قومیت، همبستگی و توسعه
بیست و یکمین جلسه از میزگردهای توسعه
با حضور
دکتر محسن رنانی، استادتمام اقتصاد دانشگاه اصفهان
دکتر امیر نیکپی، استاد علوم اجتماعی دانشگاه شهید بهشتی
دکتر ندا کردونی، پژوهشگر و مدرس دانشگاه
پژوهشگران پویش فکری توسعه و جمعی از علاقمندان که از طریق فراخوان عمومی در این میزگرد شرکت کردند.
معرفی: میزگردهای توسعه سلسله نشستهایی است که با هدف ایجاد گفتوگوی نخبگان و بصیرتافزایی عمومی در باب دانش توسعه، توسط «پویش فکری توسعه» برگزار میشود. این نشستها در دو قالب ارائه مقالات عمومی نظریه پردازان توسعه و ارائه موضوعات مختلف مرتبط با توسعه، با دعوت از استادان و صاحبنظران صورت میپذیرد.
موضوعات مرتبط با توسعه مجموعه موضوعاتی است که با نظر کارشناسان پویش فکری توسعه و از منظر اولویتهای پژوهشی در دستورکار میزگردهای توسعه قرار میگیرد. این موضوعات در قالب کتاب، پایاننامه، مقاله و ترجمه است که در جلساتی با حضور صاحبنظران به بحث گذاشته و ضمن تلاش برای غنی کردن موضوع، در مورد ارتباط و نقش آن با توسعه بحث میشود.
خروجیِ جلسات میزگردهای توسعه در قالب کلیپ تصویری، فایل صوتی و متن گزارههای مهم جلسه در سایت، کانال و اینستاگرام پویش فکری توسعه منتشر میشود و مجموعه این مقالات بعداً به صورت کتاب منتشر خواهد شد.
میزگرد «قومیت، همبستگی و توسعه»، در تاریخ ۲۵ آذر ۹۸ با ارائه خانم دکتر ندا کردونی و حضور اساتید دانشگاه – دکتر امیر نیکپی و دکتر محسن رنانی – برگزار شد. در این میزگرد که به همت پویش فکری توسعه و با حضور یاران توسعه در مکان آموزش و پرورش ناحیه ۲ اصفهان برگزار شده بود، آثار و اندیشههای ویل کیملیکا از منظر چندفرهنگگرایی بررسی شد.
خانم دکتر کردونی صحبتهای خود را با مطرح کردن دو پرسش، یعنی «چرا کیملیکا؟ و چرا چندفرهنگگرایی؟» آغاز کردند. ایشان با اشاره به قدیمیترین پایاننامه موجود در موزه جنگ، واقع در مکان خانه قدیمی تیمورتاش، با عنوان «مسئله کُرد»، بر دوری جستن از منظری تاکید کردند که دفاع از تنوع قومی و حقوق آنها را مترادف با منازعه و جنگ میبیند. ویل کیملیکا در زمره ثابتقدمترین مدافعان حقوق اقلیتها و چندفرهنگگرایی در قرن حاضر است. این استاد و صاحب کرسی فلسفه در دانشگاه کویینز در کینگستون کانادا، یکی از تأثیرگذارترین فیلسوفان زنده در اندیشهٔ سیاسی است که با شهروندی چندفرهنگی، حقوق حیوانات و اخیراً تنگنای تعهد و همبستگی، شناخته میشود. ویل کیملیکا را میتوان در زمره اندیشهورزان مکتب لیبرالیسمِ مدرن یا لیبرالیسم اجتماعی و چپ قرار داد. نظریهٔ شهروندی چندفرهنگی او که خود آن را یک نظریه جامع عدالتمحور و گاهی نظریهٔ «حقوق اقلیتها» هم خطاب میکند، بر محور آزادی و حق انتخاب انسانها صورتبندی شده است. چون او فرهنگ و آزادی فردی را در ارتباط با هم توصیف میکند، سخن از آزادی فردی را بیتوجه به زمینههای فرهنگی و گروهی، ناکافی میداند. کیملیکا آزادی در مفهوم لیبرالی را از دو منظر بررسی میکند:
۱- آزادی درونی (وجدان) برای انتخاب نوع زندگی بر اساس ارزشهای خود؛
۲- آزادی برای شک کردن در آن اعتقادات و ارزشها؛
از منظر او حق گروههای اقلیت برای تقویت فرهنگ گروهی خود، حقیقتاً از حق آزادیِ انتخاب، نشأت میگیرد. در چارچوب اندیشهٔ او جایی برای محدود ساختن آزادی فردی به نام تنوع فرهنگی و یا نسبیگرایی وجود ندارد.
