مهاجرت و مشکل پذیرش واقعیت زندگی چند فرهنگی
بخشی از درک مسالهی مهاجرت و مشکل امروزه در جهان غرب پذیرش واقعیت زندگی چند فرهنگی است. کارلوس فوئنتس روشنفکر مکزیکی در مقالهای که سی سال پیش در لوسآنجلس تایمز[i] منتشر شد میگوید «وجود رفاه و زندگیهای پر زرق و برقی که در رسانههای جمعی در غرب نشان داده میشود و این روزها به همهی جهان انتقال مییابد مردم جهان در مناطق جنوب را که دسترسی به چنان تجملاتی ندارند و در زندگی روزمره خود آن را غیر قابل دسترس میبینند ترغیب به مسافرت به غرب برای رسیدن به آن استاندارد و یا سرابی از آن زندگی مینماید.» فوئنتس میگوید «تا زمانی که مردم جنوب از امکانات برابری با شمال روبرو نباشند این سیل مهاجرت ادامه خواهد یافت.» توجه داشته باشید که روایت فوئنتس به سی سال قبل بر میگردد و نه امروز که جهان به مراتب کوچکتر شده است و شبکههای اجتماعی با چنین گستردگی به شبکههای ماهوارهای در جهان افزوده شده است. اما در اصل فرهنگ زندگی غربی در تمام صحنهها توانسته است با سرعت بسیار بیشتری جهان را در نوردد و به اقصی نقاط گیتی برسد و تاثیرات خود را بر مردمان ساکن جنوب بگذارد.
بر طبق آمار موجود در ماه ژوئن سال ۲۰۲۱ نزدیک به ۱۹۰ هزار نفر در مرزهای جنوبی ایالات متحده به وسیلهی پلیس مرزی متوقف و ثبت نام شدهاند. این رقم بالاترین تعداد از ماه مارس سال ۲۰۰۰ تاکنون بود که با ۲۲۳ هزار نفر هنوز رکورددار تعداد عبور ماهیانه به خاک آمریکاست. از این تعداد کمتر از ۷۰ هزار نفر اجازه یافتند که برای پناهندگی در داخل آمریکا ثبت نام کنند و ۱۲۰ هزار نفر بقیه طبق فرمان ۴۲ رئیس جمهوری برای پیشگیری از شیوع بیماری کوید بلافاصله به مکزیک باز گردانده شدند. گزارشها اما حاکی از آن است که معمولاً تا ۳۵٪ کسانی که به مکزیک باز گردانده میشوند دوباره از مرز عبور میکنند و در نتیجه به احتمال قریب به یقین تا ۳۰٪ این افراد دوبار شمارش میشوند.
چنین موجی از جابهجایی و تمایل به مهاجرت تا جنگ جهانی دوم در جهان سابقه نداشت. در سالهای قبل از جنگ و دوران بلافاصله آغازین پس از جنگ هم عمدتاً این امواج مهاجرتی تنها برای جبران کاهش نیروی کار در جهان صنعتی معمول بود. بهویژه در ایالات متحده در قرن نوزده و آغاز قرن بیستم برای ساختمان شبکهی راه آهن سراسری و بعد از جنگ برای ساخت شبکهی سراسری شاهراههای بین الایالتی در کشور ورود مهاجرین از چین و کشورهای آمریکای لاتین ترغیب میشد. در اروپای بعد از جنگ هم برای بازسازی خسارتهای جنگ، مهاجرت کارگران یوگسلاو، ترک، و یونانی به آلمان و مهاجرین شمال آفریقا به فرانسه و ایتالیا ویا مهاجرین هندی و پاکستانی به بریتانیا برای مدتها آزاد و مورد علاقه و حمایت سرمایهداران بود.
برای پاسخ به این سوال که از منظر تاریخی در چه زمانی چنین جابهجایی فرهنگی از کشوری به کشور دیگر وجود داشته است لازم است به ساختارهای حکومتی باستانی جهان نگاهی بیاندازیم. به این منظور بر تشکیل امپراطوریها در تاریخ مکث خواهیم کرد. فهم این رابطه برای درک شرایط امروز هم میتواند راهساز باشد.
