جبهه ها و جنبش سراسری در مواجهه با آلترناتیو الگو
با شروع خیزش انقلابی در ایران، عده ای از همه با هم و اتحاد نیروها سخن می گویند و بدان بدون ارائه آلترناتیو تاکید دارند. بطور کلی در یک ائتلاف، یک عامل مسلط وجود دارد، آن عامل به ضرورت قدرت را هم وسیله و هم هدف می داند و شرکت کنندگان در ائتلاف تابع حکم زور می کند این ائتلاف، پس از یک رشته انشعاب ها، سرانجام، منحل می شود. وقتی به سیر تاریخی ایران می نگریم می بینیم در ایران، در سه تجربه بزرگ قرن، از راه توافق بر سر اصل ها، جبهه اظهار شده ملی کردن صنعت نفت و اظهار نشده انقلاب مشروطیت و انقلاب التقاطی 57 پدید آمدند. در هر سه تجربه، اصل ها اظهار و اصول راهنما شده اند. اما به جای آنکه پیشاپیش و از راه تجربه کردن اصل ها، در سازمان دادن زندگانی روزانه فرد، خانواده، بنیادهای دیگر، بخصوص دینی و سیاسی و تربیتی، به عمل درآیند و از این راه، تجربه انقلاب از استبداد به دموکراسی، به نتیجه برسد، اجرای آنها به پس از براندازی رژیم حواله شد. این شد که نشد. نمی توانست هم بشود. زیرا از قدرت نمی توان خواست که خود را حذف بکند.
اگر بخواهیم از بیراهه به راه باز آئیم، انقلاب از استبداد به دموکراسی، در جامعه، بایستی از راه انقلاب در طرز فکر و طرز رفتار و رابطه ها میان افراد و گروه ها و تغییر زبان قدرت به زبان آزادی، به عمل آید. بدینقرار، اگر بخواهیم صبرکنیم رژیم ولایت مطلقه فقیه برود بعد دموکراسی بیاید، این رژیم می تواند جای خود را به قدرت استبدادی دیگری بسپارد. اما اینجا را به دموکراسی نمی دهد. چراکه موکول کردن استقرار دموکراسی به از میان برداشتن استبداد ولایت مطلقه فقیه، جز از راه قدرت میسر نیست. قدرت جدید = (نیروی مسلط) نیز، به محض دست یافتن بردولت، از قوانین خاص خود (تمرکز قدرت، خودکامگی آن، انباشتن از راه شتاب بخشیدن به تخریب و افزایش دائمی تولید و مصرف قهر)… پیروی و پیش از هر کار، بیان استقلال و آزادی را در بیان قدرت، از خود بیگانه می کند.
با آنکه در جامعه های برخوردار از دموکراسی، موقعیت هر سازمان را میزان رأی مردم معین می کند، ائتلاف ناپایدار می شود. از این قاعده یک نتیجه مهم بدست می آید و آن اینکه ورود در یک جبهه، همراه با سازمانی که قدرت را هدف و زور را وسیله می داند، ورود در جبهه استبداد است. همانطور که در محدوده یک دولت استبدادی، اگر کسی سراغ آزادی را بگیرد، خود و دیگران را فریب می دهد. بنابراین، جبهه پایدار جبهه ای است که هدف را استقلال و آزادی قرار می دهد و روشی را بر می گزیند که تمامی مردم بتوانند آن را بکار برند و تغییر رژیم استبدادی را نتیجه تغییر طرز فکر و طرز رفتار و رابطه ها در جامعه بگردانند، صفت همگانی آن، خشونت زدائی است و از ضابطه های زیر نیز پیروی می کند:
- جبهه ای که با شرکت سازمان های سیاسی پدید می آید، باید از خود شخصیت مستقل پیدا کند. توضیح اینکه در ایران، دو تمایل تجربه شدند و هر دو ناکام گشتند: تمایلی که برای جبهه ملی هویتی غیر از هویت تشکیل دهندگان آن نمی شناخت. و تمایلی که می خواست تشکیل دهندگان هویتی غیر از هویت جبهه ملی نداشته باشند. چرا تمایل سومی تجربه نشد که می گفت: بر پایه اصول راهنمای مشترک، سازمانهای سیاسی همان هویتی را دارند که جبهه متشکل از آنها دارد و در قلمرو این اصول، رهبری با جبهه است و در نظرهای غیر مشترک، جبهه حق دخالت ندارد و هر سازمان خودمختار است؟ زیرا آن اصول مشترک باید به روشنی تمام تعریف می شدند و روش های شفاف، همه بیانگر اصول راهنمای مشترک، اتخاذ می شدند. ابهام در تعریف اصول راهنما و در روشها، جبهه را عرصه کشماکش ها گرداند.
