راهبردهای سیاسی و بحران جنگ
بالا گرفتن تنشهای منطقهای بین جمهوری اسلامی و دولت امریکا و جدی شدن احتمال آغاز یک جنگ جدید در خاورمیانه، بدنبال تقویت نیروهای نظامی امریکا در خلیج فارس، بوته سنجش و آزمایش راهبردهای سیاسی نیروهای مخالف حاکمیت اسلامی است. ورود پارامتر احتمال آغاز یک جنگ جدی بین جمهوری اسلامی و امریکا به حوزه بحثهای راهبردی در میان اپوزیسیون جمهوری اسلامی، این بحثها را از حالت بحثهای کلاسیک و منطقی در عالم سیاست خارج کرده است و بطور مشخص موضوعات اخلاقی و انسانی را نیز، بدلیل در معرض خطر قرار گرفتن جان انسانهای بیگناه، در مرکز توجه قرار داده است. شرایطی که میتواند بوته آزمایش و سنجش کیفیت و همه جانبه بودن راهبردهای سیاسی باشد.
موضوع اصلی در بحثهای کلاسیک و سنتی در حوزه فلسفه سیاسی، تقابل و رقابت برای کسب و یا مشارکت در قدرت سیاسی است، و این موضوع محوری مصداق گفته معروف که «ما در سیاست دوست نداریم بلکه منافع داریم»، میباشد؛ منافعی که ممکن است توسط رقبا و دشمنان آسیب ببینند و یا تصاحب گردند. این نوع مرسوم از سیاست ورزی بر یک منطق کاملا خشک و ظاهرا عقلانی استوار است و با محاسبه سود و زیان، معادلات سیاسی بین قوای حاضر در این عرصه را تنظیم میکند.
اما با توجه به اینکه جنگ بین دو حکومت معمولا در حد تقابل نیروهای نظامی خلاصه نمیشود و تاریخ جنگها نشان میدهد که مردم بیگناه همیشه قربانیان اصلی جنگ و کشتار بودهاند، این سوال اخلاقی هموار مطرح بوده است که در تضاد و تقابل بین دولتها و نهادهای قدرت، جان و زندگی انسانها و مردم تحت حاکمیت این نهادهای قدرت چه جایگاهی دارند و در این رابطه نقش نیروهای سیاسی و نهادهای مدنی که خود را مستقل از نهادهای قدرت حاکم میدانند، چیست؟ و برای مثال آیا مجازند که از شرایط جنگی برای دست یابی به منافع خاص خود بهره ببرند؟
اگرچه هیچ نیرو و جریان سیاسی مخالف حکومت اسلامی صریحا از جنگ بین دو دولت جمهوری اسلامی و امریکا حمایت نکرده و حتی صریحا مخالفت خود را با جنگ اعلام نموده است، اما با این حال، با کمی دقت میتوان یک خط و مرز مشخص بین مواضع این جریانات در رابطه با جنگ مشاهده و ترسیم کرد. در یک سوی این خط مخالفین و فعالین سیاسی را میتوان یافت که علاوه بر مخالفت آشکار با آغاز جنگ، اقدامات تنشزای دو طرف اصلی در این درگیری را صریحا محکوم مینمایند و خواهان آغاز مذاکرات بدون قید وشرط بین دو دولت هستند؛ که بنظر میرسد در رابطه با این موضعگیری، فعلا، منافع خاص آنها به عنوان یک نیروی سیاسی مخالف که راهبرد گذار از حکومت اسلامی را دنبال میکند، آگاهانه در حاشیه قرار داده شدهاند.
در سوی دیگر اما گرایشات و فعالین سیاسی را مشاهده میکنیم که با وجود مخالفت کلی (و بنظر نگارنده ظاهری) با آغاز جنگ، یا حضور فعالی در کاهش تنشها از خود نشان نمیدهند و یا در این میانه، منافع سیاسی خود را نیز، بعنوان یک نیروی سیاسی جانشین، دنبال میکنند. این جریانات سیاسی و عناصر و رهبران اصلی آنها به اَشکال مختلف در حال ارسال پیام و یا حتی لابی با دولت امریکا هستند تا آنها را بعنوان آلترناتیو به رسمیت بشناسد و بجای مذاکره با دولت جمهوری اسلامی با آنها وارد مذاکره شود. آنچه که در واقع و به وضوح در مواضع سیاسی گرایشات مزبور دیده نمیشود، عدم تاکید جدی بر آغاز مذاکرات بدون قید شرط است، حتی بخاطر توهم نیروی جانشین بودن، این جریانات شرایط خاص خود را نیز برای آغاز مذاکرات با امریکا اعلام مینمایند!
