نگرش ایرانیان به مهاجران افغانستانی
چهار دهه از شروع مهاجرت گسترده اتباع افغانستانی به ایران میگذرد. به همان نسبت که جامعه ایران در این مدت مسیر پرفراز و فرودی را پیموده، شرایط زندگی مهاجران در ایران و سیاست مهاجرتی دولت در قبال آنها نیز تغییر کرده است؛ پذیرش بدون شرط و اسکان در شهرها و روستاها در فضای انقلابی پایان دهه ۱۳۵۰ تا اقدامات قهری برای اخراج اجباری در سالهای پس از جنگ، دو سر این طیف هستند. روزهایی خود را حامی همه مستضعفان جهان میدانستیم و آغوشمان به روی برادران مسلمانمان بیقیدوشرط باز بود اما روزهایی هم رسید که خسته از کمبود منابع و شرایط سخت اقتصادی با ضربالاجلهای پیاپی برای خروج همه آنها از کشور لحظهشماری میکردیم.
امروز سیاست مهاجرتی ایران در قبال مهاجران افغانستانی گرچه در موقعیتی میانه این دو سر طیف ایستاده اما هنوز هم بلاتکلیفی در برابر این جمعیت دو تا سه میلیون نفری ویژگی اصلی رویکرد کلان کشور است. اگر زمانی این اجماع وجود داشت که مهاجران ساکنان موقتی هستند که با پایان جنگ به کشورشان بازمیگردند اکنون در برابر نسلهای سوم و چهارم این مهاجران که در ایران به دنیا آمده و افغانستان همانقدر برایشان غریب است که برای یک جوان ایرانی، چشمانداز سیاستگذاری روشنی وجود ندارد. امروز با توسل به سیاستی که «ساماندهی» خوانده میشود مهاجران در وضعیت معلق و بلاتکلیف نگه داشته شدهاند و مدام مسئله اصلی یعنی پذیرش اجتماعی آنها بهعنوان ساکنان این سرزمین به تعویق انداخته شده است.
در توضیح این وضعیت و موانع به رسمیت شناختهشدن مهاجران بهعنوان شهروندان این کشور میتوان به عوامل مختلفی اشاره کرد. برخی صاحبنظران ریشههای آن را در فرهنگ و گروهی در اقتصاد جستوجو میکنند. در کتاب «در خانه برادر» به همین موضوع پرداختم و تلاش کردم توضیح دهم در کنار عوامل مختلف، چگونه تضاد و تنش اجتماعی در بطن جامعه ایران با مهاجران و خصوصا رقابت بر سر منابع محدود میان طبقه کارگر ایران و مهاجران افغانستانی و احساس خسران فرودستان ایرانی، بهمثابه مانعی در برابر بهبود شرایط مهاجران در کشور عمل میکند.
حال با استفاده از نتایج یک پیمایش در سطح شهر تهران در مورد نگرش ایرانیان نسبت به مهاجران افغانستانی میتوانم شواهد دیگری برای این مدعا ارائه کنم. این پیمایش با نمونه ۱۱۲۸ نفر در زمستان سال ۱۳۹۸ در سطح مناطق ۲۲ گانه تهران با همکاری دفتر مطالعات اجتماعی و فرهنگی شهرداری تهران و دفتر طرحهای ملی پژوهشگاه فرهنگ، هنر و ارتباطات وابسته به وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی اجرا شده و تصویری از ذهنیت عمومی تهرانیها درباره مهاجران و سیاستهای مهاجرتی ارائه میکند.
پذیرش در شهر و جداسازی فضایی
در حال حاضر بر اساس قوانینی که از اوایل دهه ۱۳۸۰ اجرای آن آغاز شد اتباع افغانستان تنها مجاز به زندگی در برخی مناطق کشورند و از حق اقامت و کار در بسیاری شهرها و روستاها خصوصا در استانهای مرزی برخوردار نیستند. برخی کلانشهرها نیز اجرای همین قانون عدم حضور اتباع افغانستانی در شهر را افتخاری برای خود میدانند. آیا تهرانیها هم تمایل دارند حضور اتباع افغانستان در شهرشان ممنوع شود؟ افکار عمومی در برابر این پرسش دوقطبی است؛ ۴۳ درصد موافق ممنوعشدن تهران و ۴۱ درصد مخالفاند. تمایل به عدم حضور افغانستانیها در تهران در میان کسانی که تحصیلات کمتری دارند یا ساکنان پهنه جنوب تهران (جنوب خط خیابان انقلاب) بیشتر است.
