راه بقا در سياست بينالملل
تصور نادرست از سياست بينالملل به تحليلهاي نادرست از سياست داخلي ميانجامد. بسياري بر اين باورند که «در علم سياست زور برهان قاطع است؛ اما در سياست بينالملل نهفقط برهان قاطع، بلكه درواقع فصلالخطاب است». اگر اينگونه باشد، تلاش آمريكا در كنفرانس ورشو براي يارگيري از ميان كشورهاي اروپاي شرقي و عربي چه ضرورتي دارد؟ آيا اين اجماع براي اعمال نهايي زور است؟ بعيد است اينگونه باشد. اين كنفرانس بيش از آنكه غايتمحور باشد، اتحادي ناهمدلانه ميان كشورهايي است كه درصددند حول محوري عليه ايران به منافع جدیدي دست يابند. البته اين كنفرانس در سطح بينالملل به نفع ايران نيست و به پمپاژ تازهاي از ايرانهراسي ميانجامد؛ اما نبايد ناديده انگاشت که سياست بينالملل، سياستي افقي است و در اين سطح افقي همين تاكتيكها را هر كشور ديگري ازجمله ایران هم ميتواند براي تأمين منافع خود به كار بگيرد.
جهان چندقطبي اين فرصت را به وجود آورده است تا كشورهاي مختلف هم به شيوه ديپلماتيك از حقوق خود دفاع كنند. جغرافياي سياست بينالملل تغيير اساسي كرده است. بدون شناخت اين جغرافيا مسائل داخلی كشورها را نميتوان تحليل كرد. بسياري از اپوزيسيون خارج از كشور با نگاهي سنتي به سياست بينالملل كه در آن «زور، فصلالخطاب» است، از دولت آمريكا خاصه رئيسجمهور آن تقاضا ميكنند تا با حمله نظامي به ايران كار را یکسره كند. اين خواسته از كشوري كه صرفا به منافع خود ميانديشد، چندان معقول و مشروع به نظر نميرسد. گيرم آمريكا درصدد اجابت اين خواسته باشد، آيا شرايط حمله به ايران را دارد؟ اگر آمريكا از جنگ سر باز زند، آيا اسرائيل وارد جنگي رودررو با ايران خواهد شد؟ اگر اين پرسشهای اساسی درست تبيين نشود، در تحليل نهایی سياست داخلي راه به جايي نخواهيم برد. برخي در منطقه تلاش ميكنند پاي آمريكا را به جنگي تازه در خاورميانه باز كنند. اين تلاشها چندان اصالت ندارد و بيعياري آن عيان شده است؛ زیرا اگر عيار و اصالتي داشت، در چهار دهه گذشته شرايط براي جنگ مهياتر از اكنون بود. جريانهایي خيالشان از عمليات نظامي آمريكا تا حدودي راحت است. آنان با تحليل درست از توازن قدرت در جهانِ چندقطبي سوداي جنگ ندارند؛ بلکه سوداي منافع خود را در سر ميپرورانند. درباره اسرائيل نيز آگاهاند که برخورد جدي نظامي صورت نخواهد گرفت. آنچه موجب تنش و مجادله و جنگ بين كشورها ميشود، ميزان وابستگي و اصطكاك كشورها با يكديگر است. وابستگي یعنی افزايش تماس و منازعه که خشونتبارترين جنگهاي داخلي مثل جنگهاي داخلي افغانستان و پاكستان و خونينترين جنگها بين كشورها را به وجود آورده است. این جنگها میان کشورهایی رخ میدهد که مردمشان بسيار شبيه يكديگرند و اموراتشان به يكديگر گره خورده است؛ يعني آنچه ما نياز داريم، در دست ديگري است. نبايد فراموش كرد «دولتها ابزارهاي اقتصادي را براي اهداف نظامي و سياسي به كار ميگيرند و ابزارهاي نظامي و سياسي را براي تحصيل منافع اقتصادي»؛ اينها ضرورت جنگ است. لنين به وزير خارجه خود چچرين كه به كنفرانس ژنو 1922 ميرفت، توصيه كرد از زیادهگويي پرهيز كند. چچرين انقلابي يونيفرمپوش نبود؛ او مانند محمدجواد ظريف مظهر ديپلماسي بود. تماسهاي مكرر ايران با اروپا، روسيه، چين و هند بيانگر نوعي جامعهپذيري جهاني است. حضور ظريف در رأس اين ديپلماسي تصادفي نيست.