بنظر نگارنده زمینههای فکری و تئوریک این تفاوت آشکار بین مواضع سیاسی مخالفین جمهوری اسلامی را میتوان در دو تعریف متفاوت از سیاست که یکی توسط کارل اشمیت تئوریزه شده است و دیگری توسط هانا آرنت تشریح گردیده است جستجو نمود. کارل اشمیت که به عنوان یک نظریه پرداز راست افراطی در دوران آلمان نازی شناخته میشود، فلسفه سیاسی خود را بر مبنای تقسیم جامعه بشری به دو جبهه دوست و دشمن تنظیم میکرد و حتی هویتهای اجتماعی و سیاسی را به این تقسیم بندی مربوط میدانست. بنظر وی اصولا سیاست و سیاست ورزی میدان جنگ بین دو ملت است، که هدفی جز حذف یکدیگر ندارند؛ عرصه و میدانی است که در آن تعامل، مدارا و تعادل و بطور کلی اینکه «سیاست هنر تحقق ممکنها است» جایی ندارند.
البته در وجود واقعی نهادهای قدرت در جوامع بشری و نیز کنش و واکنشهای عینیِ بین آنها تردیدی وجود ندارد، اما همانطور که تجربه جنگ جهانی دوم نشان داد، نتایج نظریات کارل اشمیت و تلاش هواداران این نظریات، عملا به ادغام و یا حذف نیروها و قدرتهای کوچک تر سیاسی و تشکیل دو جبهه بزرگ و واحد در مقابل هم منجر گردید، و آثار بسیار شوم و مخربی از سرکوب و جنگ و قتل عام برجا گذاشت. از نظر کارل اشمیت وجود گوناگونی و پذیرش اصولی مانند مدارا، تعامل و تعادل در عرصههای سیاسی موجب کاهش قدرت و قاطعیت یک ملت در برابر دشمنانش میگردد و به همین علت باید ارزشهای اخلاقی و مرامی را از مقوله سیاست و قدرت جدا نمود. وی معتقد بود که جنگ قدرت در سیاست اجتناب ناپذیر است؛ و بنابراین بهتر است بجای نفی و یا پوشاندن آن با ایدهها و توجیهات اخلاقی این واقعیت را بپذیریم و سعی کنیم با علمِ سیاست، البته از نوعی که وی معتقد بود، تعادلی را در بین نیروهای قدرت طلب ایجاد نمائیم. وی هشدار میدهد که اخلاقی کردن تضادهای سیاسی خطر اصلی تعادل و نظم اجتماعی است.
جنگ جهانی دوم با بر جا گذاشتن میلیونها کشته و قربانی، یکی از تاریک ترین، ننگین ترین و شوم ترین صفحات را در تاریخ دوران مدرن رقم زد و بسیاری از اندیشمندان و فلاسفه را برانگیخت تا نظریات فلسفی-سیاسی «دشمن محور» و تقسیم جوامع بشری به دو جبهه دوست و دشمن را بطور جدی مورد نقد و بازبینی قرار دهند. یکی از این نظریه پردازانهانا آرنت است که بر خلاف کارل اشمیت تاکید بر چند رنگی و چند گونگی در جوامع بشری و بطور مشخص در دنیای سیاست، دارد. وی اگرچه نافی وجود مناسبات قدرت در جوامع بشری نبود، اما بر خلاف کارل اشمیت قدرت را به دو جبهه دوست و دشمن تقسیم نمیکرد و مخالف حذف نیروهای کوچکتر سیاسی برای وحدت و یکپارچگی در مقابل دشمنان بود.
اگرچه هر دو نظریه پرداز تلاش میکردند تا یک تعریف واقعی و کاربردی از سیاست بدست دهند، اما مفهوم سیاست در نزدهانا آرنت صرفا محدود به حوزه قدرت نمیشد و معنایی فراگیر، اجتماعی و در ارتباط تنگاتنگ با شرایط انسانی، پیدا میکرد. به این معنی که سیاست در نزدهانا آرنت در پیوند بسیار نزدیک با مناسبات اقتصادی، گردش تولید و مصرف و بطور کلی روابط و مبادلات انسانی و حوزه عمومی قرار میگرفت و به همین علت نیز نمیتوانست صرفا در محدوده حوزههای فردی و یا گروهی از نخبگان باقی بماند.
