موافقان و مخالفات مذاکره ایران و آمریکا چگونه میاندیشند؟
به نظر نمی رسد مردم ایران هیچگاه تا این حد انتخابات ریاست جمهوری آمریکا را تعقیب کرده باشند. این انتخابات که با تغییر ریاست جمهوری آمریکا نیز همراه شد یکبار دیگر رابطه ایران و آمریکا را چه در میان مردم و چه در بین فعالان و گرایشات گوناگون سیاسی به شدت مورد بحث قرار داده است. مروری بر مباحث و مواضع مختلف شاید نشانگر این مسئله مهم باشد که گویی هر یک از رویکردها و برخوردها از زاویه دید و نقطه عزیمت و به عبارتی برتر دانستن یک مولفه و یا یک ارزش محوری به کل این ماجرا نگاه می کنند.
برای یک طبقه بندی «انتزاعی» می توان این زاویه دیدها را به پنج دسته تقسیم کرد. با اذعان به این نکته که در واقعیت «انضمامی» افراد یا گرایشات مختلف میتوانند حامل ترکیبی از بعضی از این مولفهها باشند.
۱.ایده و آرزوی تغییر حکومت و سرنگونی ج.ا
کلیپی که سخنان زنی نسبتا مسن را روایت میکرد که آرزو داشت ترامپ شر حکومت ایران را از سر مردم کوتاه کند یک نمونه نمادین از این رویکرد است. جدا از بخش هایی از مردم تحت فشار و مستاصل ایران بعضی نیروهای سیاسی نیز با طرفداری از تحریم ها و فشار حداکثری ترامپ همین باور را دنبال میکردند. طبیعی است که شکست ترامپ خوشایند آنها نیست و در همین راستا هر گونه مذاکره و بهبود رابطه بین حکومت ایران و دولت جدید را نیز در جهت تثبیت حکومت ایران میبینند. در باره نقش تحریم ها بر مردم یا حکومت ایران(مثلا اینجا و اینجا و اینجا) و نیز تصور تغییر از بیرون و با اتکا به خارجی ها قبلا بارها و به تفصیل بحث کرده ایم( مثلا اینجا و اینجا و اینجا).درست است که ارتباط یک کشور با نظام جهانی سیاسی و اقتصادی تا حدی به نرمال سازی رفتارهای آن کشور کمک میکند اما این امر بیشتر حوزه سیاست خارجی را در برمیگیرد تا سیاست داخلی. اگر نظام عقیدتی و ارزشی حاکم بر یک کشور به طور نسبی مبتنی بر دموکراسی و حقوق بشر نباشد تغییر سیاست خارجی و حرکت در چارچوب نهادها و قراردادهای بین المللی الزاما به تغییر رفتار سیاسی آن حکومت در داخل کشورش منجر نمیشود. نمونه چین مهمترین مثال است. همچنین حکومت رومانی در بلوک شرق نسبت به دیگر کشورهای این بلوک نگاه و رابطه بهتری با جهان غرب داشت اما دیدیم در داخل کشور خویش جزء متصلب ترین کشورهایی بود که در برابر مطالبه تغییر توسط مردم خویش در فرایند فروپاشی بلوک شرق مقاومت کرد و برخلاف بسیاری از کشورهای این بلوک که با تفاهم و تعامل با مخالفان به تغییر و تحول حکومت رضایت دادند (مثل لهستان و آلمان شرقی و …) کار به اعدام چائوشسکو و همسرش رسید.
در هر حال به نظر میرسد با برکناری دولت ترامپ این صدا حداقل تا اطلاع ثانوی ضعیف تر از گذشته به گوش برسد.
