سی و سه سال پس از انقلاب
سرنوشت انقلاب
جریانهای سیاسی هم ملیون و هم چپها بطور عمده در طی سالهای دهه چهل و پنجاه نیروی عظیم روحانیون و مساجد را نمیدیدند. در عرصه مبارزه علیه رژیم حضور آنان نامحسوس بود. اکثر روحانیون درجه اول ادامه راه آقای بروجردی و عدم مداخله مستقیم در سیاست را ترجیح میدادند و تشکلهایی همچون انجمن حجتیه که از طرف ساواک تحمل میشدند تلاش میکردند که چهره خود بعنوان یک جریان غیرسیاسی را حفظ کنند. همه میدانستند که روحانیون نیرویی تاثیر گذار در جامعهاند ولی آنروز تصور اینکه در یک برآمد تودهای روحانیون بتوانند قدرت را قبضه کنند وجود نداشت. حتی در سالهای بعد از انقلاب هم اکثر جریانهای سیاسی تصور میکردند که این دوره گذراست و جامعه بالاخره بین یک رژیم دیکتاتوری مثل گذشته یا لیبرالی یا رژیمی با سمت گیری سوسیالیستی تصمیم خواهد گرفت و حاکمیت روحانیون چند دهه از تاریخ ایران را بخود تخصیص نخواهد داد. تصوری که به اشتباهات بزرگی در سیاست نیروها در آن سالها منجر شد.
اگر از نیمه سال 57 هژمونی روحانیون قطعی بود، آنچه در ایران رخ داده شد سرنوشت محتوم تحول در ایران نبود. بیست و پنج سال قبل از آن در سالهای اوایل دهه سی هم روحانیون (آیت الله کاشانی) و هم ملیون (مصدق) و هم چپ ها (حزب توده ایران) در صحنه سیاسی ایران حضور داشتند و تعادل نیرو بگونه شکل گرفته در سال 57 نبود. هژمونی و نفوذ روحانیون حاصل شرایط خاصی بود که با سرکوب و یا ضعف سازمانهای رقیب و در شرایط معینی که تحول در ایران صورت گرفته بود عملی شد.
هر چند در تاریخ راجع به آنچه رخ نداده نمیتوان اظهار نظر قطعی کرد ولی باتکا دهها تحول سیاسی در سی سال اخیر بخصوص تحولات آمریکای لاتین که برخی از آنها از خیلی جنبه ها به ایران شبیه بودند، این امکان که تغییر ساختار سیاسی، به اعتراض گسترده تودهای و فروپاشی رژیم منجر شود یک امکان قطعی نبود. در اسفند 53 آنروز که حزب رستاخیز اعلام شد و دو سال سنگین تشدید فشار بر جامعه حاکم شد همه امکانات برای باز کردن فضای سیاسی و رفرم در ساختار سیاسی ممکن بود. در چنین حالتی در یک انتقال آرام قدرت سیاسی بیشترین شانس را لیبرالها و رفرمیستهای درون رژیم داشتند و روند تحولات بگونه ای کاملا متفاوت رقم میخورد.
بازکردن قطره چکانی فضای سیاسی در اثر فشار آمریکا هیچ اعتمادی در درون نیروها پدید نیاورد. من مردادماه سال 56 آزاد شدم. یکسال بود که دوران محکومیتم پایان یافته بود ولی در چارچوب سیاست حاکم بر کشور ساواک مرا آزاد نکرده بود. یک هفته قبل از آزادی من از زندان، بازجویم تهرانی مرا خواست و به من گفت “قرار شده شما ها را که محکومیتتان پایان یافته آزاد کنیم. برو بیرون اگر خواستی کار سیاسی بکن، کار دانشجویی بکن، ما کاریت نداریم ولی اگر بروی طرف سازمانهای مسلح، حتی اگر بهشون نپیوسته باشی، همین که خبر دار بشیم میخوای طرف آنها بروی، میکشیمت. دستگیرت نمیکنیم که مشکلات قانونی برامون پیش بیاره، همون تو خیابون یک تصادف درست میکنیم میکشیمت.”
