کنشگری در شرایط تحلیلرفتگی
1
شرایط اکنون اصلاحطلبان شرایط تحلیلرفتگی توام با شرایط فقدان تصمیم و تدبیر است. دلوز در متنی کوتاه با عنوان «تحلیلرفته» توضیح میدهد که چطور تحلیلرفتگی بهنحوی بنیادین چیزی متفاوت از خستگی است. دلوز با ارجاع به شخصیتهایی در آثار ساموئل بکت، استدلال میکند که تحلیلرفتگی به زوال امکانها ارجاع دارد و وقتی رخ میدهد که تمامِ امکانها در وضعیتِ بهخصوصی بسته میشود. ولی برای چنین وضعیتی نباید سوگواری کرد. تحلیلرفتگی وضعی است که برای خلقِ سوژهای جدید ضروری است.
2
جریان اصلاحطلبی – بهمثابه کنشگری در شرایط تحلیلرفتگی – امروز توامان در تقاطع دو چهارراه ایستاده است: برونی و درونی. در سطح و ساحت برونی، در وضعیت ناظر بر انتخابات، در مقابل آنان چهار راه پیداست:
- نخست، به پیروی از بدیو بر آن شوند که: «باید از انتخابات ناامید گردند، زیرا تا وقتی بحران به وجود نیاید رأی مردم به مشروعیت واپسگرایان میانجامد.» بدیو میگوید: در سال ۱۸۵۰ ناپلئون سوم متوجه شد که حق همگانی رأی آن لولو خورخورهای نیست که بورژوازی خوشفکر گمانش را میبرد، بلکه موهبتی واقعی است، موهبتی غیرمنتظره و ارزشمند که مشروعیتبخش نیروهای ارتجاعی بود. در جامعهی امروز ما نیز، برخی اصلاحطلبان با این تحلیل، بر آن شدهاند که باید نسبت به رایگیریها بیتفاوت شد، و از ورود به بازی این توهم «دموکراتیک» پرهیز کرد. این رویکرد قادر نخواهد بود که سوژهی جمعی پیشارخداد و پسارخداد خود را خلق کند. به بیان دیگر، نه میتواند در میان اصلاحطلبان رسمی نوعی اجماع نظری و عملی پیرامون این تحلیل و تجویز ایجاد نماید، و نه در تبدیل این رخداد به حقیقت و تولید وفاداری بدان توفیقی خواهد داشت. افزون بر این، انتخاب این گزینه اصلاحطلبان را به جهانی پرتاب خواهد کرد که برای زیست و فعالیت در آن تمهید و تدبیر نکردهاند. کاملا قابل پیشبینی است که در فردای چنین پرتابشدگیای، بسیاری از حاملان و عاملان این رویکرد دچار نوستالژی شده و متلمسانه و پوزشطلبانه بازگشت به گذشته را طلب و آرزو میکنند، و شاهد نوعی عبور درونجریانی و نوعی جنگ اصلاحطلب علیه اصلاحطلب خواهند بود. این اقدام همچنین میتواند پروژهی «انحلال مردم» – که سناریوی آن چندیست روی میز برخی اصولگرایان است – را وارد مرحلهی اجرایی کند.
- دو دیگر، گزینهی حذف ادغامی یا ادغام حذفی است. این گزینه، همان گزینهی مشارکتِ غیرمشروط یا مشارکت در/با هر شرایط و وضعیت است. این گزینه انتخاب آن عده از اصلاحطلبانی است که با بهرهای آزادانه از مولانا، حاضرند در شکم قدرت بزیند و از سوراخ آن به جهان بنگرند، اما در/با قدرت باشند. تردیدی نیست که تحقق این گزینه، جز از رهگذر هزینهکردن تمام سرمایهی اجتماعی، انسانی، نمادین، تاریخی، و گفتمانی جریان اصلاحطلبی ممکن نمیگردد. به بیان دیگر، با هر گام در این مسیر پیش نهادن، دو گام از جریان اصلاحطلبی به پس نهاده میشود، پایان این راه جز به پایان جریان اصلاحطلبی ختم نخواهد شد.
