جمهوریخواهی در متن جنبش سبز
جمهوریخواهی: از بحث مهم تکثر در جنبش سبز شروع کنیم. جنبش سبز را دارای چه طیف هایی میدانید و آنها را براساس چه معیارها و ملاکهایی، خواه نظری و خواه عملی تقسیم میکنید؟ آن چیزی که به عنوان جنبش سبز معروف شده و همه بهخصوص شخص مهندس موسوی بر تکثر و گوناگونیاش تکیه میکنند طیفهای گوناگونی دارد. این طیفها را میتوان از چندین دیدگاه دسته بندی کرد. بنظر من دو معیار مهم برای این دسته بندی وجود دارد، یکی از نظر هدف مطلوب و غایی و دیگری از نظر استراتژی و تاکتیکهایی که برای رسیدن به این هدف برمیگزینند. به این اعتبار من دو گرایش عمده در این جنبش سبز میبینم. از نقطه نظر هدف میتوان گفت یک گرایش هدف خودش را بهطور روشن دموکراسی و جدایی دین از دولت تعیین و آن را اعلام میکند و فکر میکند که از طریق یک انتخابات آزاد که تمام گرایشهای سیاسی بتوانند در آن شرکت کنند و نامزد شوند میتواند به نتیجه مطلوب خودش برسد، یعنی یک دوران گذاری را باز کند که در این دوران گذار حکومت فرو نریزد، بلکه به نوعی همه حکومت یا بخشی از حکومت در این روند شریک شوند و گذار آرام، تدریجی و مسالمت آمیز صورت بگیرد. گرایش دیگری است که اولاً هدف مطلوبش را روشن نمیکند، گرچه ممکن است ما تعبیر کنیم که به این نتیجه رسیدهاند که پیوند دین و دولت دیگر معنا ندارد و باید به سمت یک جمهوری مبتنی بر جدایی ایندو پیش رفت، ولی این را به صراحت اعلام نمیکنند. حداکثر گفته میشود -همانطور که آقای موسوی گفتند- که این قانون اساسی را میتوان تغییر داد و تغییرات و اصلاحاتی بوجود آورد که امکان شرکت همه مردم را با دیدگاههای مختلف، بهخصوص از دیدگاه نامزد شدن فراهم بیاورند. این نوعی پذیرش دوفاکتویِ جدایی دین از دولت است. دیدم که آقای خاتمی هم در گفتوگویی که با آقای نوری داشتند این مسئله را برای اولین بار مطرح کردند. این گفتمان کاملاً با گفتمان بعد از دوم خرداد فرق میکند. گفتمان دوم خردادی اساساً مبتنی بر اصلاحاتی در همین قانون اساسی بود که حقوق مغفول مانده احیا شوند نه این که حقوق بیشتری به مردم داده شود تا آن پیوندی که بین دین و دولت وجود دارد و جلوگیر شرکت همگانی در امر عمومی است گرفته شود.
قبل از اینکه ادامه دهیم، استراتژی این گروهی که شما در واقع با گفتار مهندس موسوی و خاتمی تبیین کردید را چگونه می بینید؟ تا آنجا که صریحاً ابراز شده آنها پیشنهاد میکنند که در وهله اول همین قانون اساسی را به اجرا بگذاریم -واژه معروف اجرای بدون تنازل قانون اساسی- زمانی که ما به اجرای آن موفق شدیم میتوانیم گام هایی در جهت اصلاح آن برداریم.
