سیر اندیشه تجددخواهی و آزادی در ایران
متن فشرده سخنرانی نگارنده در کتابخانه کسنینگتون لندن به دعوت کانون ایران روز ۱۳ آپریل ۲۰۱۲
از دعوت کانون ایران در لندن و آقای دکتر قاسمی كه فرصت مشاركت در این گفتگو را فراهم كردند، سپاسگزارم.
تعریف ما از مدرنیته بر اساس اینکه از چه دیدگاهی در آن مینگریم فرق میکند. از دیدگاه جامعه شناسی، مدرنیته، همان مدرنیزاسیون است یعنی زندگی صنعتی و شهر نشینی، طبقات جدید، جامعه مدنی. از نظر فلاسفه سیاسی، مدرنیته به معنی دمکراسی، حکومت قانون و حقوق شهروندی است. اما در این تردیدی نیست که نوسازی یا تجدد و این جهانی شدن تنها ویژه غرب نیست و در هر کشور و هر زمان و در هر پهنه ای اعم از سیاست، دین، فرهنگ و اندیشه یا شیوه زندگی تواما و یا جدا از هم میتواند رخ دهد. همانطور که در بسیاری از کشورهای جهان از افریقا مانند افریقای جنوبی یا سنگال تا بسیاری از کشورهایی آسیایی مانند ژاپن، کره جنوبی و هند و غیره به واقعیت تبدیل شده است. اما بزرگترین اشتباه این است که غرب و ارزشهای غربی و فرهنگ و شیوه زندگی غربی را جای مدرنیته بگذاریم. در اینصورت، مسئله بکلی عوض میشود چون ما نه نی توانیم و نه میخواهیم که از سر تا پا غربی شویم. بویژه اینکه غرب میتواند با کلونیالیسم و امپریالیسم و آشویتس و دهها تجاوزگری دیگر جدید و قدیم هم گره خورده باشد. وقتی به جای روشن کردن مفاهیم اساسی مدرنیته و تجدد، صحبت غرب را به میان میآوریم بدیهی است که آخر سر از مبارزه با غرب زدگی و این حرفها سر خواهیم در آورد. بنابراین ما باید میان مدرنیته و مدرنیزاسیون و تجدد فرق بگذاریم. مدرنیته، کم و بیش خاص کشورهای پیشگام مدرنیته آن هم کشورهایی که مهد و زادگاه اندیشههای تازه بوده اند، میشود. مهمترین مراکز شکل گیری افکار و اندیشههای دوران رنسانس، روشنگری و مدرن کشورهایی مثل ایتالیا زادگاه رنسانس، انگلستان و فرانسه و المان بوده که انقلابهای فکری بزرگی را با قدعلم کردن کسانی چون شکسپیر، مالیاولی، جان لاک: بنیانگذار نظریه حکومت مدرن و حقوق طبیعی ، مونتسکیو: بنیانگذار نظریه تفکیک قو، فرانسوا ولتر، ژان ژاک روسو: موسس اندیشه برابری شهروندی، ایمانوئل کانت: متفکر و فیلسوفی دورانساز، نیچه، سیگموند فروید از سر گذرانده اند. این تجربه مانند دیگر انقلابات فنی و تکنولوژیک لازم نیست که دوباره تکرار شود. بلکه درست مانند ژاپنیها، ترکها، افریقای جدید، هندیها لازم نیست که ما از صفر شروع کینم، بلکه خودآگاهی برای کسب مدرنیزاسیون یعنی ایجاد نهادهای جدید و رفتارهای جدید، معنای آن است. بنابراین باید برای سازگار کردن این دستاوردها با فضای فرهنگیِ بومی به گونه ای با روش دگرگونی تدریجی برای باز آفرینی فضای تازهای از ترکیبِ سنّت و مدرنیّت با روح داد-و-ستد با یکدیگر کوشید. به هر حال مراد از تچدد در اینجا همان چیزی است که اولین نسل از تجدد خواهان ایرانی مثل اخوند زاده به معنای تغییر به کار میبردند.
استدلال اصلى ما در این گفتار آن است که: ۱ـ ذهنیت روشنفکران ایران اثری اساسی در زندگی سیاسی و اجتماعی کشور دارد. این استدلال هم در تاریخ ۱۵۰ ساله گذشته و هم امروز ایران صدق میکند. مراد از ذهنیت همان رویکرد یا خودآگاهی، نوع نگاه کردن، گفتمان یا الگوی فکری یا مرجع فکری است.
۲ـ در هر دوره ای در این صد و پنجاه سال یک مدل ذهنیت یا خودآگاهى در میان نخبگان ایرانی به واسطه عوامل گوناگون، شکل گرفته که همچون یک خودآگاهى غالب گسترش یافته و خود آگاهىهاى دیگر را تحت الشعاع قرارداده است. بطور مشخص در تاریخ معاصر ایراین ما با ۵ نسل از سرآمدان و نخبگان سیاسی و فرهنگی و ادبی ایران روبرو میشویم که هر نسل فضا و ذهنیت خود را دارد. اما گسست و عدم استمرار و عدم بازخوانی و نقد و نبود فضای گفتگو میان این نسلها یک ویژگی منفی تاریخ معاصر ایران است. نیتجه این عدم استمرار زیگزایهای شدید و غیر قابل پیش بینی و نا متعارف در زندگی سیاسی و اجتماعی ما بوده است.
