نظری به نامه محمد یزدی خطاب به آقای شبیری

نامه تهدید آمیز محمد یزدی خطاب به آقای شبیری را اگر از منظر ِخصومت و دشمنی ایدئولوژی سیاسی حاکم با سنّت و نهادهای مذهبی و اجتماعی باقیمانده از سنّت، مورد بررسی قرار دهیم شاید بهتر به ماهیّت آن «نوشته‌ی توهین‌آمیز» پی ببریم تا اینکه صرفا از زاویه‌ی بداخلاقی‌های محمد یزدی و یا توطئه عوامل اطلاعاتی سپاه و بسیج به آن نگاه کرده باشیم؛ زیرا آن نامه‌ی توهین‌آمیز، ادامه‌ی درگیری ِایدئولوژی و مکتب تمامیّت‌خواه حاکم با هر نهاد مستقل و نیمه مستقلی است که از دایره‌ی سلطه ِدستگاههای امنیتی و ایدئولوژیکی-سیاسی ِرژیم ِفقاهتی بیرون مانده باشد.

فراموش نکنیم که محمد یزدی رئیس شورای عالی جامعه مدرسین حوزه علمیه قم است؛ جامعه‌ای که حامی تمام قد دستگاه نظامی-امنیتی حکومت ِفقاهتی و عامل و پشتیبان بی‌چون و چرای قدرت مطلقه‌ی ولی فقیه است. ترور ِعقیدتی-شخصیتی روحانیونی که با ولی فقیه و یا عوامل او زاویه داشته باشند به عهده‌ی مدرسین و نهادهای وابسته به این مجمع است که در پرونده و سابقه کاریشان سرکوب بیرحمانه‌ی مراجع تقلیدی چون آقایان شریعتمداری و منتظری و نفی و طرد روحانیانی که با ایدئولوژی سیاسی خمینی و خامنه‌ای مسئله داشته‌اند، ضبط است، و در حال حاضر نیز ضمن حمله بی‌امان به روحانیون مردمی و ترقی‌خواهی چون محمد خاتمی و کرّوبی و عبدالله نوری و غیرو، ترس‌شان از مرجعیت سنّتی نیمه مستقلی است که بر سُنن گذشته پای می‌فشارند و اسلام را در سیاست و خلافت خلاصه نمی‌کنند، خاصه اینکه از تبدیل دین و مذهب به دنبالچه تشکیلات ِایدئولوژیکی-سیاسی حاکم سخت پرهیز دارند.

گناه نابخشودنی آقای شبیری و امثال او نیز همین است که به بله قربان‌گوی و گوش به‌فرمان خامنه‌ای تبدیل نشده، و در دین دولتی و نهادهای زیرسلطه ولی فقیه حل و مستحیل نگشته! در واقع ملاقات آقای شبیری با محمد خاتمی و نوری و کرباسچی، فقط بهانه‌ای بوده که آتش خشم مجذوبان مکتب ولایت فقیه شعله‌ورتر شود و تضاد ایدئولوژی ِتمامیت‌خواه ِحاکم، با سنّت‌های جاافتادهٔ مذهبی و ملی هرچه بیشتر آشکار گردد!

تضاد سیاست ایدئولوژیکی با سنّت رژیم ایدئولوژیکی-افراطی ولایت فقیه، مانند هر سیستم تمامیت‌خواه و ایدئولوژیکی شناخته شده دیگری، از آغاز تاسیس و شکل‌گیری‌اش از یک طرف با ایده ِدموکراسی و آزادی‌های فردی و مدنی و عقیدتی جنگیده و جهان‌شمولی اعلامیه‌ی جهانی حقوق بشر را هم قاطعانه انکار کرده، از طرفی با آداب و رسوم ملی و سُنن و سنّت ِگذشته درگیر شده و تمام کانونهای سنت، یعنی: بازار، خانواده، مراکز تعلیمات عرفانی و نیزمذهب و جامعه روحانیون اعتدالی و غیرسیاسی را تحت فشار قرار داده و سرکوب کرده است. زیرا همانگونه که گفته شد، در هر انقلاب مکتبی و ایدئولوژیکی نه تنها بنیادهای مدرنیته یعنی دموکراسی و آزادی‌های فردی و عقیدتی یا مدنی، نفی و محکوم می‌شوند، بل کانونهای سنّت و اخلاق و آدابی هم که فراسوی هر نوع عقیده سیاسی و مذهبی جاری، به زندگی در جامعه، شکل و شمائلی قابل قبول می‌دادند، تحت تهاجم نو-دولتان ِمکتبی-انقلابی قرار می‌گیرند و سرکوب می‌شوند!

وقایع سه سال نخست انقلاب کبیر فرانسه و بعدها بلایی که در انقلاب بلشویکی روسیه و در سیستم مکتبی-ایدئولوژیکی هیتلری بر سنّت و مدرنیته رفت و در انقلاب فرهنگی چین ِمائو تکرار شد، مؤید ادعای ماست؛ در ایران هم هر چند روحانیّون حاکم از میان ملاّیان سنّتی برون آمده و به طبقه‌ی حاکمه تبدیل شده‌اند، اما در روند انقلاب و جنگ و جدالهای دائمی برای کسب قدرت و حفظ و انحصار حکومت، تدریجاً متحول گشته و به عناصری مسموم و مجذوب قدرت و حکومت‌گری تبدیل گشته‌اند، به گونه‌ای که به هرحرف و حرکت و امری هرچند کوچک و ناچیز باشد، فقط و فقط از زاویه ایدئولوژی سیاسی و حفظ و بقای نظام فقاهتی می‌نگرند، در نتیجه، با این رویکرد سیاسی-امنيتی وسواسی و بیمارگونه‌ای که بر وقایع عادی و معمولی جامعه دارند هر سلیقه‌ی سنّتی یا سخن نویی را خطری برای قدرت خود تلقی می‌کنند و چنان عکس‌العمل تندی نشان می‌دهند که با ابعاد موضوع مورد اختلاف، هیچ تناسب ِمنطقی ندارد! لذا برای شناخت ابعاد اختلاف و عمق تضاد ایدئولوژی سیاسی نظام فقاهتی با سنّت و سنن گذشته، بیان نکات زیر شاید راهگشا باشد:

سنّت، سیستم عقیدتی نیست؛ با مسائل انسانی، رادیکال روبرو نمی‌شود و اختلافات اجتماعی-سیاسی را رادیکالیزه نمی‌کند؛ امّا ایدئولوژی سیاسی به ویژه نوع انقلابی آن، با هر امری رادیکال برخورد می‌کند در واقع مدعی حلّ ِانقلابی و بنیانی، و برق آسای هرمشکلی است!

سنّت برخلاف ایدئولوژی… مدینه فاضله ندارد یعنی حال را فدای آینده نمی‌کند، به‌قولی، امروز را فدای فردا و فردا را قربانی پس آن فردا نمی‌سازد، ولی ایدئولوژی سیاسی و «مکاتب تمامیت‌خواه» در آرزوی مدینه‌ی فاضله‌ی اسلامی، کمونیستی یا رایش سوم … نسل امروزی را فدای آینده‌ای پوچ می‌کنند و اتوپیا داشتن را برای خود، مزیّتی عظیم به حساب می‌آورند…

ایدئولوژی سیاسی ِتمامیت‌خواه، اساسا ناب‌گراست؛ یعنی فکر و ذکر همیشگی‌اش حفظ خلوص ِعقیدتی و ممانعت از «آلوده شدن» با غیر و عقیده‌ی دیگری‌ست، ازینروست که رژیم‌های ایدئولوژیکی و افراطی ِاستالینیستی، نازیستی یا اسلامیستی که در جستجوی اندیشه‌ی ناب مارکسیستی یا افکار پاک و خالص نژادی و یا در پی ِآئین ناب محمدی بوده‌اند و هستند، با ناب‌گرایی ِسیاسی-عقیدتی و ایدئولوژیکی خود، جامعه را به خودی و غیرخودی تقسیم می‌کنند و بدینوسیله، بافت‌های ِبندکننده و پیوند دهنده‌ی جامعه را در ابعاد مختلف ِخانوادگی و گروهی و یا عاطفی و مذهبی…از هم می‌گسلند و در هم می‌ریزند.

از هم گسیختگی و سقوط اخلاقی ِمصیبت‌بار ِجامعه‌ی ایرانی در طیّ این چهل سال سلطه ِتمامیت‌خواهان ِناب‌گرا موٌيّد ادعای ماست! سنّت امّا به نظر پرفسور آن هارتل: «برخلاف ایدئولوژی، ربطی به ایده‌آلها‌ی اتوپیايی ندارد؛ درگیرماضی و مستقبل، و یا ایجاد جامعه‌ی بی‌عیب و نقص نیست؛… سنّت در واقع پیوند اجتماعی و وابستگی عاطفی عمیقی ست که ما را به مردم گذشته و حال و آینده متصل می سازد»*

ایدئولوژی سیاسی، هویت‌خواه و تقلیل‌گراست ؛ زیرا از میان هویت‌های گونه‌گون آدمی یکی را به دلخواه انتخاب و عمده می‌کند و بعد، آحاد جامعه را به آن امر مورد ِعلاقه و نظر ِایدئولوگ تقلیل می‌دهد. در دیده‌ی یک دیوانه نژادپرست، هویت فردی مساوی با «نژاد اوست»؛ یک ناسیونالیست افراطی هم، هویت فردی را در وابستگی ملی خلاصه می‌کند، و برای قوم‌پرستان تنگ نظر نیز، زبان قومی، یعنی همه هویّت فرد! و در رژیم فقاهتی می‌بینیم که فرد فرد مردم را به عقاید مذهبی‌شان تقلیل داده و اسلام و مسلمانی را هم در پرستش ولی فقیه، و در ستیزه‌جويی با آمریکا و اسرائیل خلاصه کرده و دیگر خواست‌ها و خلق و خوی انسانی و تعلیمات مذهبی را کناری زده حتی انکار کرده‌اند.

سنّت اما تقلیل‌گرا نیست یعنی مردم را به یکی از ابعاد هستی و وابستگی جمعی‌شان مثل ِدین و مذهب و قومیت یا ملیّت و طبقه‌ی اجتماعی‌شان تقلیل نمی‌دهد در یک جامعه‌ی سنّتی، نوع آدمی وابسته به هر قوم وطبقه و مسلک و گروهی باشد، چند بعدی و پیچیده در نظر گرفته می‌شود نه یک بعدی و تک ساحتی! لذا می‌توان گفت که انسان عصر سنّت از خیلی جهات شباهت بیشتری به بشر دارد تا عنصر ِایدئولوژی‌زده در رژیم‌های مکتبی و افراطی نظیر نظام فقاهتی حاکم بر ایران!

ایدئولوژی سیاسی به سبب رویکرد عقیدتی و انقلابی تندی که در ارتباط با مسائل جامعه دارد از ریختن آبرو و حیثیت مردم، از رسوا و بدنام کردن «منتقدین و مخالفین‌» ناپرهیزی نمی‌کند هرجا که پای حفظ قدرت سیاسی پیش بیاید از انگ و تهمت زدن، از افترا بستن، و یا ترور ِفیزیکی و شخصیتی دگراندیشان و روشنفکران، کمترین شک و شرمی به خود راه نمی‌دهد، اینروست که می‌گویند ایدئولوژی‌های انقلابی مثل مکتب ولایت فقیه، دشمن شرم و حیا و نابود کننده‌ی ادب و اخلاق اجتماعی‌اند!

سنّت اما حافظ آبرو و حیثیت مردم است، در سنت است که ادب و احترام معمول می‌شود، در سنت است که نسبت به خطاکاران گذشت می‌شود، در سنّت است که امنیت خانوادگی مردم حفظ می‌شود؛ اساسا اکثر فضائل و سجایای برجسته و پیوند دهنده‌ی جوامع بشری از جمله در جامعه‌ی ما زاده‌ی عصر سنّت است… اگر خدای مکتب ولی فقیه، قاصم الجبارین و افشاگر و بی‌گذشت و بی‌حییثیت کننده و بی‌رحم است، خدای دوره‌ی سنّت ِحافظ و سعدی و مولوی… کریم خطابخش پوزش‌پذیر است… خدايی است که گردنکشان را به‌فور نمی‌گیرد، عذرآوران را به جور نمی‌راند، او در ِرزق بر عصیانگران هم نمی‌بندد، و بر خوان ِ نعمت‌اش دوست و دشمن به اشتراک می‌نشینند و زندگی می‌کنند…

ادیم زمین سفره‌ی عام اوست / براین خوان یغما چه دشمن چه دوست

باری ایدئولوژی‌های سیاسی- افراطی اگر جهنمی برای «غیر» است، سنّت سرچشمه‌ی بزم محبتی بوده که: گدائی و شاهی برابر نشیند…

پایان

*مقاله‌ی سیویل کاراکتر…نشریه نیولیبرالیسم اکتبر ۲۰۱۸
Mohammadarasi@gmail.com

Print Friendly, PDF & Email