کیملیکا با نقد برداشت سنتگرایانه و نسبیتباور از فرهنگ – که در صدد تصدیق کردن صحت و خلوص رویههای فرهنگی است – تأکید میکند که سنتگرایان، مسائلی را که ذاتاً متغیر، تغییرپذیر و قابل بحث و جدل هستند، مقدس میدانند. او اولین مشخصه یک دولت چندفرهنگی را رد آن ایده قدیمی میداند که دولت از ملت واحد تشکیل شده است. وی تأکید میکند که یک دولت به عنوان یک واحد سیاسی، باید به صورت برابر به همه شهروندان تعلق داشته باشد. او تناقض اساسی بین ملتسازی و چندفرهنگگرایی را رد کرده و بیان می کند که شاید این دو در وهله اول دشمن به نظر برسند و در نتیجه گمان کنیم که چندفرهنگگرایی تنها در عصر پسادولت اتفاق میافتد، اما تجربه عملیِ چندفرهنگگرایی در کشورهای اروپایی نشان میدهد که چندفرهنگگرایی در بستر دولت – ملت محقق می شود و جایگزین آن نیست.کیملیکا معتقد است که فراموش کردن دولت در نظریات حقوقی ممکن است بحرانساز باشد. او در این میان تنها به مسئولیت شهروندی اکتفا نکرده و میکوشد با مفاهیمی چون فضیلت شهروندی و ادب مدنی، به این مهم تأکید کند که هیچگونه تحول و توسعه در یک جامعه، بیمشارکت و همراهی شهروندان امکان پذیر نیست. او معتقد است «هر نظریهٔ مربوط به عدالت اجتماعی و مشروعیت دموکراتیک، باید دلواپس فضیلت معقولیت عمومی در قلمرو سیاست و فضیلت ادب مدنی در جامعه مدنی باشد.
اینکه شهروندان خود را عضو یک جامعه اخلاقی بدانند، میتواند مبنای مهمی برای کنشگری آنها بر محور فضیلتهای شهروندی باشد.
از منظر کیملیکا، ترویج فضایل شهروندی، در گرو آموزش است و در این مسیر تنها نمیتوان بر بازار، خانواده و یا انجمنهای جامعه مدنی اتکا کرد. او نظام آموزش و پرورش رسمی را یکی از اصلیترین منابع بسط چنین آموزشهایی میداند. کیملیکا فرهنگ جامعوی را برای اعضای یک جامعه دموکرات به دو دلیل ضروری میداند: دلیل اول این که دولتها بر خلاف مورد دین که میتوانند کاملاً بیطرف باشند، در خصوص فرهنگ نمیتوانند کاملاً بیطرف بمانند، زیرا ناچارند از یک زبان رسمی استفاده کنند. دلیل دوم از منظر او این مهم است که در یک دولت دموکراتیک، مردم در صورتی قادر به حمایت و فداکاری برای یکدیگر هستند که توانایی درک همدیگر را داشته باشند. او ادغام در فرهنگ جامعوی را لازمه عدالت و برابری میداند. کیملیکا معیارهای اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی را برای همبستگی ضروری میداند، اما از منظر او منابع سیاسی بیشترین اهمیت را در راه همبستگی دارد. کیملیکا معتقد است عدالت اجتماعی، ریشه در اخلاق عضویت دارد. اینکه شهروندان خود را عضو یک جامعه اخلاقی بدانند، میتواند مبنای مهمی برای کنشگری آنها بر محور فضیلتهای شهروندی باشد. او بر این اساس از چندفرهنگگرایی به عنوان ابزاری برای ملت-سازی یاد میکند. کیملیکا معتقد است که همبستگی به شکل اتفاقی در یک جامعه ظاهر نمیشود و از همین رو نیاز به کنشگری سیاسی از سوی بازیگران متنوع یک جامعه دارد. از منظر او همبستگی به شکل خنثی از فرآیندهای اجتماعی و فرهنگی محقق نمیشود، بلکه از طریق کنش سیاسی هم میتواند شکل بگیرد و نیز از بین برود. در نهایت میتوان چنین گفت که نگاه حقمحور به آزادی و فرهنگ جامعوی، با وجود تنشساز بودن، برای مسیر توسعه پایدار – بیآنکه جامعه دچار سنتگرایی محض و یا یکسانسازی سرکوبگرانه شود – الزامی است.
