چه كسي سوارِ كار است؟

در اعتراضات اخير نكته قابل‌تأملي به چشم مي‌خورد كه اغلب تحليلگران سياسي و جامعه‌شناسان مستقيم يا غيرمستقيم به آن اشاره كرده‌اند و آن نكته چيزي نيست مگر عدم مشاركت طبقه متوسط در اين اعتراضات؛ طبقه‌اي كه در اعتراضات 88 حضوري پررنگ داشت. تاكنون طبقه فرودست دو بار بعد از حوادث 88، در دی 96 و آبان 98 براي تحقق خواسته‌هايش كه جنبه اقتصادي و معيشتي داشته پا به ميدان گذاشته است. اگر بخواهيم نقشه تغيير نيروهاي اجتماعي ايران را مصور كنيم، نيروهاي تندروی داخل و خارج نقش برجسته‌اي در اين روايت دارند. اين همداستاني به گونه‌اي است كه نيروهاي تندرو داخلي و خارجي با اينكه هيچ‌گونه منافع مشتركي ندارند و حتي به نوعي خصم يكديگرند، ناخواسته منافع يكديگر را تضمين مي‌كنند. در دي 96 و آبان 98 تنگناهای اقتصادی و بعد افزايش قيمت بنزين و تبعات آن، اعتراضات مردمي را شکل داد و فرودستان را به خيابان كشاند. این اعتراضات که با استقبال اپوزيسيون روبه‌رو شد، به‌سرعت سمت‌وسويي سياسي گرفت و هر يك از جناح‌هاي اپوزيسيون در رقابت با يكديگر براي عقب‌نماندن از قافله به حمايت از اين اعتراضات و بهره‌برداري سياسي از آن و پمپاژ اعتراضات پرداختند و اين پمپاژ، ائتلافي ناخواسته و تحميلي را رقم زد که آن را تا حدی از شمايل خود خارج كرد. به‌ گفته ميگدال «ائتلاف‌ها و سازش‌ها ممكن است نه‌تنها توانايي يك نيروي اجتماعي براي دستيابي به اهدافش را افزايش دهند، بلكه خودِ آن اهداف را نيز دگرگون ‌سازند. همان‌طور كه حاميان يك نيروي اجتماعي تغيیر مي‌كنند، اين نيروهاي [تازه به ميدان آمده] نيز ممكن است پايگاه مادی و نيز ايده‌ها و ارزش‌هاي جديدي را در تشكيلات خود وارد كنند». اگر بخواهيم بر این مبنا اعتراضات اخیر را روايت كنيم این صورت‌بندی به دست می‌آید: در اين ائتلاف‌ها پايگاه اجتماعي و ايدئولوژيك نيروهاي اجتماعي فرودست تغيير يافته و با اين تغيير، ناخواسته اهداف و برنامه‌ها و اینکه فرودستان درنهايت به چه كساني خدمت مي‌كنند نيز تغيير پيدا مي‌كند. از اين روايت به‌سرعت مي‌توان به اين نتيجه دست يافت كه هرگونه تغيير و اعتراضي ناممكن است. اين برداشت حتی اگر قرین به واقعیت باشد كه هست، نمي‌تواند مانع از اعتراضات و ائتلاف‌هاي ناخواسته گروه‌هاي اجتماعي شود و به يك معنا در چنین وضعیتی این‌دست ائتلاف‌ها اجتناب‌ناپذير است، مگر اينكه گروه‌هاي مرجع داخلي؛ اصلاح‌طلبان و اصولگرايان و ديگر نيروهای مترقي و دموکراسی‌خواهِ  دست بالا را پیدا کنند. البته ناگفته پيداست كه نيروهاي تندرو داخلي به دليل شرايط خاص و خصيصه‌هاي سلبي خودشان ناگزير در اين ميدانِ بازي وارد خواهند شد؛ ميداني كه اپوزيسيون آن را طراحي كرده است یا نقش فعالی در آن ایفا می‌کند. از همين‌جا به تحليل نكته‌اي مي‌رسیم كه در ابتداي يادداشت از آن ياد كرديم: عدم مشاركت طبقه متوسط در دو رويداد دي 96 و آبان 98. این تحليل به پشتوانه اين برداشت صورت خواهد گرفت كه ائتلاف‌ها بين نيروهاي اجتماعي به تغيير ايده، اهداف و ماهيت اين گروه‌ها مي‌انجامد. اپوزيسيون با درك اين مهم با ايجاد اتحادي ناخواسته با نيروهاي اجتماعي تندرو ايران تلاش كرد تا نيروي اجتماعي قدرتمندي را كه همواره در سياست داخلي ايران نقش تعيين‌كننده‌اي داشتند از كار انداخته و منفعلش كند.

