جمهوری اسلامی چه گزینه هایی در پیش رو دارد؟

ایران از ۲۷ خرداد ۱۴۰۰ وارد مرحله جدیدی شده است. به چند دلیل این گزاره  هم در مورد مردم و هم در مورد حکومت صدق میکند.

چرا این دوره برای مردم دوره جدیدی محسوب میشود؟ در سیزدهمین انتخابات ریاست جمهوری پس از انقلاب ۵۷ برای اولین بار اکثریت  مردم تصمیم گرفتند در انتخابات شرکت نکنند. نباید فراموش کرد جامعه ایران همان جامعه‌ای است که در دهه اول انقلاب با عباراتی همچون “رای ندادن حرام است” “رای دادن ثواب دارد” “رای دادن وظیفه شرعی هر مسلمانی است ” به سمت صندوق ها هجوم می بردند و در شرایطی که جنگ و ترور امنیت آنها را تهدید میکرد و برای اقلام ضروری باید ساعتها در صف کوپن می ایستادند، ساعتها هم در صف رای گیری صبوری میکردند تا رای خود را به صندوق بی‌اندازند. جامعه ای که پس از جنگ آگاهانه متوجه کمبودها شد و پس از سرکوب های سنگین دهه شصت برای اینکه دوباره کشور دستخوش یک انقلاب دیگر نشود مسیر اصلاحات را در پیش گرفت و به حکومتی که برای شهروندانش هیچ حقی قائل نبود و آنها را امت اسلامی می دانست فرصت اصلاح داد. با وجود همه زخم هایی که از اعدامهای دهه شصت و اعتراضات دهه هفتاد بر تن داشت ،نه تنها یک بار و دوبار بلکه چندین بار تلاش کرد صندوق رای را به مسیری برای رسیدن به خواسته های خود تبدیل کند. حال با وجود اینکه در موارد و مقاطعی مهم رای این مردم خوانده نشد و اعتراض آنها با سرکوب سنگین مواجه شد ،اما باز هم به امید حل بحران از طریق صندوق رای و حذف گروه های تندرو در انتخابات شرکت کردند. نتیجه شد آنچه همه می دانیم. این جامعه نشان داد همه راه ها را امتحان میکند و حالا باید مسیر جدیدی انتخاب کند. نه شرع و حرام و حلال و نه ترس از گروه های تند رو و محدودیت های بیشتر این بار پاسخگو نبود و مردم در انتخابات شرکت نکردند. مسیری که پس از اعتراضات دی ۹۶ به وضوح مشخص بود با پیش از آن تفاوت دارد و این تفاوت در آبان ۹۸ و اعتراضات پس از آن بیش از پیش خود را عیان کرد.

چرا جمهوری اسلامی وارد دوره جدیدی شده است؟ جدای از بی نتیجه بودن  تهدید ها و تشویق ها و انتخابات بی رونق اخیر، به نظر میرسد پس از اعتراضات سال ۸۸ آقای خامنه ای شروع به ساختن مسیری کرد که در سال ۱۴۰۰ به نتیجه رسیده است. حکومتی یکدست آن هم نه با فردی همچون احمدی نژاد که گذشته مبهمی داشت و ظرفیت بله قربان گویی او محک نخورده بود.چرا که احمدی نژاد یک شکست بزرگ برای خامنه ای محسوب میشود.کسی که انتخاب و نشاندنش بر اریکه قوه مجریه نماد بصیرت خوانده می‌شد و مورد اعتماد رهبر جمهوری اسلامی بود و در نهایت منحرف خوانده  شد. در واقع باید گفت احمدی نژاد قماری است که خامنه ای شروع کرد اما در آن شکست خورد. نه تنها میزان هوش و بصیرت شخص رهبری برای مریدان زیر سوال رفت بلکه این نگرانی به وجود آمد که آیا قدرت گرفتن افراد خارج از حلقه اصلی خامنه ای به صلاح است یا خیر.

شاید پس از رد صلاحیت هاشمی رفسنجانی دیگر رد صلاحیت هیچکس چندان عجیب به نظر نرسد، اما میزان و وسعت رد صلاحیت ها در این دوره نشان دهنده یک برنامه از پیش تعیین شده بود. خامنه ای مسئولیت کامل این رد صلاحیت ها را بر دوش شورای نگهبان انداخت. گویی که پیش از اعلام اسامی تایید شده او در جریان نبوده است و در واقع با چنین واکنشی همه اعتراضات را معطوف به شورای نگهبان کرد.