اين ديپلماسي چه كارآمد بوده باشد و چه ناكارآمد، در پيش چشم مخالفان ديپلماسي اتفاق افتاده است و حملات آنان در روند كار اخلالي جدي ايجاد نكرده است. چارلز كيندل برگر معتقد است «دولت-ملت از اول تا آخر فقط يك واحد اقتصادي است». اگر اين گفته مصداق شرايط كنوني جهان باشد، دلايل خصومت اسرائيل و آمريكا عليه ايران عيان ميشود. آن جاهايي كه براساس نظام بازار اداره ميشوند، برايشان دشوار است بگذارند كشوري با بنمايههاي ايدئولوژيك در نظام بازار مشاركت كند تا اهداف ايدئولوژيكش را محقق سازد. البته اين خصومت ديرهنگام است. ايران با درك درست از جهان چندقطبي، سياست منطقهاي خود را پيش برده و اينك نقش تعيينكنندهاي در منطقه دارد. اغراقآميز نيست اگر بگوييم نفوذ سياسي ايران در منطقه بيشتر از رقباي خويش است. براي اثبات اين مدعا بايد به عقب برگرديم، به اوايل دي 97 و سفر شبانه دونالد ترامپ و همسرش به استان الانبار عراق و پايگاه نظاميان آمريكا در عينالاسد. اين سفر پنهاني ترامپ كه موجب نارضايتي دولت و مردم عراق شد، از جنبههاي متفاوتي تأملبرانگیز است. نخست آنكه ترامپ باور دارد هر زمان اراده كند، مرزهاي جغرافيايي و اقتدار ملي كشورهاي ذينفوذ را ناديده خواهد گرفت. ديگر آنكه نگرانيهاي امنيتي، او را به اين كار واداشته است. هر دو اين رويكردها شكستي سياسي براي دولت آمريكا است؛ دولتي كه تاكنون براي بقا و نفوذ سياسي در خاورميانه هفت تريليون دلار خرج كرده است.
در جامعه سياسي آمريكا نيز اين عملكرد ترامپ توجيهپذير نيست. بااینکه آمریکا بيش از هر كشور ديگري به اهميت نفوذ سياسي در ديگر كشورها آگاه است، بهگفته كيسينجر قدرت نظامي ديگر نفوذ سياسي را تضمين نميكند. برخي كشورها قدرت اقتصادياند اما از حيث نظامي ضعيفاند. بنيه قوي نظامي نميتواند ضعف اقتصادی را جبران كند. اگر كشوري فاقد يكي يا هر دوي اينها باشد، بازهم ميتوانند نفوذ سياسي داشته باشند. كاري كه اينك ايران در خاورميانه بايد بكند و ابزارهاي اين نفوذ سياسي را دارد. اما دولتها بيش و پيش از هر چيز به بقای خود فكر ميكنند. آنها ناگزيرند براي بقاي خود در كنار مصلحتانديشي دست به انباشت قدرت بزنند. انباشت قدرت اولیه كه در سياست داخلي معنا پيدا ميكند و انباشت قدرت ثانويه كه مصداق آن سياست خارجي است. همانطور كه هيچ كشوري بر پایه حمايتهاي دولتهاي بيگانه نميتواند در داخل حكومت كند، بدون انباشت قدرت اوليه هم سياست داخلي پايداري شكل نخواهد گرفت. انباشتي كه بيش از اقتدار نظامي و بنيه اقتصادي از تودههاي مردم نشئت ميگيرد. دولتهاي انقلابي در اين زمينه از دولتهاي ديگر گامي جلوترند. حیات دولتهاي انقلابي كه با خواست و توان مردم روي كار آمدهاند و در گرو سه مفهوم، مشروعيت، اتوريته و ايدئولوژي هستند. اين مفاهيم به دولت انقلابي فرصت ميدهد در سياست خارجي دست بالا را داشته باشد. تا حدودي دستاوردهاي منطقهاي ايران ماحصل اين شرايط است. شرايطي كه كشورهاي مخالف را واميدارد تا در مواجهه با ايران با احتياط عمل كنند. پس بيدليل نيست كه مخالفان خارجي ايران بيش از هرچيز بر مسائل داخلي ايران تمركز دارند و بيشترين فشار را به طبقات سياسي و اجتماعي وارد ميكنند تا اين طبقات را به اين باور برسانند که با سيستمي ناكارآمد سروكار دارند. ايران دوران سختي را پشت سر ميگذارد. دولتي كه گرفتار مسائل اقتصادي است بهدشواری ميتواند مردمش را راضي نگه دارد. ازاينرو راهي نمانده جز بازگشت مفاهيم انقلابي و احياي دوباره آن. هر دولتي كه در داخل مشروعيت، اتوريته و ايدئولوژي (هژموني) داشته باشد، بعيد است در عرصه بينالمللي دچار بحراني جدي شود. با بهكارگيري اين مفاهيم و برخورد با دستگاههاي ناكارآمد و فسادهاي سازمانيافته راه اصلاح را بايد با انقلاب هموار كرد. رويه اصلاحطلبي كارآمد نيست. اينك جز برخورد انقلابي با مفاسد اقتصادي راهي باقي نمانده است. اصرار بر اصلاحطلبي اين گمانه را در مردم به وجود ميآورد كه جريانهاي سياسي در پي خريدن وقت براي دستگاههاي ناكارآمد و عوامل فساد هستند. اگر دولتها اتوريته خود را در برخورد با نهادها و سازمانهاي ناسالم از دست بدهند، طبيعي است که مقبوليتشان نيز دچار آسيب شود. دولتي كه مقبوليت نداشته باشد، هژموني خود را از دست ميدهد. اين مفاهيم در يكديگر تنيده شدهاند و بدترين زمان براي دولت زماني است كه اتوريته را در مواجهه با مردم به كار گيرد.
احمد غلامی . سردبیر
شرق ۲۷ بهمن