- میان جبهه و شرکت کنندگان در آن و میان سازمان ها با یکدیگر نباید تضاد باشد. ظاهر ایناست که اگر تضادی میان اعضای یک جبهه با جبهه و با یکدیگر باشد، آن جبهه تشکیل نمی شود. با وجود این، در تجربه ایران و تجربه های کشورهای دیگر این تضادها وجود داشته اند و جبهه ها تشکیل و در نیمه راه، متلاشی شده اند. رایجترین تضادها که به زبان فریب می پوشانند، تضاد در تعریف اصل ها است. بدینخاطر بود که در میثاقی که بر وفق آن شورای ملی مقاومت تشکیل شد، اصل های آزادی و استقلال و عدم هژمونی تعریف شدند. این شد که ناقضان میثاق، نمی توانستند، در پوشش آن اصل ها، نقض عهد را توجیه کنند. باوجود این، همان تجربه و نیز تجربه انقلاب ایران و تجربه جبهه ملی به رهبری مصدق، می آموزند که باید اصول راهنمای مشترک به دقت و شفافیت تمام تعریف شوند.
- غیر از این، جبهه ای با مرام آزادی نباید نقشی به خود بدهد که آن را جانشین جامعه می کند. بدینقرار، مهمترین معیاری که در ایران امروز، یک حرکت جبهه ای باید از آن پیروی کند، جدا نشدن از مردم در اصول راهنما، در برنامه عمل و در اخلاق و روش و هدف مبارزه است. و روشی که یک جبهه می باید از آن پیروی کند و اگر چنین کند پیروز می شود، این است که مشی عمومی او، همواره پیشنهاد روش هائی باشد که تمامی مردم بتوانند آنها را بکار برند تا که شرکت همگان در جنبش میسر شود. در واقع، جبهه ها و حزب هائی که یکی از دو روش قهرآمیز و غیر قهرآمیز را بکار برده اند، وقتی موفق شده اند که توانسته اند تمامی مردم را در مبارزه شرکت دهند. از قبیل ملی کردن صنعت نفت در ایران و جنبش همگانی مردم ایران که گل را بر گلوله پیروزکرد و پیروزی نهضت رهائی بخش الجزایر و پیروزی ویت کنگ در ویتنام و …
- بدیهی است جبهه ای که آزادی را هدف می کند، بدان خاطر که این هدف با هژمونی یا سلطه و حتی تفوق یک سازمان بر سازمان های دیگر ناسازگار است، نباید تبعیضی به سود یک یا چند سازمان برقرار کند. تجربه ایران و تجربهه ای کشورهای دیگر، بدون استثناء، گویای این واقعیت اند که مرگ جبهه زمانی فرا می رسد که یک گروه یا یک شخصیت، به سود خود، تبعیض برقرار می کند. این تبعیض یا نوشته است و یا نا نوشته. برای مثال، سلسله های سلطنتی ایران ائتلافی از ایل ها بودند. یکی از ایل ها موقعیت مسلط پیدا می کرد و ایل های دیگر سلطه او را می پذیرفتند. اما بتدریج که ایل مسلط ناتوان می شد، رقابت برسر جانشین آن شدن، میان ایل های دیگر در می گرفت. ایجاد و انحلال سلسله ها، ایجاد و انحلال ائتلافها می گشت. در جبهه های ملی که تشکیل شدند و نیز، در جریان انقلاب ایران، تبعیض های نانوشته و نوشته، تصمیم گیری شورائی را غیر ممکن ساختند. رابطه خمینی با شورای انقلاب و حکومت موقتی که خود او تشکیل داد و نیز رابطه او با رئیس جمهوری و مجلس و قوه قضائی، از عامل های اصلی گرفتار شدن ایران به سرنوشتی است که اینک در آن است.