- بهبود زندگی مردم
یکی از شایع ترین گفتارها در دوران انتخابات آمریکا در بین بخش عظیمی از مردم کوچه و خیابان ایران این بود که «بایدن یعنی ارزانی؛ ترامپ یعنی گرانی!». علاوه بر این در بین بسیاری از تحصیلکردگان و دنبال کنندگان اخبار سیاسی در داخل و خارج از کشور که شاهد زندگی بسیار دشوار بیش از شش دهک از مردم هستند، این نقطه عزیمت مهمترین انگیزش برای برکناری ترامپ (و کنار رفتن فشار حداکثری که به گمان آنها فشار اصلی اش به مردم وارد میشود و نه حاکمان)، بود. بالطبع آنها در همین امتداد خواهان مذاکره و سازش و تفاهم بین ایران و آمریکا برای ایجاد گشایش در کار و اشتغال و درآمد و پایین آمدن قیمتها و کاستن از فشار تورم و … وخلاصه زندگی ای کمی راحت تر برای مردم ایران هستند. این رویکرد خیلی به محتوای سیاسی چالش بین ایران و آمریکا و سرنوشت حکومت در ایران و یا آمریکا کاری ندارد و یا حداقل دغدغه اول و اصلی اش نیست.
- مبارزه با امپریالیسم جهانی
هر چند دیگر بحث از امپریالیسم از رونق افتاده است اما آثار باقی مانده از این نوع نگاه به جهان در بعضی از نیروهای سیاسی چپ (غیرمذهبی و مذهبی) همچنان به عنوان نخستین انگیزش عمل میکند. واحد تحلیل اینها «جهان» است و پس از آن به منطقه و کشور و ملت خودشان میرسند. گویی مبارزه ای تاریخی بین حق و باطل و خیر و شر در جریان است آن هم در سطح کلان بین المللی که همه مسائل دیگر را باید در ذیل و ظل آن دید. در اینجا یک تلاقی و همسویی بین این نگاه و نگاه غالب بر حکومت ولایی در ایران دیده میشود. این تلاقی و انطباق در مواجهه حاملان این دیدگاه در رابطه با سیاست خارجی ج.ا و مثلا مداخله اش در سوریه و یا در ماجرای ترور قاسم سلیمانی به وضوح قابل رویت بود. این نگاه خواهان شکست ترامپ بود اما اگر برای بهبود وضعیت مردم و یا تخفیف بحران امنیت ملی (یا امنیت حکومت) هم که شده تمایلی به مذاکره با شیطان دارند اما در فرایند پیگیری و یا صورت بندی این مذاکره بیشتر برخطاها و گناهان شیطان انگشت می گذارند تا حکومت ولایی.
- اصلاح تدریجی ج.ا (تنش زدایی خارجی به گمان تاثیر گذاری به نفع اصلاحطلبان داخلی)
بعضی طرفداران اصلاحات تدریجی در ایران این تصور را دارند که اصلاح سیاست خارجی حکومت می تواند به نفع جریان اصلاح طلب در داخل کشور تمام شود. این رویکرد شامل دو دسته مهم میشود: برخی اصلاح طلبان داخل کشور (که قسمتی از آنها موافق سیاست خارجی ج.ا هم نیستند) و نیز بعضی از رویکردهایی که نسب از گرایش سوم می برند (مبارزه با امپریالیسم)، اما حامی جریان اصلاح طلب داخل کشور و طرفدار اصلاحات تدریجی برای تغییر رفتار حکومت و «تغییر در حکومت» هستند. اینها شبیه رویکر قبلی ضمن حمایت از مذاکره بین ایران و آمریکا اما بیشتر گناهان و خطاها را به گردن امپریالیسم و متحدین منطقهای آن به خصوص اسرائیل و عربستان می دانند و در رادیکالترین موضع شان سعی می کنند بازی را مساوی در بیاورند.