 از اين‌رو مي‌توان ادعا كرد که شعار «اصلاح‌طلب، اصولگرا ديگه تمومه ماجرا» بيش از آن‌كه براي اصولگرايان طراحي شده باشد، براي خنثي‌سازي تأثيرات اجتماعي اصلاح‌طلبان تدارك ديده شده است. شعاري كه هدفش يكسان‌سازي منتقدان حكومت و حاميان پروپاقرص آن بود، از هژموني اصلاح‌طلبان در طبقه متوسط كاست و با شوربختي بايد گفت عدم تحقق وعده‌هاي دولت روحاني و همداستاني و اصرارِ مخالفان داخلي و خارجي اصلاح‌طلبان در نشان‌دادنِ ضعف‌هاي آنان ضربه سنگيني به جایگاه اصلاح‌طلبان وارد کرد. هدف اين نوشته دفاع از اصلاح‌طلبان و عملکردشان نيست، بلکه به اين نكته اشاره مي‌كند كه با تضعيف گفتمان اصلاح‌طلبی و پتانسیل سیاسی آن برای تغییر، طبقه متوسط ايران آسيب جدي خواهد ديد. طبقه‌اي كه همواره در تغييرات سياسي و اقتصادي ايران نقش مؤثري را ايفا كرده است، درست همان‌طور که «ماركس» خاصه در «مانيفست» طبقه متوسط را توصيف کرده است: «بورژوازي حتي در زمين آگاهي‌بخشي سياسي نيز موفقيت‌هاي چشمگيري داشته است. اوست كه باعث شده تمامي آن سلطه‌هايي كه پنهان بودند و مبارزه عليه‌شان دشوار، شفاف شوند». طيف گسترده‌اي از جامعه 83 ميليوني ايران را طبقه متوسط شكل مي‌دهد. طبقه‌اي كه ازقضا گستردگي ديدگاه‌هاي سياسي و منافع متكثري دارند. بازاريان سنتي، پيشه‌وران، مديران و كارمندان مياني دولت و تعداد بسياري از افراد دستگاه‌هاي آموزشي و دانشگاهي بخش نه‌چندان بزرگي از طبقه متوسط هستند. طبقه‌اي كه به‌قول «پرودن» در بطن آن انديشه آزادي زنده و پوياست. طبقه‌اي كه عقل آينده‌نگر دارد و با وجود اينكه از سوي طبقات فرودست و اغنيا پس زده مي‌شود اما دل و عقل كشور است. پس بي‌دليل نيست كه اصلاح‌طلبان به‌واسطه اثرگذاري‌شان در اين طبقه مورد حملات مخالفان قرار مي‌گيرند. همين حملات داخلي و خارجي و البته عملکردِ خودشان  است كه از نفوذ آنان در اين طبقه كاسته و به‌جرئت مي‌توان گفت كه ديگر هژموني سابق را ندارند. اما در وضعیت موجود تضعيفِ اصلاح‌طلبان بيش از آن‌كه به ضرر آنان تمام شود كه مي‌شود، به ضرر جامعه سياسي است. اينك طبقه متوسط ايران به‌واسطه همين تخريب‌ها بي‌سَر شده است. اصلاح‌طلبان و طبقه متوسط توان اثرگذاري‌شان را از دست مي‌دهند، خاصه طبقه متوسط كه نمي‌توان آن را با پمپاژهاي سياسي و بهانه‌هاي اقتصادي به‌راحتی به ميدان كشيد و از آن بهره‌برداري كرد. به‌طور تاريخي طبقه متوسط منافع خودش را خوب تشخيص مي‌دهد تا حدی که همواره به خاطر همين شناخت منافعش مورد طعن و تحقير بوده است. به‌گفته ماركس «همه طبقات براي منافع خود مي‌جنگند، ولي اين را نيز دارند كه منفعت خود را به جاي منفعت عمومي جا بزنند». اكنون همين تعارض منافع است كه جامعه سياسي و نيروهاي اجتماعي آن را شكل مي‌دهد. اصولگرايان با بخش كوچكي از طبقه سنتي درصددند اصلاح‌طلبان را از ميدان سياست به در ‌كنند. غافل از اينكه تضعيف مصلحان اجتماعي شايد در كوتاه‌مدت به نفع آنان باشد، اما در درازمدت بيش از هر جناحي به ضرر آنان و كشور خواهد بود. پس از اين منظر، حمله به اصلاح‌طلبان به‌بهانه «بيانيه 77نفر» خسارت‌بار است. در غياب حداكثري اصلاح‌طلبان بخشي از طبقه متوسط هم از كار خواهد افتاد و اين ناكارآمدي در صورتي مي‌توانست به نفع جريان‌هاي اصولگرا باشد كه آنان از هژموني قابل‌توجهي در ميان فرودستان برخوردار بودند که وقايع اخير اين را نشان نمي‌دهد. پس اصولگرايان ناگزير، به‌دليل پمپاژهاي بيروني رودرروي كساني قرار گرفته‌اند كه دولت متبوع آنان را روي كار آورده‌اند. شايد اين رودررويي بيش از هر چيز از غياب طبقه متوسط بروز پيدا كرده است. تاريخ اعتراضات اجتماعي نشان داده مصلحان و طبقات مياني جامعه كمتر ميل به خشونت دارند و به دشواري مي‌توان از آنان در سناريوهاي خشونت‌بار بازي گرفت. طبقه متوسط حايلي ميان حكومت و طبقات فرودست است و بخش بسياري از اين طبقه مي‌توانند مطالبات طبقات فرودست را به شيوه‌اي مدني راهبردي كند. خاصه اينكه به‌لحاظ اقتصادي و وضعيت معيشتي فاصله چنداني بين طبقات متوسط و فرودست وجود ندارد و فاصله ميان آنان بيش از هر چيز در شيوه دستيابي به مطالبات است. بي‌سَرسازي طبقه متوسط، آن را به انفعال مي‌كشاند و در انفعالِ طبقه متوسط طبقه فرودست نيز بي‌سر خواهد شد و معلوم نيست چه كسي در آینده سوارِ كار خواهد شد!

احمد غلامی . سردبیر
شرق ۹ آذر