كدام رفتار مسالمت آميز و متمدنانه؟
در مرداب جمهورى اسلامى نمى توان بدنبال ماهى گشت
از سوى برخى به پيروى و تبعيت از اصلاح طلبان اسلامگرا، مساعى به نظام سياسى بر معيارهاى اسلامى، گفته مى شود مردم ايران چونكه از خشونت خسته اند، راه مبارزه مسالمت آميز يعنى رفتار متمدنانه براى احقاق حقوق خويش را برگزيده اند و بر اساس همين برداشت مغلط از رفتار مردم ميزان سياست را در حد “مدارا” و “مصلحت” تو بخوان “مدارا” و “مصلحت” با تأويلى از اسلام بر نظام سياسى تنظيم مى كنند. نشان دادن چنين برداشت بى پشتوانه و سطحى هدف اين نوشته است.
سى و چهار سال اعِمال خشونت و كشتار بى وفقه و اعدام هاى دهشتناك نظير سنگسار كه فضاى كاملاً خشونت را بر جامعه اى كه تنها شبحى از آن باقى مانده، چگونه مى توان مدعى روان شناسى و رفتار شناسى مردم به سياق مبارزه مسالمت آميز و غير خشونت بود؟
براى روشن كردن قضايا و مغالطه گرى هاى برخى ها كه كمترين وجدان بيدار روشنگرى را هم نمى توان در آنها سراغ داشت، ابتدا بايد به اينكه چه چيز را جامعه گويند نظرى ارائه كنيم و آنگاه برسيم به موضوعى كه چرا از ايران كنونى تنها شبحى از جامعه در نظر ماست.
اگر بخواهم از اصيل ترين جوامع كه به جوامع مدرن اطلاق مى شود از آن درز بگيرم، مى رسم به جوامع پيشا مدرن كه به نظامات استبدادى شناخته شده اند اما از حداقل ارزشهاى يك جامعه برخوردارند.
منظور من از چنين جوامعى مربوط به آن جوامع شرقى نيست كه به “ديسپوتيسم شرقى” معروف اند كه تحقيق جداگانه اى به همراه اسناد متقن در رابطه با نوع شيوه توليد و مناسبات اجتماعى و نيز رفتارشناسى مردم و همچنين چگونگى ساخت قدرت، نيازمند است بلكه آن جوامع استبداد زده ايست كه در جوار جوامع نظامات مدرنيته موجوديت داشتند و دارند.
مى گويم جوامع استبداد زده و نه شبحى از جوامع چونكه در جامعه استبدادى حداقل ارزشهاى يك جامعه در زمينه هاى گوناگون: در زمينه دانشگاه و مدارس و بطوركلى آموزش و پرورش، در زمينه حقوق قضايى، در زمينه اقتصاد اگر نه توسعه اقتصادى اما رونق اقتصادى در زمينه موسيقى و هنر، در زمينه سازمان ارتش و پليس كه گرچه پليس نقش سركوب را ايفاء مى كند اما همزمان نقش تأمين امنيت آن را در جامعه نمى توان كتمان كرد و صيانت و حافظت ارتش از مرزهاى شناخته شده براى يك كشور، مجموعاً اساس يك جامعه را تشكيل مى دهد هر چند استبداد بر چنين مشخصه هايى از يك جامعه حكم براند.