جمهوری اسلامی سالهاست با بحران های جدی مواجه است . ازعرصه سیاست داخلی و خارجی گرفته تا اقتصاد و محیط زیست . پس از چهار دهه این بحران ها به مرحله ای رسیده است که امکان چشم پوشی از آن وجود ندارد. خامنه ای هم در سخنرانی ها و هم در مراسم تنفیذ به این چالش ها اشاره کرد و مقصر آن را دولت قبلی معرفی کرد و از رئیسی خواست هر چه سریعتر با تشکیل کابینه شرایط حل این بحران ها را مهیا کند. اما آیا این بحرانها توسط جمهوری اسلامی  قابل حل هستند؟! ایران از ۲۷ خرداد ۱۴۰۰ وارد مرحله جدیدی شده است. به چند دلیل این گزاره  هم در مورد مردم و هم در مورد حکومت صدق میکند. چرا این دوره برای مردم دوره جدیدی محسوب میشود؟ در سیزدهمین انتخابات ریاست جمهوری پس از انقلاب ۵۷ برای اولین بار اکثریت  مردم تصمیم گرفتند در انتخابات شرکت نکنند. این جامعه نشان داد همه راه ها را امتحان میکند و حالا باید مسیر جدیدی انتخاب کند. نه شرع و حرام و حلال و نه ترس از گروه های تند رو و محدودیت های بیشتر این بار پاسخگو نبود و مردم در انتخابات شرکت نکردند. مسیری که پس از اعتراضات دی ۹۶ به وضوح مشخص بود با پیش از آن تفاوت دارد و این تفاوت در آبان ۹۸ و اعتراضات پس از آن بیش از پیش خود را عیان کرد.

امروز بحران ها در ایران به حد انفجار رسیده است و مردم ایران از سویی و حکومت از سوی دیگر نمیتوانند با این بحران ها همچون گذشته مدارا کنند یا بر آنها سرپوش بگذارند و این مهمترین دلیل آغاز دوره ای جدید در ایران است.

مردم دیگر چشم انداز امیدوار کننده و روشنی ندارند و همه شعارها و قول ها به دروغ های بزرگ تبدیل شده است .حکومت نیز که چهار دهه تنها به گذران خود اندیشیده است، با برنامه های کوتاه مدت و بدون در نظر گرفتن منافع ملی تنها امروز را به فردا رسانده و هیچ توشه ای برای آینده ذخیره نکرده است.

به قول مولانا :

صوفی ابن‌الوقت باشد ‌ای رفیق
نیست فردا گفتن از شرط طریق

جمهوری اسلامی هم یک حکومت ابن الوقت است.من گمان میکنم اتاق فکر حکومت  هم تصور نمی کرد این حکمرانی  چهار دهه به طول انجامد، از این رو شبیه به افرادی که برای آینده برنامه ای ندارند و همه منابع و ذخایر خود را مصرف میکنند عمل کرده است.گویی از پس امروز قرار نیست فردایی باشد  اما امروز دیگر پرده‌ها افتاده است و آنچنان که حافظ گفت “آه اگر از پی امروز بود فردایی” فردای تاریک جمهوری اسلامی رسیده است و بحران ها دامان حکومت را گرفته،بحران هایی که دیر یا زود باید برایش راه چاره ای اندیشید.

میتوانیم فرض کنیم جمهوری اسلامی دو نوع نگاه به این بحران ها دارد . یا از عمق آنها آگاه است و به همین دلیل با فرافکنی آن را به دولت گذشته (یا حتی گاهی حکومت گذشته )مرتبط میداند و با شعار دولت مردمی و انقلابی تصمیم گرفته است بحران ها را حل کند و یا آگاه نیست که با شروع به کار دولت جدید، رئیسی و حامیانش در بیت متوجه عمق فاجعه خواهند شد. چه عمق این پرتگاه را بدانند چه ندانند به زودی مجبور خواهند بود در آستانه آن ایستاده و به پایین نگاه کنند . پرتگاهی که میتواند پایان کارشان باشد. در چنین شرایطی با توجه به تجربه سایر دیکتاتوری هایی که دچار بحران شده اند میتوانند سه راه حل را انتخاب کنند .

