیروزی کمونیستها در چین و کوبا و اروپای شرقی و گسترش بی سابقه نفوذ احزاب کمونیست در اروپای غربی و بسیاری از کشورهای جهان سوم این تصور که جهان به نحوی شتابان فرایند “گذار از سرمایه داری به سوسیالیسم” را طی می کند، اذهان صدها میلیون انسان شیفته عدالت را در پنج قاره عالم تسخیر کرده بود.
بسیاری از روشنفکران سرشناس نیز شیفتگی خود را نسبت به کمونیسم پنهان نمی کردند، ژان پل سارتر چنان شیفته انقلاب کوبا می شود که در سلسله مقالاتی تحت عنوان ” طوفان شکر در کوبا” به ستایش از آن می پردازد. جمله هر “ضد کمونیستی یک ناکس است” نیز از گفته های او است. در چنین فضایی بود که سرمایه داری جهانی تا اندازه ای در موضع تدافعی قرار داشت و سرمایه از وحشت طغیان کارگران و پیروزی کمونیستها به اصلاحات اجتماعی ، برنامه های تعدیل ثروت و تامین اجتماعی تن می داد.
کنگره بیستم حزب کمونیست شوروی و گزارش تکان دهنده خروشچف درباره جنایات هولناک دوران استالین و دادگاه انقلابی بریا نیز بیش از آن که از اعتبار “سوسیالیسم واقعا موجود” در جهان بکاهد در اذهان بسیاری از کمونیستها و جنبش های عدالت خواه نشانه ظرفیت انتقاد و انتقاد از خود و پیشرفت اصلاحات در نظام شوروی تلقی می شد.
اما نظام شوروی و بلوک شرق از درون در حال فرو ریختن بود. چین به سرمایه داری آن هم بدترین نوع آن که هرگونه تشکل کارگری غیردولتی را سرکوب می کند گرائید و بلوک سوسیالیسم سرانجام ظرف چند سال به سرعت فرو پاشید و به همراه آن همه آرزوها و امیدهایی که نسبت به لنینیسم در جنبش های عدالت خواهانه و احزاب و سازمانهای کمونیستی در سراسر جهان پدید آمده بود در این زلزله مهیب تاریخی زیر آوار آرزوهای درهم شکسته مدفون شدند. چپ حتی چپ سوسیال دموکرات کشورهای اروپایی نیز دچار بحران هویت شد. بحرانی که هنوز ادامه دارد.
تهاجم سرمایه علیه کار
این امر اتفاقی نیست که فرایند فروپاشی اتحاد شوروی سوسیالیستی و نظام های اروپای شرقی، همراه است با تهاجمی تر شدن سرمایه داری جهانی و تشدید فشارهای محافل مالی و سرمایه های جهانی به دستاوردهای مبارزات اجتماعی و اقتصادی کارگران و کارمندان در قلب کشورهای پیشرفته سرمایه داری.
این دوره که با برآمدن حکومتهای تاچر در بریتانیا و ریگان در آمریکا آغاز می شود، دوره ی یکه تازی سرمایه داری جهانی و شتاب گرفتن روند جهانی شدن به سود سرمایه و به زیان کار است.
اما برخلاف تصور نظریه پردازانی که سقوط اردوگاه شرق را “پایان تاریخ” اعلام کردند (فوکویاما این اصطلاح را از هگل به عاریت می گیرد) یک ربع قرن پس از فروپاشی بلوک شرق، نظام جهانی سرمایه داری نیز در بحران های اقتصادی و سیاسی فرو می رود.
درست است که جنبش های عدالت خواهانه چپ، با فروپاشی اردوگاه سوسیالیستی و تهاجمی تر شدن سرمایه داری دچار بحران هویت و عقب نشینی سیاسی و اجتماعی شده اند و بازار اندیشه ها و جنبش های عدالت خواهانه در زمانه بازسازی هویتی و تئوریکی چپ موقتا کساد شده، اما اکنون در چشم انداز آینده جهان، عمیق تر شدن بحران های سرمایه داری و ضرورت تاریخی به میدان آمدن جنبش های چپ نوین و بازسازی شده را می توان به روشنی نظاره کرد.
نشانه های تشدید بحران سرمایه داری
فلسفه پیدایش ابزار کار و در ادامه آن رشد علم و تکنولوژی، کاهش رنج کار و به خدمت گرفتن آن در جهت رفاه عمومی است.