۳- گسست اصلی و تعیین کننده در فضا و ذهنیت فکری نخبگان ایران از دهه ۵۰ میلادی پس از کودتای ۲۸ مرداد سال ۳۲ صورت میگیرد. این یک تغییر کیفی بود که همه نحبگان ایرانی اعم از چپ و ملی و مصدقیها و اسلامیها را در بر میگرفت و از آنجاست که دیگر فکر قانونگرایی، تعامل، یا آزادی و تجدد در جامعه نحبگان ایرانی فرودست شد و در برابر رادیکالیسم و انقلابی گری دست بالا را گرفت و یک ذهینت ستیزهگری با ارزشهای مدرن شکل گرفت. در چنین فضایی اندیشیدن تحقیر شد، درنگ و تامل فکری و سیاسی بیبها گردید، دمکراسی و تجدد خواهی به استثمار سرمایه داری تقلیل یافت و خود شیفتگی و رسالت انقلابی، شخصیت بازیگران سیاسی را شکل داد.
۴- با کمی تسامح میتوان ۱۸۵۰ را جوانه زدن اندیشه تجدد خواهی و سپس فضای فکری غالب در جامعه نخبگان ایران را به رویکرد مدرن و تجدد گرا ی میان نیمه نخست قرن بیستم و آنگاه فضای فکری غالب ضد تجدد نیمه دوم قرن بیستم تقسیم بندی کرد. اما از دهه ۸۰ هجری قمری از اواخر دوران سازندگی رفسنجانی همه دادهها نشان میدهد که با فروکش کردن ذهینت انقلابی و جهان سومی، بازگشت به ایدهها و آرمانهای مشروطیت و تجدد در فضای روشنفکری ایران از سر گرفته شد .
سرآمدان روشنگر ایرانی: سه نسل اول
در ایران قرن هیجدهم تحول چالش انگیزی در سیاست، فرهنگ، علوم، فلسفه ،ادبیات و الهیات دیده نشد. سراسر قرن هیجدهم میلادی از آغاز تا پایان، ایران جولانگاه قبایل چادرنشین و جنگجوی افشار و زند و قاجار برای تصاحب قدرت بود. اما اولین طلایههای روشنگری با تاخیری قریب یک قرن شروع به جرقه زدن در آسمان تفکر و ادب ایران کرد. سرآمدان روشنگر ایرانی در این دوره عبارتند از آخوندزاده (۱۸۷۸_۱۸۱۲)، میرزا ملکم خان (۱۹۰۸_۱۸۳۳)، میرزا آقاخان کرمانی(۱۸۹۶_۱۸۳۶) و دیگران که فکر قانون، عشق به آزادی و ترقی و انتقاد از حکومت را در ایران ایجاد کردند. این روشنفکران که دسترسی مستقیم به فرهنگ فرانسه داشتند، نقش مهمی در انقلاب مشروطه بازی کردند. آثار گوناگون موجود در باره این سرآمدان نشان میدهد که آنها به اشکال گوناگون با تفکر غرب و سرآمدان دوران روشنگری در اروپا آشنایی یافته و شیفته این افکار شده بودند. این نخبگان ایرانی دست به پیکاری سخت برای استقرار حکومت قانون، قانونمداری و حاکمیت قانون زدند و برای اولین بار رساله نویسی مدرن را در ایران باب کردند. آثار این روشنگران مانند آثار جدل آمیز ملکم خان که بصورت گفتگو مطرح میشد و روزنامه «قانون» او در لندن که مورد استقبال زیادی قرار میگرفت، تاثیر مهمی در ارتقا روحیه ملی گرایی، ایران دوستی و نیز پیدایش یک نثر سیاسی و ادبی بی آرایه و شورانگیز در حیات فکری نخبگان ایران داشت. امتیاز روشنگران ایرانی در این بود که کوشش میکردند موازنه ای میان الهام از افکار و تحولات غرب و نیازها و راه حلهای ملی و ایرانی بیابند. بعبارت دیگر الگوی نظام سیاسی و اجتماعی آنها از غرب برگرفته شده بود و به همین دلیل بود که نخبگان عرصه فرهنگ و ادبیات ایران نیز الگوی خود را از غرب میگرفتند و آنرا با قریحه و طبع و نیاز ایرانی ترکیب میکردند. در سال ۱۹۰۶ (۱۲۸۵) پس از امضای قانون اساسی، نخبگان ایرانی از اینکه کشورشان در زمره کشورهایی قرار گرفته که «ملت» منبع اصلی «دولت» است به خود میبالیدند. قانون اساسی که نام فارسی آن یعنی مشروطه کمتر از اصطلاح فرانسوی آن یعنی «کنستی توسیون» در میان روشنفکران ایران بکار میرفت ، نشانه عزم نخبگان ایرانی برای همسان کردن خود با اروپا بود و در آن این منطق را جستجو میکردند که صلاحیت افراد نه بر پایه ولادت یا ثروت بلکه بر اساس صلاحیت و تحصیل تعیین شود. از همین رو در این دوران شاهد نخستین تحول بزرگ فکری در ایران هستیم. این تحول روشنگرانه ایرانی را میتوان در ترجمه آثار غربی، نوشتن رسالات اجتماعی و انتقادی، تاریخ نگاری، روزنامه نگاری و گسترش رابطه نخبگان با مردم از طریق مطبوعات و ارتقا شور و هیجان ملی ملاحظه کرد.
