«مسئله زن» و روشنفکران، طی تحولات دهه های اخیر
ج- نیروهای چپ : جبر اقتصادی
نیروهای انقلابی چپ و مارکیسست دهه های اخیر مشغول آفرینش الگوهای خاص خود در پاسخ به مسئله زن بوده اند. الگوهایی که عمدتاً آوانگارد و مجرد، غیر ملموس و غیر عملی برای اکثر زنان بود (به عنوان مثال،الگوی زن چریک فدایی). این الگوها و ادبیات و مقالی که همراه آنها ارائه می شد، نمی توانست با زن کارگر، کارمند و یا خانه دار شهری تماس و ارتباطی برقرار کند و یا برای کشمکش ها و مشکلات خاص روزانه او پاسخی فراهم سازد. از طرف نیروهای چپ در مقابل بحران هویت زن شهری، گیجی و سردرگمی او در مقابل فروپاشی ارزش ها و اعتقادات و رسوم قدیم از یک سو و بمباران ایده ها و سبک ها و الگوهای جدید رادیویی و تلویزیونی و سینمایی و مجله «زن روزی» از دیگر سوی، هیچ بدیل عملی ارائه نمی شد. در مقابل مسائل و کشمکش هایی که زن شهری به طور روزمره به آنها مبتلا شده بود ] زندگی دوان دوان او بین خانه و محل کار، نبود امکانات مناسب برای نگهداری از کودکان، فشارهای عصبی و عاطفی ناشی از بار مضاعف کار (کار در بیرون و کار در خانه)، احساس گناه و نگرانی دائم از کوتاهی اش در اجرای کامل «وظایف» مادری و همسری و کدبانویی، اضطراب دائمی برای لکه دار شدن حیثیت اش در مقابله با چشمداشت ها و سوءاستفاده های صاحبکار و رئیس، احساس دائمی عدم امنیت مالی و اقتصادی، اضطراب دائمی از ناتوانی اش در پا به پا پیش رفتن با مد و آرایش و پیرایش زنان «مدرن»،و… [ هیچ پاسخ عملی، راه حل یا برنامه مشخصی ارائه نمی شد. نه نیروهای اپوزیسون چپ و نه حتی سازمان ها و انجمن های زنان که در طی انقلاب شکل گرفتند موفق به ارائه پاسخ عملی برای «مسئله زن» نشدند. برای توضیح چرایی این امر باید به دلایل متعددی پرداخت. اما در اینجا فقط روی دو عامل بینشی بحث می شود بدون اینکه سهم عوامل کلی تر دیگر را نادیده بگیریم. دو عامل مورد نظر عبارتند از : 1- دترمینیسم یا جبر گرایی اقتصادی، و 2- فقدان درک دموکراتیک و عدم تشخیص نیروهای بالفعل و بالقوه جنبش زنان.