در دوران ما رشد شگفت انگیزعلم و تکنولوژی، بار آوری کار را در همه عرصه های صنعتی، کشاورزی و خدماتی نسبت به نیم قرن پیش چندین بار افزایش داده است. اما این پیشرفت خارق العاده نیروهای مولد که هم چنان با شتابی بی سابقه ثروت تولید می کند نه از مدت زمان کار کارکنان و کارگران کاسته است و نه از شدت کار در واحد زمان. اقلیت کوچک صاحبان سرمایه و ابزارتولید، نتیجه این پیشرفت سرسام آور علم و تکنولوژی را تماما به نفع خود و برای انباشت سود بیشتر مصادره کرده اند. به این ترتیب رشد حیرت انگیز بارآوری کار به جای سازگاری با ماهیت طبیعی خود که بهبود زندگی شهروندان است، به افزایش تصاعدی نرخ استثمارو تشدید شکاف طبقاتی و نیز به افزایش سپاه بیکاران انجامیده است.
چرا باید در شرایطی که ظرفیت تولید ثروت، بویژه در کشورهای پیشرفته سرمایه داری افزایش بی سابقه ای پیدا کرده، فقر، تهیدستی و بیکاری گسترش پیدا کند؟
سرمایه داری معاصر در چند دهه گذشته مدام برای افزایش نرخ سود خود از راههای مختلف، درآمد کارکنان و کارگران بنگاههای خصوصی و دولتی و شرکت های خصوصی متعلق به سرمایه داران خرده پا را کاهش داده است. در فرایند اجتناب ناپذیر جهانی شدن، سرمایه بیش از پیش فرصت جابه جایی و انتقال تکنولوژی به مناطقی که کار ارزان تر، و بی سازمان تر و بی دفاع تر است پیدا کرده است. کار اما جهانی نشده و ویزای مسافرت به هرکجا که خواست ندارد و هرگونه جابجایی آن در چارچوب منافع سرمایه داری امکانپذیر است.
سرمایه داری جهانی شرایطی ایجاد کرده که کار و سندیکاهای کارگری در قلب جوامع پیشرفته سرمایه داری اروپا در موضع دفاعی قرار گرفته اند. برای نمونه سندیکاها باید قوانین و مقرراتی که مناسبات کار و سرمایه را به سود سرمایه تغییر می دهند بپذیرند و اگر نه کارخانجات به اروپای شرقی و یا به کشورهای آسیایی که کار بی سازمان تر و ارزان تر و مالیات کمتر است نقل مکان پیدا می کنند و سندیکاهای کارگری مسئول افزایش بیکاری و رکود اقتصادی معرفی می شوند.
در پژوهش های مستند به آمار و ارقام اقتصاددانانی چون توما پیکتی (در کتاب سرمایه Capital in ۲۱ century) جوزف استیکلیتر (در کتاب The great divide ) ، دانیل کوهن ( در کتاب Le monde est clos) و ریدر (در کتاب The wealth inequality) و بسیاری از دیگر اقتصاددانان، روش ها و مقرراتی که در فرایند جهانی شدن به تشدید شکافهای طبقاتی و گسترش فقر و بیکاری انجامیده مورد بررسی و نقد قرار گرفته اند.
ریدر در نابرابری ثروت نشان می دهد که سرمایه ی سازمان یافته چگونه از دهه ۸۰ به این سو با زیر فشار گذاشتن کار غیرسازمان یافته سهم بیشتری از درآمد ملی آمریکا را از آن خود می کند و تهیدستی را گسترش می دهد. این فرایند که در آمریکا و اروپا همزمان شتاب گرفته عمدتا از دو طریق افزایش بارآوری کار به سود سرمایه (افزایش نرخ استثمار) و کاهش مالیات بر سود سرمایه، صورت می گیرد.
در این روند حکومت های مختلف آمریکا و اروپا و…همگی کم یا بیش به بهانه تضمین رشد اقتصادی و جلب سرمایه گذاری با خواسته های سیری ناپذیر سرمایه همدست بوده اند.