انقلاب مشروطیت ایران مرحله پایانی یک تحول طولانی فکری و از نتایج تاثیر فضای روشنگری اروپا در ایران است. بعبارت دیگر شروع روشنگری در ایران به سالها قبل از وقوع انقلاب مشروطه بازمی گردد، اما نه تنها ریشههای فکری و ادبی نهضت مشروطه بلکه تا یک دوران پس از آن نیز از نهضت فکری روشنگری آب میخورد. دو شکست سنگین ایران از روسیه تزاری در زمان فتحعلیشاه قاجار عقب ماندگی فنی و لاینحل بودن بسیاری از مسایل ایران بعنوان یک کشور عقب مانده و در حال زوال آسیایی را، به روشنی نشان داد. این ضربات، هشداری بیدار کننده به ایران بود که برای دفاع از خود هم که شده باید به نوسازی و تجدد گرایی روی آورد و از خواب قرون کهنه برخیزد. در اثر این ضربات هشدار دهنده بود که نخستین بار به همت عباس میرزا و میرزا قائم مقام فراهانی در اوایل قرن نوزدهم اولین گروه دانشجویان ایرانی به انگستان اعزام شدند و اصلاحات عباس میرزا ی قاجار پس از کشته شدن اصلاح طلب مهمی همچون امیر کبیر آغاز شد. کوششهای امیر کبیر و از جمله تاسیس دارالفنون به سال ۱۸۵۱ واکنشی در برابر این نتیجه گیری منطقی بود که برای تجدد گرایی تنها نمیتوان به اعزام دانشجو به اروپا قناعت کرد. شاگردان مدرسه دارالفنون میبایست فرانسه را که زبان تحصیلی شان بود بیاموزند که در ۱۹۰۲ برای کلیه داوطبان احراز مشاغل دولتی اجباری شد. عقاید جدید ناشی از انقلاب فرانسه و آرمانهای دمکراتیک که استبداد سلطنتی و سلطه انحصاری مذهب بر اخلاق عمومی را زیر سوال میبرد، به سرعت راه خود را در فرهنگ ایرانی باز میکرد. آنگاه این موضوع مطرح شد که بسط فرهنگ جدید بدون یک سازمان اداری کارآمد ممکن نیست. تاسیس وزارتخانههای جدید به کوشش میرزا حسین سپهسالار پاسخی به این نیاز بود. اما این نیز کافی نبود. ساخت اداری تازه به فلسفه و فکر و فرهنگ «مسئولیت پذیری و اختیارات» نیاز داشت. لذا فکر قانون بتدریج مطرح شد و گسترش یافت. برای پاسخ به این نیاز مطالعه قوانین خارجی آغاز شد. از آنجا که مفهوم قانون مبتنی بر طرح مشروعیت حکومت، تفکیک قوا و آزادی فردی بود، اندیشه آزادی نیز همچون یک نیاز تاریخی در ایران مطرح شد. حکومت ناصرالدین شاه که همه پیش زمینهها و مراحل تجدد گرایی فوق از اعزام محصل به خارج تا تحمل اصلاح طبان را بهرحال پذیرفته بود، در برابر آخرین حلقه کلیدی آن یعنی آزادی بشدت مقاومت کرد. این رویه ناصرالدین شاه جدال تاریخی میان حکومت و رعیت در ایران را که پیشینه ای پرسابقه دارد، برای اولین بار به شکل تازه ای به پیش صحنه سیاست ایران آورد. زیرا خواست آزادی و عدالت عرفی و آرزوهای ملی قبلا هیچ گاه در تاریخ ایران سابقه نداشت. بنابراین میتوان گفت که انقلاب مشروطیت در واقع محصول تحولاتی بود که دستیابی به تجدد و عرفی گرایی را از حکومت قانون و اصلاحات اداری آغاز کرد و سپس تشکیل حکومت ملی و تحول فکری و اشاعه علوم جدید و فرهنگ و ادبیات تازه را در دستور جامعه ایرانی قرار داد.
انقلاب مشروطه در ۱۹۰۶ و اکتشاف نفت در ۱۹۰۸ در آغاز قرنی که گذشت خون تازه ای در رگهای ایران دواند و افق تازه ای به روی ایران گشود. قبل از آن ایران دوران درازی به دور از ارتباطات و تحولات فکری، تکنولوژیک و اندیشههای جدید در خواب به سر میبرد. نفت و انقلاب مشروطه در آغاز قرن بیستم به ایران شهرت جهانی بخشید. کشور را وارد دنیای جدیدی کرد و به هویت ایرانی اجازه داد که دوباره ابراز وجود کند. پیش از آن ایران کشور ویران و از یاد رفته ای که بارها مورد تهاجم قرار گرفته و هویتش درحال زوال بود. اندیشه قانونگرایی، خردباوری و خواستهایی چون آزادی بیان و عقیده، آزادی مطبوعات، اصلاحات اداری و عدالت عرفی، جرقههائئ بودند که با شعله ور شدن آتش مشروطه در فضای تاریک سیاست ایران در آغاز قرن بیستم شروع به درخشش کردند. پس از آن در ایام انقلاب مشروطیت در اوایل قرن بیستم میان سالهای ۱۹۱۰ تا ۱۹۳۰ گروهی از ایرانیان که به دو نسل سیاسی ایران تعلق داشتند به اروپا مهاجرت کردند که بنیانگذاری کمیته ملیون ایران در برلن و انتشار چهار مجله بنامهای کاوه، ایرانشهر، نامه فرنگستان و مجله علم و هنر دستاورد ارزشمند آنها بود. پیش کسوتان این نهضت فکری کسانی چون تقی زاده، جمالزاده، کاظم زاده، محمد قزوینی و مشفق کاظمی بودند. اینها گرچه بر سر همه مسایل با یکدیگر توافق نظر نداشتند، اما راهشان یکی بود. زندگی و آثار و دستاوردهای این گروه کوچک ایرانی اخیرا در کتاب جالب دکتر جمشید بهنام محقق و جامعه شناس بنام «برلنیها _ دانشمندان ایرانی در برلن» با موشکافی و دید علمی مورد پژوهش قرار گرفته است. این اندیشمندان و آزادیخواهان ایرانی طی دوران اقامت خود در اروپا نقش ارزنده ای در سیر تاریخ اندیشه معاصر ایران بازی کردند و موضوعهایی همچون حکومت قانون، تساهل مذهبی، اصلاحات ضروری و آزادی و دمکراسی را در ایران مطرح کردند. پرسش مرکزی این دانشمندان ایرانی که مدت ۲۰ سال بعنوان اولین گروه روشنفکران ایرانی در غرب زیستند، آشنایی و ریشه یابی «دلایل انحطاط ایران» و جستجوی راه حل آن بود. اینها افکار جدید فلسفی و اجتماعی را برای اولین بار به ایرانیان شناساندند و نظریه دولت _ ملت را در چهارچوب سیاسی ایران بررسی کردند. به نوشته جمشید بهنام، «برلنیها» با خواندن کتابهای فرانسوی یا از طریق نوشتههای ترکی و عربی با افکار فلسفی غرب و بویژه فلاسفه دوران روشنگری آشنایی داشتند و نیز آنچه را قبل از ایشان آخوندزاده و میرزا آقاخان کرمانی و دیگران در این زمینه نوشته بودند، میشناختند.