- تحول خواهی با تاکید بر تغییر بنیادی سیاست خارجی ج.ا (ترکیب «سیاست زندگی» و «سیاست رهایی»)
نقطه عزیمت این رویکرد ترکیبی است از رویکرد دوم (بهبود زندگی مردم) و تحول خواهی سیاسی که صدای سومی است در کنار اصلاح طلبی و سرنگونی طلبی. در باره مفهوم تحول خواهی قبلا بارها بحث شده است(مثلا اینجا و اینجا و اینجا).مروری بر مواضع مختلف در باره انتخابات آمریکا نشانگر این مسئله مهم است که هر یک از رویکردها از زاویه دید و به عبارتی برتر دانستن یک مولفه و یا یک ارزش محوری به کل این ماجرا نگاه می کنند. برای یک طبقه بندی «انتزاعی» می توان این زاویه دیدها را به پنج دسته تقسیم کرد. با اذعان به این نکته که در واقعیت «انضمامی» گرایشات مختلف میتوانند حامل ترکیبی از بعضی از این مولفهها باشند:
۱.ایده و آرزوی تغییر حکومت و سرنگونی ج.ا
۲. بهبود زندگی مردم
۳. مبارزه با امپریالیسم جهانی
۴. اصلاح تدریجی ج.ا (تنش زدایی خارجی به گمان تاثیر گذاری به نفع اصلاحطلبان داخلی)
۵. تحولطلبی با تاکید بر تغییر بنیادی سیاست خارجی ج.ا (ترکیب «سیاست زندگی» و «سیاست رهایی»)
در این رویکرد اولا برخورداری از یک زندگی متعارف و رهایی از مصایب کنونی زندگی روزمره «حق» اولیه مردم تلقی میشود. تغییر سیاست خارجی می تواند «یکی از» عوامل موثر بر این وضعیت سراسر بحران باشد. هر چند ریشه اصلی بحرانهای اقتصادی در تحریم های یکجانبه و ظالمانه ترامپ و فشار حداکثری او نیست بلکه به ساختار دیکتاتوری نظام حاکم و فساد ساختاری و رانت خواری و سوء مدیریت داخلی بر میگردد اما نمی توان از نقش تحریم ها بر اقتصاد کشور و زندگی روزمره اکثریت زحمتکش آن نیز غافل بود.
ثانیا این رویکرد برخلاف رویکرد اول (سرنگونیطلبی) فکر نمیکند تحریم ها در یک کشور ضدغربی (مثل ایران و کوبا و نزوئلا و…) به سرنگونی حکومتها منجر شود.
همچنین؛ دیگر این رویکرد سیاسی قدیمی و سپری شده است که بتوان همه امور زندگی روزمره مردم و همه مطالبات کارگران و معلمان و بازنشستگان و پرستاران و … و زنان و اتنیک ها و … را به سرنگونی و تغییر حکومت گره زد و تصور کرد همه امور زندگی و مطالبات صنفی ومدنی باید تا آن زمان متوقف و موکول به تغییر حکومت بماند. پیوند زدن «سیاست زندگی» و «سیاست رهایی» شکل های واقعی تر و جدیدتری از سیاست ورزی را به میان آورده است که از سوی تحولطلبان تبلیغ میشود. از این منظرهمچنین «رفاه اکثریت مردم نزدیکترین راه به دموکراسی است و نه فقر آنان»؛ به خصوص در ایران. در این باب بحث بسیاری باقی میماند.
از منظر تحولخواهی مذاکره و تنش زدایی در روابط خارجی می تواند هم به مردم در راه «حق حداقلی شان» برای برخورداری از اندکی رفاه یاری برساند و هم می تواند تسهیل گر روند زمانبر دموکراتیزاسیون در ایران باشد، از طریق آزادسازی انرژی طبقه متوسط (و نیز اقشار فقیرتر) که به شدت صرف تهیه مایحتاج زندگی روزمره شان میشود و نیز گرفتن سلاح دشمن ستیزی و متصل کردن همه مخالفان به دشمن از دست حکومت. ضمن اینکه این فرایند باعث ریزش بخش مهمی از بدنه اجتماعی و به خصوص نیروی سرکوب حکومت نیز میشود.