در بخش دوم جلسه ابتدا آقای دکتر امیر نیکپی نکاتی را مطرح کردند. ایشان صحبتهای خود را به سه بخش تقسیم کردند. نخست نکاتی درباره کیمیلیکا و زاویه نگرش او و اینکه در کجا با او تفاوت دیدگاه دارند، دوم نکاتی درباره همبستگی و تعریفشان از همبستگی و در آخر مسئله دولت-ملتسازی در ایران و مقایسه ایران و افغانستان در این خصوص. آقای دکتر نیکپی با تمیزگذاری بین فلاسفه کلاسیک و متأخران، آرای کسانی چون کیملیکا و مایکل سندل را پاورقینویسی کلاسیکها به شیوه مدرن برشمردند. ایشان در ادامه با اشاره به درگیری بین لیبرالها و سوسیالیستها گفتند اکنون سوسیالیستهایی هستند که به فرد نیز توجه میکنند و نیز لیبرالهایی هستند که به جامعه، جماعت و نهادها توجه میکنند. کیمیلیکا و مایکل سندل در این دسته دوم قرار دارند. ایشان در تشریح تفاوت دیدگاهشان با کیملیکا افزودند: چون کیملیکا اساس نظام سرمایهداری لیبرال را پذیرفته است، در اقتصاد از واژه برابری استفاده نمیکند و همانند ارسطو از واژه گُنگ عدالت بهره میجوید. ایشان همچنین به داستان دو اعلامیه فرایبورگ در دفاع از حقوق اقلیتها اشاره کردند که بیانیه نخست، زمینه سوءاستفادههای بسیاری را فراهم آورد و بیانیه دوم برای اصلاح این مشکل، چنین اصلاح شد که «از حقوق اقلیتها تا جایی باید دفاع کرد که در تضاد با حقوق اکثریت نباشد». همچنین ایشان همبستگی را «همسرنوشتی جمعی» نامیدند. در دوران دموکراتیک جدید، برابری از ابزارهای این همسرنوشتی است، در حالیکه کیملیکا به برابری نمیاندیشد. ایشان با بیان این مطلب که «مبادا یکی از عناصر همبستگی را به ایدئولوژی بکشانیم و راه را بر همسرنوشتی ببندیم»، تحقق عدالت را بدون برابری ناممکن خواندند.
واژه همبستگی باید از ادبیات ما حذف شود و به جای آن واژه همسرنوشتی اضافه شود.دکتر نیکپی
دکتر نیکپی در مقایسه روند ملتسازی در ایران و افغانستان، از دو نوع ملتسازی مدرن دموکراتیک و غیردموکراتیک نام بردند. در تقسیمبندی دموکراتیک، از کشورهایی چون کانادا و سوئیس نام بردند که چندزبانی و چندفرهنگی را میپذیرند، و در تقسیمبندی غیردموکراتیک، به فرانسه اشاره کردند که زبان یک قوم را حاکم کرده است. در ایران پهلویها با تکیه بر گذشته مشترک و اسطورهسازی، موفق به ساخت دولت-ملت غیردموکراتیک با تکیه بر یکی از عناصر هویتی شدند. به گفته ایشان اگر بتوان از اقتدارگرایی پهلوی اول با تسامح چشم پوشید، اما نمیتوان فرامش کرد که پهلوی دوم با قربانی کردن توسعه سیاسی به نفع توسعه اقتصادی، جامعه را به بنبست کشاند. ولی در افغانستان، قانون از مردم جلوتر است یعنی کلیه برابریها را در قانون پذیرفتهاند.آزادی بیان در افغانستان بسیار بیشتر از ایران است که نه به علت وجود دموکراسی در افغانستان، بلکه به دلیل نبود یک دولت–ملت قوی است که مرکزیت ایجاد کند.آقای دکتر نیکپی گفتند: «به نظر من واژه همبستگی باید از ادبیات ما حذف شود و به جای آن واژه همسرنوشتی اضافه شود». ایشان در خاتمه خطاب به اقلیتهای قومی افزودند:«در ایران با یک دولت-ملت دموکراتیک میتوان به همه اهداف رسید؛ حتی به رادیکالترین هدف که استقلال باشد».