غرب صنعتی و آنچه ما به عنوان مرکز تمدن جهانی میپنداریم خود را
تاریخاً تبلور تمدن یونانی میشناسد. نگاهی به تاریخ تمدن به ما میگوید که
تمدن یونان هیچگاه از محدوده ملت-شهری فراتر نرفته است، چرا که یونان
اساساً از ملتهایی تشکیل میشده که در نهایت بیشتر از یک متروپولیس یا شهر
نبودهاند. تاریخدان فرانسوی رنه کروسه در کتابی به نام چهرهی آسیا که
بهوسیلهی غلامعلی سیار به فارسی هم ترجمه شده مینویسد «در فرهنگ یونانی
در مقایسه با سایر ارزشها دولت در مدینه (شهر) محدود میشد و تنها در
ایران هخامنشی و بعدها در روم باستان چیزی بنام دولت سراسری بهوجود آمد و
سرزمینهای وسیع را در برگرفت که شایستهی نام امپراطوری باشد.» گروسه چنین
میگوید که ایران فکر جدیدی را در سیاست که برای ساختار تاریخی جهان اهمیت
داشت بهوجود آورد که برای تاسیس یک امپراطوری جهانشمول ضروری بود. گرچه
امپراطوری پارس با فتوحات نظامی میسر شده بود اما با صلح پس از فتح همگون
شد و ادامه یافت. در این ساختار قوانین حاکم آنقدر متمرکز بود تا قدرت
مرکزی را تامین نماید و انقدر به فرهنگها و رسوم ملل مختلف آزادی میداد و
به سنن و فرهنگ و مذاهب آنها احترام میگذاشت که حافظ صلح، ثبات و آرامش
باشد. امپراطوری هخامنشی از مصر تا پنجاب و از تنگه بسفر تا سغد گسترش
یافته بود و تا دو قرن صلح را درجهان برقرار نموده و حفظ کرد. مهمترین
خصیصهی این امپراطوری امکان همزیستی چندفرهنگی در کلیت امپراطوری هخامنشی
بود. شکست هخامنشیان در مقابله با اسکندر مقدونی باعث رکود وسعت امپراطوری
شد اما بفاصله کمی بعد امپراطوری ایرانی بهوسیلهی اشکانیان و سپس
ساسانیان برای هشت سده در سرزمین پارس و غرب آسیا مستقر شد و تا حملهی
اعراب حکمرانی کرد. امپراطوریهای عرب نیز تحت نفوذ علم سیاست ایرانیان
قرار گرفته و امویان و عباسیان از دانش سیاسی ایرانیان برای حکمرانی
استفاده میکردند. این امپراطوری که خصلت مذهبی و اسلامی داشت در بسیاری از
سرزمینهای اروپایی نیز تا جنگ جهانی اول همچنان با همان خصایص ادامه
یافت. از سوی دیگر امپراطوری روم باستان هم در این دوران به موازات
امپراطوریهای ایرانی در شمال آفریقا و جنوب اروپا مستقر بود و بر
سرزمینهای گسترده با فرهنگها و ملیتهای گوناگونی حکمرانی داشت. و اما در
درون امپراطوری روم اختلافات فیمابین دو کلیسای عمدهی زمان که یکی در
رم(واتیکان) و دیگری در قسطنطنیه (بیزانس) وجود داشت عملاً دو امپراطوری
مجزا از هم را بهوجود آورد.
آنچه در تاریخ به کشور ما ایران مربوط
است در واقع جنگها و درگیریها با روم شرقی است. از همین رو هم هست که
مولوی که در سالهای پایانی در قونیه میزیست در غرب به رومی معروف است.
روم شرقی سپس در سده پنجم میلادی بخشی به تصرف عثمانی درآمد و بقیه به
امپراطوری تزاری روسیه تبدیل گشت. با جنگ جهانی اول و شکست امپراطوری
عثمانی سیستم حکومتی که ساختار سیاسی تحت تاثیر شیوهی سیاستمداری ساسانیان
را ادامه داده بود به پایان رسید. همزمان با امپراطوری عثمانی در غرب
اروپا فرانکها که اساسا از نژاد ژرمن بودند توانستند یک سیستم پادشاهی
بهنام سلسله مروینژیان را در فرانسه تاسیس و بخشهای بزرگی از اروپای غربی
و شمالی را بهزیر سلطه درآورند، که عملاً برای دویست و پنجاه سال
فرهنگها و قومیتهای مختلفی را در زیر یک حکومت نگاه میداشت. این سلسله
سپس در سدهی هشتم میلادی جای خود را به سلسلهی کارولنژینها دادند که تا
انقلاب کبیر فرانسه همچنان بر مناطق امپراطوری فرانکها سلطنت داشتند. این
تداوم حکومت در تمام این سالها تا سده هیژده میلادی و انقلاب کبیر فرانسه
با لقب امپراطوری اداره میشدند. در تمامی این دورانها و امپراطوریهای
موجود نوعی تفاهم چندفرهنگی در جهان وجود داشت؛ یعنی امپراطوریها وجود
فرهنگها و مذاهب مختلف را بهشیوهی ایرانیان باستان پذیرا میشدند و در
عوض مردم سرزمینها نیز از عمل به مذاهب و فرهنگهای خودویژه، رضا داشتند.
حاکمیت برقرار بود و جنگها نیز در حد تمایل به تصرفهای سرزمینی و امکانات
طبیعی مانند آب و زمین زراعی و غیره محدود بود.