دانیل کوهن استاد سرشناس اقتصاد کالج نرمال سوپریور پاریس با انتقاد از رویکرد جزم اندیشانه رهبران سیاسی و مدیران بنگاههای اقتصادی به مساله رشد اقتصادی نسبت به خطراتی که از این رهگذر در انتظار جوامع بشری است هشدار می دهد. او بر آن است که در دوران ما “رشد اقتصادی” به مذهب سرمایه داری زیاده خواه و سیاستمداران حاکم تبدیل شده است. رشدی که حاصل آن برای اکثریت عظیم مردم جهان نه درآمد بیشتر بلکه آلودگی هرچه بیشتر آب و غذا و هوا و تخریب هولناک زیست محیط است. همانگونه که از عنوان کتاب Le monde est clos پیداست، دانیل کهن با اشاره به ظرفیت محدود کره زمین، اشتهای سیری ناپذیر سرمایه را خطری فوری برای زیست محیط و برای ادامه دموکراسی ارزیابی می کند.
ژوزف استیگ لیتز در کتابهای The great divide و America the price of in equality نشان می دهد که چگونه در دهه های گذشته به کمک مقررات زدایی از دست و پای سرمایه و تصویب قوانین جدید به سود آن و به زیان کار، شکاف میان اقلیت ثروتمند و اکثریت عظیم مردم افزایش پیدا کرده است، بطوری که امروز ثروت ۱۰۰ نفر از ثروتمندترین شهروندان آمریکا از نیمی از جمعیت این کشور پیشی گرفته است.
بزرگترین درآمد مالیاتی دولتهای کشورهای پیشرفته سرمایه داری مالیات بر ارزش افزوده است، مالیاتی که بطور مستقیم هر روزه از خریداران کالاهای مصرفی اخذ می شود. آن که درآمد کوچک تری دارد و به ناچار همه را برای معیشت خود هزینه می کند، ۲۰ تا ۲۵ درصد از درآمد خود را به عنوان مالیات برارزش افزوده در جریان خرید کالا پرداخت می کند. اما آن که درآمد هنگفتی دارد و می تواند ۹۰ درصد آن را پس انداز کند، تنها ۲۰ تا ۲۵ درصد از ده درصدی که برای معیشت و خرید کالا هزینه می کند، صرف پرداخت مالیات بر ارزش افزوده می کند. به این ترتیب هرچه درآمد بزرگتر باشد درصد پرداخت این مالیات نسبت به کل درآمد کوچکتر است. تحمیل این ناعادلانه ترین مالیات ( (value-added taxیکی از دلایل تشدید شکاف طبقاتی در این جوامع است.
نظریه توما پیکتی
توماس پیکتی در سرمایه قرن بیست و یکم علت اصلی افزایش شتابان شکاف طبقاتی در کشورهای سرمایه داری را به درستی به فرمول R>G یعنی بزرگتر بودن نرخ سود سرمایه و ثروت از نرخ رشد اقتصادی نسبت می دهد. او با این فرمول توضیح می دهد که چگونه روند افزایش نرخ استثمار و رانت ثروت بخش اعظم ثروتهای ملی را می بلعد و از این راه به انباشت هرچه بیشتر سرمایه و ثروت در دست اقلیتی کوچک و تشدید فقر و تهیدستی می انجامد. او ادامه این روند را تغییر موازنه قوا به سود محافل مالی و سرمایه داران بین المللی و به زیان دموکراسی می داند، امری که مانور سیاست را به الزامات و نیازهای محافل نیرومند مالی محدود می کند.
او در دو بخش پایانی کتاب خود به توضیح راه حل های پیشنهادی خود می پردازد و تاکید می کند که برای وارونه کردن فرمول R>G باید با افزایش مالیات بر ثروت و سرمایه در کشورهای اتحادیه اروپا و حتی الامکان در هماهنگی با سایر کشورهای سرمایه داری و نیز افزایش دستمزدها، کاهش ساعات کار و کاهش مالیات برکار این رابطه را دگرگون کرد.
او بویژه بر افزایش مالیات بر ارث، بر مستغلات و بر سود سرمایه ها در بورس های بین المللی تاکید دارد.
اما دشواری کار در این است که چنین تغییر مهمی در سیاست های اقتصادی دولت ها به هماهنگی اکثریت قریب به اتفاق کشورهای پیشرفته سرمایه داری نیازمند است. چرا که اجرای چنین سیاستی در مقیاس ملی به فرار سرمایه ها می انجامد و نتیجه عکس می دهد، با توجه به اختلافات اساسی در برنامه های اقتصادی و سیاستهای احزاب چپ و راست و میانه در کشورهای پیشرفته سرمایه داری امکان دستیابی به یک سیاست یکسان که مورد قبول همه کشورها باشد بیشتر به رویا شباهت دارد تا به واقعیت.
