نمادی از مدرنیته ایرانی: به یاد محمد علی سپانلو
به یاد محمد علی سپانلو شاعر فقید تهران همچون نمادی از مدرنیته ایرانی
سپانلو با پیشانی و قامت بلند و سیمای زنده، سرشت لطیف و خوش مشرب، رفتار شهروندی و مدارا گرای خود، از یک خانواده اصیل که پشت در پست تهرانی بودند، بر آمده بود. در دبیرستان دالفنون تهران، تحصیل در رشته ادبی و زبان فرانسه علایق ادبی او که از دوران نوجوانی با شیفتگی به داستان و سینما نطفه بسته بود، شکل گرفت. اما با زخمی شدن در تظاهرات دانشجویی دانشگاه تهران در اوایل دهه چهل، از درون سرخوردگی فکری و روانی که جامعه سیاسی و ادبی را پس از کودتای 28 مرداد زمین گیر کرده بود، در سال ۱۳۴۲، با انتشار مجموعه شعر “آه… بیابان”، در جامعه ادبی ایران قد علم کرد. شرکت فعال در جنیش دانشجویی ذهنیت مدرن او را بدون اینکه اسیر بومی گرایی یا هویت اسلامی و نیز رادیکالیسم چپ گرا گردد، شکل داد. این ویژگی درخشان مدیون یک خودآگاهی اعتماد ساز بود. او یک حقوقدان تحصیل کرده دانشگاه تهران بود که به ادبیات غنی و تاریخ شگرف ایران، ارثیه معنوی و فرهنگی جنبش مدرن مشروطه و اندیشه وحدت ملی و نیز مکاتب ادبی و فلسفی جهان آگاهی گسترده ای داشت. از همین رو سپانلو دارای یک پیوستگی درونی، خمیر مایه و دکترین فکری بود که از درون تربیت، قصه گویی های مادر بزرگ و فرهنگ شهری او جان گرفته بود و در سالهای بعد در کوره زندگی پخته تر شد. حضور و وجود این ذهنیت مدرن که پیوستگی درونی سپانلو را شکل می داد را می توان در همه اشعار، آثار و ترجمه های او دنبال کرد. این ذهنیت مدرن ایرانی یعنی تعلق خاطر به اندیشه آزادی، رئالیسم شهری ، روحیه مثبت و امیدورار به زندگی و نگاهی جهانی به فرهنگ، در عین تعلق خاطر ژرف به تهران همچون قلب تپنده ایران در سر هر بزنگاه و هر چرخش و هر لحظه حساس ، در آثار وی اعلام می گردد. همه چرخش ها و لرزه های تهران ، از پیاده روی آخر شب تا گل یخ، از اعدام گلسرخی گرفته ، تا تغییر حکومت، از چشمان تابدار یک خواننده کاباره ای گرفته تا جنگ ایران و عراق، از بلوار میرداماد گرفته تا میدان راه آهن، از تحلیل او در باره بوف کور هدایت و گیله مرد بزرگ علوی گرفته تا بازخوانی ادبیات معاصر ایران زیر نگاه حساس و تیزبین اوست. اين پیوستگی درونی حاصل نگاه و رواياتی است که در درون او زندگی می کردند، اما در رویدادهای حساس قد علم می کردند و با قلم پرکار و امیدوار او شتاب می گرفتند. سپانلو در طی شش دهه فعالیت ادبی، بیش از شصت جلد کتاب را تالیف یا ترجمه کرد.