شکل این حرفها تهدید بود ولی مضمونش مثبت بود. تهرانی میگفت میتوانی بری کار سیاسی کنی و این همان چیزی بود که ما در تمام آن سالها میخواستیم. ما همواره گفته بودیم که مبارزه مسلحانه به این دلیل شکل گرفت که امکان کار سیاسی سد شد. ولی من در آنروز یک ذره به این حرف او اعتماد نکردم. همه فکر میکردند که این حرفها و مانورها فقط بخاطر فشار کارتر است و به محض اینکه فشار برداشته شود همه ما را دوباره جمع میکنند. روزی که من آزاد شدم درست مصادف بود با تغییر نحست وزیر و نخست وزیر شدن آموزگار. وقتی من از اوین به میدان بیست و چهارم اسفند (انقلاب) رسیدم و روزنامه را خریدم و تیتر آنرا خواندم در دلم خندیدم و گفتم یعنی رژیم میخواد با آموزگار رفرم پیش ببره. اگر آنروز زمانیکه جنبش تودهای آغاز نشده بود و رژیم مسلط بود بجای آموزگار چهرهای چون صدیقی و بختیار و یا امینی و نظایر او پست نخست وزیری را به عهده میگرفت قطعا همه بگونه دیگری به تحول در راه میاندیشیدند. این خطاست که تصور شود بدلیل رادیکالیسم فداییان و مجاهدین، بدلیل رادیکالیسم حاکم بر روشنفکران و جوانان در ایران و سراسر جهان تحول رادیکال به آنگونه که رخ داد در ایران الزامی بود. در کشورهای آمریکای لاتین در شرایطی که نیروهای رادیکال از ایران هم قویتر بودند تحولات بگونه دیگری پیش رفت.
امروز بخش بزرگی از تحلیلگران با تکیه به نقاط ضعف نظری عملی روشنفکران و بخصوص روشنفکران چپ آنان را مسئول همه آنچه رخ داد میشمرند. بررسی نقاط ضعف نظری و عملی روشنفکران آن دوران ضرور و مثبت است ولی در مسئول دانستن آنان در آنچه رخ داد نباید فراموش کرد که روشنفکران ایران در نبرد هژمونی با روحانیون شکست خوردند. بررسی مواضع نیروهای سیاسی پس از انقلاب نیازمند بحثی مستقل است چرا که این مواضع پس از غلبه روحانیت و شکل گیری رژیم اسلامی اتخادذ شده.
قبل از سال 57 تنها جریانی که میکوشد روحانیون را به حضور فعال در مبارزه علیه رژیم شاه متقاعد سازد نهضت آزادیست. مجاهدین تنها تلاش میکنند که حمایت روحانیون را از سازمان خود جلب نمایند. صحنه مبارزه دیگران اساسا با روحانیون متفاوت است و حتی بالاتر از آن، آنان قدرت روحانیون را نمیدیدند. روشنفکران ایران به این دلیل از روحانیون شکست نخوردند که مثلا به خشونت متقاعد بودند یا ضد امپریالیست بودند یا دمکرات نبودند. در همان زمان کسانی بودند که این انتقادات به آنان کمتر وارد میشد، ولی آنان در فضای رادیکال شکل گرفته در سال 57 در حاشیه ماندند و نتوانستند نقش مهمی ایفا کنند. روندی که به انقلاب بهمن منجر شد، شرایطی پدید آورد که رادیکالیسم و برخورد تند با مخالفین غالب شود. در آن شرایط این تصور که روشنفکران ایران باید بگونه دیگری فکر میکردند تا پیروز شوند ذهنی است. در آن شرایط در درون روحانیت اعتدال سیاسی امثال گلپایگانی، شریعتمداری در برابر رادیکالیسم خمینی، میانه روی بازرگان در برابر تندروی روحانیون، سیاست معتدل ایرج اسکندری در برابر رادیکالیسم کیانوری و سیاست نامه بازرگان فداییان در برابر قاطعیت بعدها اقلیت و اکثریت این سازمان جایی برای پیروزی نداشتند و از دل هواداران شریعتی فرقان بیرون میاید. توده ایهای منتقد حزب توده بارها از نقش فرقه دمکرات به نیابت شوروی در برکناری اسکندری و جایگزینی کیانوری شکوه کردهاند ولی فراموش میکنند که اکثر خود آنان، نویدیها، جوانان تودهای داخل کشور و افسران تودهای آنروز از تعویض نقش اسکندری میانه رو با کیانوری رادیکال استقبال کردند.