اما در جمهورى اسلامى كه ارزشهاى اسلامى در همه شئون زندگى حكم مى راند كدام يك از اين زمينه هاى مطرح بعنوان مشخصات يك جامعه مى توانند كمترين روزنه اى براى ارتقاء و پيشرفت داشته باشند تا بتوان نام آن را جامعه گذاشت؟ در سى پنج سال اخير به نسبت يك جامعه استبدادى متعارف كدام دستاورد هر چند كوچك را مى توان سراغ داشت؟ وضعيت حقوق بشر ما كه حقوق بشر اسلاميست به غايت بى رحمانه عمل مى كند، دانشگاه هاى ما كه از اساتيد متخصص محروم و آموزش و پروش ما مكتبى ست و دو آموزشگاه درست و حسابى را نمى توان سراغ داشت، در زمينه توليد صنعتى يك سوزن هم توليد نمى شود، كشاورزى ما در نتيجه چينيزاسيون و ورود كالاهاى بنجل رو به احتضار است، اختلاس و رانت خوارى و از اين بابت پول هاى كلان به جيب زدن به قيمت فقر و فلاكت مردم ايران كه ديگر فقط خواجه حافظ شيرازى از آن بى اطلاع است، همه اينها و بسيار بيش از اينها را در كنار اين قرار دهيم كه برادران مكتبى تحت نام هاى “امر بمعروف و نهى از منكر”، گشت هاى بى شمار كه زندگى عادى مردم را فلج كرده اند و مدام خشونت از هر نوعش كه بخواهند روا مى دارند و نيز ستم مضاعف بر زنان و مصيبت بارتر و مشمئز كننده تر از هر چيز سنگسار كردن كه همه اينها بى وقفه ادامه داشته و انواع مصيبت هاى روحى و روانى و جسمانى را براى احاد مردم فراهم آورده چگونه مى توان مدعى شد كه روانشناسى و يا رفتارشناسى مردم مبارزه غير خشونت است و بر اساس آن سياست تنظيم كرد؟ چگونه مى توان اينهمه خشونت در ميان خانواده و در سطح جامعه و در عرصه عمومى مردم كه كمترين تحمل يكديگر را از آنها ربوده است رفتار متمدنانه قلمداد كرد؟
اين مشخصات و ويژگى هاى ايران امروز را نمى توان بدان يك جامعه استبدادى معمول نگريست تا بتوان مبارزه متمدنانه و عارى از خشونت را در يك حداقلى، مورد نظر قرار داد چه رسد به اينكه مدعى آن شد كه روحيات مردم ايران عارى از خشونت بوده و دارند مبارزه مسالمت آميز مى كنند. اولين تأثير مبارزه متمدنانه و غير خشونت از طريق روشنگرى ممكن مى شود؛ مردم ايران با ذوق و شوق فراوان (كه اينها همش احساس است و نه تعقل) به نداى رفسنجانى ها، خاتمى ها و حسن روحانى ها لبيك مى گويند كه همه شان خواهان تداوم ارزشهاى اسلامى بر نظام سياسى اند و در اين سى پنج نشان داده شد كه بر بستر چنين نظام دينى اميد به تحول در ساختار قدرت برداشتى واهى است و دور تسلسل خشونت با حاكميت مطلق ارزشهاى اسلامى، ارزشهايى كه با خشونت ممزوج است پايانى ندارد هر چند اگر با نام اصلاح طلبى و يا اعتدالگرايى به كرشمه آيد. خشونت در جمهورى اسلامى ديگر منحصر به حكومت نيست بلكه تمام ابعاد جامعه خصوصاً در محيط خانواده و روابط عادى مردم را فرا گرفته كه بيشترين قربانى آن هم كودكان و زنان هستند، امر غريبى نيست اگر در يك نقطه زمانى غليان كرده و بادى كه كاشته شد با طوفان درو شود.
بنابراين خشونتِ تنيده در روح و روان مردم كه روزانه مى توان در رفتارهاى آنها مشاهده كرد، موضوعى نيست كه بتوان آنرا كتمان كرد و به مشغوليت “مدارا” با گروهاى اسلامى هوادار تداوم اسلاميزه نظام سياسى، اين خشونت را از منظر روانشناسى و رفتارشناسى دور زد. به يك نمونه ديگر كه رعشه بر اندام انسان مى افتد اشاره مى كنم؛ خودفروشى زنان و مادران براى گذران زندگى معيشتى خويش و فرزندانشان، ديگر در جمهورى اسلامى امر رايج شده است و بر كسى پوشيده نيست چگونه مى تواند اين امر خودفروشى كه روح و روان را مى سايد، انتظار داشت به شكل عكس العمل خشونت وار در رفتارها سرريز نشود؟ وقتى تمام هستى روحى و روانى انسان به معناى واقعى اش از طريق اين نوع تن دادن ها به خوارى و ذلت آسيب ببيند از هر منظر علمى شناخته شده خصوصاً روانشناسى و رفتارشناسى نگريسته شود، كينه و نفرت است كه بطور طبيعى از طريق رفتار فردى تبلور مى يابد و اين را نمى توان در شرايط ايران امروز كتمان نمود. براى شناخت چنين آسيب هاى وارده و كينه و نفرت، نقش درجه اول را بايد در نوع ساخت قدرت و مديريت سياسى جامعه مشاهده نمود كه ٣٥ سال است حكومتى اسلامى به طريق اِعمال ارزشهاى دينى و بتبع بغاليت جنايتكارانه با انواع و اقسام فشارهاى روحى و روانى كه بخشاً عامليت آنها را بر شمردم، بر پهنه ايران، اساس يك جامعه را بر آن خدشه وارد كرد و با همه رفتارهاى شخصى و خانوادگى مردم سر و كار دارد و امر و نهى مى كند. چنين وضعيتى را در يك موقعيت جغرافيايى بدان جامعه نمى گويند بلكه تنها شبحى از يك جامعه است.
نيكروز اولاد اعظمى
Niki_olad@hotmail.com