سپانلو هم آئينه و هم آئينه دار دوران خويش بود.اما از انجا که، مدرنیته با مملکتدوستی و میهنخواهی، همبنیاد و درهم تنیده اند، می توان بر نقش کلیدی مادر شهر تهران در خلاقیت ادبی او نور افکنی کرد. محمد علی سپانلو در “خانم زمان” تهران قدیم را در کنار تهران کنونی قرار میدهد. او در این منظومه، تهران را به شکل یک دختر ولنگار و یک مادر مقدس جلوهگر میکند. این “کنتراست” که یکی از شگردهای ادبی بسیاری از آثار سپانلوست، تهران را شهری همواره در حال تحول جلوه میدهد. تهرانِ سپانلو بخش جدایی ناپذیر اندیشهها و دشواریها و خوشیها و لذت هایی است که در زادگاهش از سر گذرانده است. این کلان شهر دوازده میلیونی کنونی “کنتراست” و محل تلاقی نمادینی است که هم نماد وحدت ملی است و هم مرکز رواداری و به دور از حسادتها و تنگ نظریهای قبیله ای و عقیدتی و سیاسی. درهم آميزی جمعيتها و گروههای بزرگ اجتماعی و انسانی با فرهنگهای متفاوت در این جنگل مادر شهر، هر روز گروههای تازه ای را به سویش جلب می کند. پويايی، چند فرهنگی بودن، رقابت ميان مراکز گوناگون، ویژگی مهمی است که ، هر فرد و گروه تازه را دیر یا زود به رواداری، گشاده نظری، لذت بردن و چالش ها و حسرت کمبودهای به یاد ماندنی فرا می خواند. از نگاه مدرن سپانلو هزارتوی کهنه بازار، پرجمعیتترین محله جنوب شهر که قلب اقتصاد پایتخت است را در میان کارگرانی که با شتاب گاری دستیشان را به جلو میرانند، با غرش اتوموبیل های آخرین مدل و برج های آسمانخراش تهران در یک هماهنگی روامدار ولی پویا قرار میدهد و با پیشنه غنی فرهنگی و آگاهی ملی ، ایران را به سرآمد همه کشورهای اسلامی جهان تبدیل کرده است.
به باور سپانلو این تنوع فکری و قومی و دینی و سلیقه ای کم نظیر، راهی جز زنده کردن ایده مدرن انقلاب مشروطه یعنی آزادی و عدالت عرفی، وحدت ملی و تلاش در راه تحقق آرزوهای ملی برای دستيابی به تجدد و حکومت قانون با رویکرد رواداری و پیوست به کاروان تمدن بشری جهان، در برابر ایران قرار نداده است.
یک ویژگی دیگر آثار سپانلو در این است که هرگز در پی آن نيست که چگونه بودن انسان ایرانی را به او بياموزد، بلکه درست بر عکس به تشريح انسان واقعی و رفتار او در حالات متفاوت _ چنان که واقعا هست_ می پردازد. انسانی که هم سرشار از خواست لذت و زندگی و رشد پابه پای روزگار در این زمان و مکان است و هم در چالش با انواع حسرت ها و دشواریها. در نگاه گسترده سپانلو حتی “یک لات آسمانجل” هم هرچند رنج میبرد، اما در زندگی پایدار است و گمان میکند که باید رنجها را پذیرفت و از زندگی لذت برد. این همان روحیه تهرانی است که هر تاکسی در آن یک کلوپ سیاسی و همزمان مرکز بذله گویی، انتقاد و تراپی درمانی است.
سپانلو قریحه رمانتیک و تخیلی نیرومند داشت، اما یک واقع گرای گیتی گرا بود. او یک میهن دوست واقعی و عاشق تهران بود اما نگاهی جهانی داشت وهرگز با ناسیونالیست تنگ نظر و بومی گرایی سازگاری نکرد . سرشار از حسرت بود اما هرگز روحیه امید و افق گسترده به زندگی را از دست نداد. با جنبش های اجتماعی و سیاسی زمان خود همسویی و همراهی داشت، اما هرگز اسیر دگم های ایدئولوژیک و هویت های ناسیونالیستی، اسلامی گرا و چپ گرا نگردید. به ادبیات سنتی و اشعار سعدی و حافظ و مولوی علاقه بسیار داشت بود ، اما در تولید و ترجمه آٌثار ادبی اش همواره روزآمد بود و کاربرد صدها واژه و کلمه مدرن را در زبان فارسی رایج کرد.
سپانلو در کنار شعر با مجموعههایی چون «بازآفرینی واقعیت»، «هزار و یک شعر»، یا اثر تحقیقی «چهار شاعر آزادی» و نیز باترجمههایش از سارتر و کامو و ریتسوس در ادبیات مدرن ایران ماندگار شده است.