1 . در مورد اکونومیسم، اقتصاد گرایی و «کارگر زدگی» کمونیست های سنتی، بخث های زیادی شده است که محدود به چپ ایران هم نبوده است. نقد نظری کمونیسم در ارتباط با مسئله زن نیز نوشته و مجال دیگری میطلبد. تنها به اختصار باید اشاره شود که روشنفکران مارکسیست چپ اگر چه بیش از سایر روشنفکران و مبارزان، به ایده برابری زن و مرد پای فشردند و از لحاظ ایدئولوژیک حضور زن در تمامی عرصه های فعالیت بشری را ضروری دانسته اند، اما در عمل (و بخشاً در تئوری نیز) دچار نوعی «کورجنسی» بوده و انسان ها را تنها به صورت رعیت و ارباب، دهقان و مالک، کارگر وسرمایه دار، خرده بورژوا و … می دیدند. آنها متوجه نبودند و هنوز هم عده ای از آنها متوجه نیستند که افراد جامعه امروز علیرغم میل ما و متأسفانه قبل از هر چیز به مرد و زن تقسیم شده اند. تأسف از این تقسیم بندی از این روست که تنها یک تقسیم بندی طبیعی یعنی زیست شناختی و آناتومیک نیست، بلکه این تقسیم بندی سیاسی و اجتماعی است. یعنی ماوراء سلسله مراتب طبقاتی، یک سلسله مراتب بر مبنای جنسبت به وجود آمده است. در بعضی جوامع سلسله مراتب نژادی و ملی نیز ماوراء سلسله مراتب طبقاتی قرار می گیرند. اگر چه هیرارشی جنسی و هیرارشی طبقاتی با هم در ارتباطی دیالکتیکی قرار دارند، اما در عین حال آنها دو واقعیت مشخص و قابل تفکیک از یکدیگر را تشکیل داده اند. «مسئله زن» بر خلاف نظر کمونیست های ارتدکس، تنها «استمثار مضاعف» یا «ستم دو لایه» (به مفهوم اقتصادی آن) نیست، چرا که مسئله زن تنها خاص زنان کارگر و زحمتکش نیست. مردان کارگر کمتر از مردان بورژوا جنسیت گرا نبوده اند. آنها نیز همان فرهنگ و مناسبات مرد-مدارانه ی بورژواها را با خود حمل می کنند و چه بسا به دلیل بی قدرتی سیاسی و فقدان آموزش درست و کمبودهای اقتصادی شان نسبت به زنان و فرزندان خود زورگوتر وخشن تر نیز عمل کنند. خاصه اگر زنان شان از لحاظ اقتصادی به آنها وابسته باشند. برای حل مسئله زن کافی نیست که زنان در تولید اجتماعی شرکت جویند و استقلال اقتصادی یابند و یا حتی کافی نیست که انقلاب سوسیالیستی صورت گیرد و مالکیت خصوصی بر وسائل تولید لغو شود. حتی اگر این هر دو از قلم های ضروری در جهت حل مسائل زن به اجرا درآید، هنوز مشکل تقسیم کار بر مبنای جنسیت، خاصه در قلمرو بازتولید (نسل) و تفکیک جنسی در قدرت سیاسی باقی خواهند ماند.
تقلیل همه مسایل، از جمله «مسئله زن» به تضادهای طبقاتی و اقتصادی، ناشی از یکجانبه نگری اقتصادی در بین کمونیست ها بوده است. بعضی افراد کمونیست در ایران، افزایش تعداد زنان شاغل، افزایش نرخ شرکت زنان در نیروی کار را نه یک جنبه لازم و مثبت و اجتناب ناپذیر زندگی شهری و رشد مناسبات سرمایه داری، بلکه صرفاً عارضه ای ناشی از نیاز بازار سرمایه به استثمار کار ارزان زنان تلقی می کردند. آنها زنان کارگر را قربانیان سیستم سرمایه داری تلقی کرده، جنبش زنان را نیز در چارچوب مبارزات طبقاتی زنان کارگر خلاصه می کردند. آنها هر نوع مبارزه دموکراتیک را که در آن، تضادهای طبقاتی لزوماً نقش عمده را ندارد، نفی و طرد می کردند. به نمونه زیر توجه کنید: «هر تشکلی که بخواهد زنان زحمتکش را حول عناوینی چون «مسئله عام زن»، «درد و رنج مشترک زنان» متشکل نموده و بر تضادهای موجود بین طبقات متخاصم پرده بیفکند و…یا به دست آوردن حقوق پایمال شده زنان را که فقط تحت حکومت پرولتاریا و در جامعه ای سوسیالیستی امکان پذیر است، تحت جامعه سرمایه داری امکان پذیر بداند، تشکلی انحرافی بوده و جز به بیراهه کشاندن نیروی زنان زحمتکش، خیانت به آنان و خدمت به بورژوازی، کاری انجام نخواهد داد.»