افزایش شتابان شکاف طبقاتی در کشورهای پیشرفته سرمایه داری، همراه با رشد شکاف میان شمال و جنوب، که امواج مهاجرت را سال به سال بزرگتر می کند و بستر رشد بنیادگرایی های مذهبی و ناسیونالیستی را هموارتر می کند، ثبات سیاسی و صلح جهان را به خطر انداخته و بقای دموکراسی ها را زیر سئوال برده است.
در این دوران بحرانی و نگران کننده که همه دستاوردهای صلح و دموکراسی و حتی زیست بوم حیات بازیچه دست محافل نزدیک بین سرمایه داری و نمایندگان سیاسی آن، شده اند، خیرعمومی جهانی در گرو تجدید حیات جنبش های عدالت خواهانه چپ در مقیاس جهانی و ملی است. گزاف نیست اگر گفته شود آینده ای نیست مگر آن که خیرخواهان و نیک پنداران جهان در دفاع از توزیع عادلانه ثروت و استقرار هنجارهای تامین اجتماعی دست به دست هم دهند و بر ارابه یکه تاز سرمایه داری سیری ناپذیر که با شتاب سرسام آوری جهان و ساکنان آن را به سراشیب نابودی می برد مهار زنند.
بحران هویت چپ در ایران
چپ ایران در سه دهه گذشته شکستی سه گانه را تجربه کرده است:
یک جنبه ی شکست چپ همان شکست ایدئولوژیک و سیاسی جهانی آن است که پیامدهای ویرانگری بر همه جریانات این طیف در سراسر جهان از جمله در ایران برجای گذاشته است.
اما مهمترین عامل شکست چپ در ایران پیامد بی اعتنائی آن در نخستین سالهای پس از انقلاب به آزادی های سیاسی و درغلتیدن به دام “مبارزه ضد امپریالیستی” است که رهبران جمهوری اسلامی از آن برای تحکیم دیکتاتوری مذهبی و آمریکاستیزی مورد نیاز خود بهره برداری تاریخی کردند. این دیدگاه در عمل بخش عمده چپ ایران را با پای خود به قربانگاه دیکتاتوری مذهبی برد. البته برخی از گروههای چپ در گذشته با آمریکاستیزی جمهوری اسلامی همراهی نکردند، اما آنها نیز تحت تاثیر باورهای لنینیستی و اعتقاد به دیکتاتوری پرولتاریا پیشینه قابل دفاعی در دفاع از آزادی های سیاسی از خود به جای نگذاشته اند.
اگر جریانات چپ ایران پس از انقلاب به جای افتادن در دام “مبارزه ضد امپریالیستی” و دشمنی با “لیبرالهای داخلی” با همان نیروهای لیبرال و سایر جریانات ملی همراه می شدند و به جای شعار مرگ بر آمریکا شعار زنده باد آزادی که یکی از اهداف انقلاب بود سر می دادند، امروز از وزن و اعتبار بیشتری در جامعه ایران برخوردار بودند و پشتوانه تبدیل شدن به یک جریان نیرومند را دارا بودند.
ما تحت تاثیر همین تفکر بی اعتناء به آزادی ها و حقوق شهروندی در بدو انقلاب از محاکمات صحرایی و بدون دسترسی به وکیل متهمانی که وحشیانه اعدام شدند پشتیبانی کردیم، ۱۰ سال بعد در تابستان ۶۷ جمهوری اسلامی هزاران زندانی سیاسی را قتل عام کرد.
حمایت ما از اعدام های پس از انقلاب و حمایت ما (فدائیان، توده ای ها، مجاهدین خلق و…) از اشغال سفارت آمریکا و سرکوب جریانهای لیبرال، حمایت ما از رژیم جدید در پیشبرد استراتژی مبارزه علیه “امپریالیسم و متحدان داخلی آن” چه قدر در تقویت سرکوبگران حاکم و بی اعتبار شدن چپ در انظار ایرانیان بویژه قربانیان سرکوب نقش داشته است؟ در نومید شدن طبقه متوسط و روشنفکران از چپ و ترغیب رژیم به کشتارهای پس از آن، از جمله کشتار هولناک تابستان ۶۷ چطور؟ و شگفتا که برخی از ما هنوز حاضر نیستیم آن گذشته شرم آور را نقد کنیم.