- اگر سازمانی سیاسی و جبهه ای ویژگی های بالا را پیدا کرد اما در همه جا و همه وقت حاضر نبود، آن سازمان و آن جبهه محکوم به شکست است.
- سازمان سیاسی، اگر یک جبهه است، باید جای خود را مشخص کند. برای مثال، اگر این جبهه در ایران تشکیل می شود، یک طرف مردم کشور هستند و یک طرف رژیم استبدادی و یک طرف قدرت های خارجی. جبهه باید محل عمل خویش را انتخاب کند. اگر خواست ترجمان خواست مردم باشد و از راه مردم عمل کند، نمی تواند وابسته به قدرت خارجی باشد و یا محدوده عمل خویش را محدوده رژیم استبدادی قرار بدهد. ابهام از لحاظ محل عمل، از عوامل هلاکت سازمانهای سیاسی گشته است. در حقیقت، این ابهام گویای این واقعیت است که سازمان سیاسی طالب قدرت است و به مردم، تنها از دید وسیله می نگرد. بدین قرار، رفع ابهام به این است که جبهه از مردم و اندیشه راهنما هیچگونه جدایی را نپذیرد بهیچ رو نپذیرد که به قدرت خارجی، در امور داخلی کشور خود، دخالت دهد. چه رسد به محور کردن قدرت خارجی در امور داخلی. در تجربه ایران، تمامی مراجعه ها به قدرت خارجی، حتی وقتی آن قدرت گویا با خواست مردم همراه و موافق بوده است (انقلاب مشروطیت)، ناکامی به بار آورده اند. علت آن است که تحول مطلوب روی نمی دهد مگر آنکه عامل تحول مردم باشند. به سخن روشن، تا مردم تغییر نکنند، چیزی در آنها تغییر نمی یابد.
- واقعیت هائی که یک جبهه باید اساس کار قرارشان دهد، نخست این واقعیت است که جبهه سیاسی حتی المقدور باید معرف جامعه ملی باشد. یک جبهه نمی تواند معرف چند گروه برای رسیدن به قدرت باشد. جبهه هائی از این نوع، می توانند به قدرت برسند اما همانطور که یادآور شدم، بانی رژیم های استبدادی می شوند. برای آنکه جبهه ای معرف جمهوری مردم، از مردم جدا و با قدرت یگانگی نجوید، موضوع فعالیتش باید حقوق و مسائلی باشند که مبتلابه جمهور مردمند. ازاینرو است که طی یک قرن، آزادی و استقلال و دین و مرام استقلال و آزادی و رشد بر میزان عدالت اجتماعی، به مثابه ضابطه عمومی، اصول راهنمای جنبش های همگانی مردم ایران بوده اند. بدینقرار، بر جبهه ملی نیست که از دینی یا مرامی در برابر، دین و مرامی دیگر حمایت کند. بهای سنگین این تجربه را بخصوص از شهریور1320 بدینسو، پرداخته ایم.
- جبهه سیاسی نباید شترمرغ شود. اعضای این جبهه نیز نباید نقش شترمرغ را بازی کنند. توضیح اینکه در تجربه ایران، از مسائل پیچیده ای که جبهه با آن روبرو بود، یکی این بود که جبهه و اعضای آن، یکدیگر را محدود می کردند. جبهه برای وسعت بخشیدن به دایره فعالیت ها و بر هم افزودن توان ها است. اما در عمل، سازمانهای عضو، جبهه را جانشین خود در فعالیت می کردند. به نوبه خود، جبهه ملی نیز فعالیت خویش را در گرو فعال شدن اعضای خویش می دانست. نوعی تعادل در رکود بوجود می آمد. از علل بیرون رفتن جبهه ملی از صحنه، یکی همین تعادل در رکود بود. مصدق کوشید جبهه را مؤثر کند. آنرا ترکیبی از حزب ها و سازمان ها و جمعیت ها گرداند. این ترکیب نیز راه به جائی نبرد و در خود ایران، با نخستین ضربت از پا در آمد.