یک ،مدل چینی: سالها از انقلاب چین گذشته بود و حکومت چین با بحران های جدی مواجه بود . از قحطی وسیع و مرگ و میر تا تعداد زیاد بیکاران.در چنین شرایطی دنگ شیائوپینگ برای حفظ اصل انقلاب تن به اصلاحات اقتصادی داد.اصلاحاتی که ضامن حفظ انقلاب بود  هرچند که بر خلاف اصول انقلاب و شعارهای ضد آمریکایی باشد.سالها مردم چین بر علیه آمریکا شعار داده بودند اما شیائوپینگ حوزه اقتصاد و سیاست را جدا کرد و در حالی که در جنگ ویتنام مقابل آمریکا بود اما در حوزه اقتصادی با غرب قراردادهای بزرگی امضا کرد و همکاری های وسیعی را آغاز کرد.طبیعتا به دلیل منافع کلان حاصل از ارتش یک میلیاردی کارگران ارزان غرب چشمانش را   روی نقض حقوق بشر در چین بست.

رهبران حزب کمونیست چین در دسامبر سال گذشته طی مراسمی که  در «کاخ خلق» پکن برگزار شد،چهل و سومین  سالگرد رویداد بزرگی را جشن گرفتند که زیر عنوان «کمپین اصلاحات و گشایش»، غول جمعیتی جهان را از یک کشور فقیر به دومین قدرت اقتصادی جهان بدل کرد.هرچند امپراتوری چین بسیاری از حقوق انسانی را زیر پا می‌گذارد و حزب کمونیست شماری از چهره‌های درخشان فرهنگ و سیاست چین را زندانی می‌کند. نابرابری‌های اجتماعی در این کشور رو به افزایش می‌رود وجامعه چین از مشکلات زیست‌محیطی رنج می‌برد اما اصلاحات اقتصادی توانست انقلاب را نجات دهد.جمهوری اسلامی نیز با حفظ فضای بسته سیاسی میتواند با اصلاحات اقتصادی خود را نجات دهد و غرب باردیگر چشمانش را روی نقض حقوق بشر خواهد بست.بازار ایران برای کالاهای غربی و چاه های نفت خاور میانه از هر حقوق بشری برای غرب مهم تر است .

دو،مدل شوروی: مدل اصلاحات گورباچف همچون شیائو پینگ برای دیکتاتوری عاقبت به خیری نداشت و اولین اصلاحات سیاسی منجر به فروپاشی شد.یکی از اقداماتی که میتواند یادآور دوره پروستریکا در شوروی باشد تماس با کسانی است که سالها سرکوب شده بودند. میتوانیم فرض کنیم جمهوری اسلامی دو نوع نگاه به این بحران ها دارد . یا از عمق آنها آگاه است و به همین دلیل با فرافکنی آن را به دولت گذشته (یا حتی گاهی حکومت گذشته) مرتبط میداند و با شعار دولت مردمی و انقلابی تصمیم گرفته است بحران ها را حل کند و یا آگاه نیست که با شروع به کار دولت جدید، رئیسی و حامیانش در بیت متوجه عمق فاجعه خواهند شد. چه عمق این پرتگاه را بدانند چه ندانند به زودی مجبور خواهند بود در آستانه آن ایستاده و به پایین نگاه کنند . پرتگاهی که میتواند پایان کارشان باشد. در چنین شرایطی با توجه به تجربه سایر دیکتاتوری هایی که دچار بحران شده اند میتوانند سه راه حل را انتخاب کنند : یک ،مدل چینی؛ دو،مدل شوروی؛  سه،مدل شیلی. در نهایت حالت چهارمی نیز وجود دارد و آن تن ندادن به هیچ تغییری است که میتواند یاد آور بن علی، صدام و قذافی باشد که عاقبت آنها را به یاد داریم.

دولت رئیسی از اولین روزهای شروع به کار با منتقدین قدیمی تماس گرفته است و از آنها طلب راهنمایی و مشورت کرده است.این خبر مرا به یاد کتابی نوشته دیوید رمنیک انداخت.

دیوید رمنیک نویسنده‌ی کتاب “مقبره لنین: آخرین روزهای امپراتور شوروی” است. دقیقاً در ماه‌های پیش از فروپاشی امپراتور شوروی  به عنوان خبرنگار واشنگتن پست در شوروی بود تا گزارشی از این کشور تهیه کند.

او نقل میکند ، گورباچف تیمی را تشکیل میدهد که با مخالفین قدیمی تماس بگیرند و از آنها برای مشورت دعوت شود.بخشی از کا گ ب با این افراد تماس می گرفتند و از آنها دعوت به همکاری می شد.در ابتدا اعتبار افرادی همچون ساخاروف که سالها در تبعید و زندان بود  به گورباچف کمک کرد تا اصلاحات را پیش ببرد اما به مرور مشخص شد انتقادات این افراد ساختاری تر از تغییرات کوچک است و در نهایت آنچه می دانیم شد و امپراتوری شوروی سقوط کرد.