ادامه صحبت را آقای دکتر رنانی پی گرفتند. بحث اصلی ایشان این نکته بود که «تنوع فرهنگی و چندفرهنگگرایی، یک سرمایه برای توسعه است». ایشان با تبیین انواع سرمایه، رابطه آنها را با توسعه توضیح دادند.آقای دکتر رنانی در پاسخ به پرسشِ «توسعه چیست و چه نیازهایی دارد؟»، تحول مستمر، عقلانی و کمهزینه را در ابعاد فیزیکی، مادی و رفتاریِ زندگی مردم – به شرطی که بختآزماییهای طبیعی و محدودیتهای جهان را کاهش دهد و سه دستاورد رفاه، رضایت و معنا را به دنبال داشته باشد – توسعه خواندند. ایشان توسعه را دارای دو بعد اصلی خواندند: نخست بعد تحول فیزیکی یا به تعبیر ایشان، مدرنیزاسیون و دیگر تحول در چارچوبها و ساختارهای ذهنی، روانی و الگوهای فرهنگی که آن را مدرنیته یا نوگرایی نامیدند. ایشان بعد از توضیح درباره سرمایههای نمادین، با بهرهگیری از نظریه سیستمهای پایدار افزودند:«یک جامعه تکمنبعی، در حوزه فرهنگ مزیت کنترلپذیری دارد ولی به لحاظ خطر انعطافپذیری کمتر، شاید منجر به ایدئولوژیک شدن و ستیزهجو شدن شود». ولی فرهنگ چندمنبعی و متکثر، بر دگرپذیری افزوده و همچنین باعث افزایش مدارا و رواداری میشود که از پیششرطهای عملی و فکری توسعه هستند. ایشان همچنین با اشاره به مفهوم شهروند فضیلتمند، شهروندسازی را کار سیاست خواندند و افزودند:«ما در ایران بیشتر مفهوم اهلیت را به کار میبریم» و هنوز مفهوم شهروندی را متداول نکردهایم. ملتسازی بدون روح شهروندی (صرفنظر از زبان، دین، قوم و غیره) معنی ندارد. بسیاری از مهاجران خوشنشین شدهاند و احساس همبستگی،عاطفه مشترک و همسرنوشتی با ما ندارند. قومیتها هم میتوانند همینطور باشند و ممکن است حاضر نباشند در سرنوشت مشترک، هزینه بدهند. این میزگرد با مشارکت حاضران در جلسه، و پرسش و پاسخ از اساتید، خاتمه یافت. در پایان به رسم یادبود از طرف پویش فکری توسعه هدایایی به شرکت کنندگانی که از شهرهای دیگر در این میزگرد شرکت کرده بودند اهدا شد. همچنین دکتر امیر نیکپی یک کلاه دست دوز از صنایع دستی افغانستان را به دکتر محسن رنانی هدیه داد.
مدیر میزگردهای توسعه: امیر حســین پوره
نویسنده گزارش: سیمین مشکواتی
ویراستار گزارش: اصلان قودجانی
طراحی پوستر: مائده فدائی
تصویر بردار: مهدی درخشـان
صدابردار: همایون وفامهــر
********
چرا تنوع قومی، سرمایهای توسعهآفرین است؟
برگرفته از سخنان دکتر محسن رنانی
تنوع فرهنگی و چندفرهنگگرایی برای توسعه یک سرمایه است. در تبیین این ادعا ابتدا تعریف خود از توسعه، انواع سرمایهها، و ارتباط آنها با توسعه را بیان میکنم. سپس به این بحث میپردازم که چرا و چگونه قومیتها میتوانند بهمثابهٔ «سرمایه توسعهآفرین» تلقی شوند و کارکرد داشته باشند. در نهایت بحثم را با طرح موضوع هویت شهروندی بهمثابه پیشنیاز هویت ملی برای انسجامبخشی اجتماعی و فرهنگی در جامعه به پایان خواهم برد.
توسعه چیست؟
ابتدا به این سؤال که «توسعه چیست؟»پاسخ کوتاهی میدهیم. توسعه تحول «مستمر»، «عقلانی» و «کمهزینه» در بُعد سخت زندگی اجتماعی (بُعد فیزیکی و مادی) و بُعد نرم زندگی اجتماعی (بُعد فرهنگی، ذهنی و رفتاری) است به دو شرط زیر:
۱-این تحول باید «محدودیتها» و «بختآزماییها»ی طبیعی (جسمی و محیطی) و اجتماعی (خانوادگی و محلی، ملی و جهانی) را برای ما کاهش بدهد. برخی از انواع محدودیتها و بختآزماییهایی که در فرآیند توسعه باید کاهش یابند و کنترل شوند عبارتند از:
الف) تشنگی و گرسنگی، نمونه محدودیتهای طبیعی جسمی؛
ب) سرما و گرما، نمونه محدودیتهای طبیعی محیطی؛
پ) بیماری و نقص عضو، نمونه بختآزماییهای طبیعی جسمی؛
ت) سیل و زلزله، نمونه بختآزماییهای طبیعی محیطی؛
ث) ممانعت از انتخاب آزاد همسر و الزام به پوششهای سنتی، نمونه محدودیت اجتماعی
خانوادگی و محلی؛
ج) ممنوعیت تأسیس حزب سیاسی یا ممنوعیت مهاجرت، نمونه محدودیتهای اجتماعی ملی و
جهانی؛
چ) تولد در خانوادهای متعصب یا در یک اقلیت دینی خاص، نمونه بختآزماییهای
اجتماعی خانوادگی و محلی؛
ح) سقوط بورس یا جنگ با کشور همسایه، نمونه بختآزماییهای اجتماعی ملی و جهانی
۲-این تحول باید سه دستاورد «رفاه»، «رضایت» و «معنا»را به همراه داشته باشد که این سه به ترتیب زندگی ما را در برابر «طبیعت»، «جامعه» و «هستی»، تقویت، محافظت و دلپذیر میکنند. از جمع رفاه و رضایت و معنا، سعادت پدیدار میشود. البته یادمان نمیرود که در کشورهای توسعهیافته اینها همزمان با هم رخ ندادهاند بلکه برای دو قرن تنها دستیابی به رفاه هدف اصلی مردم و حکومت در آن کشورها بود، بعد رضایت هم بهعنوان هدف بعدی مطرح شد (بهویژه در قرن بیستم) و سرانجام معنا نیز مورد توجه قرار گرفت (نیمه دوم قرن بیستم به بعد). اما امروز اگر کشورهای عقبمانده یا در حال توسعه، تصمیم به حرکت بهسوی توسعه بگیرند باید بهگونهای عمل کنند که، گرچه ممکن است با سرعتی اندک، اما هر سه هدف بهتدریج و با هم محقق شوند؛ در غیر اینصورت، جامعه مواجه با عدم تعادل و حتی بیثباتی و شورش میشود.
