انتخابات، تداوم بن بست یا فرصتی تازه؟
بعد از آنی که خامنه ای ادامه درگیری سران قوا با یکدیگر را “خیانت” نامید، به نظر می رسید که اگر دستش پر باشد، فاز نهایی حذف احمدی نژاد کلید خورده است. پاسخ از موضع قدرت احمدی نژاد به سخنان خامنه ای و ادامه تعرض او و عقب نشینی های پی در پی “آقا”، نشان دادند که دست خامنه ای چندان هم پر نیست و رهبر نظام ناچار است برای کش دادن بازی تا انتخابات، بهای سنگینی بپردازد.
زور آزمایی احمدی نژاد – خامنه ای، بویژه در چند ماه اخیر نشان داد، آنکه در این هشت سال کلید خزانه را در دست داشته و هنوز هم دارد، توانسته با پخش پول، فراهم آوردن شبکه وفاداران و انگشت گذاشتن بر گفتمان پوسیده “ولایت فقیه”، برای خود منابع قدرتی فراهم آورد و بتواند در مقابل کلیددار زندان عرض اندام کند، عرض اندامی که به خامنه ای -که خود را سلطان صاحب قران می پندارد، بسیار گران آمده و او را در حذف “جریان انحرافی” مصمم کرده است. احمدی نژاد که دست ولی نعمت تا دیروزش را خوانده، برای مقابله با این برنامه خامنه ای، به استراتژی “یا علی! غرقش کن، من هم روش!” روی آورده است و با تاکتیک “هر دو -سه روز یک بحران” به جان کشتی نظام افتاده و در آخرین اقدام جنجالی اش ضوابط گزینش ها را به مسخره گرفته است! حرف احمدی نژاد هم روشن است: یا جای من در لژ کشتی محفوظ می ماند و یا غرقش می کنم! برای خامنه ای اما هیچ یک از این دو حالت قابل قبول نیست! اگر جای احمدی نژاد در لژ محفوظ بماند، در روز های بعد از انتخابات، مشایی به عنوان رییس جمهوری که در سودای حکومت حق به جای نظام ولایی است، خامنه ای و نظام را با دشواری ها به مراتب بزرگتری روبرو خواهد کرد و اگر خامنه ای از دادن این امتیاز خودداری کند، باید شاهد هنرنمایی عزیز کرده تا دیروزش باشد که مته به دست مشغول سوراخ کردن کف کشتی نظام شده است، کشتی ای که بدون این هم در میان امواج سهمگین بحران اقتصادی، فشارهای فزاینده بین المللی، بحران مشروعیت و تنش های شدید درونی در خطر غرق شدن قرار گرفته است. خامنه ای برای آنکه احمدی نژاد را مهار کند، به نظر می رسد – اگر نخواهد بازی را کلا به هم بزند- هیچ راهی جز توافق با او بر سر برگزاری یک انتخابات رقابتی، نداشته باشد. اگر انتخابات رقابتی بخواهد دو قطبی باشد، برای خامنه ای کسانی نظیر ولایتی و ناطق نوری، شانس غلبه بر مشایی را ندارند و قالی باف شاید تنها کسی است که شانس رقابت با مشایی را دارد. رقابتی احتمالا شانه به شانه که در آن شانس پیروزی مشایی به مراتب بیشتر است و اگر احمدی نژاد تا پیش از انتخابات، ضمن تشدید حملات به نقاط ضعف روحانیت، مستقل از مخالفت مجلس، یارانه ها را دو برابر کند و یا از طرقی دیگر به پمپاژ پول در جامعه بپردازد، شانس مشایی باز هم افزایش پیدا می کند و این امر خامنه ای را از قبول ریسک و برگزاری انتخابات دوقطبی پشیمان می کند و در نتیجه برای او دو راه بیشتر باقی نمی ماند: به هم زدن