نمونه بسیار مشخص از کارکرد سیاست از نظر هانا آرنت را میتوان در نقشی که خود وی در دفاع از یکی از جنایتکاران جنگی پس از جنگ جهانی دوم بعهده گرفت، بخوبی ملاحظه کرد. وی در این همین دوران و بطور مشخص در ارتباط با دفاع از این جنایتکار جنگی بود که نظریه ابتذال شر را پس از شنیدن دفاعیات او در دادگاه، ارائه نمود، که البته در پی آن انتقادات بسیاری نیز از او بعمل آمد. در واقعهانا آرنت این جنایتکار را دیگر دشمن خود و جامعه بشری نمیدید، بلکه او را سمبل ابتذال شر که ناشی از شستشوی مغزی این متهم بود، میدانست.
پس از پایان دوران پر بحران جنگ جهانی دوم انتظار میرفت که نظریات رادیکال کارل اشمیت به همت اندیشمندانی مانند هانا آرنت به حاشیه رانده شوند، اما با آغاز دوران جنگ سرد و رشد روزافزون تضادهای ایدئولوژیک بین بلوک شرق و غرب، باردیگر فلسفه سیاسی «دشمن محور» بر مبنای تقسیم بخش بزرگی از جامعه جهانی به دو جبهه دوست و دشمن روح تازهای گرفت و مناسبات بین المللی و تحولات سیاسی بسیاری از کشورها را متاثر از خود ساخت.
پس از پایان جنگ سرد و اعلام پیروزی لیبرالیسم بر مارکسیسم، بار دیگر اندیشههای لیبرالیستی و سیاست ورزی مبتنی بر همکاری، تعامل، مدارا و تعادل از حاشیه خارج شدند و چند رنگی و وجود موزائیکی جوامع بشری به رسمیت شناخته شدند. سیاست نیز از حوزه احزاب و نخبگان خارج گردید و جزئی از زندگی روزانه مردم گردید. شوربختانه اما پس از حمله تروریستی القاعده به برجهای تجاری نیویورک در یازده سپتامبر ۲۰۰۱ و با ورود نئوکانها به کاخ سفید، مجددا سیاستهای امریکا بر پایه مبارزه با «آشیانه شر» و دشمنان دنیای آزاد تنظیم گردیدند.
بحرانهای اقتصادی در دنیای سرمایهداری نیز زمینههای مساعدی برای رشد پوپولیسم فراهم آوردند که رهبران آن نیز سیاست خود را بر پایه دوست و دشمن تنظیم کرده و میکنند. و البته در این میان و در سوی دیگر جبهۀ دوست-دشمن، نظام جمهوری اسلامی حضور فعال داشته و دارد، که جرج دبلیو بوش آنرا آشیانه شر اعلام کرده بود. نظامی که بعنوان اولین حکومت اسلامی با ایدئولوژی شیعۀ ضد شیاطین و مستکبران، از سالها پیش سیاست خود را بر مبنای دوست-دشمن تنظیم کرده است و آنرا همواره تبلیغ و ترویج نیز مینماید.
حال با توجه با این شرایط و حضور بسیار سنگین روح و افکار کارل اشمیت بر سیاستهای منطقهای و بین المللی جمهوری اسلامی از یک سو و دولت ترامپ از سوی دیگر، و صف کشی نظامی دوست و دشمن در مقابل هم در اطراف مرزهای کشورمان، نیروهای مخالف جمهوری اسلامی که در پی براندازی نرم و یا عبور مسالمت آمیز از رژیم جمهوری اسلامی هستند، چه واضع و جایگاهی را باید اتخاذ کنند؟ آیا باید به یکی از این صفوف پیوست و یا موضعی مستقل گرفت؟
پاسخ به این سوال بنظر میرسد چندان دشوار نباشد. برای یک نیروی سیاسی که اهداف مورد نظر و منافع خاص حزبی و سازمانی و ایدئولوژیک آن به هر قیمتی و یا هر وسیله باید تامین و تضمین شوند، که نمونههای مشخص این نوع از گرایشات سازمانی و حزبی در تاریخ اخیر ایران کم نیستند، انتخاب یکی از این دو جبهه دوست و دشمن مناسبترین و سریعترین راه است. در اینجا واضح است که اخلاق و ارزشهای اخلاقی و منافع فردی و انسانی نقشی در انتخاب یکی از این دو جبهه ندارند.
اما اگر باور داشته باشیم که پدیده شوم جنگ و کشتار، قبل از اینکه یک موضوع سیاسی و یا استراتژیک باشد، موضوعی است اخلاقی، زیرا در آتش آن این انسان و ارزشهای انسانی، آزادیهای فردی و حق انتخاب نوع زندگی، جامعه مدنی و حق مسلم برخورداری از یک زندگی سالم و شرفتمندانهاند که نابود میشوند، قطعا و بدون تردید و لکنت زبان باید با این صف و قشون کشیها مخالفت نمود و خواهان آغاز سریع مذاکرات بدون قید و شرط شد.
https://haghaei.blogspot.com