از نگاه جامعهشناسان، توسعه دو بُعد دارد: یک بُعد تحول فیزیکی، مادی و اقتصادی در زندگی مردم که آن را مدرنیزاسیون یا نوسازی مینامند؛ و بُعد دیگر تحول در چارچوبها و ساختارهای ذهنی، روانی و الگوهای رفتاری و فرهنگی فرد و جامعه است که آن را مدرنیته یا نوگرایی میخوانند. اگر هر دوی اینها با هم رخ دهد توسعه رخ میدهد. در ایران در ۸۰ سال گذشته تنها مدرنیزاسیون بهعنوان هدف توسعه، مد نظر حکومتها قرار گرفته است.
برای توسعه به چه سرمایههایی نیاز داریم؟
برای قدمبرداشتن به سمت توسعه به پنج سرمایه اصلی نیاز داریم: اقتصادی، انسانی، اجتماعی، فرهنگی و نمادین. برای تحقق مدرنیزاسیون، اصلیترین سرمایهها اقتصادی و انسانی هستند. سرمایه اقتصادی هر چیزیست که از جنس دارایی و ثروت است اما توانایی خلق ارزش را هم دارد. پول، طلا، ماشینآلات صنعتی، زمین و کارخانه و منابع طبیعی، سرمایه اقتصادی هستند. سرمایه انسانی در یک کشور افرادی هستند که دانش و تجربه لازم برای خلق ارزش و تولید کالا یا خدمت دارند. این دو سرمایه مدرنیزاسیون یعنی رشد و پیشرفت (بهبود کمیت و کیفیت بعد مادی زندگی) را به همراه میآوردند. اما مرحله سوم که توسعه است مستلزم تحول در ذهنیتها، کیفیت خلقوخو و رفتارها، الگوها و سنتهااست. این همان بُعد مدرنیته یا نوگرایی است.
برای تحول در بُعد مدرنیته ما به سه سرمایه دیگر احتیاج داریم: سرمایه اجتماعی، سرمایه فرهنگی و سرمایه نمادین. از ترکیب این سه سرمایه در بُعد رفتاری، فکری و فرهنگیِ جامعه تحول ایجاد میشود. در جامعه ما اگرچه منابع فرهنگی و اجتماعی متعددی وجود دارد اما این منابع تبدیل به سرمایه نشدهاند. مثل اقتصاد که نفت فراوان داریم اما آن را به سرمایه تبدیل نمیکنیم بلکه مصرف میکنیم. نفت دارایی ماست، ما آن را میفروشیم و تبدیل به دلار میکنیم و مصرف میکنیم. ما از نفت، خلق ارزش نمیکنیم. درآمدنفت وقتی تبدیل به سرمایه میشود که با پول آن کارخانه و زیرساختهای اقتصاد ملی را بسازیم نه اینکه حقوق کارمندان دولت را بدهیم.
منابع فرهنگی هم میتوانند مانند منابع اقتصادی به سرمایه تبدیل شوند که این امر بستگی به تواناییهای ما دارد. برای مثال ترکیه و تاجیکستان به ترتیب مولوی و فردوسی را به سرمایه نمادین تبدیل کردند و با برگزاری جشنوارههای سالیانه برای آنها، از آنها کسب سود میکنند. موسیقیهای محلی و ملّی یکی دیگر از منابع فرهنگی هستند که میتوانیم از آنها سرمایه اجتماعی و سرمایه نمادین خلق کنیم. اما عملاً در این مسیر ناتوان عمل کردهایم. غربیها عاشق خیام هستند. آنها پیش از مولوی، خیام را شناختند و شیفته آن شدند. اما ما نکوشیدیم تا با وجود مقبره خیام در نیشابور، سالیانه یک جشنواره جهانی برای خیام برگزار کنیم و خیام را و مقبره او را به یک سرمایه نمادین ملی تبدیل کنیم. حتی بخش بزرگی از مردم ما احتمالاً نمیدانند که مقبره خیام کجاست و اگر تصویر مقبره خیام را به آنها نشان بدهیم نمیدانند که این مقبره خیام است. تبدیل داراییهای انسانی، فرهنگی و اجتماعی به سرمایههاینمادین، یک هنر و مهارت است که عقلانیت اجتماعی و خلاقیت ملی میطلبد.
تنوع قومی چگونه میتواند سرمایه باشد؟
اکنون بحث من این است که قومیت و تنوع فرهنگی یک سرمایه است و این هنر ماست که بتوانیم آن را به سرمایه توسعهآفرین یا ابزار جنگآفرین تبدیل کنیم. همانطور که با پول نفت هم میتوان تسلیحات نظامی خرید هم کارخانه تأسیس کرد، با تنوع قومی نیز، هم میتوان دشمنی و ستیز ایجاد کرد و هم میتوان همبستگی و اقتدار ملی را تقویت کرد. اینکه کدامیک بر دیگری غالب شود محصول هنر ما و سیاستگذاری ماست.
اما چرا تنوع قومی میتواند سرمایه باشد؟ همانطور که اگر یک کشور منابع اقتصادی متنوعتری داشته باشد پایداری اقتصادی بالایی دارد، کشوری که تنوع قومی و مذهبی و فرهنگی دارد هم در درازمدت از مزایای این تنوع بهرهمند میشود. بحرانی که در ایران با آن مواجه هستیم تکمنبعبودن اقتصاد است. همه زندگی ما وابسته به قیمت و درآمد نفت است. بیماری هلندی، تورم مزمن، رانتخواری و انواع فساد، همه محصولات این اقتصاد تکمحصولی هستند. برای رهایی از بیماری هلندی و فساد و رانت، راهی نداریم جز آنکه نفت را از سبد درآمدهای دولت حذف کنیم و اقتصادمان را بر مبنای تواناییهای علمی و تولیدی و نوآفرینانه مردم این کشور بنا کنیم. تنوع فرهنگی، تنوع زبانها، تنوع اقوام، تنوع آدابورسوم، تنوع موسیقی و رقص ایرانی همه اینها سرمایه هستند. اما متأسفانه همانطور که اکنون ما در اقتصاد بر نفت متمرکز شدهایم و همه ساختار بودجه دولت و اقتصاد ملی را بر نفت بنا کردهایم، در فرهنگ هم تنها بر داراییهای فرهنگی که مرتبط با فارسهاست تمرکز کردهایم. زبان، پوشش، گویش، خورش و منش فارسها را معیار قرار دادهایم و تمامی داراییهای دیگر ایران که متعلق به انواع اقوام ایرانی است را کتمان کردهایم. در مقایسه با جمعیت اقوام ما، چند ساعت موسیقیهای قومی در صداوسیما پخش میشود؟ کدام شاعر ترک، شاعر عرب، شاعر لر، شاعر ترکمن، شاعر کُرد را در رسانههای ملی تکریم کردیم؟ کدامیک از شخصیتهای تاریخی اقوام را به مردم معرفی کردیم؟ کدام لباس و سنت و رسم قومی را بزرگ داشتیم؟
من از نظریه سیستمها برای تبیین بیشتر کمک میگیرم. نظریه سیستمها میگوید سیستمی پایدار است که دو ویژگی کنترلپذیری و انعطافپذیری داشته باشد. اگر این دو ویژگی با هم و متناسب با هم رشد نکنند سیستم بیمار میشود. کودک را در نظر بگیرید. کودک انعطافپذیری بالایی دارد اما کنترلپذیری ندارد. بهتدریج که بزرگ میشود کنترلپذیری او افزایش و از انعطاف پذیریاش کم می شود. در یک مرحله این دو به تناسب میرسند و در پایان با ورود به دوره سالمندی انعطافپذیری و کنترل پذیری هر دو به حداقل میرسند. یک سیستم سالم میزان متعادلی از این دو ویژگی را دارد. حال یک جامعه تکفرهنگی یا تکمنبعی ممکن است مزیت کنترلپذیری را داشته باشد اما خطر عدم انعطافپذیری هم همراه اوست. به عبارت دیگر، جامعهای که همبستگیاش با تکیه بر یک فرهنگ، یک زبان، یک مذهب و یک قوم شکل گرفته است یک جامعه تکفرهنگی است؛شاید در ظاهر منسجم به نظر برسد اما هر لحظه ممکن است از هم پاشیده شود چرا که انسجام آن از نوع شکننده و ایستاست. اما وقتی منابع فرهنگی متعدد باشند به شرط اینکه این منابع به نقاط مشترک و وحدتبخش خود متصل باشند، انسجامی پویا شکل میگیرد که ماحصل آن رواداری و دگرپذیری است که از مقدمات توسعه است. قومیتها، ادبیات قومی، آدابورسوم، پوششهای قومی، زبانهای قومی همه و همه منابع هویت فرهنگی هستند. پس تنوع فرهنگی خودش یک سرمایه امنیتبخش است. در جامعهای که رنگینکمانی از اقوام و مذاهب وجود دارد، تکیه انحصاری بر یک زبان و فرهنگ یک قوم، موجب میشود که منابع متنوع فرهنگی به عوامل تضاد ملی تبدیل شوند؛ یعنی نهتنها نقش سرمایه را بازی نکنند بلکه به تهدید ملی تبدیل شوند.