مرحلهی بعد اما دوران صنعتی اروپایی است. آنچه پیشرفت صنعتی با خود
آورد نیاز به مواد اولیه برای تولید بود و نیاز به بازار برای فروش تولیدات
صنعتی، همین دو نیاز و آنچه بهعنوان نیاز سوم و نیروی کار بعداً به آن
خواهیم پرداخت باعث شد نوع جدیدی از استعمار بهوسیلهی امپراطوریها پا
بگیرد که بازهم به تصرف و اشغال اما نه مثل قبل همراه با انتگراسیون فرهنگی
و ملت-شهرسازی و بلکه صرفاً با استخراج مواد اولیه و ساخت و ساز تنها تا
رفع نیاز را شامل میشود. وسعت این امپراطوریهای استعماری دوران صنعتی
برخلاف قبل که سرزمینهای به هم بستهای را شامل میشد، بسیار گستردهتر و
در همهی قارههای جهان و سرزمینهای دوردست ادامه مییافت. محمل و دستاویز
برای این کشورگشاییها برای تامین مواد اولیه و بازار فروش چنان بود که از
یک جزیره کوچک مانند بریتانیا به جایی میرسید که اصطلاحاً میگفتند
هیچگاه خورشید در امپراطوری بریتانیا غروب نمیکرد. دستاویز برای این
کشورگشاییها در پشت پرده به شکلی بین صنعتگران و دولت حامی آنها و
کلیسای حاکم قرار نانوشتهای را تبیین کرده بودند که بهدنبال ورود
کشتیهای جنگی حامل سربازان اشغالگر قایقهایی هم از کشیشان و اسقفهای
مسیحی وارد میشدند، با این بهانه که مردم بیفرهنگ بومی را باید به راه
راست آورد و به آنها فرهنگ متمدنانه آموخت. بهطور مشخص گسترش کلیساهای
مسیحی و رشد عددی مسیحیان همگام با گسترش استعماری غرب صنعتی در آفریقا و
آمریکای جنوبی که جمعیت بومی داشتند کاملاً واضح و دارای رابطهی مستقیم
است. در کنار این رویههای مذهبی، در حمایت از استعمار پژوهشگرانی هم در
غرب متمدن پیدا شدند و به کار در مراکز علمی مشغول شده و همین گزاره را به
شکل دیگری میساختند. از جمله آنکه با اندازهگیری جمجمهی سیاهان نتیجه
گرفتند که سیاهان حجم و وزن خاکستری مغز کمتری دارند و از نظر بیولوژیکی هم
نسبت به سفیدپوستان ابتر و کمهوشتر هستند و از این رو برای خودشان این
رسالت تاریخی را قائل شدند که به این نژادهای عقبمانده و وحشی تمدن و
فرهنگ بیاموزند.
ژاک رابه مانانژارا نویسنده ماداگاسکاری در
کنگرهای که در سال ۱۹۵۶ در سوربن تحت عنوان کنگرهی نویسندگان و هنرمندان
آفریقایی برگزار شده بود به روایت دکتر منوچهر هزارخانی میگوید: «فکر وحشی
بودن سیاهپوست یک اختراع اروپایی ست. آخر چگونه میتوان عدهی کثیری را که
مدعی حقوق بشر هستند و عشق به آزادی و فریاد خواست عدالت از دهانشان بلند
میشود را خواب کرد؟ چه اصلی را میتوان عَلَم کرد تا لزوم خشونتها و
خودسریها را توضیح داد و قبولاند و کشتار با گلولهی آتشین سلاح را بر
مردمان بی سلاح در سرزمین های دیگر توجیه نمود؟ سیاه پوست وحشی نبود تا آن
روز که سفیدپوست به این فکر افتاد که اعلام این وضع بهسود اوست. رشد
سرمایهداری در قرن نوزده و گسترش آن به ماوراء دریاها احتیاج به یک بهانه
داشت و این افسانهی محض رعایت ظرافت اخلاقی ساخته شد و قصهی رسالت
متمدنکننده هنوز که هنوز است بر وجدانهای شریف سایه انداخته است.» باید
دقت داشت که در دوران توسعهی استعماری، دو شکل از تصرف سرزمین دیده
میشود. یکم آنکه در مورد کشورهای وسیع با جمعیت بومی کم، هدف تصرف زمین و
نابودی بومیان و جایگزینی آنها با سفیدپوستان اروپایی مورد نظر بود و اجرا
میشد که نمونهی آنها آمریکا، کانادا، و استرالیا و نیوزیلند است که
عمدتاً برای گسترش سرزمینی انگلوساکسونها هم بهکار رفت و نابودی بومیان
را در سرلوحه خود داشت. البته در این رده مهاجرین اسپانیایی و پرتغالی و
آلمانی هم بیشتر آمریکای جنوبی شبیه برزیل، آرژانتین، شیلی، و مکزیک را
تصرف کرده و در آنجا مستقر شده و جماعت بومی را تا مرز نابودی مطلق از میان
برداشتند. نمونهی دوم در این توسعه استعماری در مناطقی اتفاق افتاد که
مواد اولیه مورد نیاز بود اما جمعیت بومیان بیش از آن چیزی بود که بتوان
آنها را کاملاً نابود کرد مثل هند، چین، آسیای شرقی و خاورمیانه و کشورهای
آفریقایی. در این کشورها استقرار فرمانداریهایی از استعمارگر غربی مستقر و
نیروی نظامی برای تثبیت قدرت بهکار رفت. کنگرهی نویسندگان و هنرمندان
سیاه در پاریس هشت سال پس از امضای بیانیهی جهانی حقوق بشر و شرمساری
اروپا از جنایات فاشیسم در اروپا در دوران جنگ جهانی دوم تشکیل شده و باعث
شد که کشورهای باقیمانده از امپراطوریهای صنعتی را به نوعی درک مشترک
رهنمون شود که راه را برای مهاجرت مردمان تحت سلطه به کشورهای اروپایی
بهعنوان نوعی جبران مظالم گذشته تسهیل نمایند. نمونهی این قوانین به
اتباع برخی کشورهای آفریقایی برای مهاجرت به فرانسه، بلژیک و ایتالیا؛ از
هند و پاکستان به بریتانیا؛ و از کشورهای آمریکای لاتین به اسپانیا و
پرتقال مسیر مهاجرت را گشود. این سیاست و موج مهاجرت باعث شکسته شدن دیوار
بین فرهنگها و تفاهم فرهنگی با سفیدپوستان اروپایی در کشورهای غرب بود.
