بحران ایران و راز بقا
چین در چین، چین در جهان و چین در ایران
پیشگفتار
در عرض چند ماه اخیر، شرایط کشور دستخوش تحولات اساسی گشته است و صورت مسئله سیاست آن تغییر یافته است. ظهور بحران ژئواستراتژیک هژمونطلبی جهانی و ایرانخواری چین، همه مولفههای سیاست ایران و چارچوب آن را دگرگون کرده است.
خصومت مزمن، همزاد و لازم جمهوری اسلامی با امریکا تا این اواخر در حوزه تنش و درگیری منطقهای جمهوری اسلامی با کشورها متحد امریکا مطرح بوده است. چارچوبی که علیرغم فرسایش منابع مالی، انسانی و معنوی ایران، چارچوبی محدود محسوب شده و با شکست کامل ولایت در منطقه میتوانست فرصتی قابلمدیریت برای حرکت ایران به سوی بازیافت خود و عبور از جمهوری اسلامی را به همراه داشته باشد.
اما طرح ولایت برای انحلال و واگذاری ایران به چین، نخست سیاست داخلی ایران را با خطری اگزیستنشال و وضعیتی اضطراری روبرو نموده و همزمان با آن تنش میان جمهوری اسلامی با امریکا را به چارچوبی کاملا جدید و سنگین، یعنی به چارچوب ژئواستراتژیک جهانی تغییر داده است.
صورت مسئله سیاست ایران اینک در داخل، صورت مسئلهای اگزیستنشال ودر خارج، تماما ژئوپولیتیکال گشته است.
این دو بحران- ولایت فقیه و هژمونیطلبی دولت چین- در همزمانی، در همتنیدگی و همفزایی با بحران سوم ایران، یعنی بحران جامعه سیاسی/ اپوزیسیونی ۵۷ای، اینک ایران را در نیمه راه انحلال و جامعه ۸۰ میلیونی ایرانی را در نیمقدمی بزرگترین فاجعه انسانی تاریخ معاصر خود قرار داده است. ایران اینک با بحران بقا روبروست.
بازتاب مضمون این گزاره را میتوان، به شرط دستیافت به بینش تحلیلی صحیح، در همه وقایع و رویدادهای عجیب و غریب سیاسی کنونی ایران مشاهده کرد.
ولی همان شرط ‘بینش تحلیلی صحیح’ اشاره به یکی از سه بحران و در واقع بحران محوری، یعنی بحران هویت سیاسی اپوزیسیون و یا جامعه سیاسی ۵۷ای ایران دارد.
شرایط ایران و صحنه سیاست امروز آن را میشود با حضور جامعه ایرانی، کنشگری نهاد ولایت فقیه ایرانستیز با هدف انحلال ایران، حکمرانی فروپاشیده، طمع و طرح در حال انجام ایرانخواری چین و خلاء حضور و کنشگری اپوزیسیون/جامعه سیاسی ملی-دموکراتیک ایرانی و طبعا مفید و موثر ان تعریف و ترسیم کرد.
در این نوشته خواهیم دید که چین در عرض همین چند ماه گذشته هژمونیطلبی خود را به عنوان امری اجتنابناپذیر نه تنها فاش بیان و رفتار کرده است بلکه آن را به عنوان امری انجامگشته مطرح کرده است. چین اعلام امپراتوری کرده است!
در همین مدت در مقابل چین با سرعت عجیبی اتحادهای نظامی شکل گرفته است. این تحولات بخشی از تحولاتی هستند که در عرصه سیاسی جهان بهوقوع پیوسته و ما را بهسوی کشتارگاهی بهنام قطب-نظام و امپراتوری استعماری هوش مصنوعی خودآموز چین روان خواهد کرد. در حالی که فضای سیاسی رسانهای ما کماکان در چارچوب سابق، یعنی امریکاستیزی ولایت و سرکوب بیرحمانه مردم ایران محدود مانده است.
این خود بازتاب بحران اپوزیسیون ۵۷ای است که هنوز ایرانی نشده است یعنی به سطح و درجه پیچیدگی خود ایران و سیاستورزی توامان ملی و دموکراتیک لازم در جامعه آن هنوز نرسیده، ولی دموکراسی و ایران را شعار میدهد (حتی خامنهای در عقبنشینی از بابت شکست در منطقه و در پی انقراض تشکیلات سپاه قدس اکنون ‘ملت عزیز ایران’ میگوید) این عدم تشخیص و تحلیل درست از ماهیت کنشگری ولایت، در عدم تشخیص صورت مسئله سیاست ایران و که نتیجه آن ناتوانی در سیاستورزی لازم، یعنی سیاستورزی ملی-دموکراتیک دولتساز است میتوان مشاهده نمود.
کسانی که باید این همه را تامین کنند خود یا در صف مطالبات ایستاده و شعار ‘دموکراسیخواهی’ و ‘حقوق بشر’ سر میدهند و یا در سودای براندازی آسان در جامه انتقامگیری هستیم. در حالی که ما در ایران اکنون هم بهطور مستقیم با خطر چین-ولایت روبرو هستیم و هم از بابت موقعیت نیابتی برای چین از منظر محاسبات کشورهای دیگر قرار گرفتهام. گویی چنین چالش مرگ و زندگی در داخل کافی نبود با عواقب و تبعات واکنش به چین در جغرافیای ایران نیز دست به گریبان خواهیم بود.
ما به زودی شاهد کارگذاری ۱۵ میلیون دوربین چهره و صداشناس در پلاتفرم ۵ جی چینی برای تحت نظر داشتن ۲۴ ساعته شهروندان شهرهای بزرگ و میانی ایران خواهیم بود. نظارتی که از طریق فید مستقیم و زنده این دوربین و میکروفونها به مرکز سیستم کنترل و امنیت جمعیت، با استفاده از رایانه خودآموز هوش مصنوعی در چین انجام خواهد پذیرفت. سیستمی که در آوریل ۲۰۱۷ در عرض یک هفته بیش از ۱۶ هزار ایغور مسلمان ایالت سینجینگ را به دلیل اقدامات ‘پیشگیرانه’ به کمپهای شکنجه، ‘بازسازی روانی دارویی’ و عقیمسازی فرستاد.
چین در همین پنجره زمانی (چند ماهه) پروژه دیوار کشی کامل اینترنتی را انجام خواهد داد(اینترنت ملی!).
در صورت عملیشدن فاز اول، نیروهای پرسنل و تخصصی نظامی چین در سر تا سر خلیج فارس مستقر گشته و در چاه بهار و جاسک پایگاههای پدافندی، و جاسوسی تجسسی الکترونیک با شعاع ۵ هزار کیلومتری علیه نیروهای ناتو و امریکا بهوجود خواهد آورد. فاز اول برای عبور از مرحله ‘اجتناب ناپذیری‘ خواهد بود.
هماکنون از قتل عجولانه نوید افکاری که به خاطر دریافت همان واکنش لغو سفر ظریف توسط اروپاییها انجام گشت (خنثیسازی تلاش بخش دیگر نظام منجمله شبکه فرماندهان روسیهمحور سپاه، برای مذاکره و تعدیل تنش و اوضاع) تا حرفهای وعدهدار علیه حجاب اجباری و یا رییس جمهور زن و بهخصوص بحث تغییر پایتخت و تمامی لوایح معطوف به بازسازی ساختار جمهوری اسلامی (حذف ریاست جمهوری، انتخابات، کنترل شورای نگهبان بر نمایندگان و … ) همگی در این چارچوب صورت مسئله دگرگون شده سیاست ایران، یعنی طرح صاحبخانگی چین در ایران قابل توصیف و توضیح میگردد.