باید اضافه کرد که در پی تجربه ناکام مشروطیت، باور دیگری به تدریج به این گونه شکل گرفت که جامعه فرقه گرا، عقب مانده و ملوک الطوایفی ایران قبل از هرچیز به یکانگی ملی و «استبداد روشنرای» نیاز دارد. ذهنیت نخبگان تجدد گرای ایرانی نسبت به صدر مشروطیت تغییراتی کرد که ناشی از تحولات و تبلیغات پان ترکیسم و آمیزشی از وطن پرستی، غرب گرایی و پاسخ دادن به فرقه گرایی در ایران بود. شکل گیری اندیشه یک دولت نیرومند منورالفکر نتیجه این روند بود. فکر «استبداد روشن بین» یا «استبداد منور» و جستجوی «یک مرد قوی» که همه چیز را دگرگون کند، به یک موضوع فکری نسل دوم روشنگران ایرانی از جمله در برلن تبدیل شده بود. سرخوردگی از تجربه هیجده ساله مشروطیت و مشاهده اصلاحات ترکیه و رهبری آتاتورک که آنرا «مرد نو» و «سرمشقی برای ایران» میدانستند، مسیر فکری نخبگان را، در کنار دیگر عوامل که به بحث کنونی مربوط نیست، برای روی کار آمدن سردار سپه آماده کرد. قصیده ملک الشعراری بهار «آینه عبرت» از مظاهر فکری است که آبادانی و پایان دادن به ظلمت و انحطاط از طریق فره ایزدی و «مرد نیرومند» را در ذهنیت آن دوره روشنفکران ایرانی نشان میدهد. جنبشِ مشروطیت با انکه ریشههایی در ایران داشت اما بومی سرزمینِ ما نبود، یعنی بر خلاف کشورهای غربی از دل سنت بر نیامده بود و با ساختارهای کهنِ سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، و فرهنگی ما تناسبی نداشت. لذا با برقراری حکومتِ مشروطه آن ساختارهای دیرینه رو به فروپاشی رفتند بی آن که ساختارهای مدرن بتوانند جانشینشان شوند و سر و سامانی به کشور دهند. پانزده، هیجده سال بعد همان منورالفکرانِ پیشاهنگِ جنبشِ مشروطه در به در به دنبالِ دیکتاتوری میگشتند که بتو این گونه بود تا در سایهی قدرتِ او ایرانِ نوینی با مدل اروپایی بسازند. رادیکالیسم تجدد خواهان ایرانی بحدی بود که از شعار « مرگ یا تجدد» سخن میگفتند. رضاشاه که از نظر خلق و خو و روش سیاسی ادامه دهنده سنت پادشاهان مستبد شرقی بود، الگو و اندیشه نخبگان آن دوره ایران را از آنان گرفت و همچون یک دیکتاتور نوین عمل کرد. اصلاحات کم نظیر و پردامنه دوران رضاشاه که به برقراری ناسیونالیسم دولتی در ایران منجر شد، انعکاس اخگری است که روشنگران صدر مشروطیت و سپس نسل بعدی روشنگران در جامعه واپسمانده و آشفته ایرانی بر افکندند. این اصلاحات بدلایلی که در بحث کنونی نمیگنجد نتوانست بحران مشروعیت سیاسی در ایران، یعنی رابطه دولت – ملت را حل کند، اما نتایج آن در عرصههای گوناگون تقریبا همان شد که الگوها و گفتمانهای فکری، سیاسی و ادبی ایران پیش کشیده بودند و باید گفت که ایران در حال زوال و ویران را زیر و رو کرد. ذهنیت تجدد خواهان ایرانی در آستانه و پس از استقرار رضاشاه تغییراتی کرد که عناصر مهم آن تاکید بر هویت ملی و ریشههای تاریخی ایران و یک رادیکالیسم نیرومند بود. همکاری بخشی از تجدد طلبان ایرانی مانند تقی زاده با رضاشاه که از جمله عضو هیئت مشاورین او گردید، نشان دهنده دامنه این همسوییهاست. این دوره ای بود که ملت ایران شاید هنوز آمادگی نداشت، افکار عمومی هنوز شکل نگرفته بود. فکر یک فرد یا دولتی که این مدرنیته یا مدرنیزاسیون غربی را به صورت اجباری و به صورت آمرانه به داخل مملکت بیاورد، دست بالا را داشت اما هر چه بود نتوانستند عناصر اصلی مدرنیته در پهنه سیاسی را بیاورند، ولی سیاست مدرنیزاسیون یعنی