در دوران جنگ سرد تامین هویت در غرب بهجای اعمال هژمونی از طریق کلیسا و مذهب وارد فاز تازهای شده بود و آن همان گسترش فرهنگی بهوسیلهی ابزار نوین رسانهای بود. از سویی در اتحاد جماهیر شوروی که عملاً در امپراطوری تزاری روسیه حاکم شده بود با ابزار ابتدائیتر از جمله تحمیل زبان روسی و خطالرسم سیریلیک در سرزمینهای گستردهای با فرهنگهای مختلف حکومت سراسری ادامه مییابد. آنچه بعد از فروپاشی در جمهوریهای شوروی و کشورهای بالکان اتفاق افتاد اما گواه آن بود که هیچ فرهنگ مسلط حتی با ایدئولوژی توانمند نیز قادر نخواهد بود درگیری در محیط چند فرهنگی را کاملاً آرام سازد. تفاوت عمده در ایالات متحده با مدل بلوک شرق آن بود که در شرق علیرغم خطوط مرزی و خطکشیهای جغرافیایی، عمده ساکنین جمهوریها همه از قومیت و فرهنگهای یگانه تشکیل میشدند، درحالیکه در ایالات متحده این مرزبندیها بر اساس قومیت و زبان نیست و همه تحت سلطهی یک زبان و یک فرهنگ غالب انگلوساکسون قرار دارند و جایی برای چند فرهنگی حداقل از نظر نظام حاکم وجود ندارد. چنین سلطهای در دوران جنگ سرد با دستاویز دیر آشنای ایجاد رعب و وحشت علیه خطر کمونیسم تامین میشد و بعد هم با ایجاد وحشت علیه اسلام و خشونتهای نژادی در سه دههی اخیر ادامه یافت. آغاز این تلاش جدید البته در کمال تعجب در همان سالهای پایانی عمر اتحاد شوروی بهوسیلهی رونالد ریگان قلم خورد. او هم در جلسهی ناتو در اروپا و هم در کنگرهی آمریکا طی سخنانی خطر نزول ارجحیت فرهنگ اروپایی در آمریکا و در غرب اروپا را هشدار میدهد. ادموند گوردون استاد دانشگاه ییل و هاروارد میگوید:«چندگانگی اصل و ریشه و ویژگیهای منشی ملت آمریکا واقعیتیست که بوده و همچنان ادامه دارد. ظاهراً ما کشوری متشکل از اقوام گوناگون هستیم؛ علاوه بر این شاید بهعنوان یک کشور دموکراتیک موقعیت یگانهای داریم. زیرا که از آغاز ما زیر پرچم و شعار وحدت حاصل از کثرت جمع شدهایم. کشور ما با اصول دموکراتیک به عنوان پایهی اساسی بر مبنای جدایی گروهها بهوجود آمده است. درحالیکه کشورهای دیگر با اعمال زور به وحدت حاصل از کثرت دست یافتهاند ما در آمریکا این وحدت را بر پایهی خواست همگان و یا حداقل خواست مردم اروپای شمالی که مهاجرین اولیه به این کشور و مستقر در شمال شرقی کشور ما بودهاند تدوین کردهایم. این مردم اروپای شمالی که در آن روزگار چندگانگی کمتری از انچه امروز دارند داشتند، نمونهای از نرمش و با همی نشان دادند.» این تصویری که گوردون عرضه میکند اما دیگر صادق نیست. گرچه جای هیچ شکی نیست که فرهنگ آمریکایی با تسلط فرهنگی اروپای شمالی شکل گرفته بود اما امروز این کشور در مقابل یک دگردیسی بنیادین قرار دارد. همهی آمارها و تحقیقات نشان میدهند که در میانهی دههی سوم سدهی بیست و یک سفیدپوستان آمریکا در اقلیت قرار خواهند گرفت. سیاهان و لاتینتباران اسپانیولی زبان هر یک نزدیک به بیست درصد و آسیایی تباران هم نزدیک به ده درصد جمعیت و بقیه مهاجرین هم دو تا سه درصد هستند. با توجه به اینکه رشد جمعیتی سیاهان، لاتینها و آسیاییتباران بیشتر از سفیدپوستان است بهزودی جمعیت سفیدپوستان به چهل درصد کل جمعیت خواهد رسید. این نکته از سالهای میانی دههی ۱۹۹۰ میلادی وحشت و هراس ویژهای را در میان سفیدپوستان نه فقط در جنوب بلکه حتی در سواحل غربی آمریکا ایجاد کرد. ویلسون فرماندار کل جمهوریخواه ایالت کالیفرنیا در سال ۹۲ میلادی مبتکر لایحهی ۱۸۷ شد که عرضهی خدمات عمومی بهداشتی و آموزشی را به مهاجرین بدون مدرک ممنوع میکرد و به پلیس اجازه داد برای تشخیص هویت از کسانی که به علت خلاف رانندگی متوقف میکنند مدرک هویت و کارت اقامت قانونی مطالبه کنند. ساکنین ایالت کالیفرنیا که همیشه یک ایالت لیبرال بود این تبلیغ راستگرایان جمهوریخواه در مورد هجوم مهاجرین و آوردن جنحه و جنایت را پذیرفته و به لایحه ۱۸۷ رای دادند.