نقد رویکرد پنجم(تحولخواهی) بر چهار رویکرد دیگر
نقدی بر رویکرد تغییرطلبی از خارج
در گذشته در باره نحوه مناسبات نیروهای منتقد و مخالف با خارج از کشور(مثلا اینجا) و نیز مسئله تحریم ها و نقش آنها در فرایندهای داخلی بارها بحث کرده ایم ( مثلا اینجا و اینجا و اینجا).
بدین ترتیب در اینجا شاید بد نباشد صرفا بر یک نکته تاکید کرد که قرینه سازی ایران و آفریقای جنوبی از سوی بعضی طرفداران تحریم و فشار حداکثری از اساس نادرست است. چون:
اولا حکومت آپارتاید بر اثر فشار تحریمها سرنگون نشد و یا در واقع با پذیرش انتخابات آزاد عقب نشینی نکرد. به گفته دکلرک آخرین رئیس جمهور سفید پوست آفریقای جنوبی تحریم های اقتصادی فشار کمی بر حکومت وارد کرد(بیشتر فشار بر خود سیاهان وارد شد).
ثانیا این کشور متصل به بازراهای جهان غرب و متحد سیاسی آنان بود (که قطع رابطه و طرد شدن از سوی ایشان برایش دشوار و غیرقابل تحمل بود)، نه یک کشور ضد غربی مثل کوبا، ایران، کره شمالی و یا ونزوئلا که دشمنی و طرد شدن از سوی غربی ها برایشان نه تنها مسئله ای نیست بلکه باعث افتخار و اهرمی برای سرکوب داخلی هم هست!
ثالثا، علاوه بر دو عنصر پیشین آنچه علت و فشار اصلی برای عقب نشینی حکومت یکدست سفید پوست آفریقای جنوبی بود کراهت و انزجار یکپارچه جهانی از مسئله تبعیض نژادی بود که آن کشور را به یک لکه ننگ و نفرت در جهان تبدیل کرده بود (و نه فشار اقتصادی و یا فشار صرفا سیاسی)
رابعا و مهم تر از همه آنچه بیش از عوامل خارجی در عقب نشینی و شکست حکومت آپارتاید موثر بود مبارزه و مقاومت بینظیر سیاهان طی چندین دهه در برابر تبعیض ننگین نژادی بود که توانستند صدایشان را به سطح جهان برسانند و حکومت آپارتاید را به یک نقطه سیاه و ننگین در قرن بیستم بر تارک بشریت نشان دهند.
همچنین شاید بد نباشد اشاره کنیم که در چند دهه اخیر این دومین باری بود که این صدا(تغییر طلبی از خارج) در بین برخی منتقدان و مخالفان حکومت ایران به خصوص در خارج از کشور به گوش میرسید. یک بار در زمان حمله نظامی دولت بوش به عراق و افغانستان بود که حتی بخشی از جنبش دانشجویی کشور از این رفتار حمایت کردند. هر چند بعدا اکثر قریب به اتفاقشان با این موضعشان مخالفت و گذشته خویش را نقد کردند و بار دوم نیز بعد از روی کار آمدن دولت دونالد ترامپ بود.
ناگفته نگذاریم که در این اشتباه محاسبه باید حساب معدودی از افراد و نیروهای سیاسی که میخواهند شخصا از این طریق سلطنت از دست رفته شان را پس بگیرند ( و کلا اتکاء طلبی به بیگانگان نسل اندر نسل در «دی ان ای» سیاسی شان وجود دارد!) و یا بعضی افراد متوهمی که تصور میکنند از این طریق میتوانند حکومت ایران را تغییر دهند و رویای چلبی شدن در سر میپرورانند را از بقیه افرادی که در داخل یا خارج دچار اشتباه محاسبه و بی تجربگی سیاسی هستند جدا کرد. همینطور حساب این سیاست ورزان را باید از تودههای محرومی که از سر خشم و یاس و استیصال دنبال منجی میگردند جدا دانست. آنان به قرینه نیروی سنتی که از سر استیصال نامه به جمکران می اندازد تا امام زمان بیاید و از دست مشکلات نجاتش دهد باز با همان روانشناسی رفتاری یعنی یاس و عدم اتکاء به خود و یاری طلبی از ورای خویش از یک دولت یا شخص قدرتمند در خارج انتظار دارند دستی برون آرد و اینان را از ظلم و ستم جلادان حاکم نجات دهد. هر دو اما در یک چیز مشترکند عدم اتکاء به خویش و جستن راهی برای تغییر از طریق خود.