یعنی منظور شما این است که برای جنبش سبز هم مانند جنبش اصلاحات، اجرای بدون تنازل قانون اساسی یک نوع استراتژی است؟ مشکل همین است که وقتی هدف به اندازه کافی روشن و گویا بیان نشدهاست، هرچند با کنکاش در نوشتههای مختلف و گفتههای مختلف میتوان گفت که واقعاً دارند از جمهوری اسلامی عبور میکنند، ولی این هدف روشن بیان نشده و البته شاید شرایط ایران، وضعیت ایران، تناسب قدرت، مسائل امنیتی و خیلی چیزهای دیگر باعث این باشد. ولی به هرحال در صحنه سیاسی وقتی گفتمانی میآید این گفتمان آدمهای خودش را جمع میکند، به تودهها نفوذ میکند، آدمهایی را جلب میکند و احتمالاً آدمهایی را دفع میکند. در نتیجه وقتی که این هدف روشن بیان نمیشود استراتژی مطلوب مقدار زیادی تحت پرسش قرار میگیرد. ولی به هرحال تا آنجا که من شنیدم و تا آنجا که در گفتههای آقای امیرارجمند هم دقیقاٌ آمده و آقای کدیورهم یکی دو بار در این مسئله تأکید کردهاند -البته ایشان صریحاً گفتهاند که دموکراسی سکولار میخواهند- هدف این است که این اجرا گذر قانونی را تأمین کند.
به سایر طیفها بپردازیم تا برگردیم به این دو طیف اصلی. طیفهای دیگری که در جنبش سبز وجود دارند، یکی طیف چپ است. فکر میکنم گرایشهای مختلف این طیف امتداد گرایشهای قبلی هستند و از چندین سال پیش کم و بیش تحول پیدا کردهاند. ولی در داخل کشور یک نوع گفتار چپ باستانی احیا شده. میبینیم خیلی صریح و روشن یک گفتمانی وجود دارد که در وهله اول ضد امپریالیستی است و خواهان گذر به سوسیالیسم. مخالف سرمایهداری است اما استراتژی روشنی هم برای چنین گذری ندارد. یعنی هنوز پیوندی با طبقه کارگر پیدا نکردهاست. هنوز نتوانسته تشکیلاتی پیدا کند مانند سایر گرایشها، ولیکن درسطح گفتمان و ابراز نظر چنین گرایشی وجود دارد. برخی در این گرایش حاضرند با جنبش سبز همکاری بکنند و یک تحولی را قبول کنند و برخی دیگر شدیداً ضد مهندس موسوی و آقای کروبی، رهبران نمادین جنبش سبز و گفتمان جنبش سبز هستند. یعنی دموکراسی یک نوعی مثلگذشته اهمیت آنچنانی که باید برای آنها ندارد. بیشتر به سابقه و گفتمانهای پیشین رهبران نمادین جنبش سبز میپردازند تا اینکه به نقش واقعی و فعال آنها در تغییر وضعیت و موقعیتی که در ایران پدید آمده و امکاناتی که درپیشرفت برای جنبش دموکراتیک فراهم می آورد توجه کنند.
طیفبندی دیگری نیز فارغ از اندیشه اقتصادی داریم که بهوسیله شعارهای رادیکالشان در راهپیماییهای اعتراضی شناخته شدهاند. البته مدعیان بسیاری دارند اما از نظر گفتمانی بالاخره یک طیف هستند. اینها مسئله گذار از نظام جمهوری اسلامی را به عنوان قدم اول برای هر کار دیگری را الزامی میدانند و دائما این گفتار را به انواع مختلف بازگو میکنند و مشخصاً از نظر استراتژی سرنگونیطلب هستند. اینها را چگونه باید در این مجموعه جا بدهیم. مسئله گذار مسالمتآمیز و انتخابات آزاد با تحولاتی