علیرغم همهی تلاش لیبرالیسم برای تاکید بر ارزشهای جامعهی چند فرهنگی، نکتهی کلیدی برای سفیدپوستان دست راستی در آمریکا رسیدن به این درک است که اقلیتهای قومی و نژادی سابق با افزایش جمعیت خواهند توانست از طرق دموکراتیک و با صندوق رای به حقوق بیشتری دست یابند و حتی چنانکه دیدیم فرزند یک مهاجر سیاهپوست (باراک حسین اوباما) میتواند به والاترین مقام در کشور یعنی ریاست جمهوری برسد. تمام اقدامات اوباما در زمان ریاست جمهوری او با سد مقاومت جمهوریخواهان در کنگره روبرو شد که با چنگ و دندان جلوی اصلاحات گرچه جزئی او ایستادند. طرحی بنام «توسعه، امداد، و آموزش برای کودکان بیگانه[ii]» که مخفف آن بهزبان انگلیسی «DREAM» است که ترجمه ان به فارسی «رویا» میشود، از سال ۲۰۰۰ برای اعطای اقامت قانونی به مهاجرینی که در کودکی به آمریکا آورده شدهاند و سپس درس خوانده و هیچ سابقه سوء هم ندارند در راهروهای کنگره آمریکا در گذر است بیآنکه موفقیتی در بین سناتورهای آمریکایی پیدا کند. آقای اوباما نیز نتوانست رای کنگره را برای تصویب قانونی لایحه «رویاباوران» بگیرد و در نتیجه این قانون به همان شکل متزلزل یعنی فرمان رئیس جمهوری تاکنون دوام آورده است. دولت اوباما در نهایت اما نتوانست تغییر عمدهای در شرایط مهاجران بهویژه جوانان رویاباور ایجاد کند. او که خود فرزند یک مهاجر کنیایی بود با لقب فرمانده دیپورت کنندگان-,Deportation Chief پست ریاست جمهوری را پس از ۸ سال بدون موفقیت در حل مشکلات مهاجرت ترک کرد. نگرانی و هراس عمدهی جمهوریخواهان از تصویب این قانون آن است که از طریق این کودکان و جوانان که برخیشان حالا به سیسالگی رسیدهاند ممکن است خانوادههای آنها هم که تابهحال بهطور غیر قانونی در این کشور کار کرده و مالیات دادهاند دارای حق شهروندی بشوند.
از همین رو بود که در موج بعدی پوپولیسم راست توانست رئیس جمهور رسماً نژادپرستی(ترامپ) را به کاخ سفید بفرستد که از آغاز مبارزات انتخاباتی خود قول داده بود دیواری بکشد و جلوی ورود مهاجران را بگیرد. در نتیجه ما با شروع دولت ترامپ شاهد نقض تمام تعهدات حقوق بشری آمریکا برای آزادی مهاجرت بودیم. ترامپ این بار حرف رونالد ریگان را بدون زرق و برق چنین بهزبان آورد که چرا ما باید به کسانی که از سوراخ مستراحهای آفریقا فرار میکنند پناه بدهیم و نه به کسانی که از نروژ و دانمارک به اینجا مهاجرت میکنند. چهارسال کابوس ترامپ سرانجام با انتخابات ۲۰۲۰ به پایان خود رسید و صد البته با رای همان جمعیت سیاهان و لاتینتباران و مهاجرینی که سفیدپوستان بیش از همه از آنها میترسیدند. اما کابوس مهاجران بیمدرک هم به فرجام خواهد رسید؟
در اینجاست که لازم است به نکتهی جالبی اشاره کنم که شاید برای شما تازگی داشته باشد، اما دایرهی ما را از آن سوی جهان و باقیمانده امپراطوری هخامنشی به موضوع مهاجرت در آمریکا پیوند میدهد. در طول سالهای طولانی اقامت در آمریکا سعادت آن را داشتهام که با انواع جنبشهای مدنی در این کشور رابطه برقرار کنم و خوشبختانه در این میان همان نگاه چپ که از کودکی در من زندگی کرده است راهبر جایگاه خود من در تضادهای اجتماعی و نبرد نابرابر خیر و شر در زندگی در غرب بوده است. در سالهای آغازین مهاجرت تازه یکسالی از گرفتن اجازهی اقامتم نمیگذشت که با یک اتفاق ساده اجازهی اقامتم را موقتاً از دست دادم و برای پنج سال بدون مدرک شدم؛ بدین معنی که در آن پنج سال نمیتوانستم به خارج از آمریکا سفر کنم، برای کار جدیدی ثبت نام کنم و یا از امکاناتی که برای زندگی قانونی نیاز بود استفاده کنم. این اتفاقی است که بهراحتی میتواند برای هرکسی پیش بیاید. این را برای آن ذکر میکنم که بدانیم بسیار امکان دارد که فرزندی و یا حتی بزرگسالی به دلیل اشتباه کوچک فرد دیگری اصطلاحاً اقامت قانونی را از دست بدهد و در نتیجهی آن تا مدتها و حتی شاید برای همیشه مجبور به زندگی در سایه باشد. از امکانات موجود حتی تحصیل و بهداشت و حق کار هم محروم گردد و نهتنها زندگی خود بلکه زندگی بستگانش را نیز با خطر روبرو سازد. بهطور خلاصه بعدها که آن مشکل من رفع شد نیز این تعهد را برای حمایت از مهاجرین بدون مدرک همچنان حفظ نمودم. همانطوری که در بالا گفتیم مقصر شرایطی هستند که درهای چنین عمیق مابین جنوب و شمال بهوجود آوردهاند و نه مردمی که قربانی این شرایط هستند. در این راه با بسیاری سازمانها و انجمنهای مدنی آشنا شدم که دهههای متمادی برای حق انتخاب محل زندگی به مثابهی یک حق بشری تلاش میکنند. کسانی که قوانین و سیستم تبعیضآمیز مستقر در سیستم سرمایهداری را به چالش کشیدهاند. از کلیساهای مختلف، از انسانهای شریفی که جان خود را بر سر این کار گذاشتهاند و همهی عمر را به مبارزه با این ستم طبقاتی و نژادی میگذرانند آموختهام. با موسسات حقوقی که با کمترین هزینه به پناهندگان کمک میکنند آشنا شدهام و با وکلایی روبرو شدهام که همه میتوانند در یک کمپانی بزرگ صدها هزار دلار در سال دستمزد بگیرند اما بهجای آن رفاه مادی، به دستمزد ناچیز ساعتی از موسسات غیر انتفاعی قناعت کرده و به جبههی کمک به مهاجرین پیوستهاند و در آنجا روزهای بیپایانی را برای کمک به همنوعان خود میگذراند. این تصویر دنیایی است که در جوار خشونت پلیسی و تمام تصاویر نفرتانگیز مقابله با پناهجویان در این جهان نافی چندفرهنگی باید در خاطر سپرد. نکتهی قابل ذکر آن است که اتحادیهها و سندیکاهای صنفی جریان اصلی آمریکا در بسیاری از موارد در رابطه با مسالهی مهاجرت مواضع راست را تایید میکنند. تنها اتحادیههای کارگران کشاورزی و سندیکاهای تولیدکنندگان محصولات زراعی هستند که از تعدیل قوانین مهاجرتی به نفع مهاجران گذر از مرز و پناهندگان اقتصادی حمایت میکنند.
اما یکی از شیرین ترین اتفاقات در این میان آشنایی با دوستی بوده است که همسن فرزند خودم است و در سه سالگی از ایران به آمریکا آورده شده و بعد از سی و پنج سال امروز خود بدون مدرک اقامت و عملاً در خطر اخراج است. او بزرگترین شبکهی رویاباوران را در آمریکا هدایت میکند. وی هموطن ایرانی ما محمد عبداللهی ست. محمد در مصاحبهای با متروتایمز در دیترویت[iii] حکایت بیمدرک ماندن خود را به یک اشتباه حقوقی والدینش نسبت میدهد که بعد از اقامت در آمریکا برای تحصیل به ایران باز نگشتهاند ولی وکیلشان در فایل پروندهشان تاخیر کرده و در نتیجه آنها و بالطبع محمد نیز بدون اجازهی اقامت در همهی این سالها در آمریکا جا ماندهاند. هرسال ۶۵ هزار نفر فرزندان مهاجرین بدون مدرک مانند او از دبیرستان در آمریکا دیپلم میگیرند ولی نمیتوانند وارد کالج بشوند. محمد نیز پس از دبیرستان مدرک دوسالهی خود را از یک کالج محلی میگیرد و سپس برای دانشگاه ایالتی شرق میشیگان ثبت نام میکند. روزیکه با استاد مشاور ملاقات دارد ابتدا استاد نامهی قبولی او را میدهد و از نمراتش و سابقه تحصیلیاش ابراز خوشنودی میکند و میگوید که ما دقیقاً به دانشجویانی مثل تو نیاز داریم. محمد خوشحال به مادرش زنگ میزند و تبریک میگوید و به او دلداری میدهد که همیشه از اینکه از ایران امده بوده غصه میخورد. اما دقایقی بعد مسئول پذیرش میآید و نامهی قبولی را از او پس میگیرد به این دلیل که چون اقامت قانونی ندارد نمیتواند ثبت نام کند.
روز اول ماه مه ۲۰۱۲ بود که آکسیونهای گستردهای در سراسر آمریکا برای
حمایت از مهاجرین بدون مدرک و چالش پرزیدنت اوباما و کنگرهی آمریکا برای
اقدام عملی شکل گرفته بود. هدف آن بود که با قانونگذاری که نتایج مشخص و
قابل رویتی داشته باشد به این مشکل همیشگی حداقل پاسخی درخور داده شود.
راهپیمایی در شهر ما برقرار بود و دوست ما محمد نیز هدایتگر این کنشگری
بزرگ بود، دهها و شاید صدها جوان از همه تبار انسانی در میدان مرکزی شهر
جمع شده بودند و یکبهیک دستدردست هم پشت بلندگو اعلام میکردند که مهاجر
بیمدرک هستند و نمیترسند؛ در این کشور بزرگ شدهاند، به مدرسه رفتهاند،
برای گذران زندگی خود و خانوادهشان کار کردهاند و جای دیگری را بهعنوان
خانه نمیشناسند(۱) (Undocumented and UnAfraid.
