تقي آزادارمکي: در خدمت و خیانت پوپوليست‌ها

هم‌زمان با گسترش شبکه‌هاي اجتماعي و رشد قارچ‌گونه رسانه‌هاي نامعتبر و غيرحرفه‌اي در فضاي مجازي، شاهد کاهش مخاطب در رسانه‌هاي حقيقي هستيم. در مواردي رسانه‌هاي تصويري و مکتوب براي بازگردان مخاطب به اعمال برخي تغييرات در چگونگي تجزيه‌و‌تحليل، عرضه تيترها و ساخت برنامه‌هاي مهيج ناگزير شدند اما با‌اين‌همه، هيچ‌يک براي بازگرداندن مخاطبان ناراضي، کافي نبود؛ چراکه فضاي مجازي با اغواگري، تخريب و هيجان، دنياي ديگري را براي مخاطبان به ارمغان آورده است؛ تاجايي‌که آنها ترجيح مي‌دادند اخبار را از طريق مراجعه به آمدنيوزها دنبال کنند، حتي اگر توهمي بيش نباشد. پرسش اينجاست به‌راستي چه چيز سبب مي‌شود که آمدنيوزها با وجود دروغ‌پراکني و ترويج خشونت تبديل به مرجع رسانه‌اي براي بخش‌هايي از جامعه مي‌شوند؟ تقي آزادارمکي دراين‌باره مي‌گويد: «غيبت روشنفکري در جامعه منجر به آلترناتيو ديگري به‌جاي رسانه‌هاي حقيقي مي‌شود. رسانه‌هايي که رسالتشان بايد تقويت خرد، آگاهي جمعي و نخبه‌گرايي باشد، خود نيز شبيه رقيب شده‌اند». براساس‌اين، درباره مسائل ياد‌شده با اين جامعه‌شناس و استاد دانشگاه به گفت‌وگو پرداختيم که در ادامه آن را مي‌خوانيد.

تقي آزادارمکي در گفت‌وگو با «شرق»:

‌در سال‌هاي اخير هم‌زمان با گسترش شبکه‌هاي اجتماعي، بخش‌هايي از جامعه از رسانه‌هاي حقيقي به‌عنوان مرجع رسانه‌اي به رسانه‌هاي مهيج تغيير ذائقه داده‌اند؛ علت اين تغيير چيست؟
رسانه‌هاي جعلي هم با نوعي منطق آغاز به کار مي‌کنند. برای مثال، آمدنيوز با دست بردن به درون نظام سياسي و از طريق افشاگري و دروغ‌پردازي به جذب مخاطب مي‌پرداخت. در حقيقت علت گرايش به چنين رسانه‌هايي را بايد در تمايل جامعه‌ براي دگرديسي جست. زيرا جامعه به دليل بي‌اعتنايي مسئولان به مطالباتش، خود در پي ساختن فردايش برآمده است. در چنين شرايطي نيز رسانه‌هايي نظير آمدنيوز متولد مي‌شود و با افشاگري به جذب مخاطب مي‌پردازد. حال آنکه سيستم خود در 10 سال گذشته بيشترين افشاگري را عليه نيروهايش داشته. در سال‌هاي اخير به طور مداوم در حال محاکمه‌کردن نيروهاي درون سيستمي بوديم. به‌طورقطع، در چنين شرايطي کار براي آمدنيوز‌ها هم آسان خواهد شد. پرسش اينجاست آيا به‌راستي اين رسانه‌ها زيست اجتماعي مردم را سروسامان مي‌دهند و جامعه از نخبگان فرهنگي – سياسي و رسانه‌هاي حقيقي به نحوي عبور کرده و به رسانه‌هاي جعلي تن داده است؟ جامعه ايران اساسا هيچ‌گاه به نخبگان توجهي نداشته است. نخبگان همواره کمترين مخاطبان عام را به خود جذب کرده‌اند. نيروهاي مياني مانند رسانه‌ها، پيام نخبگان را به ساحت خود منتقل کردند. اگر در مواردي هم مخاطب نخبگان و رسانه‌ها مردم بودند، در اينجا پيام شکل پوپوليستي پيدا کرده است؛ چراکه ناگزير به پنهان‌کاري، اغواگري، ايده‌پردازي و ايدئولوژيک‌سازي شده‌اند. برای مثال مصدق به‌عنوان يک نخبه سياسي و نخست‌وزير وقت ايران، وقتي وارد صحنه منازعه با شاه شد، از نخبه‌گرايي عدول کرد و به يک پوپوليست تمام‌عيار تبديل شد. ساير نيروها نيز به همين شکل هستند. اگر نخبه‌اي بخواهد پيام خود را به جامعه منتقل کند، بايد بيانش را ناگزير پوپوليستي کند. زيرا مجاب‌کردن مردم از سوي رسانه‌ها و نخبگان نياز به بيان پوپوليستي دارد. چنانچه مخاطب کارشناسان هستند، به بيان کارشناسانه نياز است. اگر مقصود ساماندهي طبقه متوسط است، بايد بيان نخبه‌گرايانه وجود داشته باشد. رسانه‌ها و نخبگان بايد مطابق نياز طبقات مختلف جامعه عمل کنند. در ايران به‌جاي اينکه تلاش شود تا بيان کارشناسانه رشد يابد و بوروکرات‌ها به‌جاي پوپوليست‌ها سر کار آيند، برعکس خود پوپوليستي رفتار کردند. ليدرهاي طيف‌هاي سياسي در ايران نيز به‌جاي مجاب‌کردن طبقه متوسط جهت کنش جمعي، نگاهشان بيشتر متوجه توده بوده است. راست‌گراها و چپ‌گراها هم مسئله اساسي‌شان توده بوده است. وقتي مسئله توده‌ها مي‌شود، نيازهاي عمومي و آرزوهاي کلي و مبهم، به موضوع اصلي تبديل شده و سپس بيان شعاري و عاطفي- احساسي در دستور کار قرار مي‌گيرد. در نهايت رفتارهاي راديکال ظهور مي‌کند. در اينجا اگر هدايتگران پوپوليست قدرت ظهور نداشته باشند، سلبريتي‌ها قدم ‌‌جلو مي‌گذارند. وقتي نخبگان در حوزه فرهنگ و سياست کارايي نداشته باشند، سلبريتي‌ها از حوزه هنر، سينما، موسيقي و دانشگاه آلترناتيو مي‌شوند و رسانه‌هايي نظير آمدنيوز و امثال آن به مرجع رسانه آگاهی‌بخش براي مردم تبديل مي‌شوند.
‌حذف نخبگان سياسي و فرهنگي تا چه ميزان در تغيير ذائقه رسانه‌اي مردم مؤثر بوده است؟
به‌طور قطع اثرگذار بوده است. فضاي مجازي بيش از آنکه آگاهي ببخشد اغواگري کرده و بيش از آگاهي‌بخشي، توهم توليد مي‌کند. اين فضا بيش از تقويت نقد، تخريب و هوچي‌گري مي‌کند. در چنين فضايي بديهي است که رسانه‌هاي جعلي دست به اغواگري و هوچي‌گري مي‌زنند که اين خود با جريان نخبه‌گرايانه و رسالت رسانه‌ها براي آگاهي‌بخشي در تعارض است. به نظر مي‌رسد که يک نزاع پنهان ميان نخبگان و پوپوليست‌ها در ايران شکل گرفته است. رسانه‌ها برخلاف پوپوليست‌ها به دليل محافظه‌کاري به اين مسائل کاري ندارند. پوپوليست‌ها همواره همه عرصه‌ها را درمي‌نوردند. اين مهم نيز جز با اغواگري حاصل نمي‌شود. به نظر يک همزيستي مسالمت‌آميز ميان پوپوليست‌ها و فرهنگ توده شکل گرفته است؛ چراکه نخبگان در صحنه نيستند و مردم چاره‌اي جز گوش‌دادن به پوپوليست‌ها ندارند.