که ما در خاورمیانه و در کشورهای عرب دیدیم خیلی روشن شدهاست. یعنی اینکه آن تفاوتی که قبلا بین گذار قهرآمیز و گذار مسالمتآمیز گذاشته میشد و اینکه در چه شرایطی ممکن است این یا آن راه در کشوری برگزیده بشود را در تجربههای عینی امروزی به روشنی میبینیم. قدیمها همیشه گفته میشد که دموکراسیخواهان مایل به یک گذار مسالمتآمیز هستند و این فقط حکومت است که با رفتارش شکل این گذار را تعیین میکند. استدلال ما هم در مقابل آنها این بود که این حرف نیمیاش درست است و نیم دیگرش که خود اپوزیسیون باشد، از طریق نوع تعاملش و راهبردهایی که برمیگزیند در این ماجرا نقش دارد در اینکه این گذار چگونه انجام بگیرد. الان روشن است که مردمی که به تظاهرات میآیند خواستهای دموکراتیک را پیش میکشند. اینها در وهله اول خواهان گشایش فضای سیاسی، رعایت حقوق مردم، به رسمیت شناختن پلورالیسم و برگزاری انتخابات آزاد هستند. هرچه در مقابل این خواستها مقاومت میشود و دست به سرکوب برده میشود، طبیعتاً این خواستها رادیکالیزه میشود و مردم بیشتر و بیشتر خواهان کنار رفتن حکومت و خواهان سرنگونی حکومت میشوند. کار ممکن است به مبارزات قهرآمیز هم بکشد. اما اینکه ما مبارزه را در شعار سرنگونی خلاصه کنیم اشکالات فراوانی دارد؛ به این اعتبار که “رفتن” یک شعار سلبی است. هنوز آن چیزی که باید به جای این حکومتی که می خواهیم براندازیم بیاید روشن نیست. در نمونه مصر خیلی این را به صراحت می بینیم. خیلیها آن موقع که مبارک در نتیجه مبارزه مردم مصر و بهخصوص ادامه تظاهرات در میدان تحریر کنار رفت یا کنار گذاشته شد گفتند اگر ما هم در ایران همین کار را کردهبودیم و به جای شعارهایی که داده میشد بر شعار رفتن آقای خامنهای متمرکز میشد پیروز میشدیم. یعنی میگفتند به این علت که شعارها روی رفتن آقای خامنهای و رفتن حکومت متمرکز نشدهبود ما شکست خوردیم. این تحلیل را شاید شما در سایتها و گفتمانهایی که آن موقع بود شنیدهاید. حتی عدهای هم این شعار را مطرح کردند که بعد از این یکی یا آن یکی حالا نوبت خامنهای است و از این حرفها. حالا میبینیم که رفتن یک نفر ممکن است به هیچوجه مسئله را حل نکند کما که در مصر مسئله حل نشدهاست و هنوز حکومت نظامیانی که آمده و خواست مردم را اجابت کرده و مبارک را کنار گذاشته همراهی کاملی با مردم برای برگزاری یک انتخابات آزاد و برای رعایت حقوق مردم ندارد و توازن قدرت در مصر میان اسلامگرایان افراطی و دموکراتها هیچ روشن نیست و هیچ بعید نیست که طول کشیدن قضایا به همین علت باشد. به هرحال منظورم از اشاره به این روند این بود که رفتن یک نفر الزاماً باعث آمدن دموکراسی نمیشود. ما در انقلاب خودمان نیز این مسئله را دیدیم که تمرکز روی شعار شاه باید برود، جنبه ایجابی انقلاب را دست کم ناروشن گذاشت و اجازه داد که گرایشهای افراطی اسلامگرایان از این مسئله استفاده بکنند.