در ادامهی این
راهپیمایی جوانان شرکتکننده در این برنامه به مقاومت مدنی دست میزدند و
دستگیر میشدند. این اقدام در سراسر کشور از جمله در دفتر سناتورهای
آمریکایی صورت گرفت که در دفتر سناتور جان مک کین در آریزونا توانست توجه
جهانی را به خود جلب کند. گروه کنشگران رویاباور (DreamActivist.org) در
پروژهی بعدی خودشان توانستند با خلاقیت بیسابقه به یک زندان ادارهی پلیس
مرزی و مهاجرت در فرمانداری باوارد ایالت فلوریدا که در مالکیت بخش خصوصی و
عملاً برای سیستم سرمایهداری تجاری کار میکند نفوذ کنند. دو نفر به
نامهای مارکو ساودرا و ویریدیانا مارتینز خود را به پلیس مرزی در فلوریدا
معرفی میکنند تا به زندان بیافتند درحالیکه محمد و دوستانش در بیرون
زندان هماهنگیهای لازم را انجام میدهند و اسامی و اطلاعات مربوط به همه
زندانیان را جمع آوری میکردند و وکلای داوطلب برای همه زندانیان مدارک
لازم و وجوه وثیقه برای آزادی آنها را تهیه و به اجرا میگذارند. این
عملیات در فیلم مستندی بنام «نفوذی» (Infiltrators) ساخته کریستینا ایبارا و
الکس ریورا[iv]
ضبط شد که در بسیاری جشنوارههای سینمایی معروف از جمله ساندنس (فستیوال
رابرت ردفورد) و میامی به نمایش در آمد. تلویزیون معروف چپ دموکراسی ناو
بهوسیله فعال و کنشگر باسابقهی معروف آمریکا ایمی گودمن با فیلمساز و دو
چهرهی فیلم یریدینا مارتینز و محمد عبداللهی مصاحبهای کرد که بسیار مورد
توجه قرار گرفت. در مصاحبهی دیگری با برنامهی جهان تلویزیون بینالمللی
بیبیسی[v]
محمد به سوال خبرنگار که چرا تصمیم گرفتی خودت را به خطر بیاندازی
میگوید: ما به این درک رسیدهایم که هر چه بیشتر در میدان آگاهی عمومی
باشیم و همه بدانند که ما از ابراز حقیقت بیمدرک بودن شرم نداریم و
نمیترسیم برایمان امنیت بیشتری وجود دارد. ما در پنهان و خفا بیشتر در خطر
هستیم و در یک لحظه قابل تعرض و زندان ولی بهعنوان یک اکتیویست و مهاجر
بدون مدرک در عیان از شبکهی بزرگی از حامیان اجتماعی مطمئن بهره میبریم
که حاضرند به خاطر ما ریسک کنند و برای نجات ما دست به نافرمانی مدنی
بزنند. در پاسخ به این سوال که تو از ایران آمدهای نمیترسی که ترامپ تو
را به ایران اخراج کند؟ محمد میگوید من بهعنوان یک ایرانی دگرباش به
اندازهی کافی شناخته شده هستم که هیچکس جرات نکند برای اخراج من اقدام
کند، برای همین هم هست که من تمام توانم را برای نجات دیگران بکار میبندم.
خبرنگار ورلد میپرسد تو مثل یک چریک ایرانی برنامهی این نفوذ به زندان
را اجرا کردی، چرا؟ محمد میگوید ما در این پروژه تصمیم گرفتیم به ریشهی
این مساله حمله کنیم. ریشهی این مساله منافعیست که بخش خصوصی از زندان و
زندانی کردن ما میبرد. ما با نفوذ در این زندان توانستیم لیستی از همهی
زندانیان و شرایط دهشتبار داخل زندان تهیه کنیم و به همه نشان دهیم چرا
کسی مایل نیست به این داستان زندانی کردن و دیپورت کردنها پایان دهد. پشت
آن منافع بسیاری نهفته است.
در خاتمه یک بار دیگر به طور خلاصه به ریشههای بحران ناشی از موج پناهندگان اقتصادی و مهاجرت به جهان غرب میپردازیم:
* دوران استعماری تاریخ بشر آغازگر این موج مهاجرت هاست، چرا که تفاوت جنوب و شمال را بسیار بیشتر نشان داد. عمق درهی مابین امکانات جوامع غربی و کشورهای جنوب باعث تمایل بیشتر مردم برای رسیدن به سراب زندگی بهتر بود.
* با شروع انقلاب صنعتی نیاز به نیروی کار و نیاز به واردات مواد اولیه و بازار کار باعث شد که دستاندازی به سرزمینهای دیگر شروع شد و در مجموع اشغال امپریالیستی سرزمینهای جنوب به دو شکل صورت گرفت.
– هرجا که جمعیت بومیان کم و وسعت سرزمینی آن مناطق زیاد بود، نابودی و قتل عام مردم بومی در دستور کار قرار گرفت. نمونهی این مدل را در ایالات متحده آمریکا، کانادا، استرالیا و نیوزیلند، آرژانتین، برزیل، شیلی میبینیم.
– هر جا که تراکم جمعیت مردم بومی وجود داشت و نیاز به منابع طبیعی و بازار کار توجیهگر این تصرف بود، استفاده از نیروی نظامی اشغالگر برای کنترل مردم بومی و تامین موارد نیاز در دستور قرار داشت.
– به هر صورت که این اشغال سرزمینی صورت گرفت. در سالهای پس از جنگ جهانی دوم و جنایات نژادی در زمینهی آن باعث شد که کشورهای فاتح قوانین و مقرراتی را تدوین کردند که به ساکنین کشورهای تحت استعمار اجازه میداد بهعنوان جبران تظلمات دوران استعمار اجازه داشته باشند به کشورهای غرب اروپایی مهاجرت قانونی داشته باشند.