‌چه عواملي سبب مي‌شود ‌‌رسانه‌هايي که ناامني، بي‌اخلاقي و خشونت را در جامعه رواج مي‌دهند، جايگزين رسانه‌هاي حقيقي و حرفه‌اي شوند؟
غيبت روشنفکري در جامعه منجر به چنين وضعيتي مي‌شود. رسانه‌هايي که رسالتشان بايد تقويت خرد، آگاهي جمعي و نخبه‌گرايي باشد، کارشان را به‌درستي انجام نمي‌دهند. اين رسانه‌ها خود شبيه به رقيب و پوپوليست شده‌اند. برای نمونه صدا‌و‌سيما زماني مقاومت مي‌کرد تا از ساختن برنامه‌هايي مانند غرب اجتناب کند، اما امروز دقيقا برنامه‌هايش مانند برخي از شبکه‌هاي ماهواره‌اي است. در‌حالي‌که اگر به برنامه‌هاي کارشناسي تن مي‌داد، به اين همه هزينه نياز نبود تا امروز شبيه رقيبش شود. وقتي رسانه‌ها براي بقاي خود شبيه رقباي خارجي‌شان مي‌شوند و اجازه ورود نخبه‌ها را به درون خود نمي‌دهند، نمي‌تواند انتظار جذب مخاطب ‌‌را داشته باشند. اينجاست که نخبه‌ها در ايران محدود مي‌شوند و پوپوليست‌ها پا به عرصه مي‌گذارند و با دروغ، اغواگري سکان‌دار فرهنگ مي‌شود؛ به عبارت بهتر محدودكردن نخبگان رسانه‌اي موجب شد پوپوليست‌هايي نظير آمدنيوز فرمان فرهنگ را بچرخانند. در ايران يک نزاع بنيادي با طبقه متوسط وجود دارد، از منظر مفهومي، تجربي و سياسي تلاش‌ها بر حذف طبقه متوسط به عبارتي هنرمند درجه يک تا سياست‌مدار منتقد فراواني مي‌کند. در چنين شرايطي پوپوليست نيز با هوچي‌گري فرمان را به دست مي‌گيرد. برای نمونه، بايد پرسيد که در سال‌هاي اخير در ميان مجريان تلويزيون چند نفر از آنها تبديل به يک چهره ماندگار و محبوب شده‌اند؟ اگر هم فردي در ميان مجريان تلويزيوني تبديل به يک معيار شده باشد به نحوي حذف شده است، نظير فردوسي‌پور. زيرا به هيچ روي اجازه داده نمي‌شود که کسي به معيار و رفرنس تبديل شود. در‌پي حذف نخبگان و کارشناسان، رسانه‌هاي غيرحرفه‌اي و دروغ‌‌پرداز پا به عرصه حيات مي‌گذارند و سخن‌شان بي‌کم‌وکاست مورد قبول واقع مي‌شود. به‌طوري‌که وقتي مي‌گويند همه مسئولان آلوده به رانت و فساد هستند، مردم باور خواهند کرد. بنابراين مشکل اصلي در همين بي‌اعتنايي به نخبگان است.
‌باورپذيري مخاطبان نسبت به رسانه‌هاي جعلي در فضاي مجازي تا چه اندازه مي‌تواند تحت تأثير عدم شفافيت در رسانه‌ها باشد؟ اساسا شفافيت تنها بايد در نهادهاي قدرت باشد يا وجودش در رسانه‌ها نيز امري ضروري است؟
شفافيت يک اقدام مکانيکي نيست که هر روز افراد در مراجع و دستگاه‌هاي متفاوت و رسانه‌ها بخواهند به آن اقدام کنند. بلکه حتي اعمال آن يک نوع ديوانگي محض است. هيچ نظامي در جهان نيست که از همه نيروهايش در مجلس، دولت و… بخواهد فيش ماهانه و فهرست دارايي‌هايش را منتشر کند. اين فشاري است که همان رسانه‌هاي جعلي پوپوليست وارد کرده و شفاف‌سازي را به غلط تعريف مي‌کنند. شفاف‌سازي يعني وجود يک بوروکراسي قدرتمند. وقتي نظامي بوروکراتيک باشد هر فردي دست به هر کنشي بزند عملکردش در آن نظام مشخص است. ديگر نيازي به بگير و ببند آدم‌ها و اصرار به‌منظور انتشار فهرست دارايي دارندگان قدرت نيست که اين خود از همان تعريف غلط از شفاف‌سازي نشئت مي‌گيرد. در واقع براي اينکه دچار شفاف‌سازي نشويم، از مسئله شفاف‌سازي دفاع مي‌کنند. وقتي نظامي مستقر است يک کنش بوروکراتيک دارد. در صورت کنش بوروکراتيک نيازي به دستورالعمل‌هاي مربوط به شفاف‌سازي نيست. بنابراين آنچه منجر به بروز رسانه‌هاي جعلي و پوپوليست مي‌شود، نبود شفاف‌سازي در رسانه‌هاي حقيقي نيست؛ بلکه برعکس خلأ واقعي در نظام کارشناسي کار‌آمد است. وقتي افراد در جايگاه‌هاي مختلف و دستگاه‌ها کاردان باشند به انجام کار درست به دليل نگراني از بي‌هويتي و بي‌اعتباري، ناگزير خواهند شد.