در پهنه جنوب تهران که تعداد مهاجران افغانستانی بیشتری ساکن هستند، از هر دو نفر، یک نفر خواهان ممنوعشدن تهران برای حضور افغانستانیهاست. بهعلاوه افرادی که گفتهاند در زندگی با مشکلات معیشتی مواجهاند بیش از دیگران با ممنوعشدن تهران برای افغانستانیها موافقاند. باید توجه شود سه متغیر تحصیلات، پهنه سکونت و پنداشت از وضع معیشتی مستقلا بر موافقت با ممنوعیت اثرگذارند و مثلا نباید اثر زندگی در مناطق جنوبی یا وضعیت معیشتی ضعیفتر را به سبب سطح پایینتر تحصیلات دانست.
نگرش به حضور مهاجران در شهر را از یک وجه دیگر هم میشود بررسی کرد؛ تمایل به جداسازی فضایی. از مردم سؤال شده تا چه اندازه موافقاند افغانستانیها به جای زندگی در نقاط مختلف شهر، در محلههای خاص زندگی کنند یا دولت آنها را در محلههای خاص متمرکز کند. ۴۴ درصد تهرانیها با این جداسازی موافقاند. در این مورد هم افراد با تحصیلات پایینتر و ساکنان مناطق جنوبی تهران بیشتر موافق تمرکز مهاجران در محلات خاص هستند. نکته جالب اینجاست افرادی که اعلام کردهاند در زندگی با مشکلات معیشتی مواجهاند اگرچه بیش از دیگران خواهان ممنوعشدن تهران برای افغانستانیها هستند اما از جهت تمایل به جداسازی محلات با دیگر گروهها تفاوت ندارند. بخشی از دلیل این مسئله میتواند هراس آنها از افزایش تعداد مهاجران در محله یا محلات مجاور محل زندگیشان باشد.
به این نکته نیز باید توجه شود که یکسوم کسانی که با ممنوعیت تهران برای حضور افغانستانیها مخالفاند از تمرکز آنها در محلات خاص دفاع میکنند؛ یعنی با اینکه مخالفتی با حضور آنها در شهر ندارند اما شکلی از کنترل را ضروری میدانند. نگرش منفی به مهاجران و تمایل به جداسازی را درباره تحصیل کودکان افغانستانی هم میتوان دید. شواهد متعددی وجود دارد که برخی والدین نسبت به حضور کودکان افغانستانی در کلاس درس فرزندانشان معترضاند که در مواردی به جداشدن کلاسها منجر میشود. در پاسخ به پرسشی درباره تحصیل کودکان مهاجر، ۴۰ درصد تهرانیها معتقدند افغانستانیها باید در مدارس ویژه خودشان درس بخوانند اما در مقابل ۵۲ درصد مخالف جداسازی دانشآموزان افغانستانیاند و زنان بیش از مردان از تفکیک مدارس دفاع میکنند.
در پهنه جنوب تهران نیمی مدافع تفکیک و نیمی مخالفاند اما در پهنه شمال نسبت دو به یک به نفع مخالفان جداسازی مدارس است.به غیر از پنداشت کلی درباره حضور مهاجران افغانستانی در شهر از پاسخگویان درباره تجربههای شخصیتر هم سؤال شده است. وقتی از آنها درباره همسایهشدن یک خانواده افغانستانی پرسیده شده، ۴۶.۵ موافق بودهاند. اثر پهنه سکونت و میزان تحصیلات در نوع پاسخ به این سؤال بسیار اندک است، اما افرادی که گفتهاند در زندگی مشکلات معیشتی دارند کمتر از دیگران به همسایگی با یک مهاجر افغانستانی راغباند.