از همین منظر، مکانیسم ماشه ترامپ و حمله مستقیم او در سخنرانی اجلاس سازمان ملل، هشداری به چین و پیامی برای متحدین خاورمیانهای امریکا در مورد تصمیم و اراده دولت ترامپ در استفاده از اقدامات سخت و نظامی برای جلوگیری استقرار پدافندی چین در خلیج فارس در پنجره زمانی بحران انتخاباتی امریکاست! به رخ کشیدن ناکارآمدی شورای امنیت سازمان ملل در چنین شرایطی که چین از وجود آن با حق وتو از اهرم آن سوء استفاده آشکار میکند و بیهودگی نقش اروپا در چنین مواردی، آن نشانه دوم یک تیری است که با چکاندن این ماشه و سخنرانی او به سوی چین و ولایت شلیک شده است. (منظور ما در اینجا توصیف و نه تحلیل کلان از سیاست ترامپ و یا پیشبینی از اقدامات بعدی اوست).
طبعا هر بحثی در مورد شرایط کشور و سیاست ایران موضوعات زیادی را در بر خواهد داشت. اما میبایست از جایی آغاز کرد و آن آغاز جز از چالش پیش رو و پاسخ به خطری که به صورت اضطراری ما را تهدید میکند جای دیگری نمیتواند باشد.
بنابراین ما بحث بحران ایران را از مبحث چین آغاز میکنیم، و عدم انعکاس اخبار مربوط به ظهور چین در قامت یک امپراتوری خودپنداشته جهانی و توهم ایرانخواری آن را و بهخصوص ابهام و کژ فهمی در مورد نقشی که شبکه ولایت و خامنهای در انحلال کشوریت و تاریخ ایران به عنوان رسالت خود اکنون پیگیری میکنند را همچون بازتابی از بحران ۵۷ای جامعه سیاسی محسوب کرده و این نوشته و نوشته بعد از آن را، نه لزوما فقط به تحلیل بلکه صرفا گزارش در این دو مورد اختصاص میدهیم.
از نوشته سوم بحث ایران، بحران بقا و محوریت دولت ایرانی (دموکراتیک و ملی) را بر اساس بحث در مورد خود مقوله ایران به منظور تشخیص رویکردهای راهبردی، دنبال خواهیم نمود.
به این لحاظ بخش اول به چین و بخش
دوم به ولایت میپردازد.
از چین آغاز میکنیم زیرا طرح انحلال ایران-
آن چنان طرحی شگفت آور، بیسابقه و متوهمی است که باور کردن آن سخت است، و
بنابراین لازم است که آن را در چارچوب بزرگتر، یعنی شرایط داخلی چین و چرخش
تاریخی اخیر آن در حوزه سیاست خارجی و جهانی مورد بررسی قراردهیم تا تصویری منسجم
و واقعی تر از این طرح و جایگاه آن داشته باشیم.
چین در چین
چین کشوری با جمیعت یک میلیارد و چهار صد میلیون نفر است. به جز هندوستان هیچ واحد سیاسی اقتصادی اجتماعی دیگری دارای چنین شمایلی از فرصت و چالش در جهان امروز ندارد. اما این جمعیت به لحاظ بافت اجتماعی، تباری، زبانی، تاریخی، دینی و تراکم جغرافیایی یکدست و همگن نیست. همین دوگانه (کثرت جمعیت و تکثر در بافت هویتی) آن دو عاملی است که رهبری حزب کمونیست چین از ابتدای به قدرت رسیدن به عنوان محور چالش حکمرانی چین تعریف کرده و سیاستهای کنترل حداکثری و سرکوبگرایانه حزب را بر این مبنا توجیه کرده است.
اگر در گذشته عدم حضور مسئولانه چین در امر تامین امنیت و مدیریت جهانی و در پاسخ به انتقادات امریکا، از بابت عقب ماندگی و نیاز چین به تمرکز درونی توجیه میشد، امروز چرخش شگفتآور و غافلگیرانه سیاست خارجی چین، یعنی جهانگشایی و در محور آن ایرانخواری، باز بر مبنای شرایط چین و با تز و تئوری ‘ارتقا برای بقا’ توضیح داده شده و توجیه میگردد. اینبار از قرار چین برای بقای خود نیازمند ارتقا یعنی جهانگستری است.
حزب کمونیست چین با ۹۰ میلیون عضو که ۷ در صد جمیعت چین را در بر میگیرد و باسلسله مراتبی مخروطی که زیر نظر و کنترل کمیته مرکزی ۴۰۰ نفری (عضو و علیالبدل از ۳۷۵ تا ۴۰۰ نفر) کشور و این جمیعت را کنترل و اداره میکند. کمیته مرکزی ۴۰۰ نفری تحت رهبری دفتر سیاسی (پولیت بورو) ۲۵ نفری و این کمیته ۲۵ نفری (عضو و علیالبدل) تحت رهبری کمیته اجرایی پولیتبورو ۷ نفری قرار دارند.
یک نفر یعنی شی جین پینگ در صدر این هرم قرار گرفته است! بنابراین حزب کمونیست چین، ۷ در صد جمیعت چین، با سیستم ۴۰۰/۲۵/۷/۱ نفری یک میلیارد و چهار صد میلیون نفر را اداره و و با تکیه بر سیستم هوش مصنوعی و سیستم ‘اعتبار اجتماعی’ کنترل میکند.
بیش از یک سوم بودجه دولت چین خرج سیستم امنیتی انتظامی داخلی چین میگردد. این سیستم امنیتی اکنون بر پایه سیستم هوش مصنوعی خودآموز توسط بیش از ۶۲۶ میلیون دوربین چهرهشناس و میکروفونهای صداشناس رفتوآمد این ۱ میلیارد و ۴۰۰ میلیون نفر را در سطح شهر تحت نظارت و کنترل خود دارند.
این سیستم، که قرار است همتای آن در عرض چند ماه دیگر در تعداد ۱۵ میلیون دوربین در ۲۰ شهر بزرگ ایران به صورت علنی و مخفی نصب گردند، اکنون در چین و به خصوص استان سین جینگ (ایغورها)، این استان را به یک زندان بزرگ تبدیل کرده است. به این سیستم شهری، دیوار اینترنتی، رصد تمامی رفتوآمد جی پیاس، تلفنهای هوشمند، ذخیره اقلام خریداری شده و … و اطلاعات کامل دیانای افراد را نیز میتوان افزود.
برای مثال در آوریل ۲۰۱۷ در عرض یک هفته بیش از ۱۶۰۰۰ ایغور مسلمان صرفا بر مبنای تشخیص رایانه این سیستم به کمپهای ‘باز سازی’ فرستاده شدهاند. طبق تشخیص هوش مصنوعی خودآموز این رایانه، ۵ وعده نماز در روز نشانه از تعلق خاطر به داعش و تروریسم در آینده است. بهقول گزارش پروژه دانشگاه استانفورد که پیگیر این موضوع بوده است کمپهای مزبور، کمپهای شکنجه، عقیمسازی و ‘بازسازی افکار’ با استفاده از داروهای اعصاب و روان بودهاند.
آنچه که همزمان تحت عنوان ‘چین در چین’ دانستن ان برای ما مهم میگردد در سه حوزه قرار میگیرد.
نخست، سیستم کنترل شبانهروزی هوش مصنوعی است (زیرا تا دو ماه دیگر قرار است در ایران جاسازی شده و بخش اساسی از طرح امنیت حاکمیت جدید است) چین مدتی است بر مبنای سیاست ‘اگر شدنی است حاشیه مهم نیست’ عمل میکند. در داخل چین مقولهای چون افکار عمومی اهمیتی ندارد. کارآیی سیاست مهم است. رهبری حزب به این نتیجه رسیده است که همین تز را در سطح جهان هم اعمال کند بر این اساس که اعتراض به عمل انجام شده پس از مدتی فروکش میکند.
اما دو حوزه دیگر را نیز باید مد نظر داشت که با هم مرتبط میباشند. این دو حوزه تحولات در ساختار رهبری حزب کمونیست چین و پل اتصالی آن به سیاست خارجی جدید این کشور میباشند.
شی جین پینگ (یا جی جین پینگ) در نوامبر ۲۰۱۲ به عنوان رهبر حزب کمونیست و رییس کمسیون ارتش حزب انتخاب گشته و با پلاتفرم کمپین ضدفساد بیش از ۲ میلیون نفر اعضا حزب را تا به امروز پاکسازی کرده است. به گفته بسیاری از ناظران از همان ابتدا، کمپین ضد فساد شی جین پینگ شمشیر دو لبه ضدفساد و ضدمخالفان سیاسی بوده که لبه سیاسی آن در طی گذشت زمان، تیزتر از لبه ضدفساد آن گشته است. در دو سال اخیر جوانب سیاسی این کمپین (به مانند جمهوری اسلامی) بر جوانب اعلام گشته آن کاملا غلبه نموده و اکنون مبارزه با فساد ابزاری برای تحکیم و تثبیت قدرت درون حزبی شی گشته است. بیش از ۶۰ درصد اعضای کمیته مرکزی اکنون افرادی منسوب به خود شی میباشند.
در مارچ ۲۰۱۳ شی جین پینگ به عنوان رییس جمهور چین انتخاب میشود. از این سه مقام، مقام ریاست جمهوری از کمترین قدرت و اهمیت برخوردار است اما کسب آن به شی اجازه نمایندگی چین در عرصه جهانی را میدهد.
در سپتامبر ۲۰۱۳ شی جین پینگ طرح کمربند و جاده را اعلام میکند. از ۲۰۱۳ تا ۲۰۲۰، یعنی در این ۷ سال، جهان شاهد همزمان تکوین این طرح به استراتژی جهانگستری چین و تحکیم بیسابقه قدرت شی جین پینگ (بیسابقه از زمان مائو ) درون حزب و همچنین پیوند سیاست داخلی با سیاست خارجی چین در وجود رهبری شی جین پینگ بوده است.
در ۲۰۱۷ ‘افکار شی جین پینگ’ (در حرکتی مخالف روند سابق) در قانون اساسی چین ثبت و جزو مانیفست حزب میگردد. وقایع بعدی، به مانند حذف محدودیت دو دورهای، بهعلاوه پاکسازی کادرهای کمیته مرکزی زیر نام کمپین ضدفساد، ما و جهان را امروز را با یک رهبری منسجم و ارادهمند و دائمالعمری که در صدر یک هرم حزبی، و با کمک هوش مصنوعی خودآموز، قدرت یک میلیارد و چهار صد میلیون نفر را در دست خود دارد مواجه کرده است.
بنابراین چین در چین برای ما بهمعنای تمرکز قدرت این کشور در دستان حزب کمونیست و تمرکز قدرت این حزب در دستان شی جین پینگ است. عصای دست هر دو، سیستم امنیتی کنترل هوش مصنوعی و سیاست سرکوب غیرقابل تصوری که تخیلات هالیوودی را نیز منفعل نموده است.
این پدیده اکنون در خاک ایران حضور دارد. شبکه ماهان خامنهای، یا در واقع همه آنچه برای او از سپاه قدس سلیمانی پس از انحصار وراثت با سید حسن نصرالله باقی مانده است، در دستان این پدیده قرار دارد. خود خامنهای، هم از بابت نگرانیهای داخلی و هم تهدیدات ترامپ امریکا اکنون تحت اختیار و محافظت دستگاه دولت چین در خود خاک ایران است!
خامنهای را اکنون نمیتوان عاملیتی با اراده مستقل سیاسی محسوب کرد. او اطلاعات خود از شرایط داخل نظام را به قول خودش از “منبع مطمئنی” کسب میکند و دم از “دوستان قدرتمند بینالمللی” خود میزند. خامنهای با تکیه بر امکانات چین و با ترس از حمله امریکا، و نگرانی از بابت شبکه روسیه و فرماندهان مستقل رده بالای سپاه در امید ‘انعقاد’ این قراداد و اسبابکشی چین به ایران گذران دوران میکند! این صورت وضعیت قدرت در عرصه امروز سیاست ایران است و طبعا امکان استمرار نخواهد داشت.
اما حوزه سوم از عنوان چین در چین آن چیزی ست که هم برای ما و هم برای جهان امروزه مهم و نگرانکننده گشته است. برای جهان نگرانکننده، ولی برای ما مهلک گشته است. و آن پوشش و چتر هویت و روایت-ایدولوژیکی است که این سیاست جهانگستری و هژمونیطلبی جدید چین را توضیح، توجیه و آن را تغذیه و ممکن میکند.
چین در جهان
چین در این چند ماه پیش با چرخشی غیر منتظره در گفتار و رفتار به یک باره تقریبا تمامی ناظران و کارشناسان چین را غافلگیر کرد. حالت زامبیگونه مقامات و سفرا و کادرهای وزارت امور خارجه و گفتمانی که به ناگهان در رسانههای چینی و رسانههای دولتی آن حالت عمومی یافت، صحنه عجیبی را در کنفرانسها، مصاحبهها و در فضای سیاسی جهانی به نمایش گذاشت.
این گفتمان جدید که ملغمهای از ناسیونالیسم خودساخته و کنفوسیونیسم افراطی است و بر یک ساختار کمونیستی استوار شده است توسط خود شی جین پینگ حمایت و ترویج میگردد، و همه مقامات مجبور به اجرا و تکرار مشتقات آن در حوزههای خاص خود میباشند.
سر فصلهای این گفتمان را میتوان به طور خلاصه چنین باز شناخت: چین همیشه تمدن اصلی و محوری تاریخ بشری بوده است و بس! از قرار همیشه چنین بوده، به جز یک دوران صد ساله که آن را دوران صد ساله شرم مینامند. (البته روشن است در این برداشت عنصری از حقیقت در این که چین تمدن چند هزار ساله مهمی بوده است وجود دارد) ولی اکنون این به همراه تکیه کلام “هرگز تکرار نخواهد شد” همه جا، در حالتی عصبانی تکرار میگردد. چین، در زیر رهبری کنونی حزب کمونیست به یکباره به تمدنی عصبانی، با بیادبی نسبت به دیگر تمدنهای تاریخی بشر که آنها را ‘خرده تمدنهای میرا’ میخواند برخورد میکند.
بر اساس این گفتمان (که شنیدن تکرار لغت به لغت آن از زبان مقامات و دانشگاهیان حزبی چین هم ملالآور و هم ترسناک گشته است)، همه عوامل و هر چیز تاریخ بشریت و کهکشان در یک نقطهجوش تاریخی کنونی به هم رسیده و ناقوس هژمونی و سلطه اجتنابناپذیر و از ابتدای تاریخ تعیینشده و طبیعی چین بر جهان را به صدا در آوردهاند.
طبق این روایت از قرار همه چیز به یکدیگر متصل گشته است. هژمونی و امپراتوریگری چین هم نیاز بقا خود چین است و هم رسالت تاریخی آن و هم نیاز بشریت است! این نیاز بشریت است که چین جایگاه خود را از امروز و هم از اکنون هم در صدر و هم در محور جهان آینده تثبیت کند.
موضوع بشریت مدیریت و حکمرانی است و چین مدل ثابتشده بهتری از لیبرال دموکراسی در اختیار دارد. و این خصوصیات، خصوصیات مختص چین و تمدن چینی کنفوسیوسی است. از این منظر لیبرالیسم، لاابلیگری را ترویج و دموکراسی شایستهسالاری را نفی میکند! زیرا افراد بدون توجه به لیاقتشان هر یک دارای یک رای مساوی در انتخاب و تصمیمگیری میشوند.
نه افراد و نه جوامع، هیچکدام با هم برابر نیستند. برای ایجاد نظم جهانی و حل مشکلات جهانی بشر، کشورها باید که جای خود را بشناسند. و در جای خود بنشینند.(برای مثال گفته سردبیر گلوبالتایمز، روزنامه انگلیسیزبان حزب کمونیست چین در مورد استرالیا که آدامس چسبیده به ته کفش چین است، از این اصل استخراج گشته است)
تعدد کشورها در جهان امروزی، حاصل مدیریت لا ابالی امریکاست. بسیاری از اینها نمیبایست استمرار مییافتند و اکنون میباید در تمدن و سیستم مدیریت جهانی چین جذب گردند.
ما برای جلوگیری از اطاله کلام این بخش را با اشاره به این موضوع به اتمام میرسانیم که این نکات بهطور گزافه گزارش نگشتهاند حتی تحلیل هم نیستند. این رفتار و کردار آشکارا در مقابل ماست. باید دانست این صداقت چند ماه گذشته، و تحکم و نژادپرستی معصومانه روستایی، و فاشگویی این چنینی، بر پایه یک عقلانیت کنفوسیوسی مبتنی بوده است! و آن این انتظار که همگان با رویت این حقیقت برملا گشته به یکباره آرام و مطیع گشته و در نتیجه از تنشهای غیر لازم پیشگیری خواهد شد.
فضای سیاسی رسانهای اطاقهای فکر و سیاست خارجی دو ماه گذشته دو چیز عجیب را ثبت نموده است. یکی همین رفتار چین که ابتدا همگان را حیرتزده و سپس به واکنش سریع و تند کشانده است. و دومی، بیخبری کامل فضای سیاسی رسانهای ایرانی از وقوع این تحولات.
این چرخش در شمایل چین به دیپلماسی “گرگ جنگجو” معروف گشته است. ‘گرگ جنگجو’ نام فیلمهایی است که به سفارش و با بودجه حزب کمونیست و دولت چین همان فیلمهای هالیوودی را اینبار با قهرمانان چینی (نیروهای ویژه ارتش چین) و سناریو آزادسازی قربانی اسیر (زن چینی) در آن سر دنیا تکرار میکنند. ولی تفاوت این فیلمهای دولتی با فیلمهای هالیوودی بازار آزاد در این است که قصد از پخش آن، تبلیغ و توضیح دیپلماسی جدید چین است.
رابطه چین با کشورهای دیگر در عرض چند ماه گذشته جایگاه و اهمیت جغرافیای سیاسی این چرخش را روشن میکند. چین با تقریبا تمامی کشورهای مطرح اقتصادی سیاسی نظامی جهان درگیریهای استراتژیک داشته است. چین در این چند ماه اخیر با استرالیا، ژاپن، کره جنوبی، ویتنام، فیلیپین، درگیری دیپلماتیک ولی استراتژیک داشته است. با هندوستان دو درگیری مرزی با چندین تلفات داشته است.
استرالیا، ژاپن، هندوستان، بهعلاوه ویتنام، و کره جنوبی با چتر حمایتی امریکا اکنون در یک اتحاد استراتژیک نظامی مقابل چین آرایش یافتهاند. کره شمالی هم حتی در مقابل چین بهطرف امریکا حرکت کرده است. این قطببندی هفتههای پیش میان چین و اروپا در حوزه تکنولوژی و اقتصاد و بازار مشاهده میشود. انگلستان، فرانسه، و اکنون آلمان ایتالیا و اسپانیا و یونان اینک در فرایند جداسازی این حوزه به سوی قطب مشترک با امریکا حرکت کردهاند.
حتی کشورهای آفریقایی هم از این نوع واکنش به دور نماندهاند. زامبیا بخشش بدهی خود توسط چین را شرط حمایت خودش از مقوله ‘یک چین‘ (تایوان) نموده است.
چین با تمامی ۱۴ کشور همسایه زمینی و ۴ کشور با حوزههای مشترک دریایی درگیریهای جدی با ادعای سرزمین مرزی، منجمله ۴۵ در صد خاک تاجیکستان را داشته است. برقراری مناسبات میان امارات متحده عربی و بحرین با اسراییل نیز بعنوان بخشی از ارایش نظامی جنوب اسیا، از شرق تا غرب، و ادامه زنجیره اتحاد نظامی کواد (هندوستان، ژاپن، وییتنام، کره جنوبی، استرالیا) از این منظر قابل فهم است.
چین در ایران
حال با این شرایط دوباره به قرارداد باز گردیم. این قرار راهبردی است اما قرارداد نیست. زیرا در لحظه ‘انعقاد’ آن طرفین خود بهخود تغییر هویت و ماهیت میدهند! چین با حضور نیروی نظامی خود در خاک ایران و با حق دفاع مستقل از این نیروها حق حاکمیت در خاک ایران را مییابد. همزمان با چنین واقعیتی حق حاکمیت سرزمینی ایران منقرض و حق حاکمیت حقوقی سیاسی خود جمهوری اسلامی نیز در عمل ساقط میگردد. اگر در ظاهر آنچه به جای تمامی ایران در ساختار حقوقی سیاسی به رسمیت شناخته شده در نظام بینالمللی باقی میماند در عمل حاکمیت دوفاکتو چین به همراه سرایداری دستگاه ولایت و شبکه ماهان است.
سید علی خامنهای در پندار خود به عنوان ولی امر مسلمین مرز نمیشناسد. مرزهای ایران را نیز به رسمیت نمیشناسد. ایران هم اکنون از این بابت در حالت مبهمی بهسر میبرد. ایران در خزر مرز دریایی ندارد. روسیه حق تراتزیت خاکی از خزر به خلیج فارس را در توافقی نامعلوم بر مردم، از جمهوری اسلامی دریافت کرده است. در این قرار داد ایران به یک جغرافیای غیر سیاسی و تقسیم گشته تبدیل خواهد گشت.
دولت امریکا سال گذشته حاکمیت شاخه ولایت فقیه در ایران را رسمیتزدایی نمود. تحریم خامنهای و زیر مجموعه این دستگاه همین معنی و منظور را دارد. بنابراین این قرار را بهرسمیت نخواهد شناخت. مکانیسم ماشه امریکا هشدار و پیام مستقیم به جمهوری اسلامی و چین در مورد همین موضوع است.
موقعیت چین در طی همین مدت کوتاه با تحولات شگفتآوری که همگی از چشمان ۵۷ای امریکامحور (ستیز یا امیدوار) به دور مانده است، در همان یک رفت و برگشت میان چین و جهان، به شدت نزول کرده است. هندوستان با عزیمت و مهاجرت شرکتهای غربی از چین به مقصد تولید بسیاری از آنها تبدیل گشته است. شرایط همین فرصت را برای ویتنام بوجود آورده است. اما این نزول در موقعیت چین بهجای تقویت متقابل موقعیت ایران، به جهت حضور علی خامنهای در صحنه سیاست و در صدر حکمرانی جمهوری اسلامی، نتیجه معکوسی برای ما داشته است. چون طرف مقابل چین رسالت و انگیزه خود را انحلال ایران قرار داده است.
بنابراین نزول موقعیت جهانی چین بهخاطر حضور خامنهای با واگذاری ‘مفت’ ایران قرار است جبران گردد. خامنهای ایران را در چنان موقعیتی قرارداده است که بدون تغییری در صورت وضعیت سیاست ایران، ایران به همان مرغ عزا و عروسی تبدیل شده با خطر انحلال روبرو خواهد گشت. حتی اگربا فشار جهانی چین عقبنشینی کند. آنگاه ما با سناریو از چین انکار و از ولایت اصرار مواجه خواهیم شد. رسالت خامنهای و حلقه ماهان تغییر نخواهد کرد.
به همین لحاظ در نوشته بعدی به مقوله نهاد ولایت مطلقه فقیه و چیستی، چرایی و چگونگی این پدیده در مناسبات ماحصل صفر آن با ایران و جامعه ایرانی خواهیم پرداخت.
پایان بخش اول
*******
بحران ایران و راز بقا(بخش دوم)
آمریکا “سرزمین” نهاد ولایت
پیش گفتار
در بخش نخست نوشتیم که شرایط خطیر ایران از بابت سیاستها و عملکرد نهاد ولایت در محور ‘نگاه به شرق’ و از بابت طرح ‘قرارداد راهبردی’ علی خامنهای و جمهوری اسلامی با دولت چین، به شرایطی اضطراری تغییر یافته است. و ایران در متن و چارچوب بحران نوظهور ژئواستراتژیک جهانی چین، با عواقب مستقیم و غیر مستقیم این سیاستها، اینک از داخل با خطر انحلال، فاجعه انسانی و تهدید بقا روبرو شده است.
ما در مورد شرایط نا متعادل و موقعیت شکننده ایران، داخل و خارج، در بخشهای دیگر به تفصیل خواهیم نوشت. در اینجا، اما، به دلیل اهمیت موضوع، اشاره به سه نکته، بهعنوان پیشگفتار ورود به مبحث ‘نهاد ولایت’، از منظر موضوع چین و ایران لازم است.
نخست، انگیزه محرکه چین در مورد ‘قرارداد راهبردی’ با جمهوری اسلامی صرفا و فقط در چارچوب چرخش اخیر چین به سوی سیاست هژمونی طلبی جهانی و ایجاد نظام جدید اقتصادی-سیاسی-نظامی چین محور، مستقل از نظام بین المللی کنونی قابل فهم و بررسی است. فرصت بیسابقه، طلایی و یکبار در تاریخی است که ولایت و خامنهای برای این کشور فراهم اورده و به این دولت پیشنهاد دادهاند. پیشنهادی که عدم پیگیری ان توسط رهبران کنونی چین، به حق، بمثابه خیانت به منافع چین و تاریخ ان محسوب خواهد گشت. (پیشنهاد جذب سرزمین ایران و موقعیت خلیج فارس ان در نظام و قطب جدید چین!)
دوم چین اکنون در سطح ولایت این ‘نظام’ رخنه کرده و دارای اهرمهای کنترل سیاست در داخل ایران شده است. در ایران مستقلا عمل و مهرهچینی مینماید. دارای قدرت استخدام و اخراج مدیران دولتی گشته است. تعداد زیادی از فرماندهان سپاه تحت تعلیم ارتش چین قرار یافتهاند. دارای شبکه قدرت مسلح، تحت اختیار و اسیر و وابسته به خود گشته است. خود بیت خامنهای تحت پوشش امنیتی و حفاظتی سیستم امنیتی چین قرار دارد.
این موقعیت چیزی نیست که چین بخواهد آن را ساده از دست بدهد. حضور این چنینی در شبکه قدرت خامنهای، هزینهای برای دولت چین نداشته و ندارد. در واقع باج و سودیست که از بابت ترس خامنهای از فشار برای عادی شدن روابط با امریکا و حفظ خود از این ‘مصیبت’ به جیب چین ریخته شده است. از دید جهان ایران امروز ۱۸ مین ادعای سرزمینی چین (از طریق حاکمیت آن) است.
اما چنین به نظر میآید که دولت چین در مقابل مخالفتهای افکار عمومی و اعتراضات مردم ایران، و همچنین تهدیدات امریکا ( در شکل افزایش فشار و تحریم) و مخالفت دیگر قدرتهای منطقهای و فرا منطقهای (منجمله روسیه و اسراییل)، استراتژی صبر و خزنده گی را اتخاذ نموده و زمان ‘انعقاد’ قرارداد و اسباب کشی به خاک ایران را به تعویق انداخته است (سفر نا موفق ظریف به چین).
آنچه این صورت وضعیت را برای ما خطرناک میکند همین حالت ‘انتظار’ چین و ولایت است. این حالت ‘پات’ سیاسی که بخاطر حضور خامنهای و از ان طریق چین در عرصه سیاست ایران بوجود امده است، ایران را بسوی سقوط کامل و فاجعه انسانی عظیمی در داخل (قحطی، شیوع بیماری کوید و فروپاشی زیر ساختهای مدیریتی) هدایت کرده و حتی جغرافیای سر زمینی آن را موضوع و مورد طمع قرار میدهد.
افزایش تحریمهای امریکا، برقراری روابط دیپلماتیک/همکاریهای نظامی امنیتی مانند امارات و اسراییل و اقداماتی شبیه انچه در مورد قره باغ از طرف ترکیه شاهد ان بوده و هستیم (که شامل نقشه استقرار نیروهای میلیشیایی تحت استخدام ترکیه در انطرف مرزهای شمالی ایران نیز میباشد) و دیگر فعل و انفعالات سیاسی منبعد بر محور این شرایط و موقعیت تغییر یافته و متزلزل گشته ایران و سرنوشت نا معلوم سرزمینی ان قابل تحلیل و فهم میگردند.
سوم اینکه، چنین شرایطی برای ایران از طرف چین بوجود نیامده است. چین هر مقدار
که هژمونی طلب گشته باشد امکان تصرف ایران را نداشته، نخواهد داشت و چنین سیاستی
را نیز اتخاذ نخواهد نمود. چین به شرایط کنونی ایران و وجود و حضور خامنهای و
جمهوری اسلامی بهعنوان یک فرصت تاریخی مینگرد. فرصتی که امکان تصرف سرزمینی
خزنده و ‘قانونی’ را برای این کشور فراهم کرده است! بنابراین، برای ایران این خطر
از طرف نهاد ولایت بوجود امده است.
تمامی این اوضاع مصیبت وار کشور از یک منظر شگفتاور و باور نکردنی و صورت مسئله
سیاست ان بغرنج بهنظر میآید. اما واقعیت اینست که این همه، نتیجه و عاقبت طبیعی
و قابل انتظار عاملیت سیاسی، نقش و عملکرد ۴ دهه ایی و ماهیت نهاد ولایت فقیه/رهبری در عرصه سیاست ایران است. انچه ‘شگفتآور’
است نه این شرایط و عواقب، بلکه ماهیت این نهاد است که در پی فرسایش ایران، در
اخر خط خود، دست به ابتکار واگذاری جغرافیای سرزمینی ان زده و میرود که اینبار
‘سیاست جنگ، جنگ تا شکست’ را بطور مستقیم با خود مردم ایران تجربه نماید.
ما به بحث در مورد این نهاد ‘شگفت اور’ میپردازیم.
ولایت و انقلاب ناتمامش
براى شناخت از مقوله نهاد ولایت فقیه میبایست به دوران زایش و ظهور این نهاد در عرصه سیاست و حکمرانی ایران در بستر شرایط هرج و مرج پس از فروپاشی رژیم شاه توجه نمود. مقوله ‘ولایت فقیه’ در پیش از این دوران بهعنوان یکی از پاسخهای اسلامی-فقاهتی تشیع به معضل و نیاز ‘دولت’ از سالیان پیش در نجف توسط خمینی مطرح شده بود. اما طرح چنین امری بیشتر برای خالی نبودن بدیل نظری تشیع فقاهتی در زمینه حکمرانی در مقابل دیگر عریضههای حکمرانی مدرن (سوسیالیسم، لیبرال دموکراسی. . ) انجام میگرفت. اما در طول سالیانی که بدیل ولایت فقیه ارائه شد تاهنگام فروپاشی ۵۷ از طرف کسی، منجمله خود خمینی جدی گرفته نمیشد.
اما در مجلس خبرگان مقوله ولایت فقیه برای حقوقی کردن قدرت مطلقه خمینی و بهعنوان نهاد دولت فقاهتی تشیع مطرح گشت و فورا با واکنش اعتراضی همگانی نیروهای سیاسی مواجه گشت.
هرج و مرج مهار گشتهای که پس از فروپاشی ۵۷ مولفه و شاخص اوضاع سیاست ایران بود اینک صف بندی جدیدی به وجود آورد.
اشغال سفارت امریکا توسط دانشجویانی که از طریق موسویخوینیها به بیت خمینی متصل میگشتند (و حزب توده نام خط امام بر آنها نهاد) از طرف خمینی به عنوان یک فرصت طلایی تشخیص داده شده و او، بر خلاف نظر و ارای حلقه حکمرانی خود او در ان زمان، دستور ادامه آن را صادر کرد.
اشغال سفارت امریکا (از بابت ادامه آن) را میبایست همان نقطه عطف مسیر ساز تاریخی که چارلز تیلی و دیگر تئوریسینهای علوم سیاسی در مورد برهههای دیگر مشاهده نمودهاند دانست. ظهور ‘نهضت ضد امپریالیستی’ در خاک ایران، چهره جدیدی از خمینی به ارایش در اورده و موقعیت او را اینبار به عنوان یک موجود دو سر، رهبر ‘نهضت ضد امپریالیستی-ضد امریکایی’ در خاک ایران و حکمران فقیه بر خاک ایران، تقویت نمود. موضوع محوری در اینجا، موضوعی که در تمام طول این ۴ دهه گریبانگیر عرصه سیاست و خود کشور بوده است و کماکان نیز باقیست در اینست که دومی، موقعیت حکمرانی، از بابت اولی، رهبر نهضت ضد امریکایی (استکبار) ممکن و میسر شده است.
با اشغال سفارت و فرصت جویی خمینی، خمینی از رهبر در مانده جنبش ضد سلطنتی به رهبر این جنبش جدید و انقلاب ضد سلطنتی به ‘انقلاب اسلامی’ تبدیل شد.
نکته ظریف در اینجا اینست: در ایران ۵۷ ساختار و نهادهای دولت مدرن مشروطه-رضا شاه وجود داشت و همین مناسبات پیچیدهای را برای خمینی رقم زد. این ساختار هم برای او لازم بود و هم با ساختار ولایت -محور در تضاد قرار داشت. عملکرد این ساختار (دولت مدرن رضا شاهی) هم استمرار این جریان تازه بقدرت رسیده را ممکن میکرد (از بابت حکمرانی) و هم میدان را برای ان تنگ مینمود. حاصل بردار ایندو عاملیت نهاد مجعول ولایت را که قدرت بدون سرزمین باشد تولید نمود.
در شوروی نیز ایدولوژی حاکم برای انقلابیون بلشویک حکم انقلاب سوسیالیستی جهانی را صادر میکرد. اما انها بفوریت با بحث استالین و نظریه ‘سوسیالیسم’ در یک کشور این تناقض قدرت بی سرزمین و بدون قالب را حل و فصل نمودند. (این نظریه را لنین نیز پذیرفت. گسترش سرزمینی اتحاد جماهیر شوروی در شکل امپراتوری در پی و از بابت جنگ دوم جهانی و اجبار پس رانی المان محقق گشت و نه از بابت ‘انقلاب جهانی’.
در ایران اما بجای تغییر ساختار، از ساختار انقلابی به ساختار دولتی و حکمفرمایی-حکمرانی (که در جاهای دیگر همان مقوله ترمیدور را رقم میزند) به وارونه، صاحب قدرت بجای ضد انقلابی شدن انقلابی تر گشته است. ساختار جنبش ضد سلطنتی در وجود نهاد ولایت به ساختار جنبش کاذب ضد امریکایی تبدیل گشته است.
بر خلاف انچه گفته ميشود اين انقلاب بدون خشونت بوده است، به هیچ وجه صحیح نیست. انچه با هزينه انسانى كمترى بوقوع پيوست، فروپاشى رژيم سابق از بابت خروج شاه و اعلام بيطرفى ارتش بود.
در غير اينصورت ‘انقلاب اسلامی’ كه در پى و با ادامه اشغال سفارت كليد خورد، تا به اكنون به دليل تولد نهاد ولايت و درد زايمان پديده اى كه از بابت نقص در کد ژنتيكى امكان استقرار تطبيقى با ايران و جهان و در نتیجه استمرار نهادینهای ندارد، ادامه داشته است. در نتیجه اين ‘انقلاب اسلامی’ را ميتوان انقلابی علیه ایران تاریخی-سرزمینی و طولانی ترین و خونين ترين ‘انقلاب’ نا تمام و شكست خورده تاريخ محسوب نمود.
به موضوع دشمنی با ایران هم ایت الله خمینی و هم محمد رضا شاه پهلوی به اتفاق اشاره کردهاند. خمینی اشغال سفارت را ‘انقلاب دوم، مهمتر از انقلاب اول’ خواند و بر این نکته که انچه او توانست انجام دهد در صدر اسلام نیز انجام نگرفت (تصاحب ایران) تاکید کرد. وی در تفکیک هویت نظام جمهوری اسلامی از هویت سیاسی ایرانی تاکید داشت. اشغال سفارت در دستان خمینی به انقلابی علیه هویت ایرانی بدل گشت تا هویت سیاسی ‘ضد امپریالیستی’را جایگزین هویت سیاسی ایرانی کند.
همین نکته را محمد رضا شاه پهلوی با طرح یک سئوال و نکتهای که مقایسه خود با
شاهان دیگر ایران شامل میگشت در مصاحبهای پس از خروج از ایران عنوان نمود. و
ان اشاره به این که دشمنی خمینی با او صرفا با خود او و از بابت ‘بد’ بودن او بهعنوان
یک شاه نیست بلکه با ایران است چرا که این جماعت تمامی شاهان ایران را بد میدانند.
این استدلال اشاره به این واقعیت دارد که تاریخ ایران تا به انزمان در حوزه
حکمرانی تاریخ شاهنشاهی بوده است. ایران با شاهنشاهی و دولت کوروش تاسیس یافته
است. بنابراین چنین تاریخی بدون وجود شاهان ‘خوب’ میسر نمیگشت.
مثلث نهاد بیسرزمین ولایت
تمامی نهادهای اجتماعی (هر سه دسته خانواده، بنگاههای مدنی و دولت) از یک
مثلث، از دو نقش و یک هدف شکل گرفته و سامان و سازمان مییابند. این دو نقش و یک
هدف مثلثی است که در تمامی سطوح مناسبات و روابط اجتماعی حضور دارد. همانگونه که
یک واحد خانوادگی از بابت رفتار مادرانه-پدرانه و فرزندی در محور بقا و ارتقا
خانواده به حیات خود ادامه میدهد. همان طور که نهاد دانشگاه با استاد و دانشجو
رفتارشان در جهت تولید و توزیع علم و دانش معنی مییابد جامعه با تکرار شکنهای
(فراکتال) این مثلث، شکل میگیرد، و از حالت هرج و مرج و خشونت همه گیرهابزی
خلاصی مییابد. همه روابط ‘اجتماعی’ همین پاترن و الگو را تکرار میکنند.
در جنبشهای سیاسی اجتماعی همین پاترن نیز مشاهده میشود. جنبش از رهبر جنبش-پایهها
و به منظور خاصی شکل میگیرد. اگر جایگزینی کامل قدرت سیاسی باشد انقلابی میگردد،
و اگر خواستههای در محدوده ساختار موجود طرح گردد، اصلاحی نام میگیرد. در این جا
منظور ما ورود به بحث اصلاح -انقلاب نیست. که اتفاقا موضوع بحثهای سرگرم کننده
اپوزیسیون است وهمان طور که خواهیم دید هیچ ربطی به شرایط کنونی ما ندارد. منظور
ما اشاره به اینی نکته است که جنبشها از رهبر و پایه بر علیه یک دشمن یا خاطی
مشترک شکل میگیرند. رهبر نباشد جنبشی در کار نیست. اعتراضات هست ولی جنبشی با
هدف معین در کار نیست. پایه نباشد، نیز جنبشی در کار نیست. و طبعا هدف لازم است
که عنصر رابط میان این دو نقش است.
جنبشها مبارزه میکنند و اگر جنبش سیاسی باشد با رسیدن به هدف خود همزمان پیروز و منحل میگردند. زیرا جنبش و رهبری ان لاجرم در ساختار جدید، ساختار حکمرانی سر شکن شده و تغییر ماهیت میدهند و حکومت میسازند. این اتفاق در ایران بوقوع نپیوست.
جنبش ضد سلطنتی که در محور نقش رهبری خمینی در جریان بود با فروپاشی غیر منتظره رژیم شاه (بیطرفی ارتش) روبرو گشته و کشور وارد دوران هرج و مرج نسبی گشت. این جنبش علیرغم ظاهر ان که نخست وزیری بازرگان بود، نتوانست به دولت تبدیل گردد. و در میانه این راه، جنبش ضد سلطنتی خمینی محور به جنبش ضد امریکایی خمینی محور در غلطید.
نهاد ولایت همان خمینی ضد امریکایی شد. در نهاد ولایت فقیه، ولایتی از بابت فقه، حتی برای خود خمینی، وجود نداشت. استفاده از زبان مذهبی نهادی را نهاد مذهبی نمیکند.
نه ایران و نه نهاد تشیع، هر یک بدلایل خود، ولایت بر دار نبودند.
خمینی با تبدیل امریکا به دشمن ایران، ایران ستیزی نهاد ولایت را استتار نموده و از بابت حمایت سیاسی و خیابانی که چپ نیز در اختیار او گذاشت تا دشمنی با امریکا رامصلحت ایران تداعی مینمود، بر مقاومت نهاد تشیع و مراجع ان غلبه کرد.
بدین طریق و از بابت اینکه نهاد ولایت با هیچ یک از دو نهاد دیگر، ایران (و ایران تاریخی) و نهاد تشیع همخوانی ندارد، امریکا، بهعنوان ضلع سوم و هدف این نهاد مناسبات میان رهبر و پایه، میان ولی امر و امت را نهادینه نمود و به عنصر حیات بخش این نهاد بدل شد. این جهش ژنتیک خمینی و خامنهای را نه از بابت احساسات و عواطف چه گورایی بلکه از بابت اجبار ‘انقلابی’ کرد.
تردستی خمینی و چپ شورویستی را میتوان در تبدیل امریکا (کشور امریکا) به دشمن ایران (کشور ایران) و در نتیجه کشور زدایی از هر دو، محسوب کرد. اما این تردستی که موفق نیز گشت موجب شد که امریکا سر از درون خود این نهاد در اورده و نهاد ولایت را به مثلثی از ولی امر-امت و امریکا( ستیزی) تبدیل نماید.
نتایج حضور امریکا در نهاد ولایت
این نهاد از آنجایی که امریکا را در درون نظم خود جای داده است، به قول ایدولوگهایش به شعار حیات بخش مرگ بر امریکا محتاج است. اما امریکا بهعنوان یک کشور در خارج از سیستم این نهاد نیز وجود داشته و واکنش نشان میدهد. مدیریت با ‘بصیرت و مدبرانه’ این دوگانه نیاز، دشمنی با امریکا ولی جلوگیری از واکنش قطعی ان، تقریبا تمامی طیف سیاست ایران را دچار اشتباهی مهلک نموده است. عقب نشینیهای مقطعی و تاکتیکی خامنهای را به مثابه ظرفیت عقب نشینی استراتژیک این نهاد به حساب آورند. عقب نشینی از چه؟ از خود؟ عقب نشینی استراتژیک همان خودکشی است. شبیه موجودی که ژن ضربان قلبش از کار بیفتد.
متاسفانه جامعه سیاسی و تمامی طیف ان (حفظ-اصلاح نظام ویا براندازی) برای نهاد ولایت ظرفیت عقب نشینی و ‘کنار امدن’ با امریکا را قائل است (چه امیدوارانه و چه نگران) و ‘نرمش قهرمانانه’ خامنهای در برجام را که او به اجبار در مقابل بلوک درون نظام به رهبریهاشمی (با همکاری اوباما ) تن به ان داد را عقب نشینی در مقابل امریکا تعبیر میکند، و علیرغم توضیح چند ده باره همین موضوع توسط خود خامنهای (در جلسات عمومی به پایههای خودش) دست از این انتظار بر نمیدارد و بر این اساس “سیاست ورزی” میکند.
در حالی که نهادینه گشتن امریکا بجای سرزمین در ژنتیک ولایت، دو رشته عواقب پایهای را نیز موجب میشود. نخست این نهاد را خارج از سیستم ایران، یک واحد سیاسی سرزمینی قرار میدهد و در نتیجه جنس سیاست ان نسبت به ایران از جنس ژئوپولتیکال سرزمینی مینماید، و دوم این نقص، این نهاد را با امر حکمرانی سرزمینی در رابطه ماحصل صفر قرار میدهد. جنبش رهبری انقلاب دارد، سرزمین حکمرانی میطلبد.
به عبارت دیگر این نهاد سیاست خارجی و داخلی ندارد. چرا که نمیتواند داشته باشد. یک سیاست دارد و انهم از نوع خاص ژیواستراتژیک است. ولی همان نقص که آن را نسبت به ایران بیگانه و نسبت به سرزمین ان اشغالگر و مناسبات را لاجرم استعماری میکند، همان نقص نیز امکان ایفای نقش حکمرانی سرزمینی را از ان ستانده است. این نهاد بر هیچ سرزمینی نمیتواند حکمرانی کند. نهاد حکمرانی نیست
بنابراین نگرش مشترک چین و ولایت به ایران و جغرافیای سرزمینی ان، از شگفتی ظهور طرح راهبردی میکاهد. زیرا داخل سیستم سیاسی سرزمینی ایران قرار نیافته است. زیرا دو دسته سیاست، یکی درون واحدهای سرزمینی، و دیگری میان واحدهای سیاسی سرزمینی را میتوان باز شناخت، که دومی همان سیاست ژئوپالیتیکس است، که چه بطور مستقیم و چه از بابت اتحادها، دارای ساختار مجموع حاصل صفر میگردند. زمین یکی است و جدال بر سر ان مجموع حاصل صفر دارد.
در صورتیکه سیاست درون واحدهای سیاسی سرزمینی، دارای چنین محدویت ساختاری نیستند. ممکن است که قدرت حاکم این چنین رویکردی (نظیر استبداد یا دیکتاتوری) اتخاذ نماید اما در نهایت در چارچوب معادله هزینه فایده قابلیت اصلاح وجود دارد. گو اینکه در عمل حاصل نگردد.
یعنی، سیاست در قبل از ۵۷ با رژیم شاه دارای ساختار مجموع حاصل صفر نبود (همانطوریکه اعلام کرد ‘صدای انقلاب شما را شنیدیم’) و اصلاحات در ان چارجوب معنی مییافت. اما در جارچوب این نهاد، اصلاحات همانقدر معنی دارد که طرف مقابل دولت چین باشد. ساختار سیاست با چین بر سر سرزمین ایران مجموع حاصل صفر است. ما یا میتوانیم سرزمین خودمان را حفظ کنیم یا انکه آن را از دست میدهیم. چارچوب سیاست ایران با نهاد ولایت نیز همان است. صرف اینکه یکی فارسی، دیگری چینی حرف میزند، در صورت این مسئله سرزمینی فرقی ندارد.
البته این نهاد با امر حکمرانی بر هر سرزمینی رابطه ماحصل صفر یافته است همان طور که داعش یافت. الزامات حکمرانی خود ضرورتهایی بهمراه دارد. رابطه ماحصل صفر این نهاد با هر کدام از روسای جمهور جمهوری اسلامی نیز از این منبع سر چشمه میگیرد. درماندگی کنونی ولایت در حکمرانی و پناه بردن به چین، آنهم در شرایطی که همه ارگانهای حکمرانی ( مجلس و ریاست جمهوری ) را در خدمت خود دارد را از این زاویه نیز میتوان فهمید.
موضوع دوم که به لحاظ اهمیت همطراز اولی (رابطه استعماری و حاصل صفر سیاسی این نهاد با سیاست ایران) است، رابطه ماحصل صفر این نهاد با حوزه اقتصاد صنعتی یک کشور پهناور ۸۰ میلیون نفری است. چرخه تولید اقتصادی در جهان نیازمند زیر ساختهای بدیهی همچون سیستم بانکی سالم و متصل به سیستم بانکی جهانی، سرمایه گذاری و انتقال تکنولوژی، تبادل علم و دانش، زمینه رقابت ازاد و سالم، نظام سالم حقوقی و قضایی، دسترسی به بازارهای منطقهای و جهانی و انباشت سرمایه میباشد. تمامی نیازمندیهای که وجود و رشد هر کدام بطور مستقیم با مصالح و ضرورتهای استمرار نهاد ولایت و نیاز ان به ایجاد تنش، دیوار کشی و جلوگیری از رشد واحدهای تولیدی مستقل و. . نه صرفا در تناقض بلکه در تضاد لاینحل قرار میگیرند. بیلان خسارتهایی که به کشور و مردم از این بابت تحمیل شده است نه به گزاف بلکه به واقع قابل محاسبه نیست و ما برای جلوگیری از اطاله کلام از اشاره به انها خودداری میکنیم. در کجای دنیا دیده شده است که به منظور جلوگیری از ‘ورود دشمن’ به حوزه نفت، نفت ایران در میادین مشترک برای سالیان سال در اختیار کشورهای مجاور قرار گرفته و مردم از بابت دسترسی به نفت کشور خودشان محروم نگه داشته شده باشند؟
همین موضوع در مورد فساد نهادینه و سیستمیک در حوزههای مجریه، مقننه و قضایی کشور نیز صادق است. نیاز و عطش سیری ناپذیر حمایت سیاسی این نهاد، در کنار انحصار سازمانهای خشونت (دستگیری، زندان، شکنجه و عفو) این نهاد را سرچشمه فساد همه جانبه نموده است.
ما از اشاره به حوزههای دیگر خودداری نموده و این امر را به خود خواننده میسپاریم.
رصد عملکرد این نهاد و نقش ان در اشاعه فساد و دروغ، یار گیری بی وقفه از مفسدین
و جلوگیری از شکل گیری چرخه و زنجیره تولید و اقتصاد (در عین یاوهگوییهایی
همچون ‘اقتصاد مقاومتی’) عیانتر از ان است که لازم به بازگویی باشد.
به این لحاظ پروژه اصلاح طلبی که بر محور اصلاح پذیری این نهاد، برای حکمرانی
بهتر استوار است، بلا موضوع میشود. زیرا این پروژه با وجود اینکه بر یک پیش فرض
درست استوار است که بر مبنای آن میتوان هر نهاد حکمرانی را اصلاح کرد، نهاد
ولایت را همچون یک نهاد حکمرانی بازشناخته، در پی اصلاح آن است. راهکارهایی چون
تغییر رفتار، و یا مشروطه کردن ولایت از این منظر طرح میشوند. اما همانطور که
دیدیم نهاد ولایت نمیتواند نهاد حکمرانی باشد. گفتیم حکمرانی محتاج سرزمین است
و ولایت بیسرزمین. حتا به مثابه نهاد دینی حکم رانی هم مجعول است.
حال اگر با تکیه به علم ژنتیک هم بخواهیم ولایت را ترمیم کنیم، باید از سه عنصر، دو عنصر آنرا تغییر دهیم. عنصر اول پایگاه اجتماعی آن است که امروز با تشکیل مدافعین حرم متجلی شده است. این امت بیسرزمین هزاران کشته برای عمق استراتژیک ولایت داده است و با هیچ چیز دیگری قابل تعویض نیست. عنصر دوم که هدف نهاد است و در اصل رابطه میان رهبر و پایه میباشد، امریکا است که تغییر آن پایان ولایت است. اینجا علم ژنتیک هم کمکی نمیکند.
در نتیجه بحث از حوزه سترون اصلاح، انقلاب، و یا تحول، خارج شده، وارد چهارچوب ایران در برابر ضد ایران شده است.
در بخش بعدی به اپوزیسیون
۵۷ که دمکراسی خواه نیز هست خواهیم پرداخت.
ادامه دارد