نقدی بر رویکرد بهبود طلبی رفاهی
از منظر تحولخواهی مذاکره و تنش زدایی در روابط خارجی میتواند هم به مردم در راه «حق حداقلی شان» برای برخورداری از اندکی رفاه یاری برساند و هم میتواند تسهیل گر روند زمانبر دموکراتیزاسیون در ایران باشد، از طریق آزادسازی انرژی طبقه متوسط (و نیز اقشار فقیرتر) که به شدت صرف تهیه مایحتاج زندگی روزمره شان میشود و نیز گرفتن سلاح دشمن ستیزی و متصل کردن همه مخالفان به دشمن از دست حکومت. ضمن اینکه این فرایند باعث ریزش بخش مهمی از بدنه اجتماعی و به خصوص نیروی سرکوب حکومت نیز میشود.
بنا به گفته اکثر کارشناسان اقتصادی داخل و خارج، مشکلات و ابربحران های اقتصادی کشور بیش از تحریم ها برخاسته ازساختار نالایق و و فاسد حاکم است که ریشه این امر هم به نظام ولایی برمیگردد که بخش عمدهای از قدرت غیرمسئول را تشکیل میدهد. بر این اساس این تصور که با بهود روابط خارجی و تنش زدایی از آن، زندگی مردمان روی خوش خواهد دید تا حد زیادی اغراق آمیز است.
این درست است که رفع تحریمها همیشه و بنا به آمارهای نهادهای اقتصادی بینالمللی باعث رشد بسیاری از شاخصها در اقتصاد ایران شده و مردم هم به هر حال به صورت سلسله مراتبی و نسبتشان در دوری و نزدیکی به ساختار قدرت سهمی از این خوان می برند ولی میزان تاثیر این امر بسیار کمتر از عوامل مهمتری چون فساد ساختاری و بودجه رانتی است. بنابراین تغییر سیاست خارجی بدون تغییر سیاست داخلی نقش محدودی در زندگی مردمان خواهد داشت. همچنین تجربه دو سه دهه اخیر بارها نشان داده که تغییر «سیاست» داخلی نیز تاحدی میسر است و این امر بدون تغییر «ساختار» و تحول و بنیادی آن میسر نخواهد بود.
نقدی بر رویکرد مبارزه با امپریالیسم
این رویکرد از نوعی عقب ماندگی تاریخی رنج میبرد و به دوران سپری شدهای تعلق دارد. این نه بدان معناست که نظم جهان عادلانه و یا حتی طبیعی است و یا در جهان سلطه و استیلا و امپراطوریطلبی وجود ندارد بلکه بدین معناست که تحلیلها و صورتبندی های گذشته که نظام سلطه را متمرکز می دید و یا برای آن به سرکردگی قائل بود؛ یا از اساس نادرست بود و یا حداقل اینک و به خصوص پس از پایان جنگ سرد رنگ باخته است. در این باره پس از فروپاشی بلوک شرق بسیار بحث شده است. بحثهایی که گاه راه به اغراق برده و نظم جهان را طبیعی و برتر دیده است!