- برای آنکه در جبهه سیاسی هم فعالیت سیاسی وسعت بگیرد و هم میزان کارآئی آن بالا بگیرد و هم سازمان های عضو آن امکان بیشتری برای فعالیت پیدا کنند و هم در تعادل ضعف ها و تخریب متقابل قرار نگیرند، علاوه بر رعایت ضوابط و معیارها و روش هایی که حاصل نیم قرن تجربه هستند، اصل راهنمای عمومی که بر وفق آن باید جبهه تشکیل شود، بایستی موازنه عدمی باشد. جبهه سیاسی موفقی که استقلال و آزادی را هدف می گرداند، نه تنها نباید در درون خود، بنا را بر هژمونی و تفوق گروهی بر گروه های دیگر بگذارد، بلکه نباید بگذارد ترکیب آن، بیانگر روابط قوا باشد. احتمال می رود مقصود مصدق وقتی می گفت باید نمایندگان 200 حزب و هر حزب با 300 تا 200 عضو، شورای جبهه ملی را تشکیل دهند، راه حلی بود که او برای رها کردن جبهه ملی و سازمانهای تشکیل دهنده آن از تحدید و تخریب متقابل، اندیشیده بود. چه بسا فکر می کرد با این ترکیب، هم هیچ عضو از جبهه بیرون نمی رود و هم احتمال نفوذ ساواک (امروز واواک ملاها) به درون سازمانهای عضو و خود جبهه، به حداقل می رسد. اما تشکیل 200 حزب، نیاز به 200 اندیشه راهنما دارد و میزان پراکندگی را به جائی می رساند که توحیدشان در یک جبهه، بسیار مشکل می شود. با وجود این، اگر جبهه ای، در سازماندهی و فعالیت، موازنه عدمی را اصل راهنما کند و مراقبت نماید تا اعضای آن نیز به تدریج این اصل را اصل راهنمای خود بگردانند، می تواند درون خویش را از دو مشکل فلج کننده تحدید و تخریب برهد.
- برای آنکه جبهه سالم و فعال بماند، از حاکم کردن اخلاق سیاسی بر فعالیت های سیاسی چاره ندارد. از آنجا که تا وقتی هدف استقلال و آزادی است و می دانیم استقلال و آزادی ذاتی حیات انسان و اختیار ایجاد فضای آزاد یا فراخنای لااکراه نیز با خود انسان است، جبهه ای که بر اصل موازنه عدمی، هدف خوش را بازیافت استقلال و آزادی قرار می دهد، هرگز گرفتار اختلاف نمی شود. در رابطه ای با جامعه قرار می گیرد که دولت استبدادی نیز نمی تواند مانع کار او شود.
از اینرو، جبهه ای که موازنه عدمی را اصل راهنما و استقلال و آزادی را هدف و قلمرو فعالیت خویش را مردم می کند، مصلحت بیرون از حق را قدرت فرموده می داند. دلیل اینکه عمل به آن، نیاز به بکار بردن زور دارد. بنابراین، هر بار که مصلحتی روش عمل به حق نشد، حکم زور است و به حکم اخلاق، می باید از اجرای آن جلوگیری شود. یادآور می شود که عمل به حق نیاز به زور ندارد. نیاز به نبود زور دارد. بنابراین، هر مصلحتی که عملی کردنش نیاز به زور پیدا کند و یا رابطه قوائی برقرار کند، بیگانه از حق، یگانه با قدرت = (زور) و فساد و فسادگستر است.
عباد عموزاد ـ آبان 1401