بازی با حرکتی کودتایی، راه انداختن بگیر و ببند و پایان دادن به فتنه احمدی نژاد و پس از آن برگزاری یک انتخابات بی درد سر میان خودی های اقتدارگرا و یا حذف انتخابات ریاست جمهوری و گزینش رییس قوه مجریه به وسیله مجلس گوش به فرمان به عنوان اجزای کودتا علیه ته مانده جمهوریت نظام و یا سه قطبی کردن انتخابات، خالی کردن زیر پای مشایی به وسیله یک کاندیدای اصلاح طلب و فرستادن کاندیدای خود به کاخ ریاست جمهوری به اتکای هفت- هشت میلیون رای مهندسی شده اقتدارگرایان! هم در این جاست، که ممکن است باردیگر فرصتی تاریخی برای جنبش سبز فراهم شود. اینکه نزدیکترین حواریون “آقا” نظیر عسکر اولادی، علم الهدی و ناطق نوری بعد از سه سال سکوت و همراهی در سرکوب ها، ناگهان به یاد موسوی و کروبی می افتند،- یکی بر خلاف همه ادعاهای تا امروز خامنه ای، اتهام “سران فتنه” را از دوششان بر می دارد و آن دیگری اعلام کاندیداتوری، در شرایط تداوم حصر را “نامردی” می خواند- نشانه درماندگی توام با واقع بینی قدرتمندترین حامیان خامنه ایست که برای رهایی از چنگ ماری که خود در آستین پروردند و نیز برای یافتن راهی در جهت نجات نظام از پرتگاه فروپاشی در مقابل فشارهای فزاینده بین المللی و بحران اقتصادی ویرانگر، رو به سبزها و اصلاح طلبان آورده اند، تا از امکانات آنها برای نجات خود، بهره جویند. واکنش تند خبرگزاری ایران- وابسته به دولت احمدی نژاد به سخنان علم الهدی، تکذیبیه دفتر ناطق نوری و اظهارات غیرمنتظره قالی باف علیه جنبش سبز و سخنان عزیز جعفری که “فتنه” را خطرناک تر از جنگ ایران و عراق قلمداد کرده، همگی بیانگر آنند که اظهارات سران بخشی از محافل با نفوذ اقتدارگرا بیشتر از آنکه ژست تبلیغاتی با هدف جلب نظر پایه اجتماعی جنبش سبز باشد، بیانگر یک جهت گیری است که مخالفان قدرتمندی هم دارد. این جهت گیری اگر تداوم یابد، می تواند فرصتی استثنایی برای جنبش سبز فراهم آورد که نباید کف برود.
تا امروز در میان نیروهای اصلاح طلب و مدعی اصلاح طلبی، چهار گرایش مختلف در رابطه با انتخابات پیش رو پدید آمده است.
۱-شرکت در انتخابات به بهای محکوم کردن جنبش سبز و رهبران ربوده شده آن (کواکبیان و باقی زردها)
۲-شرکت بی قید و شرط (عارف)
۳-شرکت بی قید و شرط ولی با تاکید بر ضرورت رفع حصر
۴-شرکت مشروط به رفع حصر و با مشارکت رهبران جنبش سبز در تصمیم گیری
موضع گیری اخیر ناطق نوری، علم الهدی و عسکر اولادی به مثابه “استوانه”های اقتدارگرایی، نشان داد که شم سیاسی آنها از بسیاری از مدعیان اصلاح طلبی – که برای دریافت سهمی اندک از قدرت، از “آدم فروشی” هم ابایی ندارند- تیزتر است و آنها بهتر فهمیده اند که در نزد افکار عمومی مردم ایران، آن سه گرایش نخست، عددی به حساب نمی آیند و تنها کسانی می توانند میلیون ها ایرانی خواهان آزادی و مردم سالاری را به پای صندوق های رای بکشانند، که بر سر پیمان با جنبش سبز و رهبران ربوده شده آن استوار ایستاده باشند.