از این نکته که بگذریم تحلیل جهانوطنانه و تحلیل مبتنی بر دولت – ملت از اساس با یکدیگر متفاوت اند. واحد تحلیل یکی جهان است ( و از آنجا به منطقه و کشور خویش میرسد) و واحد تحلیل دیگری دولت- ملت خویش است و از آنجا به منطقه و جهان میرسد. خروجی یکی مبارزه با نظام سلطه و تقویت جبهه مقاومت در برابر آن است و خروجی دومی «منافع ملی» و شرکت در بهسازی نظم جهانی به اندازه توانایی های ملی و نه بیشتر. اصلاح و تغییر وضع جهان بر دوش همه جهانیان است نه یک کشور و ملت. در باره تفاوتهای این دو دیدگاه قبلا بحث کردهایم (اینجا).
بر این اساس اینک در مراوده و نسبت ایران و آمریکا نیز باید از ملت ویتنام و ژاپن آموخت تا کره شمالی و کوبا. بعضی طرفداران این رویکرد در تبیین نسبت ایران و آمریکا فقط دنبال اتهامات و کیفرخواست آمریکا در پرونده های جهانی و یا پرونده های مرتبط با ایران میگردند و آگاهانه یا ناآگاهانه بر رفتار ج.ا چشم میبندند و یا آن را کوچک می کنند. آنان رفتار چهار دهه ای از اشغال سفارت آمریکا تا کنون از جمله گروگانگیری های مستقیم و غیر مستقیم در ایران و منطقه و تلاش برای حضور سیاسی- نظامی برای ضربه زدن به اسرائیل و آمریکا، را نادیده میگیرند و به برخی برخوردهای تاکتیکی ج.ا برای مذاکره و معامله با آمریکایی ها اشاره می کنند و حرکات همزمان و موازی خلاف آن را لاپوشانی می کنند. استراتژی ثابت را پنهان و بعضی تاکتیکهای مقطعی را عیان می کنند.
به عنوان نمونه ویدئوی مصاحبه آقای خامنه ای به عنوان رئیس جمهور دهه شصت با یک خبرنگار غربی در هنگام حضورش در اجلاس عمومی سازمان ملل حاوی همان سخنانی است که وی هم اکنون میزند. او روزی پوشش مخملی بر دست چدنی اوباما میبیند و روزی توحش تمدن غرب را در انتخابات آمریکا به رخ میکشد. بدون اینکه نیازی به توجیه و انکار خطاها و گناهان شیطان وجود داشته باشد اما مشکل اصلی از نظر تحولطلبان سیاست ضدغربی(و در واقع ضد تجدد و و ضد تمدن) حاکمان ایران مبتنی بر یک نگاه آخرالزمانی برای مبارزه خیر و شر و غلبه خیر بر شر و نیز شیعی گری آنان درمنطقه است. نه پوشاندن لباس مبارزه با امرپالیسم بر این نگاه ارتجاعی درست بوده است و نه پوشاندن لباس دفاع از امنیت و تمامیت ارضی و منافع ملی. اینها فریبکاری است. هم مشکل اصلی و هم راه حل واقعی و دائمی، تغییر این سیاست و تبدیل دکترین ضد دشمن به یک سیاست مبتنی بر منافع ملی و توسعه اقتصادی است. در صورت این تغییر، دول غربی و تندروترین جناح ها در آمریکا و اسرائیل و عربستان نیز نمیتوانند کاری از پیش ببرند. نمونه اصلاح روابط ایران و عربستان در دوران هاشمی و خاتمی گوشههایی مقطعی از این رویکرد را نشان میدهد. نمیتوان گرایشات ضدامپریالیستی را پشت مواضع و رفتارهای نادرست جریانات تندرو در امریکا و منطقه پنهان و مشکل اصلی را انکار و یا کوچک کرد.
شایان چندان اهمیت نداشته باشد در اینجا اشاره کنیم بیشتر به گردن آمریکا انداختن خطاهای بین ایران و آمریکا از سوی بعضی فعالان سیاسی ناشی از بی اطلاعی نیست بلکه آنها تصور می کنند از طریق این نوع همسویی ها با تحلیلهای آقای خامنه ای و جریان ولایی راهی برای نزدیکی و اثرگذاری بر آنها بیابند و تصور اصلاح حکومت از درون را پیش ببرند. تصوری که البته بیشتر به توهم و آرزواندیشی می ماند.
