چرخهی تکرار دیکتاتوری
شیخ و شاه: دو همزاد جداییناپذیر و چرخهی تکرار دیکتاتوری
در طول تاریخ ایران، دین و دولت همواره در کنار یکدیگر قرار داشتهاند. این دو نهاد، که در ظاهر گاه در تقابل و گاه در همزیستی بودهاند، در واقع مکمل یکدیگرند و در بزنگاههای حساس تاریخی، همواره برای حفظ قدرت، به نوعی همکاری یا سازش رسیدهاند. از دوران باستان تا پهلوی، و از انقلاب ۱۳۵۷ تا امروز، رابطهی شیخ و شاه در اشکال مختلفی بازتولید شده است.
تحولات اخیر نیز نشان میدهد که بار دیگر نشانههایی از همزیستی این دو دیده میشود؛ گویی تاریخ قصد دارد بار دیگر خود را تکرار کند و ما را به پیش از انقلاب ۵۷ بازگرداند. اما این چرخهی بازتولید دیکتاتوری، چه در لباس سلطنت و چه در لباس روحانیت، محکوم به تکرار است مگر آنکه ملت ارادهی خود را برای عبور از این ساختار معیوب و رسیدن به یک نظام دموکراتیک و سکولار به کار گیرد.
۱. همزادان تاریخی: پیوند دین و دولت از دیرباز تا پهلوی
از دوران هخامنشیان تا قاجار، شاهان ایران برای تثبیت مشروعیت خود به نهادهای دینی متکی بودند. در دوران صفویه، این پیوند به اوج خود رسید و تشیع به مذهب رسمی تبدیل شد. این اتحاد به روحانیت قدرتی بیسابقه داد و زمینهساز نظامی شد که در آن، مشروعیت سیاسی از دین نشأت میگرفت.
در دوران قاجار، این رابطه همچنان ادامه داشت؛ روحانیت نهتنها نقش واسطهی مشروعیتبخش به سلطنت را ایفا میکرد، بلکه در برخی موارد، مانند نهضت تنباکو، نفوذ اجتماعی خود را برای مقابله با سیاستهای حکومت به کار گرفت. اما این تقابل، بیش از آنکه به معنای جدایی دین از سیاست باشد، نشانهای از رقابت درونسیستمی بود: درگیری برای سهم بیشتر از قدرت، نه عبور از آن.
۲. پهلوی و روحانیت: تقابل یا کنترل؟
در دوران پهلوی، بهویژه محمدرضا شاه، رابطهی حکومت با روحانیت، برخلاف تصور عمومی، سرکوبگرانه نبود. حکومت نهتنها بهدنبال حذف روحانیت نبود، بلکه با کنترل و مدیریت آن، سعی در حفظ تعادل میان سنت و مدرنیته داشت.
• در دهههای ۱۳۲۰ و ۱۳۳۰، حکومت با حمایت غیرمستقیم از برخی مراجع مانند آیتالله بروجردی، از آنان بهعنوان وزنهای در برابر جریانهای چپ و ملیگرا استفاده کرد.
• در دههی ۱۳۴۰، اصلاحات ارضی و حق رأی زنان، باعث نارضایتی برخی از روحانیون شد، اما واکنش حکومت تنها در برابر آن دستهای بود که مستقیماً به مقابلهی سیاسی برخاستند. برجستهترین نمونهی آن، سرکوب قیام ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ و تبعید آیتالله خمینی بود.
• در دههی ۱۳۵۰، با افزایش درآمدهای نفتی، حکومت سعی کرد با نزدیکی به نهادهای مذهبی و افزایش حمایت مالی از حوزههای علمیه، این نهاد را تحت کنترل خود نگه دارد. اما در نهایت، نتوانست مانع از تبدیلشدن روحانیت به یک نیروی انقلابی شود.
۳. انقلاب ۵۷: جابهجایی قدرت، نه تغییر ساختار
با سقوط شاه در سال ۱۳۵۷، تصور میشد که با حذف سلطنت، نظامی دموکراتیک جایگزین آن خواهد شد. اما آنچه رخ داد، نه گذار از دیکتاتوری، بلکه انتقال قدرت از شاه به شیخ بود. ساختار قدرت تقریباً دستنخورده باقی ماند، اما این بار بهجای پادشاه، ولی فقیه در رأس آن قرار گرفت.
• همانطور که شاه با توسل به مشروعیت مذهبی خود را “ظلالله” (سایهی خدا) مینامید، جمهوری اسلامی نیز با مفهوم “حکومت دینی”، همان ساختار اقتدارگرایانه را بازتولید کرد.
• ابزارهای سرکوب، سانسور، کنترل اجتماعی و سرکوب مخالفان، تنها تغییر ظاهری یافتند؛ زندانها و اعدامها ادامه پیدا کرد، اما اینبار بهنام دین.
• همان نهادهای نظامی و امنیتی که شاه برای حفظ قدرت خود برپا کرده بود، در جمهوری اسلامی گسترش یافتند و ابزارهای کنترل اجتماعی شدیدتری به آن اضافه شد.
۴. بازتولید اتحاد شیخ و شاه در تحولات اخیر
امروز، در شرایطی که حکومت دینی با بحرانهای متعدد داخلی و خارجی روبهروست، نشانههایی از نوعی سازش میان نیروهای حاکم و جریانهای سلطنتطلب به چشم میخورد. برخی از شواهد این موضوع عبارتاند از:
• تغییر لحن برخی از شخصیتهای نزدیک به حاکمیت که بهشکلی تلویحی از “دستاوردهای دوران پهلوی” سخن میگویند.
• نزدیکی برخی جریانهای ملیگرا و سلطنتطلب به جناحهایی از حاکمیت که مایل به اصلاحات کنترلشده هستند.
• تلاش برای ارائهی یک آلترناتیو که نه دموکراسی واقعی، بلکه نسخهی دیگری از حکومت متمرکز و اقتدارگرا باشد.
این روند، نشاندهندهی این واقعیت است که هیچکدام از این دو نهاد، بهتنهایی قادر به ادارهی کشور نبوده و نیستند. سلطنت بدون حمایت مذهبی در تاریخ ایران دوام نیاورده است، و حکومت دینی نیز بدون اقتدارگرایی شبهسلطنتی، نمیتواند بقای خود را تضمین کند. به همین دلیل، بازگشت به نوعی “همزیستی جدید” میان این دو، محتمل بهنظر میرسد.
۵. راه نجات: عبور از چرخهی تکرار و گذار به دموکراسی
تاریخ نشان داده است که هرگاه یکی از این دو نهاد (دین و دولت متمرکز) قدرت مطلق را به دست گرفته است، نتیجه چیزی جز استبداد نبوده است. بنابراین، چارهی کار نه در بازگشت به گذشته، بلکه در شکستن این چرخهی معیوب است.
• تجربهی کشورهای دیگر نشان میدهد که جدایی دین از سیاست و ایجاد یک نظام سکولار و دموکراتیک، تنها راه نجات از این بنبست تاریخی است.
• گذار به دموکراسی، نه از طریق “تعویض حاکمان”، بلکه از طریق تغییر ساختاری در نظام سیاسی و اجتماعی ممکن است.
• ملت ایران باید هشیار باشد که بازگشت به گذشته، چه در قالب سلطنت و چه در قالب جمهوری اسلامی، چیزی جز تداوم استبداد نخواهد بود.
نتیجهگیری
تاریخ ایران نشان میدهد که “شیخ” و “شاه”، همواره همزاد یکدیگر بودهاند و هرگاه یکی به ضعف دچار شده، دیگری به یاریاش آمده است. امروز نیز نشانههایی از این اتحاد جدید دیده میشود، اما مردم ایران نباید فریب این بازی تکراری را بخورند.
بازگشت به گذشته، به هر شکلی که باشد، بهمعنای تکرار دیکتاتوری است. تنها راه نجات، گذار به یک نظام دموکراتیک و سکولار است که در آن، نه شاه و نه شیخ، بلکه ارادهی ملت سرنوشت کشور را تعیین کند.
آیندهی ایران نه در گذشتهی پهلوی است و نه در استمرار جمهوری اسلامی، بلکه در ساختن یک نظام جدید مبتنی بر آزادی، حقوق بشر و عدالت اجتماعی است.
ر-کاظمی