و یا درجای دیگر می نویسد تا زمانی که پایه های اصلی تشکیلات دموکراتیک زنان، یعنی زحمتکشان فراهم نشده باشد «ایجاد چنین تشکیلاتی فقط یک کوشش بی محتواست و مشخصاً جنبه روشنفکرانه خواهد داشت» چنین دیدگاهی، قاعدتاً بر تمامی انجمن ها و اتحادیه های زنان که طی تاریخ مبارزات دمکراتیک و ضد امپریالیستی ایران از زمان مشروطه تا کنون به وجود آمده اند ،خط بطلان می کشد و مبارزات و فعالیت های روشنفکرانه و اصلاح طلبانه انجمن هایی نظیر «سعادت نسوان»، «نسوان وطن خواه»، «مجمع انقلاب زنان»، «بیداری زنان» و…که از جنبش مشروطه به بعد شکل گرفته بودند و اکثراً نیز در چارچوبی بورژوا ـ رفرمیستی حرکت می کردند را بیهوده و عبث می داند. و لابد تشکل های مربوط به سال های انقلاب57، نظیر «اتحاد ملی زنان»، «انجمن رهایی زن»، «جمعیت زنان مبارز» و ..را نیز به دلیل ترکیب عمدتاً روشنفکری آنها، جریاناتی انحرافی و بیهوده تلقی می کند. چنین دیدگاهی طبعاً از تظاهرات چند روزه زنان (دراسفند 57) که علیه حجاب اجباری و قوانین زن ستیزانه خانواده برگزار شد حمایت نمی کند، خاصه که اکثریت تظاهر کنندگان را زنان اقشار متوسط شهری (خرده بورژوازی) مدرن و بالنسبه مرفه تشکیل می دادند و علت تظاهرات هم نه درمسائل طبقاتی، که در خواسته های دموکراتیک زنان نهفته بود.
2 . فقدان درک دموکراتیک، انحراف دومی بود که در ارتباط تنگاتنگ با نقیصه اول قرار داشت و تبلور خود را به وضوح در سازمان های زنان نشان داد. این سازمان ها توسط زنان فعالی که اکثراً از اعضاء یا هواداران سازمان های کمونیستی و چپ بودند پایه گذاری شدند و این به خودی، خود هیچ اشکالی نداشت. اما اشکال از یک سو در دیدگاه های غالب و برخورد این زنان نهفته بود و از سوی دیگر در عدم استقلال تشکل های زنان از سازمان های سیاسی. به عبارت دیگر اشکال در فقدان ماهیت و خصایل دموکراتیک در تشکل های زنان خلاصه می شد. البته باید توجه داشت که پراتیک مبارزاتی، اندوختن تجربه و تأثیرات زنانی که بر اساس خواست های دموکراتیک خود به صفوف آنها می پیوستند، به تدریج رشد و تحول لازم را دردیدگاه ها و عملکردهای فعالان و رهبری این تشکل ها به وجود می آورد، به طوری که اگر سرکوب های جمهوری اسلامی مجال می داد و عمر این تشکل ها طولانی تر می گشت، حداقل تعدادی از این سازمان های زنان می رفتند که تحول اساسی در ساختار، سیاست ها و عملکرد خود به وجود آورند و از برنامه، اهداف و استراتژی مشخص و آگاهانه در جهت خواست های زنان برخوردار گردند.