در پیشگرفتن مسیر انحصار فرهنگی، همانگونه که الان حکومت ما در پیش گرفته است و تنها بر بخشی از منابع فرهنگی فارسها تکیه میکند، خطر دیگری را در پیش دارد و آن این است که عناصر ضد توسعه و تضادآمیز فرهنگهای قومی و مذهبی رشد کرده و به منبعی از اندیشهها و رفتارهای ضد توسعه تبدیل میشوند. در حالیکه اگر رویه چندفرهنگی در پیش گرفته شود، خردهفرهنگها یکدیگر را تکمیل و تصحیح میکنند. بنابراین یکی از معیارهای توسعهخواهبودن حکومت در ایران این است که آیا آگاهانه با مسئله تنوع قومی برخورد میکند و آیا به جای انحصارگری فرهنگی میکوشد بر تنوع فرهنگی تکیه کند یا نه؟
به گمان من یک شاخص خوب که میتواند رشد فرهنگی یک جامعه را منعکس کند و نشان دهد که آیا یک جامعه چندفرهنگی از دادوستد و تعامل فرهنگهای، محلی، قومی و مذهبی خود در مسیر توسعه قرار گرفته است یا آنکه آن تنوع فرهنگی دارد به مسیری ضد توسعه میرود،این است که جامعه و حکومت چگونه با ضعیفترین حلقههای خود رفتار میکنند. زندانیان، اقلیتها، کودکان و حیوانات ضعیفترین گروه های یک جامعه هستند. همانطور که قدرت یک زنجیر به ضعیفترین حلقهاش وابسته است(چون شکنندگی آن حلقه میتواند کل زنجیر را پاره کند)، قدرت فرهنگی و توسعه فرهنگی یک جامعه نیز به برخورد آن جامعه با ضعیفترین حلقههایش بستگی دارد. بنابراین برای فهم حال و روز توسعه یک کشورمیتوان به اوضاع و احوال ضعیفترین حلقههای آن جامعه نگریست.
در ایران مجرمان و زندانیان از بدو دستگیری عملاً با انبوهی از نقض حقوقها روبرو میشوند که گاهی قدرت اثبات آن را هم ندارند. از بازداشتهای بدون تفهیم اتهام، از بازداشت موقتهای بلندمدت، از انفرادیهای طولانی، از شکنجههای سفید، از زندانهای بدون امکانات و نظایر آنها که زندانی نه میتواند ثابت کند و نه میتواند نسبت به آنها تظلم کند.همچنین ظلم به کودکان از خانواده شروع میشود و سپس در نظام آموزشی ادامه پیدا میکند. در جامعهای که ولیِ کودک حق دارد کودک خود را تنبیه کند بدون آنکه مؤاخذه شود، حقوق کودک چگونه محقق میشود؟به همین ترتیب تنها بهعنوان یک نمونه، درحالیکه حق بنیادین اقلیتهای قومی این است که بتواننددر محیط قومی خودشان با زبان مادری سخن بگویند و با زبان مادریشان آموزش ببینند ما این حق را از آنها دریغ کردهایم (و البته میدانیم که این حق هیچ منافاتی با ترویج زبان فارسی بهعنوان زبان رسمی کشور ندارد). و نهایتاً تنها قدرت و حقی که جامعه ما برای حیوانات قائل شده است قدرت و حق فرار است. برآیند میزان توسعهیافتگی ما، میراث فرهنگی توسعهآفرین ما و ارزشهای اخلاقی ما در همین برخورد ما با حلقههای ضعیف جامعه معلوم میشود و نه در تعداد خودروهای آخرینمدل ما یا در تعداد موشکهای بالستیک ما یا در تعداد صندوقهای رأیگیری ما. پذیرش تنوع فرهنگی و تسهیل تعامل فرهنگی در یک جامعه، موجب افزایش رواداری فکری و مدارای رفتاری، موجب پذیرش دیگری و رعایت حق دیگری و نهایتاً موجب کاهش دوگانگیها و تنشها و تنفرهای میان گروههای مختلف مردم میشود. در فقدان این دوگانگیها و تنشها و تنفرهاست که در نهایت حقوق اقلیتها و زندانیان، که معمولاً متعلق به گروههای جمعیتی خاص هستند، رعایت میشود و وقتی جامعهای که در یک دوره بلند، رواداری و مدارای فرهنگی را تمرین کرد آنگاه نسبت به بقیه باشندگان جامعه خویش از جمله کودکان و حیوانات نیز با مدارای بیشتری برخورد میکند.