ایجاد نهادهای جدید و رفتارهای جدید را به انجام رساندند. نسل اول روشنفکران ایرانی کسانی همچون میرزا فتحعلی آخوند زاده و میرزا آقاخان کرمانی و طالبوف و دیگران که از پرچمداران یا منورالفکرهای انقلاب مشروطه اند. نسل دوم از دوران رضاشاه با کسانی چون حسن تقی زاده و علی اکبر داور و جمالزاده با وجود تفاوتهایی که با یکدیگر دارند بطور کلی بحث تجدد، بحث رابطه ملیت، دین و هویت، روزنامه نویسی جدید و پایه گذاری مطبوعات و سبکهای تازه ادبی، و افکار جدید فلسفی را در ایران باب کردند. گرچه عده ای معتقد بودند اول باید آموزش داد، و عده دیگری میگفتتند از همه مهمتر اقتصاد است، اول باید شکمها سیر شوند تا به امور دیگر بپردازیم. بنابراین در هر دوره ای، بسته به نیازهای زمان، به جنبههایی از مدرنیته یا مدرنیزاسیون بیشتر توجه میشد. ایده اصلی و غالب روشنفکران ایرانی این بود که در زمینههای گوناگون پلی بسازند میانِ تمدنِ مدرنِ اروپایی و جامعهیِ کهنِ سنّتیِ آسیایی ما. اما در اینراه از استدلالها و روشهای مختلف هر یک بنا به علاقه و تخصص خود سود میجستند. مثلا ما جمالزاده را بعنوان بنیانگذار فارسی مدرن میبینیم که هدفِ او تحول اساسی است در سبک و سنّتِ نوشتاری فضلفروشی و بی مایه سنتی به یک سبکِ نوشتاریِ مدرن که میباید پیامی را، تا آن جا که ممکن است، به سادگی و روشنی و کوتاهی برساند.
از زمان سقوط رضاشاه یعنی از دهه ۱۳۲۰ از میانه جنگ جهانی دوم ، تا دهه ۴۰ میلادی نسل سوم روشنفکری ایران که دو پاره شد، فضا و ذهینیت جامعه ایرانی را شکل میدهد. بخشی از آن که تکنوکرات و تحصیلکرده خارج بود همچنان راه نوسازی را ادامه داد و بخش بزرگتری جذب گرایشهای چپ و بیش از همه حزب توده شد و به جای ناسیونالیسم رضاشاهی که از زمان انقلاب مشروطه و پیش از آن، خود را تا آن زمان کشانده بود، به انترناسیونالیسم روی آورد. اما آبشخور اصلی همه این نسل سومیها به هر حال فضای تجدد است . این ذهنیت تا دوران کودتای ۲۸ مرداد سال ۳۲ کم و بیش فضای روشنفکری ایران را شکل میدهد. این واقعیت را میتوان هم در ادبیات ، در سیاست و فضای فکری، هنری، دانشگاهی ایران و ظهور کسانی مثل هدایت، کسروی، مصدق، اسکندری و دهها شاعر و روزنامه نگار ایرانی دید. عدهای از آزادیخواهان مترقی و شخصیتهای ملی و همراهی برخی عناصر مارکسیست و کمونیست؛ با برنامهای دموکراتیک و مترقی رفرمیستی؛ حزب توده را که ملتزم به قانون اساسیِ مشروطه و فعالیت در چارچوب آن، برای تحقق خواستههایش، بنیان گذاشتند. در پهنه ادبی بعنوان نمونه صادق هدایت با قریحهای طبیعی و ممتازی که برای انتقاد كردن دارد، بهویژه نگاه او به جنبههای ناساز و ناجور زندگی از منظر فردی و شخصی و کوشش او برای کسب حداعلای آزادی فردی، بدون اینکه عقیده واحدی را سرمشق و الگوی ادبی و فلسفی و اندیشگی خود سازد و به هیچگونه راهحل ابدی دل نبندد، اساسا محصول ذهنیت مدرنی است که کمتر در جامعه ادبی ایران سابقه داشت. در این دوران با وجود یک رگه نیرومند رادیکال مثلا در رو شنفکران توده ای بطور کلی مفاهیم “مصالح ملی” و “عمومی” و نیز “مصلحت” و مسالمت در ذهنیت جامعه نخبگان ایرانی دست بالا را دارد. مفاهیمی که نگاه همزیستی و کثرت گرایی و احترام به قانون را همچون ارزشهایی مدرن که لازمه زندگی شهری و مدنی است، پست و حقیر نمیشمرد و فضا را برای رشد نه تنها سیاسی بلکه فرهنگی، رفاهی و صنعتی کشور آماده کرده بود.