کم نیستند امروز تحلیل گرانی که با تکیه درست بر نقاط ضعف روشنفکران کشور در آن سالها آنها را به این دلیل که علیه رژیم شاه مبارزه کردهاند مسئول آنچه در سالهای بعد رخ داد، میدانند. آنچه در ایران رخ داد محصول ترکیب معینی از یک سلسله عوامل در یک شرایط تاریخی بود. دیکتاتوری های نظامی در کشورهای آمریکای لاتین در مقایسه با استبداد فردی ایران بازتر بودند. برخی از آنها مثل شیلی در دوران پینوشه از نظر اقتصادی موفق بودند. از سوی دیگر احساسات ضد امپریالیستی در اکثر روشنفکران این کشورها از ایران قویتر بود. اگر برای ایرانیان آمریکاییها کسانی بودند که در ویتنام و جاهای دور کشتار کرده بودند و در ایران بیست و پنج سال قبل در یک کودتا سهیم بودند. کودتایی که بعد از آن خیلی حوادث در ایران رخ داده بود منجمله آنان نیروی اصلی اعمال فشار برای اجرای رفرمهای دهه چهل بودند برای برزیلیها و آرژانتینیها آمریکایی ها کسانی بودند که شرکتهایشان منابع طیبعی این کشورها را غارت کرده، نقشی مستقیم در کودتاهای نظامی دهه هفتاد و کشتار و ناپدید شدن هزاران نفر در این کشورها داشتند، و پس از پانزده سال حکومت های نظامی وابسته به آمریکا با ملیاردها دلار قرض و تبدیل کردن این کشورها به بزرگترین کشورهای مقروض دنیا کنار گذاشته شده بودند. من در صحبت هایی که آنزمان با نمایندگان نیروهای سیاسی این کشورها داشتم میگفتند ما چند برابر مقدار پولی که وابستگان آنها قرض گرفته و حیف و میل کرده بودند بعنوان بهره پرداخته ایم و تازه قرضمان بیشتر هم شده است. ( البته این حرفها دقیق نبود). روشنفکران این کشورها از ما کمتر ضد آمریکایی نبودند.
رادیکالیسم و بکارگیری خشونت در مبارزه سیاسی در اکثر این کشورها از ما گسترده تر و نیرومند تر بود. بخش مهمی از ادبیات سازمانهای چریکی در ایران تحت تاثیر نوشتههای جریانهای چریکی در این کشورها بود. سازمانهای مسلح در این کشورها بمراتب از ما نیرومند تر و پرنفوذتر بودند. با وجود آنکه دیکتاتوریهای نظامی این کشورها به بستگی استبداد حاکم بر ایران نبود ولی خشونت دولتی در این کشورها سنگینتر از ایران بود. ما در ایران با هزاران ناپدید شدهای که در خفا شکنجه شده و بقتل رسیده باشند مواجه نبودیم.
در این کشورها هم نیروهای رادیکال و افراطی واپس گرا وجود داشتند ولی همه اینها منجر بدان نشد که در نیمه دهه هشتاد در عقب نشینی نظامیان حاکم لیبرالها بتنهایی یا در ائتلاف با احزاب نزدیک به نظامیان قدرت را در دست نگیرند و تحولات بگونه دیگری پیش رفته و در یک پروسه شکافها تعدیل شده ومنجلمه همانند ایران نیروهای چپ و روشنفکران کشور تحولات نظری را در این پروسه پشت سر نگذارند بگونهایکه امروز در تعداد زیادی از این کشورها چپها حکومت را از طریق انتخابات بدست گرفتهاند و در برزیل حکومت هشت ساله چپگراها یکی از موفقترین حکومت ها در کشورهای مشابه بوده.
روند تحولات در ایران بگونه ای پیش رفت که در نظر برخی از تحلیل گران بخصوص تحلیل گران وابسته به رژیم گذشته وبرخی تحلیل گران سابقا چپ، روشنفکران ایران در آنچه در ایران رخ داد بدلیل تفکرات غلطشان و مبارزه علیه رژیم شاه که در راستای پیشرفت و مدرنیسم عمل میکرد مسئولند و در برزیل خانم دیلما روسف رییس جمهور کنونی برزیل از عکس دوران جوانی خود، از دورانی که در مبارزه چریکی شرکت داشته و باتهام مشارکت در سرقت بانک محاکمه میشده بعنوان تبلیغ انتخاباتی استفاده میکند