به نظر می رسد که آقای خاتمی، به عنوان یکی از شخصیت های خوشنام و مورد وثوق اصلاح طلبان، با درک شرایط تغییر یافته و در شرف تغییر، وارد صحنه شده است. اظهارات اخیر او در جریان ملاقات با دختران موسوی- رهنورد، همزمان با تلاش برای احیای جبهه متحد اصلاح طلبان، می تواند این گونه تعبیر شود که ایشان می خواهند در چهارچوپ گرایش چهارم وارد بازی شوند و خطای دماوند را تکرار نکنند. در عین حال، کاراکتر و سوابق جناب خاتمی و محدوده تنگی که او برای سیاست ورزی برگزیده- یا خطوط قرمز نظام در اختیارش می گذارد- همواره این نگرانی را در میان نیروهای تحول خواه کشور دامن می زند که تا چه میزان می توان بر سر ایستادگی و استواری ایشان حساب باز کرد و تا چه حد می شود به کارآیی اهرم های در دسترس او امیدوار بود؟
مستقل از آنکه تلاش های خاتمی به چه نتایجی منجر شود و تیغ کسانی نظیر عسکر اولادی و ناطق نوری در مقابل متحدان و همراهانشان در محافل هار نفتی- نظامی- امنیتی و سایر سران اقتصاد سایه – خزیده در سردابه های بیت خامنه ای- تا کجا واقعا برای بریدن تیز شده باشد و برایی داشته باشد، یک نکته روشن است: شرایط برای آغاز کارزاری با هدف آزاد کردن موسوی، کروبی و رهنورد – و در قدم بعدی همه زندانیان سیاسی – در حال فراهم شدن است و چنین به نظر می رسد که شعار مردمی “یک یا حسین، تا میرحسین!” می تواند حداقل به مفهوم “آزاد کردن او از قید اسارت” شانس تحقق بیابد.
ما کوشندگان سیاسی در خارج از کشور می توانیم در شروع این کارزار و گستردن آن تا داخل، سهم قابل ملاحظه ای داشته باشیم. به عنوان مثال ما می توانیم در شهرهای بزرگ اروپا و آمریکای شمالی، دست به اعتصاب غذا بزنیم، از شهرداری و حکومت محلی بخواهیم که ربودن سران جنبش سبز را محکوم کنند و از دولت های مرکزی خود بخواهند که به منظور پایان دادن به گروگانگیری، به حکومت ایران هشدار بدهند و در صورت بی توجهی، منتظر عواقبی نظیر کاهش سطح رابطه سیاسی و افزایش فشار سیاسی باشند. چنین اقداماتی با در نظر گرفتن سمتگیری عمومی دول اروپایی، کانادا و آمریکا از شانس پیروزی قابل ملاحظه ای برخوردارند و شاید در زدودن گرد سرخوردگی و بی عملی از فضای سیاسی داخل کشور موثر واقع شوند.
کارزار برای آزادی همراهان در بند، می تواند به کارزار برای انتخابات آزاد و جلب حمایت بین المللی از آن، فرا بروید و از این طریق با مبارزات انتخاباتی پیوند روشن تری برقرار کند.
بخش های بزرگی از نیروهای چپ، غیرمذهبی، ملیون و دین باوران سکولار که فضای سیاسی خارج از کشور را تحت کنترل دارند، به درستی تاکید می کنند که موسوی را که دوران سیاه خمینی را طلایی نامید، و برنامه سیاسی اش حرکت زیر سقف سیاه و کوتاه ولایت فقیه بوده است، رهبر خود نمی دانند. در عین حال واقع بینی سیاسی و حرکت با پای واقعیت ها، اغلب ما را در مقابل گزینش های نامطلوب، ولی اجتناب ناپذیر قرار میدهند. اگر به این واقعیت هم توجه کنیم که موسوی،کروبی و رهنورد، در تمام مدتی که هدایت جنبش سبز را در دست داشتند، در مقابل انحصار طلبی های داخل جنبش و فشارهای شدید حکومت برای مرزبندی با بخش های تحول خواه، چپ و غیرمذهبی جنبش سبز ایستادگی کردند و بر تنوع و تکثر پای فشردند و تا امروز نیز بر سر پیمان خود با مردم ایستاده اند و اگر به نتایج پیروزی درمبارزه برای آزاد کردن این همراهان و تاثیر عظیم آن در احیای جنبش سبز بیندیشیم، قطعا به فراخوان فروتنانه موسوی، خطاب به ما سکولارها و دین ناباوران درون جنبش سبز که “میان بد و بدتر، بد را انتخاب کنید” پاسخ مثبت خواهیم داد و حداقل به احترام سه سال ایستادگی در مقابل حکومت خودکامگان و با این امید که بتوانیم در تغییر دادن وضعیت اسف بار کنونی به سود گذار کشور به دمکراسی نقشی داشته باشیم، در پیکار برای آزادی آنها سهیم خواهیم شد.