نسل چهارم و پنجم روشنفکری ایران: ذهنیت گسست
پیروزی کودتای ۲۸ مرداد با دخالت مستقیم آمریکا، و برقراری حکومت اختناق و پلیسی، در شکل گیری ذهنینت این دونسل نقش تعیین کننده داشت. حلقه کودتای ۲۸ مرداد، در پیوند با زنجیره ای از کودتاها در دیگر کشورهای جهان علیه حکومتهای ملی و قانون گرا، با دخالت مستقیم «سیا» زیر پرچم خطر کمونیسم، از جمله در شیلی، زمینه ذهنی و مادی جدی برای پذیرش تئوریهای انقلابی و ضد امپریالیستی را فراهم ساخت. برای این دو نسل پیروزی کودتای ۲۸ مرداد، از یک سو نتیجه ی سیاست پرنرمش، لیبرالی و قانونگرانه و عدم سرکوب ضد انقلاب از جانب دکتر مصدق و از سوی دیگر نتیجه ی عدم مقاومت مسلحانه ی در برابر کودتا از جانب حزب توده ی ایران بود. نسل چهارم و پنجم روشنفکری ایراین از ۱۹۵۰ به بعد همه با دولت وقت و سیاستهای دولت وقت بشدت مخالف شدند. و چون این دولت را مترادف با غرب میدانستند بنابراین با غرب هم به مخالفت برخاستند. عده ای از اینها طبعا این سوال برایشان پیدا شد که باید به خود بازگشت و یک نوع بومی گرایی و هویت سازی جایگزین اندیشه باز شد. از این دوران است که اصولا ایده آل جامعه روشنفکری ایران اندیشههایی است که کسانی مانند امه سزر و سدار سنگور و فانون، یا انقلابات امریکای لاتین و چه گوارا و مایویسم و مبارزه با غرب زدگی تولید میکردند. یعنی مسایلی که برای جامعه ایران اصولا نابجا بود. زیرا اصل موضوع این دوران میبایست موضوع آزادی باشد که در تمام این سالها حتی یک رساله در این باب در ایران منتشر نشد. موضوع بر سر سانسور نیست. تمام روشنفکران ایرانی در فضای باز غرب نیز از موضع چپ افراطی یا از حزب توده انشعاب میکنند یا اساسا فکر آزادی برایشان بیگانه است. این دو نسل مسائل ممالکی را که تحت استعمار بودند مطرح میکردند. ما هم مسائلی داشتیم اما مسائل ما مسائل دیگری بود. این دورانی است که یک مرجع فکری بر اساس یک نوع هویت گرایی، اسطوره سازی، شهید پروری و بازگشت به دین و به الگوی فاطمه و حسین و کربلا تاسیس میشود. در این دوران است که یك نگاه انقلابی یا راه سومی شکل میگیرد که آزادی را در احساسات ضد غربی و ایمانی و ضد سرمایه داری تفسیر میکند.
نطفه ذهنیت انقلابی جامعه سیاسی ایران در اوایل دهه ۴۰ منعقد شد. این دورانی بود که نسل سیاسیون توده ای و ملیون دهه ۲۰ ایران پس از پیروزی کودتای ۲۸ مرداد از نظر فکری و روانی سرخورده بودند. اما نسل تازه ای در حال سربلند کردن بود که تشنه گفتمان تازه ای بود که به هستی خود را معنا بخشد. انتشار کتاب «غرب زدگی» جلال آل احمد در سال ۱۳۴۰، گرد آمدن هستههای فدائیان خلق پیرامون بیژن جزنی در سال ۱۳۴۲ و ظهور اندیشههای دکتر شریعتی در فضای روشنفکری ایران در اواسط دهه چهل حوادث مهمی بودند که به روشنی پس رفت هولناک جریان تفکر سیاسی روشنفکران ایرانی را شکل دادند. با وجود همه تفاوتهای مهمی که میان سه جریان فکری فوق در اوایل دهه ۴۰ ایران وجود داشت، میتوان هسته اصلی واحدی را در تفکر و روش شناسی آنها تمیز داد.
رمانتیسم، اسطوره گرایی، طغیانگری سرشار از رمز و راز شرقی، غرب ستیزی و گفتمانی مبتنی بر حس گرایی (سانسوالیسم) و دشمنی با آزادی فردی و دموکراسی انتخابی (که غربی یا بورژوائی تفسیر میشد) خمیر مایه اصلی جامعه خیالی روشنفکران ایران را تشکیل میداد. اما مسئله اساسی ایران در دهه ۴۰ و ۵۰ برچیدن قید و بندهایی بود که بر ضد آزادی وجود داشت. همان دمکراسی انتخابی یا پارلمانی که در دهها کشور آسیایی عقب مانده تر از ایران در سالهای تب آلود انقلاب در این کشورها شکل گرفتند و این جوامع را چندین گام از هر نظر از ایران کنونی جلوتر بردند. انقلاب ایران اجتناب ناپذیر نبود بلکه محصول تحقق جامعه خیالی و اسطوره ای سه جریان نیرومند روشنفکری ایران بود که بدون لحظه ای درنگ برای تحقق رویاهای خود حاضر به قربانی کردن همه چیز از جمله خود نیز بودند.
اولین کسانی که از مدرنیته انتقاد کردند خود اروپاییها و اعضای مکتب فرانکفورت بودند. آن وقت بود که یک بخش از روشنفکران ایرانی هم به این سو گرایش یافتند که باید از مدرنیته انتقاد کنند اما قبل از آنکه اصلا در ایران در باره مدرنیته بحث کرده باشند و آنرا نهادینه کرده باشند. اما سرمشق کلی روشنفکری ایران در آن دوره نوعی غرب ستیزی است بدون آنکه جنبههای مختلف آنرا بدون تفکیک از یکدیگر باز خوانی کنند و لذا ، همگی به اتفاق امپریالیسم و سرمایه داری غرب را تجسم تجدد و آزادی و دمکراسی میپنداشتند. عامل دیگر که در شکل دهی ذهنیت غیردمکراتیک روشنفکران ایرانی نقش بازی میکرد، همانا پایبندی به تئوریهای ساخته و پرداخته در زرادخانه تئوریسینهای اتحاد شوروی بود. برای فهم درست مسئله باید موضوع را در برش زمانی مکانیِ آغاز دهۀ ۱۹۲۰ و کوران جنگ جهانی دوم ضدفاشیستی قرار داد. ایرانیان آن زمان و حتی نسلهایی پیشتر از آن، احیای استقلال تقریبا از دسترفتۀ ایران در آغازدهۀ ۱۹۲۰ را، مدیون انقلاب فوریه و اکتبر۱۹۱۷ روسیه میدانستند؛ که درپیِ آن، با بستن قرارداد دوستی ایران و روسیۀ شوروی در ۱۹۲۱، به سلطۀ تزاریسم و ستمها و تجاوزهای دوره تزاری پایان داد. همۀ ملیون و آزادیخواهان ایران بدان واقف بودند و به صداقت و دوستی شوروی باور داشتند. اما این باور پس از کودتای ۲۸ مرداد به چنان انجماد بسته ای تبدیل شد که بر پایه آن، سیاستهای ضد دمکراتیک کشورهای سوسیالیستی را دمکراسی خلقی قلمداد میکردند و آزادیهای سیاسی در کشورهای سرمایه داری را بعنوان دمکراسی بورژوایی به سُخره میگرفتند. در پرتوی راه رشد غیرسرمایه داری از دیکتاتورهای ضد امپریالیست جهان سومی دفاع میکردند. طبیعی بود که در ایران، پایمال سازی حقوق و آزادیهای سیاسی و دمکراتیک را امری فرعی، در مقابل عمده بودن سیاست ضد آمریکایی حاکمیت محسوب میکردند. با عمده کردن مبارزه ی طبقاتی و تکیه یک جانبه به نقش تاریخی طبقات در جامعه، به نقش واپسگرانه ی ایدئولوژیک حاکمیت پس از انقلاب نیز بعنوان نظریه خرده بورژوازی، درمقابل “بورژوازی لیبرال”، دفاع میکردند.