- گزینهی سوم، گزینهی مشارکت مشروط است. این گزینه در خود سه است: نخست، گزینهی شروط حداکثری – بر اساس استراتژی «واقعبین باش همهچیز را بخواه – که در واقع، صورت دیگر گزینهی تحریم انتخابات است. دودیگر، شروط ناظر بر جریان اصلاحطلبی (مثلا مشروط کردن مشارکت در انتخابات به تایید صلاحیت این و آن شخصیت اصلاحطلب و…). سه دیگر، شروط ناظر بر جامعه و مردم. اگرچه بهنظر میرسد جریان رسمی اصلاحطلبی بساط بازی انتخاباتی خود را در زمین این گزینه پهن کرده است، اما تاکنون در این بازی، میان آنان نه اجماع و نه انتخابی حاصل نشده است.
- گزینهی چهارم، گزینهی غایبِ حاضر / حاضرِ غایب است. به بیان دیگر، این گزینه ناظر بر حضور در انتخابات نه برای پیروزی که برای شکست و واگذاری قدرت و جستوجوی قدرت و پیروزی در جایی در فاصله با سیاست و قدرت مرسوم و مسلط است.
3
در آن چهارراه درونی:
- نخستین راه، راه گسست رادیکال یا عبور رادیکال از جریان/گفتمان اصلاحطلبی و لوگوس و اتوس مدنی آن است.
- دودیگر، راه پیوست رادیکال و کلبیمشربانه و یا ارتدکسمشربانه – در پستوهای «خودِ اکنون» و «اکنونِ خود» خزیدن و در غار آن پنهانشدن – است.
- سهدیگر، راه گشت انتقادی (تغییر انتخابی و امتناع و تخطی و عبور از آنچه اکنون هستند) است.
- چهاردیگر، راه بازگشت انتقادی (بازگشت واساختی به اصل خویش: اصلی همواره در شدن و صیرورت) است.
4
در این شرایط، شاید ثواب و صواب اصلاحطلبان در ترکیبی آگاهانه و عامدانه میان گزینهی چهارم بیرونی و گزینهی سوم و چهارم درونی، نهفته باشد. جریانِ بدون جریانِ اصلاحطلبی «واقعا موجود» نیازمند یک تعطیلات تاریخی است. باید عزم رفتن کند و از سرزمین قدرت بهدر آید و ببیند که آسمان آیا همهجا همین رنگ است، و آیا اصلاحطلبی همهجا به همین رنگ است؟ حکایت «اصلاحطلبیِ در قدرت» همچون حکایت آن قورباغهی چینی است که تا وقتی که در قعر چاه است، نه تصویری از چاه دارد و نه تصویری از بیرونِ چاه. جریان اصلاحطلبی نیز، تا زمانیکه که در قعر چاه قدرت گرفتار است، نه تصویری واقعی از جامعه دارد و نه تصویری حقیقی از خود. تنها در جایی در فاصله با قدرت است که جریان اصلاحطلبی میتواند طرحی نو دراندازد و از رهگذر واسازی و بازسازی خود، کماکان خود را بهمثابه برترین و کارآمدترین و استعاریترین بازی در شهر مطرح نماید. شاید زمان آن فرارسیده که اصلاحطلبان نقش و نقاشی خود را نه در قابِ قدرت و سیاست، که در قابِ اجتماع و فرهنگ و هنر قرار دهند و زنگار از رخسار برگیرند و آینهی نقد خود را غماض کنند. بهعنوان آخرین کلام و از یک نقطهنظر استراتژیک بگویم که حتی اگر اصلاحطلبان در تسابقهای بزرگ پیشاروی (مجلس و ریاست جمهوری و…) پیروز هم بشوند، از امکان و استعدادی بیش از دولت کنونی برای بهبود امور (داخلی و خارجی) برخوردار نیستند، لذا شایسته آن است که عِرض خود نبرند و زحمت مردمان ندارند و عاقلانه چندی از دیار قدرت رخت بربندند. اگرچه به شکلگیری چنین ارادهی معطوف به ناقدرتی کاملا تردید دارم، و میتوانم از هم اکنون تصویری از اصلاحطلبانی که هم کت بر تن دارند و هم زیرشلواری ترسیم کنم که توامان نقشِ حضور و ناحضور، در قدرت و بر قدرت، مشارکت و عدممشارکت را بازی میکنند و تا فردای انتخابات هنوز تصمیم نگرفتهاند (به اجماع نرسیدهاند) که چه باید/نباید کرد.
سایت پارسیا