درواقع ما نیاز به شهروند فضیلتمند داریم. شهروند فضیلتمند همان کسی است که حقوق دیگران را تنها و تنها به این سبب که شهروند این کشورند، تابع قانون این کشورند، انساناند و جاندارند رعایت میکنند نه به این سبب که پیرو فلان مذهبند یا تابع فلان قومند. اما برای ما هنوز حتی خود مفهوم شهروند هم جا نیفتاده است. ما در تعریف خودمان به اینکه شهروند یک جامعه هستیم اشاره نمیکنیم. ما می گوییم اهل فلان شهر یا روستاییم. یا به دینمان اشاره میکنیم که مسلمانم یا شیعه هستم یا سنی هستم یا مسیحی هستم. بدون وجود مفهوم شهروندی سخنگفتن از دموکراسی و آزادی بیهوده است. ما همانطور که در تلاشهایمان بر آزادی و دموکراسی تأکید میکنیم باید برای شهروندی هم کوشش و پایداری کنیم. هر چقدر شهروندان یک جامعه فضیلتمندتر باشند هزینه تأمین آزادی و عدالت هم کمتر میشود. عدالت و آزادی دو آرمانی بودهاند که در طول تاریح بیشترین جنگها را برافروختهاند و بیشترین خونها را ریختهاند. با وجود شهروندان فضیلتمند هزینه رسیدن به این عدالت و آزادی به مراتب کاهش خواهد یافت.
ما باید برای شهروندسازی برنامهریزی و سرمایهگذاری کنیم. تنها با ایجاد حس شهروندی است که دیگرخواهی ایجاد میشود. در غیر این صورت همه، «دیگریِ دیگری» هستند؛ کُردها دیگری ترکها، ترکها دیگری لرها، لرها دیگری اعراب و اعراب دیگری فارسها هستند. این چیزی است که حاکمیت باید آن را در نظر داشته باشد. این درحالی است که در هفتاد سال گذشته خبری از تربیت شهروندی در ایران نبوده است. باید توجه داشته باشیم که سخن گفتن از ملتسازی بدون روح شهروندی بیمعناست. مثل اینکه شما نام خانوادگی افرادی که با هم هیچ نسبت خانوادگی ندارند را در شناسنامههایشان شبیه به هم ثبت کنید. این تغییر نام خانوادگی هیچگاه نمیتواند پیوند عاطفی بین افراد ایجاد کند. در جهان مدرن، ملیت و هویت ملی هم بدون وجود روح شهروندی یک روش انسجامبخش صوری است چراکه شهروندان این احساس را ندارند که با یکدیگر حقوق برابر سیاسی، اقتصادی و فرهنگی دارند و جامعه از همه آنها حمایت برابر میکند. شاید در گذشته ملتسازی براساس مرز جغرافیا و تاریخ انجام میشد و جواب میداد، اما امروزه این مفهوم شهروندی است که ملت به مفهوم مدرن را شکل میدهد و میتواند بسترساز تحولات توسعهای شود.
شهروندی باید از کودکی از طریق خانواده، نظام تربیتی، و سیاستمداران به افراد آموزش داده شود. ما تا وقتی که لطیفههای قومیتی میسازیم مفهوم شهروندی را درک نکردهایم. پس پیش از سخن گفتن از ملیت ایرانی باید از هویت ایرانی مبتنی بر شهروندی سخن گفت. اگر همه اعضای قومیتها و مذاهب، خود را شهروندان این کشور دانستند و از حقوق برابر برخوردار بودند، آن موقع میتوان از ملیت ایرانی و توسعه ایران سخن گفت.
برگرفته از سخنان دکتر محسن رنانی
تدوین شده توسط پویش فکری توسعه
زمان برگزاری میزگرد ۲۶ آذر ۱۳۹۸
برای مطالعه گزارش این جلسه و دسترسی به فایل صوتی نشست کلیک کنید