* نیاز جوامع سرمایهداری به نیروی کار ساکنین جنوب باعث آن شده که بهطور موقت و بعضاً دائمی به نیروی کار از کشورهای دیگر اجازه ورود و مهاجرت داده میشده است. از همین رو از سالهای ۱۸۹۰ به بعد به تعداد زیادی اتباع چین و کشور های آسیایی و آمریکای لاتین برای کار در پروژههای راه آهن و ساخت شبکهی شاهراه بینالایالتی آمریکا اجازه ورود قانونی داده شد و علاوه بر ویزای ورود اجازهی کسب تابعیت آمریکا نیز یافتند. در سه چهار دهه اخیر هم هنوز اولویت ویژهای برای ورود متخصصین صنایع جدید و تکنولوژیهای پیشرفته با ویزای کار H1 داده شده و به بسیاری از آنها پس از مدتی کار اقامت دائم و نهایتاً تابعیت آمریکایی اعطا شده است.
* اقتصاد نولیبرالی و گسترش جهانی آن گرچه باعث رشد استاندارد زندگی در برخی کشورهای جنوب شد اما نارضایتی را در طبقهی کار در کشورهای شمال افزایش داد. این شرایط باعث شده است که طبقه کار و اتحادیههای کارگری جریان اصلی به کنشگری ضد مهاجرتی راست تمایل یافته و از آن حمایت میکنند. این خصلت باعث رفتن هرچه بیشتر اتحادیهها به سوی اتحادیههای زرد میشود. در انتخابات ریاست جمهوری ۲۰۱۶ و انتخاب ترامپ برای نخستین بار شاهد بودیم که بخش قابل توجهی از یقه سفیدهای سفیدپوست به کاندیدای دست راستی نژادپرست و ضد مهاجر رای دادند. سیاستمداران راست از این نارضایتی برای ایجاد تقابل مابین نیروی کار براساس هویت نژادی افراد سو استفاده کردند. در بعضی مواقع بهخصوص در اتحادیهی افسران پلیس اتحادیهها بر اساس نژاد و رنگ پوست عضو شکل گرفتهاند.
* موضعگیری دربارهی مسالهی مهاجرت به اختلاف فرهنگی گره خورده است و مایهی بالا گرفتن تضاد سفیدپوستان با مهاجرین میشود. انتخاب پرزیدنت اوباما که اولین رئیس جمهور سیاهپوست در آمریکا بود باعث آن شد که سفیدپوستان و دیدگاه سیاسی آنها (حزب جمهوریخواه) به این فکر بیافتند که در آینده با از دست دادن اکثریت جمعیتی از کنترل دولت دور خواهند شد. هراس از دست دادن اکثریت جمعیتی آنها را بیش از پیش نگران آینده میسازد و برای رفع خطر واقعیت ناگریز به انواع و اقسام تاکتیکها برای جلوگیری از مهاجرت افراد از نژادهای نامطلوب حتی بهصورت قانونی استفاده کنند. از جمله این طرحها ممنوعیت امکان اعطای تابعیت به کسانی که طبق قانون پس از پنج سال اقامت قانونی و پرداخت مالیات میتوانستند به تابعیت آمریکا درآیند را بگیرند، میباشد.
* سرمایهداری خصوصی از بحرانهای موجود حتی از مصائب و فجایع نیز برای بهرهی مالی خود استفاده میکند. مسالهی مهاجرت و موج پناهندگان نیز از این قاعده مستثنی نیست. ایجاد زندانهای خصوصی با حداقل امکانات نیز از جمله حیلههاییست که سرمایهداری از آن برای کسب درآمد استفاده میکند.
* همبستگی نیروهای مترقی جنوب و شمال تنها امید برای تحقق رویای کسانیست که قربانی استثمار و استعمار بودهاند. در این رابطه با رفیق جوان هموطن محمد عبداللهی آشنا شدیم که یکی از موسسین و رهبران جنبش «کنشگران رویاباور[vi]» در آمریکاست. رویاباوران جوانانی هستند که در کودکی به آمریکا آورده شدهاند و به دلایل مختلف اقامت قانونی ندارند. آنها در آمریکا بزرگ شده، تحصیل کرده، ولی قادر نیستند از امکاناتی که به دیگران عرضه میشود استفاده ببرند. شعار اصلی آنها «بی مدرک هستیم و نمیترسیم» است. محمد عبداللهی و یارانش در جنبش بر این باور هستند که زمان از زندگی مخفی گذشته و آنها از فاش گویی شرایط شان بیشتر احساس امنیت میکنند.
۱ (https://vimeo.com/581406405 )ویدیویی از این گردهمایی را در اینجا ببینید!
i https://www.latimes.com/archives/la-xpm-1994-09-28-me-43798-story.html?_amp=true
ii Development, Relief, and Education for Alien Minors Act.
iii https://www.metrotimes.com/detroit/dream-deferred/Content?oid=2197492
v https://www.pri.org/stories/2019-03-18/infiltrators-film-aims-open-americans-eyes-reality-deportation vi https://dreamactivist.org/
فصلنامهی مُروا شماره نه – تابستان ۱۴۰۰
برگرفته از اخبارروز