آیا همین الزام روشن کردن وجوه ایجابی خواستهاست که باعث میشود شما نقد خواست اجرای بی تنازل قانون اساسی را یک خط جدایی مهم در دو طیف اصلی جنبش سبز بدانید؟ و اگر پاسختان مثبت است به چه دلیل توافق بر سر مسائل مهمی مثل برگزاری انتخابات آزاد، آزادی زندانیان سیاسی، اجازه فعالیت احزاب سیاسی و دیگر توافقات از این دست را کافی نمیدانید؟ درست است که آقای موسوی، کروبی و آقای خاتمی نیز خواهان انتخابات آزاد هستند ولی گفتمان انتخابات آزاد بوسیله اصلاحطلبان به نوعی مصادره شدهاست. به این معنی که انتخابات رقابتی درون نظامی را که منتقدان نظام و بهویژه مخالفان نظام نیز بتوانند در آن شرکت کنند و کاندید بدهند در این گفتمان کنار گذاشته میشود. دائماً از انتخابات آزاد صحبت میشود ولی عملاً این انتخابات آزاد به نیروهای خودی تقلیل پیدا میکند. مساله مهم در طرح این سؤال این است که در ایرانِ امروز، بهویژه در میان جوانان، دو گرایش خیلی روشن به چشم میخورد یکی گرایشی که خواهان دموکراسی امروزی است، خواهان دموکراسیای است که همه مردم با هر گرایشی که دارند بتوانند از حقوق برابر و مشابه برخوردار باشند، تبعیضهای دینی، تبعیضهای زبانی از میان برداشته بشود. به این گرایش فعلاً میگویند سکولار. البته این را هم بگویم که من این واژه را نمیپسندم، اما فعلاً مصطلح است. این یکی از گرایشهای مهم جنبش سبز است. گرایش دیگری هم مسلماً در جنبش سبز وجود دارد که بطور عمده هنوز خواهان آشتی دادن دین و دموکراسی است. آنها فکر میکنند که باید موضع و قدرت دین را در چارچوب قانون اساسی اندکی تغییر داد. یا تفسیرهایی میکنند که سعی میکنند دین و دموکراسی را با همدیگر در چارچوب همین قانون اساسی سازگار کنند. درصورتیکه اینجا یک تناقض بنیادینی وجود دارد که بنظرم آشتی دادن این دو با همدیگر امکان پذیر نیست. مسئله بر سر این است که رهبران نمادین جنبش سبز چه شعار وحدتگرایانه ای میتوانند بیاورند که بتواند هر دو گرایش عمدهای که در جنبش وجود دارد را با هم آشتی بدهد. به نظر من این شعار اساساً انتخابات آزاد به معنای واقعی کلمه است. یعنی گرایشی که راه را برای آمدن مخالفان نظام هم باز میکند.
خوب بخش عمدهای از نیروهای اصلاحطلب نیز که از دوم خرداد به بیست و دوم خرداد رسیدند نیز تکیه اصلیشان بر همین انتخابات آزاد است. درواقع تفاوت اصلاحطلب 22 خردادی با 2 خردادی آن است که برای 2 خردادیها اجرای قانون اساسی به منزله استراتژی و به نوعی برنامه سیاسی جنبش بود و حال آنکه برای 22 خردادیها خواست اصلی همان انتخابات آزاد است و اجرای بدون تنازل قانون اساسی برای دو منظور دیگر استفاده میشود یکی برای بازگذاشتن فضا و بازنگاه داشتن آغوش برای عناصر خاکستری که در طی تجربه هرروز فجیع تردولت دهم میتوانند به طرف راه حل جنبش سبز و پذیرش رهبری و رهبران آن میل پیدا کنند و دوم هم همان چیزی که خودتان اشاره کردید یعنی یک مقداری حفظ یک نوع چتر امنیتی برای فعالان سیاسیای که چنانچه این گفتار را اتخاذ نکنند بهانهای به نیروهای قهار جمهوری اسلامی می دهند که سریعاً آنها را حذف بکنند حتی حذف فیزیکی. اول این نکته را روشن بکنم. مساله جذب نیروهای سکولار شعاری بود که بتواند هر دو گرایش را با هم وحدت بدهد نیروهای سکولار از دوم خرداد تاکنون بسیاریشان بویژه گرایشهای جمهوری خواهی، از اصلاحطلبان حمایت کردند. ولی هیچ وقت این حمایت متقابل نبوده یعنی هیچ چیزی در مقابل آن دریافت نکردند. یعنی وقتی که حقوق آنها زیر پا گذاشته شده یا وقتی که خواهان امکاناتی برای یک مبارزه حداقلی در ایران بودند، اصلاحطلبان به هیچ وجه از آنها دفاع نکردند. بنابراین موکول کردنِ تأمین یک سری حقوق برای گرایشهای مخالف نظام به بعد از اجرای بدون تنازل قانون اساسی بهنظرم راه حل درستی نیست و برای جلب نیروهای سکولار به جنبش سبز نمیتواند جذاب باشد. چه بخواهیم و چه نخواهیم یک نوع بدبینیای وجود دارد براین مبنا که اینها امروز از ما استفاده میکنند برای احیای قانون اساسی و پس از اجرای قانون اساسی که نقش مهمتری پیدا کردند باز به علل مصلحت یا بی اعتنایی، حقوق ما نادیده انگاشته خواهد شد و باز یک فرصت تاریخی از دست میرود و ما باید منتظر باشیم یک جنبشی برخیزد حقوق ما را تحمیل و تأمین بکند.