نقدی بر رویکرد اصلاح تدریجی ج.ا
قرینه سازی ایران و آفریقای جنوبی از سوی بعضی طرفداران فشار حداکثری از اساس نادرست است. چون: اولا حکومت آپارتاید بر اثر فشار تحریمها سرنگون نشد و یا در واقع با پذیرش انتخابات آزاد عقب نشینی نکرد. به گفته دکلرک آخرین رئیس جمهور سفید پوست آفریقای جنوبی تحریم های اقتصادی فشار کمی بر حکومت وارد کرد(بیشتر فشار بر خود سیاهان وارد شد).
ثانیا این کشور متصل به بازراهای جهان غرب و متحد سیاسی آنان بود (که قطع رابطه و طرد شدن از سوی ایشان برایش غیرقابل تحمل بود)، نه یک کشور ضد غربی مثل کوبا، ایران، کره شمالی و یا ونزوئلا که دشمنی و طرد شدن از سوی غربیها برایشان نه تنها مسئله ای نیست بلکه باعث افتخار و اهرمی برای سرکوب داخلی هم هست!
ثالثا، آنچه علت اصلی برای عقب نشینی حکومت یکدست سفید پوست آفریقای جنوبی بود انزجار یکپارچه جهانی از مسئله تبعیض نژادی بود که آن کشور را به یک لکه ننگ و نفرت در جهان تبدیل کرده بود (و نه فشار اقتصادی و یا فشار صرفا سیاسی)
رابعا و مهم تر از همه آنچه بیش از عوامل خارجی در عقب نشینی و شکست حکومت آپارتاید موثر بود مبارزه و مقاومت بینظیر سیاهان طی چندین دهه در برابر تبعیض ننگین نژادی بود که توانستند صدایشان را به سطح جهان برسانند و حکومت آپارتاید را به یک نقطه سیاه و ننگین در قرن بیستم بر تارک بشریت نشان دهند.
در مباحث مربوط به تحولخواهی این دیگاه بارها مورد نقد وبررسی قرار گرفته است. (مثلا اینجا و اینجا).
به فراخور موضوع این نوشتار اما میتوان بر این نکته تصریح و تاکید کرد که درست است که ارتباط یک کشور با نظام جهانی سیاسی و اقتصادی تا حدی به نرمال سازی رفتارهای آن کشور کمک میکند اما این امر بیشتر حوزه سیاست خارجی را در برمیگیرد تا سیاست داخلی. اگر نظام عقیدتی و ارزشی حاکم بر یک کشور به طور نسبی مبتنی بر دموکراسی و حقوق بشر نباشد تغییر سیاست خارجی و حرکت در چارچوب نهادها و قراردادهای بین المللی الزاما به تغییر رفتار سیاسی آن حکومت در داخل کشورش منجر نمیشود. نمونه چین مهمترین مثال است. همچنین حکومت رومانی در بلوک شرق نسبت به دیگر کشورهای این بلوک نگاه و رابطه بهتری با جهان غرب داشت اما دیدیم در داخل کشور خویش جزء متصلب ترین کشورهایی بود که در برابر مطالبه تغییر توسط مردم خویش در فرایند فروپاشی بلوک شرق مقاومت کرد و برخلاف بسیاری از کشورهای این بلوک که با تفاهم و تعامل با مخالفان به تغییر و تحول حکومت رضایت دادند (مثل لهستان و آلمان شرقی و …) کار به اعدام چائوشسکو و همسرش رسید.