محمد علی سپانلو در باره تاثير رئاليسم غرب بر ادبيات ايران می نويسد:
« بی شک آشنايی با قصه نويسان و متفکرانی چون داستايفسکی، ادگار آلن پو يا کافکا و سارتر و رسوخ نيهيليسم آلمانی، از نيچه تا هرمان هسه ، با روحيه سرخورده نسل جوان دوره ديکتاتوری مناسب در آمد و فضايی از خيال و راز و شئامت به آثار داستانی ما دميد؛ همچنانکه نويسندگان غربی نظير ديکنز، موپاسان و چخوف _ بعدها _ همينگوی نيز در شکل گيری سبک واقع گرا، گزينش مضامين قصه و آدم های آن از متن زندگی جاری، بسی نفوذ داشته اند. اين فضا و اين ساختمان را ، نسل صادق هدايت با ميراث انقلابی مشروطه در هم آميخت؛ يعنی در زير نمادها می توان گرده مشترکی را در آثار باستانی آن نسل و نسل بعدی تشخيص داد. گرايش های قوم گرا و ضد استعماری از سويی، و ديد انتقادی و اجتماعی اغلب چپ گرا از سوی ديگر، توجه به ميراث هنربومی و در نتيجه توجه به زبان عامه و فرهنگ توده.»
در باره نقش و جايگاه ممتاز هدايت در ادبيات ايران محمد سپانلو می نويسد: «اين اشراف زاده فرنگ رفته ، متخصص زندگی پست ترين طبقات اجتماعی مردم بود…….شبح هدايت همه جا رفت و آمد داشت. يک نفر که تا زنده بود، در جامعه چشم های نيمه بسته و خوابناک ، هميشه چشم هايش را به تمام و کمال در جستجوی اشباح انسانيت گشوده بود. مشاهده گری که ظاهرا بی طرف می نمود، ولی گويی نوشته هايش نفرين شده بودند. تقريبا يک دهه پس از مرگ ، شبح بطور روزافزونی در ميان ما زندگی کرد. در کلاس های ادبی مدرسه ها ، بهترين محصلان کلاس با دبيران ادبيات جدلی بی فرجام درباره ارزش يا بی ارزشی هدايت را دنبال می کردند. دستگاه حاکم کشور نيز، با اين جغد شوم تخطئه گر ميانه ای نداشت. در وسائل ارتباط جمعی رسما ناديده گرفته ميشد و در بيرون هر که هر پلشتی و نکبتی ، هر انحراف روحی و جسمی داشت بر سايه او می نهاد و بر ضدش قصه می ساخت. اما نويسنده در گذشته ، آرام با کتابهايش در نسل جوان رسوخ می کرد.»
حسرت بزرگ سپانلو که همچون هم نسلی ها و نیز چند نسل بعدی او همچنان باقی است، آزادی و لغو سانسور بود. گرچه چرخ زندگی چرخها خورده و از کوچه پس کوچههای زیادی گذر کرده است. اما رویاهای او هنوز زندهاند. او آموخته بود که زندگی تنها رویا نیست، بلکه همین است که در این مکان و در این زمان جاری است. ولی آن رویای درونی میخواست که او را از این زمان و این مکان بگریزاند و روزها و سالها را جلو ببرد تا او بتواند به آن روز بزرگ “قایق سواری در تهران” برسد. روز پایان کابوسهای شبانه. روزی که باد خنکی لا به لای درختهای باغ پشت کوچهی خیابان ری تهران محل زادگاهش میپیچد و بلند بلند میخندد.
ترانهای است چنین، خفته در روایت من
زمان خسته کافوری
که خواب رفته به نوراههای گورستان
(بهشت نوساز و بیپرنده امروز)
و آخرین تپش قلبهای خاکشده
که سرد میشود از ریزش طلایی باران،
شراب خشم در انگورهای آبستن
– خلاف آن چه ز غمناکی شراب گورستان گویند-
ترانهای است چنین
خفته در روایت من
چگونه شعلهور است آفتاب
در این کشور
بیآن که صبحی باشد؟