از جمله درس هایی که می توان از بررسی حرکت نیروهای چپ وخاصه سازمان های زنان در طی ده سال گذشته، برگرفت و برای حرکات آینده مد نظر قرار داد این است که از نیروهای بالفعل و بالقوه جنبش زنان، یک ارزیابی واقع بینانه به دست آوریم. تاریخ مبارزات زنان چه در اروپا و امریکا و چه در کشورهای «جهان سوم»نشان می دهد که معمولاً زنان طبقه متوسط شهری پیشروترین و اولین صفوف جنبش های زنان را تشکیل داده اند. بنابراین عجیب نبود که در ایران نیز افراد شرکت کننده در تشکل های زنان و یا حرکت های مبارزاتی (مثل تظاهرات ضد حجاب اجباری) را زنان شهری طبقه متوسط و بالنسبه مرفه تشکیل می داد. زنان پیشرو و تشکل های زنان و آن دسته از نیروهای چپ که خواهان تصحیح و ارتقاء دیدگاه های تنگ نظرانه و یکجانبه گری های اکونومیستی خود هستند، باید این واقعیت را پذیرفته، اهمیت و نقش بالفعل زنان اقشار متوسط، آگاهی نسبی و حساسیت بیشتر آنها را به «مسئله زن» تشخیص داده، در وهله اول نیروی خود را در تشکل و سازماندهی و حمایت از این اقشار قرار دهند. مسلماً جنبش زنان در طی گسترش و رشد خود زنان، دیگرطبقات، از جمله زنان کارگر و زحمتکش را نیز به میدان مبارزه خواهد کشید. اما این فرایند به تناسب اولویت های مسائل و موضوع های موردنظر هر قشر و طبقه زنان تعیین خواهد شد و نه بر مبنای تئوری ها و برنامه ها و شعارهای از پیش ساختۀ روشنفکران.
چنان که در فرایند انقلاب نیز شاهد بودیم، زنان اقشار متوسط شهری که نسبت به زنان کارگر، هم کمیت بیشتری را تشکیل می دادند و هم از سواد و آگاهی بالنسبه بیشتری برخوردار بودند، خیلی وسیع تر و سریع تر از زنان کارگر و عمدتاً به دلایل سیاسی و فرهنگی، و نه اقتصادی، به مبارزات سیاسی پیوستند. مسئله بحران هویت برای این دسته از زنان حدت و جدیت بیشتری داشت و تعداد زیادی از همین زنان بودند که مجذوب نهضت منزه طلبی اسلامی و الگوی زن مسلمان شدند. در حالی که نیروهای انقلابی چپ با زبان و کلامی غیر قابل فهم برای توده ها، آنهم تنها در مورد زنان کارگر، در چارچوبی کلیشه ای و مجرد و البته به ندرت به «مسئله زن» می پرداختند، ایدئولوگ های نهضت اسلامی درست آن بخشی از زنان را مخاطب خود قرار داده بودند که بعدها نیروی فعال و صفوف اول تظاهرات و نمایش های اعتراضی را تشکیل می دادند. روحانیت و ایدئولوگ های نهضت اسلامی با زنان طبقه متوسط شهری، خاصه بخش سنتی آن، نسل جوان این بخش (دانش آموزان و دانشجویان) از طریق مساجد، حسینیه ها، جلسات خانگی، نوشته ها و حتی مجلات رسمی قابل دسترس زنان، تماس برقرار کرده بودند. به عنوان مثال درحالی که چپ و زنان روشنفکر نشریاتی چون «زن روز» و «اطلاعات بانوان» را عملاً تحریم کرده بودند، آیت الله مرتضی مطهری طی سلسله نوشتارهای خود در «زن روز» نهضت های برابرخواهی زنان در غرب را رد می کرد و ایده های اسلام نسبت به زن و مناسبات جنسیتی و خانوادگی را تبلیغ و ترویج می نمود. همزمان با او، علی شریعتی در کنار نفی زن غربزده «فاطمه فاطمه است» را می نوشت و الگوی زینب را بازآفرینی می کرد. یعنی برخلاف نهضت اسلامی، جنبش چپ، مردان و زنان روشنفکر از تشخیص نیروی بالفعل جنبش زنان و درک اولویت های آنان عاجز ماندند و به دلیل انعطاف ناپذیری در تاکتیک و استراتژی خود، از مکانیسم های موجود و ممکن در جامعه برای ارتباط گیری با زنان، سود نجستند. درست است که سانسور و سرکوب در مورد اپوزیسیون چپ شدیدتر و همه جانبه تر از اپوزیسیون مذهبی اعمال می شد، اما غفلت روشنفکران و مبارزین چپ در این زمینه فراتر از واقعیت محدودیت و امکانات آنها بود.