سومین عامل ضعف چپ در ایران سرکوب سیستماتیک آن در چهار دهه گذشته است. اکثریت قریب به اتفاق کادرهای همه گروههای چپ ایران یا در جریان سرکوب چپ جان باختند و یا از محیط اجتماعی خود کنده شدند و راهی تبعید شدند.
این مصائب جریان چپ را از قسمت عمده ذخایر تجربی و فکری آن که می توانست در نقد گذشته، تولید اندیشه و گفتمان ها و روشهای نوین و سازماندهی مجدد طیف چپ موثر باشد، محروم کرد.
امروزه ایران مثل بسیاری از کشورهای دیگر جهان زمین بارآور یک جریان چپ نو و دموکراسی خواه است. اگر دیریا زود از دل جامعه ایران چنین جریان مدرن و سازمان یافته ای با راهبرد متکی بر دو پایه آزادی و عدالت اقتصادی شکل نگیرد،هیچ بعید نیست که در تحولات آینده فاشیسم مذهبی و نظامی بر امواج نارضایتی اکثریت تهیدست جامعه ایران سوار شود.
در کشورهای اتحادیه اروپا نیز می توان چنین وضعی را مشاهده کرد، اکثریت مردم از وضع موجود ناراضی و خواهان عدالت اجتماعی و پایان دادن به نابرابری های غیرقابل تحمل اقتصادی هستند، اما جریانهای چپ ضعیف تر از آن هستند که بتوانند بیرق رهبری مردم را در دست گیرند. و درست در چنین فضایی است که جریانات پوپولیستی با گرایش های ناسیونالیستی و نئوفاشیستی به میدان آمده اند.
تحول هویتی چپ ایران؟
ناکامی ها و شکستهای مصیبت بار گذشته به ما می آموزد که چپ نوین ایران در صورتی در حال و آینده ایران در تحقق عدالت اقتصادی در جامعه ایران موثر خواهد بود که :
-در دفاع از آزادی های سیاسی و حق شهروندی و مبارزه با هرگونه فساد و رانت خواری، تبعیض عقیدتی، مذهبی و جنسی پیشگام باشد و برنامه و استراتژی خود را بر دو ستون آزادیخواهی و عدالت خواهی (اقتصاد) استوار سازد. در آینده ی سیاسی ایران نه آزادیخواهی بدون عدالت خواهی ظرفیت تغییر بنیادی در وضع موجود دارد و نه عدالت خواهی بدون آزادیخواهی واقعی می تواند منشاء تغییر و تحول باشد.
-چپ ایران چه به لحاظ اندیشگی و چه از نظر ریشه و پیشینه های تاریخی متنوع است. فصل مشترک همه آنها اما عدالت خواهی (اقتصادی) است. در این طیف محافل و عناصری که هنوز بر عقاید لنینیستی و عدالت بدون آزادی پای می فشرند بیش از آن که بتوانند به شکل گیری چپ نوین کمک کنند، نقش بازدارنده ایفاء می کنند. این بخش از چپ که هنوز به دگم های گذشته چسبیده و آزادی های سیاسی را صرفا ماسکی بر دیکتاتوری بورژوایی علیه اکثریت شهروندان تلقی می کند و در عرصه بین المللی هنوز در فضای جنگ سرد میان دو ابر قدرت سیر می کند، طبعا نمی تواند در پروژه چپ نو که نیاز مبرم زمانه کنونی است مشارکت داشته باشد.
اما گرایش ها و محافل چپ حامی آزادی های سیاسی و حقوق برابر شهروندی که تلاشهای سیاسی خود را بر روشها و راهبردهای بی خشونت استوار کرده اند اجزاء مستعد و سازنده یک گفتمان نوین عدالت خواهانه و یک سازمان سیاسی (حزب) مدرن چپ در ایران امروز و آینده اند. موانع و مرزهایی که از اعتقادات مذهبی و غیر مذهبی و یا پیشینه های جداگانه سیاسی و مناسبات عاطفی سکتاریستی و حتی اختلافات واقعی در سیاست های روز پدید می آید همگی برای همراه شدن این جریان ها و محافل در ایجاد یک حزب نیرومند چپ قابل عبورند و نباید آنان را در محدوده های کوچک خود حبس کند.