در مورد «لحظه کنونی» ایران نیز باید گفت ولی فقیه حاکم بر ایران جریان اصلاحی که هیچ حتی دارد جریان اعتدالی را هم از معادلات سیاسی داخلی خود کنار میگذارد. او از خدا هم نمیترسد و تنها از دو عنصر در هراس است: آمریکا (بحران اقتصادی و جنگ) و مردم عاصی و معترض! ممکن است او مسیرش را از جاده کره شمالی به سمتی مشابه چین هم کج کند. یعنی در خارج امتیاز بدهد اما در داخل فضا را بسته و رقابت بین نیروهای درون حکومت را هم از همینکه هست هم محدودتر کند. نحوه برگزاری آخرین انتخابات مجلس با بکارگیری بدون تعارف تیغ نظارت استصوابی به صورت حداکثری به خوبی بیانگر این سیاست است. دورخیز برای یک دولت به اصطلاح جهادی و جوان نیز خبر از همین رویکرد میدهد. بنابراین آرزواندیشی زیادی است اگر تصور شود مذاکره با آمریکا و یا حتی در بالاترین سطح آن تغییر سیاست خارجی باعث تقویت و رشد نیروهای اصلاح طلب در داخل کشور میشود. بگذریم از اینکه روند اصلاح طلبی و خود اصلاحی نظام نیز امتحان دودهه ای خویش را پس داده و نیاز به جمعبندی مجدد ندارد.
تغییر سیاست خارجی از راه فشار افکار عمومی و جامعه مدنی و سیاسی میسر است
نکته پایانی این که تغییر سیاست خارجی حکومت ولایی عمدتا از طریق فشار افکار عمومی و فشار جامعه مدنی و جنبش اجتماعی میسر است.
در عرصه فعالان سیاسی اما آنها در داخل کشور به شدت تحت فشارند. حداقل کاری که البته همین نیروهای تحت فشار می توانند بکنند این است که سیاست خارجی حکومت را به صراحت نقد کنند. اینک نیروهای سیاسی بسیاری به سکوی تماشاچیان بازی سیاست در ایران تبعید شده اند. متاسفانه آنها حتی از وظایف تماشاگرانه شان در «هو کردن» مربی تیمی که بد بازی میکند هم خودداری میکنند! حداقل کاری که بعضی فعالان سیاسی و مدنی در ایران میتوانند بکنند هو کردن سیاستهای رهبر نظام است. به تعبیر شریعتی«ظلم را اگر مغلوب نمیتوان کرد، رسوا میتوان کرد».
وضعیت اقتصادی کشور، نارضایتی و خشم مردم و فشارهای داخل و بیرون از سیستم بر سیاست فلاکت بار و ایران برباده خارجی رهبر ج.ا چاره ای جز مذاکره با دولت جدید آمریکا باقی نگذاشته است. باید بر عدم تعلل، مستقیمِ، بی قید وشرط و شفاف بودن این مذاکرات پای فشرد. شروع مذاکره با بایدن که قصد بازگشت به برجام را اعلام کرده و زبان قابل تحملتری دارد آسانتر از ترامپ خواهد بود، اما ادامه آن شاید سخت تر هم باشد. چرا که بایدن قدرت اجماع سازی جهانی و همراه کردن اروپایی ها و نهادهای بین المللی را برخلاف ترامپ داراست. اما هر دو طرف مذاکره از تصورات نادرستشان از برجام درس گرفته اند. ایران خواهان تضمین های عملی برای اجرای توافق آتی است و طرف دیگر هم خواهان بسته و مجموعه تغییرات است و نه تغییر موردی. آنها شاید حاضر باشند ظاهری برد- به برد به مذاکرات بدهند اما بسیار بعید است که به بعضی تغییرات تاکتیکی بدون تغییر استراتژی سیاست ج.ا در منطقه و جهان رضایت بدهند. این تغییر البته به نفع ملت ایران هم هست. ملتی که باید پس از سیاست خارجی به معضل اصلی بیندیشد؛ مشکل «سیاست» و «ساختار» داخلی حکومت ولایی ج.ا که ریشه همه مشکلات کشور است.