‌يعني تنها فقدان نظام کارشناسي، نه نياز به هيجان از سوي جامعه، سبب مي‌شود که رسانه‌هاي جعلي مرجع رسانه‌اي باشند و رسانه‌هاي حقيقي در درجه دوم اهميت قرار بگيرند؟
بله؛ اما اين تنها بخشي از مسئله است؛ زيرا رسانه‌هاي مقبول درباره واقعيت‌هاي اجتماعي بي‌اعتنا هستند. به‌عنوان نمونه حادثه‌اي در يکي از خيابان‌هاي تهران رخ مي‌دهد؛ اما رسانه‌هاي داخلي آن را منعکس نمي‌کنند. در مقابل بي‌بي‌‌سي و صداي آمريکا آن را منعکس مي‌کنند؛ زيرا رسانه‌هاي رسمي نمي‌پذيرد که جامعه در حال پوست‌اندازي است؛ اما رسانه رقيب با بهره‌برداري از اين وضعيت و بزرگ‌نمايي مي‌گويد جامعه در حال فروپاشي است. در‌واقع رسانه‌ها و مديريت جامعه عمدا به واقعيت‌هاي اجتماعي توجه نمي‌کنند؛ اما به اجبار به آن مي‌پردازند. با‌اين‌همه مراجعه مردم به اين رسانه‌ها به مفهوم الگوپذيري جامعه قلمداد نمي‌شود.
برخي بر اين اعتقادند که مردم رسانه‌ها را مانند احزاب به‌عنوان نيروهاي مياني بين خود و حاکميت در نداشتن درک و تحقق‌نیافتن مطالبات جامعه مقصر مي‌دانند؛ به‌همين‌دليل از آنها روي‌گردان شده‌اند. آيا اين مسئله در کاهش مخاطب نقش دارد؟
اگرچه تحقق‌نیافتن مطالبات، نااميدي و احساس سرگرداني در اين مسئله نقش دارد؛ اما نبايد اصرار داشت که نظام سياسي مقصر توجه مردم به آمدنيوزهاست؛ بلکه اين امر از همان عمل اجتماعي جامعه نشئت مي‌گيرد. فضاي مجازي مختصاتي دارد که تا وقتي هيجاني نشود و توهم و سؤال توليد نکند، کسي به آن توجهي نخواهد کرد. به‌عنوان نمونه آمدنيوز مي‌گفت يک خبر مهم و سرّي دارم. او از اين طريق مخاطب را براي خواندن خبر آماده مي‌کرد؛ اما در نهايت خبرش جزئي و بي‌اهميت بود. اين ويژگي رسانه‌هاي معترض و هيجاني است. البته مسئله‌اي که منجر به ترغيب مخاطب به سمت چنين رسانه‌هايي مي‌شود، دفاع مسئولان از خود با وجود ناکارآمدي و فساد است؛ اما باز هم واقعيت‌هاي موجود درباره مخاطب و ترغيب‌شان به رسانه‌هاي هيجاني و معترض به ناکارآمدي نظام باز‌نمي‌گردد. به‌عنوان نمونه انگليس چه ارتباطي به مسائل داخلي ايران دارد که جامعه آن را متهم به مداخله‌گري مي‌کند. اين مسئله به منطق مخاطب و رسانه باز‌مي‌گردد. وقتي آمدنيوز قصدش سبک‌گرفتن و استهزای همه چيز است، حتي اگر اطلاعات مفيد هم ارائه دهد، باز هم اخبارش بي‌اعتبار تلقي مي‌شود؛ بنابراين نبايد گفت که اشکال از ناتواني نظام سياسي است که منجر به ظهور و بروز چنين رسانه‌هايي شده است. اگر چنين است، چرا بي‌بي‌سي و سي‌ان‌ان متولد شده‌اند؟ آمريکايي‌ها مرتب مي‌گويند که بي‌بي‌سي رسانه فيک است و جهان را عليه ايالات متحده مي‌شوراند و حتي برعکس بي‌بي‌سي نيز درباره سي‌ان‌ان چنين تصوري دارد.