جمهوری اسلامی برای حق بحران نیاز به حضور متخصصین دارد و افراد آگاه به این بحران ها نمیتوانند بدون انتقاد های اساسی و تغییرات جدی در حکومت،مشورت های لازم برای حل آنها را ارائه دهند.

سه،مدل شیلی: وقتی بحران در حکومت های دیکتاتوری بالا میگیرد ، مجبور می‌شوند به تغییرات تن بدهند.در شیلی پینوشه که همچون اسد و پوتین ، مادورو و صدام،  تنها به ظاهر نامش  رئیس جمهور بود اما به واقع دیکتاتور بود، مجبور شد تن به انتخابات آزاد بدهد.

در سال ۱۹۸۸ رفراندومی به منظور انتخاب دوباره پینوشه برای هشت سال دیگر ریاست جمهوری برگزار شد. این همه‌پرسی از این روی برگزار شد که مخالفت بر ضد پینوشه هر روز افزایش می‌یافت و از سوی دیگر پس از دیداربا  پاپ ژان پل دوم رهبر مسیحیان کاتولیک جهان، به عبارتی مجبور شد که نظام حکومتی را از دیکتاتوری به دموکراسی تغییر شکل دهد. در این همه‌پرسی اگر او دوباره رای «آری» می‌آورد، می‌توانست تا سال ۱۹۹۷ در همان مسند باقی بماند ولی اگر «نه» نصیبش می‌شد، تنها  می‌بایست تا پایان سال باقی‌مانده از ریاست جمهوری خود بماند.

به سرعت تبلیغات سیاسی برای «نه» گفتن در کشور به راه افتاد. کمپین‌های بزرگ به همراه گروه‌هایی که سابقاً از هم پاشیده و غیر منسجم بودند برپا شد و در طی این کمپین‌ها تبلیغات سیاسی بسیار زیادی برای نه گفتن به حکومت پینوشه تدارک دیده شد. بالاخره در تاریخ ۵ اکتبر ۱۹۸۸ «نه» در مقابل «بله» با ده درصد اختلاف به پیروزی رسید و دوران دیکتاتوری پایان یافت.

و در نهایت حالت چهارمی نیز وجود دارد و آن تن ندادن به هیچ تغییری است که میتواند یاد آور بن علی، صدام و قذافی باشد که عاقبت آنها را به یاد داریم.

در چشم انداز من شکل پنجمی برای این دوره جدید وجود ندارد و اگر خواننده منتظر است شکل پنجم سرنوشت سوریه و اسد باشد باید متذکر شوم این امکان وجود ندارد و تعبیر سوریه ای شدن را یک عبارت ساخته شده توسط اتاق فکر امنیتی جمهوری اسلامی میدانم که ما را با چنین بیمی از آینده مواجه سازد.شاید ساختن چنین چهره ای از سوریه و اسد بزرگترین نفع را برای خود خامنه ای داشته است نه اسد.همانطور که بارها عنوان شده است در سوریه با داعش جنگیدند که در ایران نجنگند در ادامه این جمله باید اضافه کرد با مخالفان دیکتاتوری در سوریه جنگیدند تا درایران نجنگند.

بحران یک حالت غیر عادی است و هیچ وضعیت ویژه ای نمیتواند ابدی باشد بلکه باید به شکلی به پایان برسد.درست است که همین بحرانها باعث گذران چهار دهه حکومت جمهوری اسلامی هستند و گاهی حتی حکومتها برای حل مسائل بزرگتر  به بحران سازی سازی دست میزنند ،اما در نهایت با فشار افکار عمومی و انبار شدن بحران ها باید تن به تغییرات داد.

آمریکا و ارتباط با غرب برای جمهوری اسلامی همواره خط قرمز بوده است اما چین در سالهای جنگ سرد با وجود اختلافات ایدئولوژیک  برای بقا تن به اصلاحات اقتصادی داد. خامنه ای دیکتاتور است اما پینوشه هم با وجود شهوت بی پایان قدرت به دلیل فشار افکار عمومی به انتخابات آزاد تن داد و شوروی پروستریکا را آغاز کرد.جمهوری اسلامی شاید با باز کردن چند سد و آزاد کردن چند بدهی بتواند مشکل آب  یا قیمت ارز را حل کند اما این راه حل های کوتاه مدت دوای این درد های قدیمی نیست و در دوره جدید جمهوری اسلامی پس از چهار دهه بحران سازی مجبور است تن به راه حلی برای حل بحران ها بدهد.

برگرفته از نشریه میهن

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *