«مسئله زن» و روشنفکران، طی تحولات دهه های اخیر

ویژگی های «مسئله زن» در ایران
در ایران، مثل بسیاری دیگر از کشورهایی که «جهان سوم» نامیده می شوند، فرآیند «مسئله» شدنِ زن و نیز شکل گیری نهضت زنان، مسیری متفاوت با غرب را طی کرده است. این خود نشانگر این واقعیت است که اگر چه «مسئله زن» یک مسئله جهانی است و دارای وجوه مشترک و علل و خواست های بنیادی یکسانی در تمامی کشورهاست، اما بنا به شرایط تاریخی، سیاسی و فرهنگی و نیز مرحله یا سطح رشد اقتصادی هر کشور، ویژگی های خود را پیدا می کند.
به طور مشخص دو تحول بزرگ اقتصادی و سیاسی که در اروپا زمینه ساز «مسئله زن» گردید، در ایران سرنوشت دیگری پیدا کرد. اولی، یعنی انقلاب صنعتی و شکل گیری سرمایه داری، به صورتی عمدتاً وارداتی، غیر اصیل، ناقص و ناموزون صورت گرفت و دومی، یعنی دموکراسی سیاسی و فرهنگی ، هیچ گاه رخصت استقرار نیافت. به عنوان مثال انقلاب مشروطه که می باید نقش مشابه انقلاب کبیر فرانسه را در ایران بازی کند، بیش از یک قرن عقب افتاده بود و نتوانست صنعت و تکنولوژی و شهرنشینی را در همه ابعاد و جوانب، گسترش دهد، و نیز نتوانست جای استبداد را به دمکراسی بسپارد. بر این اساس، نه دین از سیاست جدا شد و نه جای استبداد سلطنتی و حکومت نخبه های مادرزاد را، حکومت نمایندگان انتخابی مردم گرفت؛ و نه جای خود کامگی را حکومت قانون. فرهنگ ولی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌نعمت پرستی، قیم مآبی، پدر سالاری، قدر قدرتی شاه و ظل الله همچنان مسئولیت پذیری و پاسخگو بودن قدرت سیاسی را ناممکن گردانید.
در اینجا وارد این بحث پیچیده و جدال آمیز نمی شوم که اساساَ چرا ایران و بسیاری از کشورهای دیگر «جهان سوم» از قافله تمدن جدید و مدرنیت عقب افتادند، یعنی به علل این که چرا انقلاب صنعتی و فروپاشی نظام سنتی و زایش سرمایه داری در «غرب» خیلی سریع تر، پیشتر و جلوتر از «شرق» اتفاق افتاد، نمی پردازم بلکه تنها به توضیح اشاره‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌وار آنچه رخ داد پرداخته، اثرات جانبی آن را بر موقعیت زنان ایران و ویژگی های حاصله برای «مسئله زن» را مورد نظر قرار می دهم.
به طور خلاصه باید یادآور شد قبل از این که آن دو تحول اقتصادی و سیاسی فوق الذکر بتواند به طور خودجوش (درون-زا) از بطن جامعه ایران ـ یعنی بر مبنای تاریخ و فرهنگ و دینامیسم درونی خود جامعه ـ به وقوع پیوندد، ایران در مسیر رخنه سرمایه داری غرب قرار گرفت. فکر دمکراسی، نهضت آزادی خواهی و اندیشه های تجدد خواهانه و ترقی جویانه بومی قبل از این که نشو و نما یابد و قادر شود که به مقابله با کهنه پرستی نظام سنتی بر خاسته و درصدد محو خرافه های فرسوده فرهنگ بومی برآید، با تداخل یک عامل قدرتمند خارجی روبرو گردید. یعنی قبل از این که بدعت و سنت، نو و کهنه، فئودال و بورژوا، روشنفکر و قشری اندیش، بتوانند در مقابل هم صف آرایی فرهنگی، سیاسی و اقتصادی نمایند، هیولای استعمار خارجی روال طبیعی و ضروری این نبرد داخلی را بر هم زد.
بورژوازی نوپا و انقلابی ایران قبل از این که به بلوغ برسد و روی پای خود بایستد و قادر به کنار نهادن نظم کهن گردد و ایدۀ «آزادی، برادری و برابری» را ترویج نماید، در مقابل نیروی پُرتوان خارجی (امپریالیسم) دچار غافلگیری فرهنگی از یکسو و از رمق افتادگی اقتصادی از دیگر سو گردید. نمایندگان فکری و اصیل سرمایه داری ترقی خواه ایران و حامیان تجدد گرایی سیاسی چون امیرکبیرها، زین العابدین مراغه ای ها، طالبوف ها، میرزا آقاخان کرمانی ها، آخوندزاده ها،و تاج السلطنه ها، ملکم خان ها و تقی زاده ها از میدان بدر شدند و آنها نیز که ماندند ، یک تجددخواهی صوری، وارداتی و کپیه بردارانه را که تهی از خودجوشی ماندگار فرهنگی بود، یدک کشیدند. حاصل مصالحه ای که خاصه پس از نهضت مشروطیت صورت گرفت یک مثلث ناهماهنگ قدرت بود با شرکت ناسیونالیسم ایرانی، روحانیت اسلامی و تجدد غرب گرایی. کشمکش این سه نیرو در هر مقطع از تاریخ معاصر ایران، کفۀ قدرت سیاسی و مظاهر فرهنگی آن را به نفع یکی از این سه وزنه، چرخانده است.
فرآیند توسعه اقتصادی و تحولات فرهنگی در ایران، خاصه آنچه که تحت عنوان مدرنیزاسیون طی دهه های اخیر صورت گرفت، عموماً یک جانبه ، وارداتی و قیم مآبانه و به عبارتی نوعی افاضه (diffusion) از دنیای متمدن «غرب» بوده است. این نوع توسعه تفاوت های مشخص و مهمی با نحوه توسعه در اروپا و امریکا دارد، و همانا این تفاوت هاست که در ارتباط با ساختار خانواده، مناسبات جنسیتی، نقش های جنسیتی و «مسئله زن»، نتایج ویژه ای به بار می آورد.