تهدید اقتصادی
آنطورکه در بالا نشان داده شد، نگرش ضدمهاجر در آنهایی که تحصیلات کمتری دارند و فقیرترند قدرتمندتر است. یکی از عوامل توضیحدهنده این نگرش منفی تصور از آنان بهمثابه یک تهدید اقتصادی است. رقابت شغلی و احساس خسران ناشی از هزینه منابع عمومی برای مهاجران دو شکل اصلی این تهدید اقتصادی به شمار میآید. کارگران ایرانی ممکن است مهاجران افغانستانی را عامل بیكاری خود بدانند. کارگر افغانستانی بهواسطه موقعیت ضعیفتر و عدم برخورداری از حمایت قانونی هزینه کمتری برای کارفرمای ایرانی دارد و این عامل ایجاد رقابت و تنش بر سر فرصتهای محدود شغلی است؛ رقابتی عمدتا بر سر مشاغل کارگری ساده یا با مهارت که در مناطق فقیرنشین گاهی تا سر حد یک نبرد تمامعیار بر سر بقا پیش میرود. حدود ۴۰ درصد، افغانستانیها را عامل بیكاری ایرانیها میدانند و همین نسبت هم مخالف این گزارهاند. مطابق انتظار افراد با تحصیلات پایینتر، افراد ساکن پهنه جنوب تهران و آنهایی که گفتهاند برای تأمین هزینههای زندگی مشکل دارند بیشتر از دیگران افغانستانیها را عامل بیكاری میدانند.
همبستگی آماری بالا میان نگرش به ممنوعیت و پنداشت از مهاجران بهعنوان عامل بیكاری شاهد دیگری بر رابطه میان رقابتهای اقتصادی و نگرشهای ضدمهاجر است. تهدید اقتصادی ناشی از هزینه منابع عمومی کشور برای مهاجران نسبت به تهدید ناشی از بیكاری در میان ساکنان تهران ضعیفتر است. کمتر از یکچهارم شهروندان تهرانی بر این باورند که آنچه حق آنهاست صرف آموزش و بهداشت افغانستانیها میشود. دلیل این تفاوت را میتوان در بیبهرهبودن مهاجران از بسیاری یارانههای آموزش و بهداشت دانست. از ابتدای دهه 1380 کاهش بهرهمندی از یارانههای حمایتی یکی از ابزارهای کاهش جمعیت مهاجران در ایران و کاهش هزینههای عمومی دولت بوده که سبب شده اتباع افغانستانی برای تحصیل در مدارس و دانشگاهها شهریه بپردازند و هزینه درمان را نیز کامل پرداخت کنند.
یگانگی یا تمایز فرهنگی؟
در بحث از علل نگرشهای ضدمهاجر علاوهبر تهدید اقتصادی، احساس تهدید فرهنگی هم به یک مقوله مهم بدل شده است. برخی مطالعات نشان میدهد وقتی مردم محلی تصور کنند با غلبه عددی مهاجران خارجی، فرهنگ متفاوت آنها فرهنگ محلی را به مخاطره میاندازد، نگرشهای ضدمهاجر تقویت میشوند. در مورد ایران و افغانستان وضعیت فرق دارد؛ نزدیکی جغرافیایی و پیشینه مشترک تاریخی سبب شده قرابتهای فرهنگی بسیاری میان ایرانیها و افغانستانیها وجود داشته باشد و اساسا تفاوت فرهنگی آنطور که بهعنوانمثال در اسلامهراسی مطرح است اینجا موضوعیتی ندارد. اما این شباهت تا چه اندازه در جامعه ایرانی شناخته شده است؟ تنها 23درصد این شباهت فرهنگی را زیاد میدانند. برخلاف انتظار تحصیلات تفاوتی در نگرش به نزدیکی فرهنگی ایجاد نمیکند. تماس و برخورد میان دو گروه و آشنایی با یکدیگر احتمالا در این شناخت مؤثرتر است؛ نشانه تأثیر این عامل اینکه در منطقه ۲۰ که بیشترین تعداد مهاجران افغانستانی را در خود جای داده ۴۰ درصد پاسخگویان شباهت فرهنگی میان دو گروه را زیاد دانستهاند.
وقتی سخن از نگرش منفی ایرانیان به افغانستانیها مطرح میشود مقوله نژاد معمولا مناقشهبرانگیز است. برخی همواره استدلال میکنند نژاد در این رابطه موضوعیت ندارد و ایرانیها اساسا به این تفاوت از منظر نژادی نگاه نمیکنند. برخلاف این ادعا ۴۳ درصد از پاسخگویان افغانستانیها را متعلق به نژادی دیگر میدانند. تحصیلات، پهنه سکونت و وضعیت معیشتی اینجا هم اثر دارد و همانند موارد قبلی گروههایی که وضعیت اقتصادی و تحصیلات پایینتری دارند بیشتر به افغانستانیها بهعنوان یک دیگری نژادی نگاه میکنند. برای بررسی دقیقتر مقوله نژاد در پیمایش سؤالی پرسیده شده که صراحتا تمایلات نژادپرستانه را میسنجد؛ بیش از ۲۸ درصد از شهروندان تهرانی ازدواج میان ایرانی و افغانستانی را عامل آلودگی نژاد ایرانی میدانند و یکچهارم تهرانیها هم در این مورد موضعی نگرفتهاند.
تهدید امنیتی
مقوله امنیت همواره با مباحث مربوط به مهاجران گره خورده است. در سطح کلان ارتباط مهاجران افغانستانی با داعش و طالبان بهعنوان یک تهدید امنیتی برای کشور بازنمایی میشود و در سطح رسانه و افکار عمومی نیز حضور مهاجران با جرم و جنایت پیوند خورده است. برخلاف آمار رسمی که میزان جرم در مهاجران را به نسبت جمعیتشان کمتر از میانگین جامعه ایران میداند، برساختهای رسانهای در این سالها با بزرگنمایی جرائم افغانستانیها سهم بسیاری در شرانگاری این گروه ایفا کرده است. لیکن 53 درصد از تهرانیها با این بازنمایی غلط همراه نیستند و افغانستانیها را عامل افزایش جرم و جنایت در ایران نمیدانند. نکته مهم دیگر اینکه تنها 4.2 درصد پاسخگویان تجربه مزاحمت از طرف یک افغانستانی برای خود یا خانوادهشان را داشتهاند.
پذیرش یا اخراج؟
در کنار روندهای کلان ساختاری که موقعیت فرودست افغانستانیها را تثبیت کرده اما قدمهایی برای پذیرش این جمعیت نیز برداشته شده است. نمونه آن تصویب قانونی در سال گذشته است که در صورت رفع موانع و شروع اجرای آن، فرزندان حاصل از ازدواج زنان ایرانی با مردان خارجی شناسنامه ایرانی خواهند گرفت. بیش از نیمی از شهروندان با تصمیم دولت برای شناسنامهدادن به این کودکان موافقاند و البته نیم دیگر یا مخالفاند یا عقیده صریحی بیان نکردهاند. تحصیلات، پهنه سکونت و پنداشت از وضعیت اقتصادی در موافقت با این قانون نیز به همان سیاق پیشین اثرگذار است.
نکته جالبتر، موافقت شمار بیشتری از تهرانیها با شناسنامهدادن به فرزندان مهاجرانی است که بیش از ۳۰ سال در ایران زندگی کردهاند؛ ۵۷ درصد با شناسنامهدادن به این کودکان موافقاند. اعطای شناسنامه به کودکان پناهنده یعنی آن دسته از مهاجران که با کارت آمایش در ایران زندگی میکنند نقطه شروعی برای ادغام ساختاری مهاجران در جامعه ایرانی خواهد بود. در یک سؤال دیگر از پاسخگویان رادیکالترین سیاست ضدمهاجر در برابر شهروندان گذاشته شده و از آنها خواسته شده بگویند چقدر موافقاند دولت همه افغانستانیها را از کشور خارج کند و هیچکدام در ایران نمانند. اینجا هم نگرش دوقطبی و نسبت حدودا ۴۰ درصد موافق و مخالف برقرار است. موافقت با این گزاره در میان افراد با تحصیلات کمتر و در ساکنان پهنه جنوب بیشتر است؛ نیمی از افراد با تحصیلات دیپلم و کمتر و نیمی از شهروندان ساکن جنوب خط خیابان انقلاب با این گزاره موافقاند.
منفعت یا ضرر؟
مناقشه بر سر منافع و مضرات حضور مهاجران افغانستانی در ایران نقطه کانونی بحث موافقان و مخالفان حضور آنها در ایران است. یک طرف اثرات اقتصادی حضور مهاجران بر آبادانی ایران را برجسته میکند و طرف مقابل نیز به مواردی همچون بیكاری ایرانیان، افزایش جرم یا بیماری متوسل میشود. تعداد کسانی که حضور مهاجران را در مجموع به نفع کشور میدانند نصف کسانی است که مضرات آن را بیشتر تصور میکنند. همچون موارد پیشین در اینجا هم ساکنان پهنه جنوب، افراد با تحصیلات کمتر و کسانی که با مشکلات معیشتی درگیرند بیش از دیگران حضور مهاجران را ضرری برای کشور میدانند.
نکات پایانی
مسئله مهاجران افغانستانی و سرنوشت آنها در ایران موضوعی محل مناقشه است. از سویی بخش قابل توجهی از ساکنان تهران حامی سیاستهای ادغام اجتماعیاند در عین حال به همان نسبت کسانی هستند که از طردآمیزترین سیاستها دفاع میکنند. نتایج این پیمایش نشان میدهد اقتصاد و فرهنگ دو مقوله اصلی و مستقلا اثرگذار بر تمایلات ضدمهاجر است. نگرش منفی به مهاجران در گروههای فرودست بیش از دیگران است که هم میتواند ناشی از تماس بیشتر و هم رقابتهای اقتصادی بر سر منابع محدود باشد. میتوان انتظار داشت با وخامت شرایط اقتصادی و سختترشدن رقابت، بر شدت تنش و خصومت میان دو گروه افزوده شود. اینکه در این خصومت و رقابت، کارگران ایرانی جذب گرایشهای ضد مهاجر شوند یا به سرنوشت مشترکشان علیه نیروی مولد این وضعیت آگاه شوند نیز به عمل نیروهای سیاسی و موفقیت در چارچوببندی موقعیت بستگی خواهد داشت.
از طرف دیگر از ظرفیت یک نیروی اجتماعی حامی مهاجران در ایران نیز نباید به سادگی گذشت. مخالفت صریح آنان با سیاستهای مبتنی بر تبعیض و همراهی آنها با پذیرش اجتماعی مهاجران میتواند نقش مهمی در جهتدهی به سیاستها و اقدامات ایفا کند.در پایان باید دو نکته را نیز در نظر داشت. تجربه مهاجران افغانستانی نشان داده خشونت و تبعیض در شهرهای کوچکتر و مناطق روستایی نسبت به مهاجران بیشتر است. از این جهت انتظار میرود تهران گرایش همدلانهتری نسبت به اتباع افغانستان داشته باشد و احتمالا در مناطق دیگر نگرش منفیتر است.
نکته دیگر این است که در پیمایشهای مربوط به نگرش به اقلیتهای قومی و نژادی بخشی از پاسخگویان سعی میکنند به نحوی باورهای نژادپرستانه یا بیگانههراسشان را پنهان و بر اساس هنجارهای پذیرفتهشده اظهارنظر کنند. درنتیجه واقعیت بیرونی میتواند تلختر از یافتههای پیمایشی باشد. همه اینها ضرورت توجه بیشتر به مقوله مهاجرت و بازاندیشی در این سیاستها را نشان میدهد. بدون کاهش زمینههای تنش، تکرار حوادث خشونتبار، بازتولید نفرت و تداوم گسست اجتماعی همچنان محتمل است.
روزنامه شرق / آرش نصراصفهانی