جمع بندی
انقلاب مشروطه در ۱۹۰۶ و اکتشاف نفت در ۱۹۰۸ در آغاز قرنی که گذشت خون تازه ای در رگهای ایران دواند و افق تازه ای به روی ایران گشود. در دهه دوم هزاره سوم ایران بدون تردید آن کشور رو به زوال و در حال فروپاشی اوایل قرن گذشته نیست. اما در طول یک قرن چه فرصتهایی که از دست رفته است. یک قرن دولت سالاری امکان استفاده پویا از نفت و ثروتهای بزرگ ملی ایران برای تبدیل به یک کشور صنعتی و پیشرفته را بسیار کند کرد. با وجود حکومتهای استبدادی در بخش اعظم قرنی که گذشت، ایران در معرض کلیه جریانهای فکری و ایدههای سیاسی مدرن قرار گرفت. ما باید بیاد آوریم که در غرب تجدد از درون سنت بیرون آمد، اما در جایی خودش را از دیانت باوری رهانید. در جامعه ما تجدد از درون سنت رشد نکرد، تجدد بر ما وارد شد و از بیرون نقد سنت کرد. به همین دلیل در تجدد ما این اتفاق نیفتاد که سنت را بشناسد. چون ما با ابزارهای بیرون به سنت نگاه کردیم و به جای نقد آن را نفی کردیم.
امروز اگر ما به مشروطیت و آرمانهای آن برگشتهایم علاوه بر میراث فکری سر آمدان روشنگر ایرانی از نظرِ فرهنگی و فضای ذهنیِ بخشِ فرهیختهتر جامعه از یک عامل اساسی تر دیگر که که گذشته همواره غایب بود برخورداریم . این عامل افکار عمومی است . به نظرِ من، ایران در آستانه دوران تازه ای است که از ترکیب سنت و مدرن ایجاد شده و با افکار عمومی نیرومندی که در کل، روزگارِ نمایش تکچهرهها و تکخالها را پشت سر گذشته ، از همه پیش شرطهای گام گذاشتن به دوران تازه برخوردار است. هم افکار عمومی، هم نخبگان قوام یافته و هم شهر نشیتی گسترده و نیز دگردیسیهای بنیادیای ست که همهی ساختارهای اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی ما در این ۱۵۰ سال از سر گذرانده ، سبکهای زندگی متفاوت، آرا و عقاید گوناگون، انتخاب شیوههای زندگی، همگی نشان میدهد که جامعه کنونی ایران به سرعت در حال شکل دادن به این مدرنیته درون زاست و این امر بسیار فراتر از خواست یا الزامات سیاسی جریان دارد.
امروز دیگر وام گرفتن از فرهنگهای دیگر نشانه خیانت به اسلام و یا پشت کردن به ایرانیت و یا بی عهدی به ملی گرایی تلقی نمیشود. یک صد سال پیش تقی زاده که با شعار «از سرتاپا باید غربی شویم» همچون یک تجدد خواه تندرو به میدان آمده بود، و در اینراه در بهادادن به غرب گرایی تا حد احساس شرم از ایرانی بودن خود پیش رفته بود، ۹ سال بعد به تجدید نظر روی آورد و از افراط گرایی عدول کرد. او اعلام کرد که بدون حفظ آداب و سنتهای ملی نمیتوان به تکامل واقعی دست یافت و فضایل ملتهای متمدن و پیشرفته را کسب کرد. این فکر از سراسر تاریخ معاصر ایران عبور کرد. زیرا بارها و بارها از سوی بازیگران مختلف اعم از تجدد گرا، اسلامی و ناسیونالیست ایرانی تجربه شد. اما هنگامی که تقی زاده در مواضعش تعدیل یافت ناسیونالیستهای ایرانی نیز عمیقا تغییر کرده بودند. کینه توزی اولیه ناسیونالیستهای ایرانی با غرب و «اروپای سلطه گر» جای خود را به دفاع از هویت ایرانی و مبارزه برای حق حاکمیت ملی داده بود. کسانی مانند مصدق و بازرگان هیچ گاه از موضع غرب ستیزی به دفاع از حق حاکمیت ملی ایران برنخاستند. دکترشایگان از یکسو بر این باور بود که ایرانیان نباید هویت خود را فراموش کنند و از سوی دیگر چون تربیت غربی داشت و تفکر غربی را میشناخت، از نظر فکری سالها در یک دوگانگی زیست. اما سرانجام به این درک رسید که نه غرب و نه شرق را نباید مطلق کرد. همین مدل تحول را در اکثر بازیگران هر سه مولفه فرهنگ و هویت ایرانی میتوان یافت. جلال آل احمد با بازخوانی انتقادی از حزب توده و طرح نظریه بازگشت به ریشه، مراحلی مهمی از راه تحول را طی کرد. گرچه اگر وی بیشتر میماند شاید در این راه تا پایان میرفت. او در جستجوی یک نیروی سوم بود که عنصر اصلی ترکیب کننده هویت ایران مدرن با اجتناب از غرب و شرق کمونیستی بود. اما رساله او بر ضد غرب گرایی تبدیل شد. آل احمد گفتمان تازه ای نیاورد اما زمینه ساز «بازگشت به خویش» بود. روایت غرب ستیزانه از اسلام چند سالی طول کشید تا جای خود را به روایت دیگری از اسلام دهد که بعنوان اهرمی میان ایرانگرایی و جهانگرایی نقش بازی کند.
