آیا “جمهوری اسلامی” همان “ایران” است؟

تمایز مفهومی کشور و حکومت در اندیشه سیاسی و پیامدهای آن

یکی از مسائل اساسی در فلسفه و جامعه‌شناسی سیاسی، تمایز میان حکومت وکشور است. بی‌توجهی به این تمایز اغلب باعث می‌شود که کشور و نیروهای حاکم به‌اشتباه یکی پنداشته شوند، در نتیجه، نقد حکومت به‌منزله‌ی نفی موجودیت ملی یا بالعکس، حمایت از کشور معادل پذیرش بی‌قید و شرط حکومت تلقی گردد. درک درست این تفاوت نه‌تنها از حیث نظری اهمیت دارد، بلکه در سیاست عملی نیز برای اتخاذ مواضع مستقل و ملی حیاتی است.

کشور به‌مثابه واقعیتی تاریخی و فرهنگی

“کشور” در معنای دقیق خود پدیده‌ای مرکب از مردم، سرزمین، فرهنگ، تاریخ و ساختار حقوقی و عرفی است که تداوم تاریخی و هویت جمعی یک ملت را شکل می‌دهد. این واقعیت تاریخی برخلاف حکومت‌ها، تداوم‌پذیر و پایدار است و بستری را فراهم می‌کند که در آن ملت در طول زمان بازتولید می‌شود. در مقابل، “حکومت” شکل اجرایی و موقت قدرت سیاسی است که وظیفه اداره امور عمومی را بر عهده دارد. تغییر حکومت‌ها  چه از طریق انتخابات و اصلاحات و چه به‌واسطه  گذار مسالمت آمیز یا انقلاب و کودتا، امری طبیعی در تاریخ سیاسی است، بی‌آن‌که به معنای نابودی کشور باشد.

تاریخ ایران شاهدی روشن بر این واقعیت است: ایران به‌عنوان واحدی تاریخی و فرهنگی بیش از سه هزار سال است که وجود دارد، در حالی که حکومت‌های آن بارها دگرگون شده‌اند، از هخامنشیان و ساسانیان گرفته تا صفویان، قاجاریان، پهلوی نمونه هایی از آن هستند. رژیم پهلوی همان ایران نبود رفت اما ایران ماندگار شد، همان‌گونه که جمهوری اسلامی نیز، ایران نیست ودیر یا زود رفتنی است. حکومت‌ها می‌آیند و می‌روند، اما ایران به‌عنوان یک موجودیت تاریخی و فرهنگی پایدار می‌ماند.

صورت‌بندی فلسفی تمایز کشور و حکومت

اندیشه سیاسی کلاسیک و مدرن این تمایز را به‌خوبی صورت‌بندی کرده است. توماس هابز در لویاتان، ۱۶۵۱ کشور را موجودی مصنوعی و عظیم می‌داند که از قرارداد اجتماعی میان افراد پدید می‌آید. حکومت در این نگاه مغز و اندام اجرایی این موجود است که بدون آن کشور به وضعیت طبیعی و هرج‌ومرج فرو می‌غلتد. ژان‌ژاک روسو در قرارداد اجتماعی ۱۷۶۲کشور را تجلی اراده عمومی می‌داند و حکومت را صرفاً مجری این اراده،اگر حکومت از اراده عمومی منحرف شود، مشروعیت خود را از دست می‌دهد و مردم حق دارند آن را تغییر دهند. جان لاک در رساله دوم در باره حکومت در سال ۱۶۹۰ با تأکید بر اصل رضایت حکومت‌شوندگان، بر این باور است که اگر حکومت از چارچوب قرارداد اجتماعی عدول کند، جامعه حق مقاومت و حتی براندازی آن را دارد. ایمانوئل کانت  در کتاب مابعدالطبیعه اخلاق ۱۷۹۷ نیز دولت را نهادی حقوقی و برخاسته از اراده قانون‌گذار می‌داند که باید در خدمت آزادی و خودآیینی ملت باشد، نه در برابر آن. ماکس وبر در سخنرانی سیاست به‌عنوان حرفه ۱۹۱۹در تحلیل جامعه‌شناختی خود، کشور را نهادی تعریف می‌کند که انحصار استفاده مشروع از زور در یک قلمرو معین را در اختیار دارد و حکومت را صرفاً مجری این قدرت می‌داند.هانا آرنت  در کتاب وضع بشر در سالا ۱۹۵۸ می نویسد کشور باید جهان مشترکی باشد که در آن انسان‌ها بتوانند کنش‌های آزادانه ‌شان را بروز دهند و هویت سیاسی خود را بسازند. همه این متفکران، هرچند در تعریف و بنیان مشروعیت کشور و حکومت اختلاف دارند اما در یک نکته اساسی هم‌نظرند، کشور  ساختار بنیادی و پایدار جامعه سیاسی است، در حالی که حکومت  نهاد اجرایی و قابل تغییر آن به‌شمار می‌آید.