‌تغيير مرجع خبري مردم در حوزه‌هاي مختلف چه پيامي براي نخبگان و نظام سياسي دارد؟
تغيير مرجع خبري مردم در حوزه‌هاي مختلف به مفهوم جابه‌جايي سرمايه‌هاي اجتماعي است. به اين مفهوم که قبل از اين سرمايه اجتماعي محدود و مختصر بود؛ اما اکنون سرمايه اجتماعي متکثر و پراکنده داريم. به عبارتي سرمايه اجتماعي امروز فقط در دانشگاه‌ها نيست؛ بلکه همه‌جا متمرکز است و اگر قبل از اين چند مرجع داشتيم، اکنون مراجع گوناگوني براي مراجعه مردم به آن وجود دارد.
‌برخي اين تکثر و جابه‌جايي سرمايه‌هاي اجتماعي را خطرناک مي‌دانند. اساسا مي‌توان وضعيت جديد را زيان‌بار پنداشت؟
برخلاف تصور، چنين جامعه‌اي مطلوب است؛ زيرا هيچ‌گاه فرو‌ريختنی نيست. اگر يکي از اينها فاسد باشد، کل عرصه فرو نمي‌ريزد؛ زيرا مکان‌ها و مراجع ديگری برای مراجعه جامعه به آن وجود دارد؛ امري که درباره رسانه‌ها به‌عنوان مراجع خبري نيز صدق مي‌کند. جعل و دروغ يکي از رسانه‌ها منجر به ناديده‌گرفتن سایر آنها از سوي مردم نمي‌شود؛ به‌همين‌دليل هم جامعه به اين تکثر نياز دارد.
‌‌مراجعه جامعه به مراجع مهيج و مخالف چه تأثيري در مسير توسعه مدني جامعه و رشد معيارهاي دموكراسي خواهد گذاشت؟

تا حدي به مسير مدني و دموكراتيک آسيب وارد مي‌کند؛ اما پس از مدتي از مسير پوپوليستي خارج مي‌شود؛ زيرا کشور دچار بي‌ساماني اجتماعي و فقدان نظام کارشناسي کارآمد است. به‌همين‌دليل نيز مردم به دنبال مراجع گوناگون حتي مخالف خواهند رفت؛ اما اين مراجع براي‌شان کارايي ندارد. البته در دراز‌مدت ديگر وضعيت اين‌چنين نيست و به‌ناچار بايد براي حفظ اين سرمايه از خود هم عبور کنيم. در غير‌اين‌صورت به يک وضعيت نسبتا پايدار نخواهيم رسيد. تأثيرپذيري از مخالفان مي‌تواند تا حدودي مسير دموکراتيک را به تأخير بيندازد؛ اما اين به معني پايان راه دموکراسي نيست؛ زيرا وقتي سرمايه اجتماعي در يک جامعه توزيع مي‌شود، ديگر متمرکز‌کردن آن دشوار است. وضعيت کنوني نشان مي‌دهد که ما با ‌‌صورت‌بندي جديدي از جامعه در آينده روبه‌رو خواهيم بود؛ به‌همين‌دليل تنها تلاش دو جريان راست و چپ براي مجاب‌کردن مردم کافي نخواهد بود؛ بلکه نياز به حضور گروه‌هاي مختلف در صحنه خواهيم داشت.

هستي قاسمي

شرق ۴ آبان