وحدت حزبی بر اساس برنامه و اساسنامه مدرن
احزاب سنتی و قدیمی چپ عمدتا اساسنامه های خود را بر پایه سانترالیسم دموکراتیک، اعتقاد به ایدئولوژی حزب و تبعیت اقلیت از اکثریت تنظیم می کردند. در این گونه احزاب، تشکیلات به زندان اندیشه، نوآوری و تجدید نظر تبدیل می شود. کما اینکه در این احزاب هرگونه تردید و بازنگری در باورهای گذشته رویزیونیسم (تجدید نظر طلبی) یک دشنام تلقی می شد. در نتیجه تردید به ایدئولوژی و مشی حاکم با احساس خیانت برای اعضا همراه بود. این گونه تشکیلات آهنین که بر توسن خیال مهار می زند، روشنفکران و صاحبان اندیشه را از احزاب سنتی چپ دور می کند. این چارچوبه تنگ نظری و تشکیلاتی خود از عوامل تفرقه و تکه تکه شدن جریانات چپ ایران در نخستین سالهای پس از انقلاب بهمن است.
در احزاب مدرن چپ باید به جای انسجام آهنین حزبی، حضور گرایشات متفاوت به رسمیت شناخته شود، تا جریان های متفاوت عقیدتی و مذهبی و نگرش های گوناگون بتوانند بر اساس مشترکات خود متحد شوند. مشترکاتی که نه در باورهای ایدئولوژیک و مذهبی بلکه در برنامه سیاسی مشترک خود را می نمایانند.
کدام برنامه برای چپ مدرن ایران
یکی از دشوارهای بزرگ سیاست و برنامه چپ در گذشته عدم انطباق آرمان با رئال پولتیک بوده است. سیاست و برنامه ای که بتواند در عمل شهروندان را به خود جلب کند و در نهایت ایده آل های دور و دراز را با سیاستهای روز سازگار کند. برای روشن تر شدن این بغرنج به توضیح زیر توجه کنید:
-هرچه کار ارزان تر و کارگران بی سازمان تر و بی دفاع تر باشند سرمایه گذاری و احتمال رشد اقتصادی بیشتر است!
-هرچه مالیات بر سود سرمایه کمتر باشد و سود های دراز مدت برای سرمایه گذاری تضمین شده تر باشد امکان جلب سرمایه های خارجی و داخلی و رشد اقتصادی بیشتر است.
-هرچه قوانین و مقررات حافظ زیست محیط و بهداشت عمومی سخت گیرانه تر باشد، سرمایه داران ناراضی ترند، اما این گونه رشد اقتصادی که می تواند ظرف چند سال تولید ملی یک کشور را دو و حتی چند برابر کند، ولی با وجود اشتغال زایی، شکاف های طبقاتی را در جامعه عمیق تر می کند و سودهای حاصل از رشد تولید ملی به جیب اقلیت کوچکی از جامعه سرازیر می شود، در حالی که اکثریت مردم فقیرتر می شوند یا دست کم بهبود چشمگیری در وضع آنها پدید نمی آید. به عبارت دیگر این گونه رشد اقتصادی به توسعه که مشروط به تکامل موزون در عرصه های اجتماعی و فرهنگی و ایجاد بخت برابر و تحکیم پایه دموکراسی است نمی انجامد .
اما از آن طرف اگر در یک کشور معین برای توزیع عادلانه ثروت، مالیات بر سرمایه ها از حد معینی فراتر رود و دستمزد کارگران و کارکنان بخش های مختلف اقتصادی بیش از حد معینی افزایش یابد، جذب سرمایه های داخلی و خارجی دشوار می شود و همراه با آن رشد اقتصاد متوقف و حتی منفی می شود و بر خیل بیکاران افزوده می شود. به طوری که در اثر چنین سیاستهایی سرمایه ها و سرمایه گذاران به کشورهای دیگر فرار می کنند و فقر و بیکاری در میان مدت افزایش چشمگیر پیدا می کند و از عدالت فقط شعارهای آن باقی می ماند (مثل وضع امروز ونزوئلا، کره شمالی و زیمبابوه).
یک برنامه موفق چپ برنامه ای است که بتواند میان جذب سرمایه و رشد اقتصادی با سیاستهای تامین اجتماعی و افزایش دستمزدها و حفظ زیست محیط یک موازنه بهینه و پایدار ایجاد کند. در شرایط کنونی که روند جهانی شدن سرمایه با شتاب ادامه دارد، پیشبرد چنین پروژه ای در مقیاس ملی بسیار دشوار است. اما غیرممکن نیست. کما اینکه برخی از جریانات چپ در کشورهای اسکاندویناوی تا حدودی در این امر موفق شده اند. در این کشورها هم رشد اقتصادی ادامه یافته و هم وضعیت اشتغال دستمزدها و سیاستهای تامین اجتماعی پیشرفت داشته است.
ایران، بخاطر دارا بودن دخائر هنگفت نفت و گازو نیروی کار جوان و ظرفیت های آموزشی و دانشگاهی شانس آن را دارد که در صورت روی کار آمدن یک چپ مدرن رشد اقتصادی بالا و تامین اجتماعی مناسب و پاسداری از زیست محیط را همزمان محقق سازد، به شرط آن که درآمد حاصله از ذخایر نفت و گاز صرفا و یا عمدتا برای زیر ساخت های اقتصادی، پروژه های پیشرفته آموزش و پرورش و ارتقاء آنچه در اقتصاد مدرن “سرمایه اجتماعی” خوانده می شود، هزینه شود.
تلفیق آرمانهای ملی و بین المللی
مهین پرستی Patriotisme یک فضیلت است میهن پرستی با ناسیونالیسم که نوع افراطی آن به برتری خواهی و نژادپرستی می انجامد ربطی ندارد. مهین پرستی به مفهوم ایثار و فداکاری در راه بهبود زندگی مردم سرزمین خویش و پاسداری از تمامیت و امنیت مرز و بومی که خانه یک ملت است، یک پیش شرط لازم برای موفقیت سیاسی چپ در ایران است. ایرانیان از دیرباز برای مهین پرستی ارزش ویژه ای قائل بوده اند.عشق به مرز و بوم و وفاداری به مصالح و منافع مردم پیام همه حماسه ها و افتخارات تاریخی ایرانیان است.
اگر می بینیم مصدق در تاریخ کشور ما با وجود شکست تاریخی به یک قهرمان ملی تبدیل شده بیش از هر چیز بخاطر آن است که ایرانیان وی را به همین خصایل ملی می شناسند. برعکس بی اعتباری حزب توده و ناتوانی آن در جلب اعتماد مردم با وجود همه هزینه های انسانی و فداکاری های اعضای آن به این خاطر است که رهبری این جریان چه در دوران مصدق و چه بعد از آن در دوره پس از انقلاب منافع و مصالح ملی ایران را تحت الشعاع منافع اتحاد شوروی که از نظر رهبران آن حزب کانون رهبری پرولتاریای جهانی شناخته می شد، می دانست.
جنبش فدائیان خلق برعکس از آنجا که از آغاز با نقد این ویژگی حزب توده به میدان آمد و درصدد شکل دادن به یک جریان چپ میهن پرست و مستقل از قطب های جهانی کمونیسم بود، در سالهای پیش از انقلاب و در جریان انقلاب اعتماد بخش مهمی از ایرانیان بویژه دانشگاهیان و طبقه متوسط را به خود جلب کرد. بر خلاف تصور کسانی که در مورد جنبش فدائیان خلق دستی از دور دارند و تفاوت آن را با حزب توده در مبارزه مسلحانه می دانند، فلسفه تولد این جریان ایجاد یک جریان میهن پرست و مستقل چپ در ایران بود.
امروز نیز چپ در صورتی شایستگی جلب اعتماد ملی را پیدا خواهد کرد که در گفتمان و پروژه سیاسی آن فضیلت میهن پرستی و استقلال خواهی برجسته باشد. و در عین حال بتواند با جریانات آزادیخواه و میهن پرست غیرچپ ایران مناسبات معقول برقرار کند. چنین جریانی است که می تواند با تکیه به پایگاه ملی خود در ایجاد همبستگی بین المللی جریان جهانی چپ که احیاء و حضور نیرومند آن در عرصه جهانی برای صلح و دموکراسی و پیشرفت بشریت ضرورت حیاتی دارد نقش ایفاء کند.
۱-این اثر لنین که به انگلیسی Imperialism the highest phase of capitalism ترجمه شده در فارسی امپریالیسم به مثابه عالیترین مرحله سرمایه داری برگردانده شده که دقیق نیست. چرا که لنین آنچنان که در کتاب دیده می شود امپریالیسم را پایان دوره سرمایه داری می دانسته.