در ایران سنت را نباید مقابل مدرنیته قرار داد. در واقع ورود به دنیای مدرن به معنای وداع با دیدگاه دو قطبی است: مدرن – سنتی. انتخاب یکی هم به منزله نفی دیگری بود. ولی روشنفکر دینی و نیز روشنفکران مدرن ایران امروز برای اولین بار این مبحث را مطرح میکنند که میتوان از سنت تلقی مدرن داشت. میتوان از سنت، بازخوانی مدرن کرد. گرچه «دین درخوی ماست»، یعنی بخشی ازفرهنگ ماست. ولی این امر موجب نمیشود که ما نسبت به دین اسلام برخورد گلوبال داشته باشیم. یعنی همه رایک کاسه کنیم. از جنبش مشروطه به این سو، هیج گاه نهادروحانیت، یکدست عمل نکرده است. بی گمان بدون مشارکت فعالِ آخوند خراسانی ونائینی وحوزۀ نجف، این جنبش به آسانی پیروز نمیشد. درمرحلۀ ازجنبش مشروطه، مهم ترین وآخرین پیکار، میان مشروعه خواهان به رهبری شیخ فضل الله نوری باطرفداران مشروطه با مشارکت قاطعِ آخوند خراسانی ونائینی وحوزۀ نجف صورت گرفت وپیروزشد. درزمان جنبش ملی شدن صنایع نفت نیزهمین تقسیم بندی میان دوگروه ازروحانیون مشاهده میشود. حالا نیزهمین ماجرا دربرابرچشمان ما درجریان است. روش درست این نیست که ما خودرا دربرابر تمامت روحانیّت قراربدهیم. بل که باید درائتلاف واتحاد با بخشی ازآن برای به حاشیه کشاندن وخنثی کردن بخش عقب مانده وتمامت خواه آن دارد، به جای نفی به نقد روی آوریم و بویژه بر اثبات و خواستهای اثباتی تاکید کنیم نه بر خواستهای حذفی! یک پرسش کلیدی در فهم تجدد و آزادی وجود دو رویکرد افراطی در میان ما ایرانیان است. در جامعه نخبگان ایران ما با دو رویکرد بومی گرایانه و اروپا مدارانه به تجدد و آزادی روبرو هستیم. حامیان اصلی رویکرد بومی گرایانه که ریشه نیرومندی در درون جامعه نیز دارد، هر گونه رویکرد مدرن را به معنای عدم امنیت تفسیر میکنند. این همان منطقی است که بارهای در گذشته با تز بازگشت به خویش و اصالت و هویت ملی یا اسلامی تکرار شده است.
از سوی دیگر در میان گروهی از ایرانیان روشنفکر این نگاه شکل گرفته است که فرهنگ و مذهب ایرانیان چنان با دین خویی و عقب ماندگی همه جانبه پیوند خورده است که، برای دست یابی به ارزشهای مدرن باید دقیقا از همان مسیری برویم که اروپاییها رفتهاند. این برداشت، دستیابی به آزادی در ایران را تنها هنگامی عملی میداند که ما به یک سکولاریسم از نوع اروپایی که شاید در همه دنیا تنها شامل چند کشور میشود، نیازمندیم. واقعیت این است که روند فرایند تجدد و آزادی در کشورهای اروپایی بسیار با یکدیگر متفاوت بوده است، زیرا هر کدام محصول تجربه یک کشور بوده است. اما جانمایه فکری تجدد و آزادی اساسا در موضوع عقل گرایی، انتقاد ، این زمانی و این مکانی زندگی کردن، تولرانس و خویشتنداری و برابری انسانها در برابر قانون است. اما اروپا مداران ایرانی چنان ناخویشتندار در نقد فرهنگ و دین ایرانیان رفتار میکنند که گویی روی دیگر سکه بومی گرایانند. تجدد و آزادی در همه جا به یکسان فهمیده نشده و تحقق نیافته است. ما محدودیتها و اولویتهای خود را داریم. در ایران نیاز به تاکید بر مسئولیت اجتماعی و آزادیهای قانونی و کنترل قدرت بسی بیشتر است. بدین منظور کنترل دمکراتیک، مطبوعات آزاد و نهادهای قانونی و مدنی اهمیتی اساسی در کسب و پایداری و استمرار آزادی و تجدد دارند. چنان کنترلی نه تنها برای ثبات و پیشرفت، بلکه نگهداشت خود آزادی نیز دارای اهمیت اساسی است. در اینراه پروژه روشنفکری دینی با نواندیشی و بازسازی و نوزایی همجون یک موازنه میان سنت و مدرن، و زایش یک ترکیب جدید دارای اهمیت اساسی است.