به نظر میآید این ارجاع به تاریخ نزدیک یعنی به تاریخ دوران اصلاحات و ریاست جمهوری آقای خاتمی وزن بسیاری در ذهنیتها دارد. قابل درک است که به دلیل جامعه پذیری سیاسی بخش عمدهای از فعالان و کنشگران سیاسی در همین دوران، ارجاع به آن و حساسیت به آن زیاد باشد. ولی منطقِ “چنین کردند و باز هم چنین خواهند کرد” برای جنبش سبز خطرناک است. یعنی اگر بخواهیم با توجه به سابقه خود مهندس موسوی و آقای کروبی آن را تعمیم ببخشیم چه نتیجهای حاصل خواهد شد؟ به نظر میرسد وقتی ما با مهندس موسوی و آقای کروبی روبرو هستیم خیلی راحت بخش مثبت گفتارهای آنها را بزرگ میکنیم، روی آن تکیه میکنیم و سبز بودنمان را براساس اشتراکاتمان بنا میکنیم، اما وقتی که به اصلاحطلبان دوم خردادی میرسیم چه آقای خاتمی باشد چه بقیهشان که عملاً هم دارند نشان می دهند که سر مواضع آزادیخواهیشان ایستادهاند خیلی سختگیرتر میشویم. نوعی اینجا به نظرم برخورد یک بام و دو هوا. به هرحال جریان اصلاحطلبی بعد از 22 خرداد، اصلاحطلبی پیشین یعنی دوم خردادی را هم در درون خودش دارد. وجود آدمهایی چون آقای شکوریراد یا آقای موسویخوئینیها در مراکز تصمیم گیری بههرحال نقش دارند و نمیشود آنها را کاملاً از مهندس موسوی و آقای کروبی جدا کرد. یک مجموعهای هستند که فیامثل گرایش شکوریراد و موسویخوئینیها کوشش میکند تأثیر خودش را بر آقای موسوی و کروبی بگذارد. این ها یک گفتمانی دارند که نباید فقط آن را بر زمینه باور و اعتقاد سنجید. باید توجه داشت که این گفتمان براساس منزلتها، جایگاهها و منافعی که در جمهوری اسلامی دارد، نمیخواهد این جمهوری آنگونه که مهندس موسوی بخواهد تحول پیدا کند. آیا نباید بپذیریم که این نیروها بر گفتمان مهندس موسوی تاثیر میگذارند؟ آقای مهندس موسوی بارها گفته و روشن هم گفته من به نقاشی میمانم که نقاشیای که دارم میکشم خیلی طرحش از قبل در ذهنم نیست. در حین کشیدن این نقاشی است که به تدریج آن طرح برای من شکل میگیرد. نقل به به مضمون میکنم. بنابراین تأثیری که گفتمانهای مختلف جامعه بر آقای موسوی میگذارد را نباید نادیده گرفت. همانطور که کسانی مثل آقایانی که ازشان نام بردم هستند که سعی میکنند با دیدگاههای محافظه کارانهتر بر آقای موسوی تأثیر گذار باشند، به نظر من نیروهای جمهوریخواه و سکولار هم باید کوشش بکنند با آوردن گفتمانی که رادیکالتر از آن گفتمان است و واقعاً خواهان یک دموکراسی و استراتژی دیگری است تأثیر خودشان را بر آقای موسوی و کروبی بگذارند.