پیامدهای سیاسیِ خلط کشور و حکومت

با وجود این تمایز روشن، برخی جریان‌های سیاسی در ایران  از جمله بخشی از سلطنت‌طلبان و سازمان مجاهدین  آگاهانه تلاش می‌کنند میان حکومت و کشور تمایز قائل نشوند. آنان با طرح این ادعا که جمهوری اسلامی و ایران یکی‌اند، کوشیده‌اند حمله نظامی خارجی را صرفاً حمله به حکومت نشان دهند، نه به ایران ، این رویکرد در مواضع آنان درباره تحریم‌های بین‌المللی، مکانیسم ماشه و حتی حمایت از مداخله نظامی آمریکا و اسرائیل نیز بازتاب یافته است. گاه این گروه‌ها حتی در برابر دستاوردهای ملی  مانند موفقیت‌های دانش آموزان در المپیادها  یا قهرمانی تیم های ورزشی سکوت می‌کنند یا موضعی منفی می‌گیرند. و در مواردی هم خواهان حذف تیم های ورزشی در صحنه رقابت های جهانی میشوند.  در سوی دیگر، جمهوری اسلامی  در تلاش است خود را مترادف با “ایران” معرفی کند و با استفاده از گفتمان دفاع از کشور مشروعیت خود را تقویت کند. با این حال، تجربه ۴۷ ساله این حکومت نشان می دهد که به گونه ای سیستماتیک مانع کنش‌های آزادانه‌ مردم شده وحتی پس از جنگ ۱۲ روزه ده ها نفر را به جوخه اعدام سپرده و مشغول سرکوب مردم است. حکومت  هیچ گاه حافظ منافع ملی نبوده بلکه در تضاد با آن عمل کرده و هزینه‌های سنگینی را بر ملت ایران تحمیل نموده است.  این حکومت برای تاریخ و فرهنگ مردم ایران اهمیتی قائل نیست، بلکه صرفا منافع قشر کوچکی از شیعیان و روحانیت شیعه را بر ایران ارجح دانسته است.

نتیجه‌گیری

بر اساس تحلیل‌های تاریخی و فلسفی، می‌توان به‌روشنی دریافت که کشور و حکومت دو مقوله‌ی مرتبط اما کاملاً متمایز هستند. کشور واقعیتی پایدار، تاریخی و فرهنگی است که هویت ملی در آن استمرار می‌یابد، در حالی که حکومت‌ها صرفاً اشکال گذرا و متغیر قدرت سیاسی‌اند. تمایزگذاری میان این دو نه‌تنها برای تحلیل نظری سیاست ضروری است، بلکه در عمل نیز اهمیت دارد؛ زیرا به ما امکان می‌دهد میان وفاداری به سرزمین و ملت از یک‌ سو، و نقد یا مخالفت با حکومت‌های موقت از سوی دیگر تمایز قائل شویم. احترام به ایران الزاماً به معنای تأیید جمهوری اسلامی نیست، همان‌گونه که مخالفت با جمهوری اسلامی به معنای نفی ایران و هویت ملی نخواهد بود.ایران باید بماند و برای ماندگاری آن باید با هجوم و بمباران بیگانگان مخالف کنیم.

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *