دولت آشتي ملي راهحل برون رفت از مشكلات
هرازگاهي از برخي چهرههاي اصلاحطلب شنيده ميشود كه قصد دارند در انتخابات رياستجمهوري كه در سال آينده برگزار ميشود، كانديدا معرفي كنند. اين اظهارات از سوي جريانهاي مختلف اصولگرايي و اصلاحطلبي با واكنشهاي متفاوتي روبهرو شده است. در اين ميان برخي جريانهاي اصولگرا تلويحا از حضور اصلاحطلبان در انتخابات يازدهمين دوره رياستجمهوري استقبال كردهاند. صادق زيباكلام ضمن تاكيد بر ضرورت حضور فعال اصلاحطلبان در انتخابات سال آينده معتقد است كه در عين حال آنها نبايد اقدام به معرفي كانديداي اصلاحطلب كنند. به باور زيباكلام حمايت از يك كانديداي اصولگراي معتدل و ايجاد دولت آشتي ملي كارايي بيشتري براي اصلاحطلبان در جهت دستيابي به اهداف اصلاحطلبانه آنها خواهد داشت.
وضعيت اصلاحطلبان را براي انتخابات سال آينده چطور ارزيابي ميكنيد و آيا فكر ميكنيد آنها ميتوانند براي انتخابات رياستجمهوري كانديدا داشته باشند؟
من معتقدم قبل از پرداختن به آرايش اصلاحطلبان براي انتخابات سال آينده و اينكه آيا آنها ميتوانند نامزدي معرفي كنند يا نه، لازم است به اين مساله توجه شود كه سران اصلاحات در شرايط فعلي كه كمتر از 10 ماه به انتخابات يازدهمين دوره رياستجمهوري مانده است، نه طرحي براي انتخابات دارند و نه برنامهيي براي آن تاكنون ارائه دادهاند.
اين مساله نشاندهنده اين واقعيت تلخ است كه جنبش اصلاحطلبي در ايران به عنوان يك جنبش گسترده دموكراسيخواهي كه شايد بتوان گفت در طول تاريخ معاصر ايران از مشروطه به اينسو به لحاظ عمق و وسعت كمنظير بوده، در حال حاضر داراي چنين وضعيتي نسبت به انتخابات سال آينده باشد.
بهرغم اينكه اصلاحات بهطور بالقوه جنبشي بسيار نيرومند است اما در شرايط فعلي فاقد رهبري است. اين در حالي است كه خود جنبش همچنان حضور دارد و نمودها و نمادهاي آن به روشني در اشكال مختلف در دانشگاهها، فضاي مجازي، مطبوعات و غيره قابل مشاهده است. اما متاسفانه اصلاحات، بهرغم عمق و گستردگياي كه دارد فاقد رهبري است.
گاهي شخصيتهايي به عنوان چهرههاي اصلاحطلب مطالبي را مطرح ميكنند كه برخي از آنان در مطبوعات هم منعكس ميشود و متاسفانه اين مسائل مطرح شده توسط چهرههاي مختلف اصلاحطلب فاقد هماهنگي و انسجام هستند.
خب البته اصلاحطلبان ميتوانند در پاسخ به شما بگويند كه لازمه تهيه و تنظيم طرح و برنامه براي انتخابات برگزاري جلسه، گردهمايي، همايش و چنين چيزهايي است كه آنها در طول سه سال گذشته از داشتن اين امكانات كاملا محروم بودهاند.
من اين سخنان را قبول ندارم. متوجه هستم كه شرايط خيلي سخت است و به هيچ وجه به اصلاحطلبان روي خوشي نشان داده نميشود و آنها را تشويق به حضور در انتخابات نميكنند و حتي براي گردهمايي آنان هم محدوديتهاي بسياري ايجاد شده و هر نوع جمع شدن آنها دور يكديگر ممكن است غيرقانوني تلقي شود، اما با همه اينها به گمان من اينكه ما داراي مشكلاتي هستيم و اصلاحطلبان با محدوديتهاي فراواني رو به رو هستند بهانه است. چرا كه فكر ميكنم آقاي خاتمي ميتواند در همين ماه رمضان يك افطاري ترتيب بدهد و از نيروهاي اصلاحطلب دعوت كند و همانجا به مسائل انتخاباتي بپردازد.
حالا اگر اصلاحطلبان معتقد باشند حتي اين امكان هم در شرايط فعلي وجود ندارد در اين صورت آنها بايد بگويند كه چرا تصميم گرفتهاند در اين انتخابات كانديدا معرفي كنند و مهمتر از آن بايد از خود سوال كنند كه آيا در چنين شرايطي اصلا امكان حضور آنها در انتخابات آينده رياستجمهوري براي معرفي كانديدا وجود دارد و اگر اين امكان واقعا وجود ندارد چرا هر از گاهي از سوي برخي چهرههاي اصلاحطلب اظهاراتي شنيده ميشود كه گويا براي انتخابات آينده تصميم به معرفي كانديدا دارند.
البته ميدانيم كه هر فرآيند سياسي در ايران هميشه با ميزان قابلتوجهي از نتايج پيشبيني نشده همراه بوده كه نمونه اين مساله را ميتوان هم در انتخابات سال 76 و هم در انتخابات سال 88 مشاهده كرد. به همين جهت ممكن است اصلاحطلبان در پاسخ به اشكالي كه شما وارد ميدانيد بگويند كه مثلا روي نتايج پيشبيني نشده انتخابات آينده حساب كردهاند و به همين دليل تصميم به معرفي كانديدا دارند.
به هر حال اصلاحطلبان بايد پيش از هر اقدامي به يك سوال اساسي و بنيادي پاسخ دهند و آن سوال اين است كه ما اصلاحطلبان به عنوان يك جريان سياسي و اجتماعي داراي چند حزب بودهايم و چهرههاي سياسي و فرهنگي داريم و از همه اينها مهمتر اهدافي را براي خود تعيين كردهايم كه ميتوان آنها را به اهداف بلندمدت و كوتاهمدت تقسيم كرد.
در واقع من معتقدم قبل از هر چيز اصلاحطلبان بايد تكليف احزاب منحله خود را مشخص كنند و اين مساله را شايد بتوان اولويت اول اهداف كوتاهمدت اصلاحطلبان براي ورود به انتخابات سال آينده دانست. اگر اصلاحطلبان در صدد معرفي كانديدا براي انتخابات آتي هستند بايد بتوانند ابتدا مشكل حزب مشاركت و حزب مجاهدين انقلاب اسلامي را كه غيرقانوني اعلام شده حل كنند. به همين طريق ميتوان اهداف دوم و سوم را نيز با اولويتهاي منطقي تعيين كرد.
از اهداف بلندمدت اصلاحطلبي هم بايد به مسائلي نظير آزادي مطبوعات، آزادي احزاب، اصلاح قانون انتخابات، آزادي بيان، آزادي انديشه و از همه مهمتر حاكميت قانون اشاره كرد كه لازم است در جاي خود مورد توجه جدي اصلاحطلبان قرار گيرد. اين مواردي كه عرض كردم معناي اصلاحطلبي است و اگر اصلاحطلبان در كنشهاي سياسي خود از دنبال كردن اين اهداف غفلت كنند يعني نقض غرض كردهاند و نقش اصلاحطلبي خود را بهرغم حضور در عرصه سياسي كشور ايفا نكردهاند.
بنابراين به نظر من اصلاحطلبان بايد به اين سوال پاسخ دهند كه آيا ورود مستقيم آنها به انتخابات و معرفي كانديدا ميتواند آنها را در راستاي رسيدن به مقاصد اصلاحطلبانه كمك كند يا اينكه اين نحوه مشاركتشان در انتخابات آنها را در جهت عكس اهدافشان قرار خواهد داد.
يعني شما معتقديد اگر اصلاحطلبان بخواهند در انتخابات رياستجمهوري كانديدا معرفي كنند يا از يك كانديدا حمايت كنند در جهت عكس اهداف اصلاحطلبانه گام برداشتهاند؟
خير. من به هيچ وجه اين را نميگويم و شخصا معتقدم كه اتفاقا اصلاحطلبان بايد با تمام وجود در انتخابات شركت كنند و اين مساله ميتواند آنها را به اهدافشان نزديك كند، مگر اينكه در نخستين حركتي كه آنها بخواهند انجام بدهند اتفاقي بيفتد كه تكليف از آنها ساقط شود.
پس نفس حضور اصلاحطلبان در انتخابات و معرفي يا حمايت از يك كانديدا از نظر شما ميتواند يك فرصت براي آنها باشد؟
حتما همينطور خواهد بود. همينجا لازم ميدانم بگويم كه من معتقد نيستم نظام به اصلاحطلبان اجازه حضور ندهد. گرچه اصلاحطلبان براي حضور خود داراي مشكلات كم و زيادي هستند، اما با وجود همه اين مشكلات اصلاحطلبان بايد در انتخابات آينده حضور داشته باشند. توجه داشته باشيم كه انتخابات فقط به معناي رفتن به پاي صندوق راي نيست بلكه اين مساله همراه با يكسري نتايج خواهد بود و به همين دليل به نظر من لازم است اصلاحطلبان در مورد نحوه حضورشان در انتخابات تصميمگيري كنند، مثلا بگويند كه آقايان محمدرضا عارف، اسحاق جهانگيري يا دكتر محمدعلي نجفي را به عنوان كانديداي اصلاحطلب در انتخابات آينده معرفي ميكنيم. يكي ديگر از مواردي كه اصلاحطلبان بايد در مورد آن تصميمگيري كنند اين است كه آيا به صلاحشان هست كه يك نامزد به عنوان كانديداي اصلاحطلب معرفي كنند و اگر چنين كنند در صورتي كه آن كانديدا از سوي شوراي نگهبان رد صلاحيت شد چه تدبيري خواهند كرد. به همين دليل شايد آنها به اين نتيجه برسند كه مثلا دو يا چند كانديدا بايد معرفي كنند و مثلا فرض كنيم كه اگر آقاي دكتر محمدعلي نجفي، آقاي اسحاق جهانگيري، دكتر محمدرضا عارف و حتي كسي مانند آقاي عبدالله نوري براي انتخابات رياستجمهوري كانديدا شدند و صلاحيتشان توسط شوراي نگهبان تاييد شد…
به هر حال فرض محال، محال نيست…
بله. اگر همه اين افراد در صورت كانديدا شدن تاييد صلاحيت شوند، در اين صورت اصلاحطلبان براي گامهاي بعدي خود چه خواهند كرد و كدام يك از كانديداهايي كه توانستهاند از فيلتر شوراي نگهبان عبور كنند را به عنوان كانديداي اصلي اصلاحطلبان معرفي خواهند كرد. باز هم فرض كنيم كه مثلا اصلاحطلبان در مورد دكتر محمدرضا عارف به اجماع رسيدند و آقاي عارف هم توانست راي بالايي به دست آورد و خردادماه سال 92 به دوم خرداد ديگري تبديل شد. بعد هم فرض كنيم كه آقاي عارف يك دولت ائتلافي اصلاحطلب از كارگزاران سازندگي و جبهه مشاركت تشكيل داد و وزراي دولتش فرضا توانستند از نمايندگان اصولگراي مجلس نهم هم راي اعتماد بگيرند.
معتقدم حتي در اين صورت هم نهادهايي همچون مجلس نهم، شوراي نگهبان، صدا و سيما، بسيج و سپاه به هر حال با چنين دولتي مخالف خواهند بود و احتمالا اقداماتي را در جهت مخالفت خودشان انجام خواهند داد. يعني در واقع اگر فرض كنيم همه موانع براي به رياستجمهوري رسيدن كسي مانند آقاي عارف برداشته شود و ايشان بتوانند دولت خودشان را تشكيل دهند، با اين وجود باز هم همان مسائل و حوادثي را كه براي دولت آقاي خاتمي در حد فاصل سالهاي 76 تا 80 شاهد بوديم براي دولت فرضي آقاي عارف نيز از سال 92 تا 96 احتمالا مشاهده خواهيم كرد. به بيان ديگر اصلاحطلبان در چنين شرايطي گامي به جلو برنداشتهاند و اين تنها به نوعي بازگشت به گذشته بوده است.
فكر نميكنيد حتي اگر تمام اين فرضيات به واقعيت تبديل شوند و اصلاحطلبان بتوانند فضاي سياسي كشور را به سالهاي 76 تا 80 بازگردانند باز هم در شرايط فعلي كشور و وضعيت كنوني اصلاحطلبان چند گام به جلو تلقي ميشود؟
اين چيزي است كه نيازمند بحث و بررسي است اما به باور من وقوع چنين اتفاقي را نميتوان گامي رو به جلو تلقي كرد. درست است كه اين مساله ميتواند به باز شدن فضاي سياسي كشور منجر شود اما اين، تنها دستاورد آن خواهد بود، چرا كه اصلاحطلبان بايد از خود بپرسند كه آيا رياستجمهوري فلان فرد ميتواند اصلاحطلبان را به اهداف كوتاهمدت و بلندمدت آنها برساند. معتقدم به فرض اينكه آقاي عارف هم بتواند به رياستجمهوري دست يابد و تشكيل دولت دهد، به هيچ وجه نخواهد توانست اصلاحطلبان را در تحقق اهداف كوتاهمدت يا بلندمدتشان ياري كند.
اينكه شما آقاي عارف را مثال ميزنيد بهطور مشخص ايشان را ناتوان از تحقق اهداف اصلاحطلبانه ميدانيد يا اينكه معتقديد هر كانديداي اصلاحطلب به فرض اينكه برنده انتخابات سال 92 بشود نميتواند اهداف اصلاحطلبانه را محقق كند؟
دقيقا. من معتقدم هر كدام از نيروهاي اصلاحطلب كه كانديدا شوند حتي اگر به پيروزي در انتخابات هم دست يابند نخواهند توانست كار چنداني در جهت محقق كردن اهداف اصلاحطلبانه انجام دهند. به همين دلايل است كه به گمانم حمايت اصلاحطلبان از يك كانديداي اصولگراي معتدل و ميانهرو گزينه بهتري براي نحوه ورود آنها به انتخابات خواهد بود. اين مساله از آن جهت داراي اهميت است كه شايد كشور ما در حال حاضر بيش از هر زمان ديگر به يك دولت آشتي ملي احتياج دارد. در واقع به باور من رييسجمهور دولت آشتي ملي در جهت اهداف اصلاحطلبانه نسبت به يك دولت اصلاحطلب ميتواند كارايي به مراتب بالاتري داشته باشد.
آيا دولت آشتي ملي كه شما به آن اشاره ميكنيد شبيه همان طرح دولت وحدت ملي كه توسط آقاي ناطقنوري در سال 87 براي انتخابات سال 88 مطرح شد نيست؟
بله، درست است. اين طرح شبيه همان طرح آقاي ناطقنوري است با اين تفاوت كه به اعتقاد من يكي از معضلات عميقي كه در حال حاضر جامعه ايران اعم از اصلاحطلب و اصولگرا پيدا كرده اين است كه متاسفانه جامعه ما به دنبال حوادث تلخ بعد از انتخابات 22 خرداد سال 88، دچارمشكلات شده است. شما دقت كنيد به انتخاباتي كه در فرانسه برگزار شد و رقابت تنگاتنگي كه شاهدش بوديم. همانطور كه ميدانيد سوسياليستها 51 درصد و جناح راست حدود 49 درصد از آرا را به خود اختصاص دادند. يعني فاصله ميان آنها خيلي كم و رقابت بينشان بسيار شديد بود. اما با همه اينها ديديم كه يكهزارم مشكلاتي بود كه در بعد از انتخابات سال 88 در كشور ما به وجود آمد در فرانسه ايجاد نشد.
نمونه ديگر يونان است كه در يك سال گذشته به دليل بروز بحران شديد اقتصادي دستكم سه بار انتخابات عمومي برگزار كرده است. بهرغم اينكه مخالفتها در جامعه يونان فوقالعاده بالا است اما با اين وجود شباهتي به جامعه ايران پيدا نكرد. به همين جهت است كه ايجاد آشتي ملي به نظر من بيش از هر چيز ديگري ضرورت امروز جامعه ما است و اين همان مسالهيي بود كه توسط آقاي هاشميرفسنجاني بعد از انتخابات سال 88 مطرح شد. اما متاسفانه آشتي ملي نهتنها در سال 88 تحقق پيدا نكرد بلكه اگر نگاهي دقيقتر به جامعه امروز خودمان داشته باشيم متوجه خواهيم شد كه در جامعه ما دلخوريها به مراتب بيشتر شده است. نكته قابل توجه اينكه بغض و كينهيي كه امروز در جامعه ايران ميبينيم اين طور نيست كه نه مانند سالهاي 76 تا 88 اين نفرت و كينه تنها ميان اصلاحطلبان و اصولگرايان باشد بلكه الان اين اختلافات و كينهها به حد فزايندهيي حتي ميان طيفهاي مختلف اصولگرايي ديده ميشود. نگاهي به تهمتهايي كه اصولگرايان اين روزها به يكديگر ميزنند ميتواند اثباتكننده اين سخن باشد.
در حال حاضر اتفاقي كه شاهدش هستيم اين است كه اصولگرايان عامل به وجود آمدن گرانيهاي اخير را كشورهاي غربي ميدانند و يك جناح اصولگرا، جناح ديگر اين جريان را متهم ميكند كه با خارجيها دستشان در يك كاسه است و البته طرف مقابل هم همين اتهام را به رقيب خود ميزند. اينها مسائلي است كه براي جامعه ما در حال حاضر بسيار خطرناك است.
البته اين مساله در عين حال ميتواند براي اصلاحطلبان اتفاق مباركي باشد و آنها از اختلافات شديدي كه ميان اصولگرايان به وجود آمده و اتهاماتي كه به يكديگر ميزنند به عنوان يك فرصت استفاده كند.
درست است كه تهمت زدن اصولگرايان به يكديگر براي اصلاحطلبان ميتواند اتفاق مباركي باشد، متهم شدن اصولگرايان به انواع اتهامات از قبيل همكاري با امريكا، ستون پنجم دشمن بودن، دست داشتن در مفاسد كلان اقتصادي و مواردي از اين دست طبيعتا از يك جهت براي اصلاحطلبان خوب است اما به نظر من اين مساله براي كشور ما يك فاجعه است. در واقع جامعه ايران به نظرم در حال حاضر براي اعتماد كردن سردرگم است. نظام جمهوري اسلامي كه بعد از انقلاب سال 57 مستقر شد، تمام سياستمداران پيش از انقلاب از قبيل شاه، هويدا، علم و ديگران را خائن دانست. آن وقت شاهكاري كه ما الان كردهايم اين است كه خودمان ميگوييم تمام چهرهها، شخصيتها و جريانهاي سياسي ما خراب و ناسالم هستند.
نخستوزير موقت، نخستين رييسجمهور، سومين رييسجمهور و رييس سابق مجلس و غيره، همگي فاسد بودهاند. به همين جهت است كه من معتقدم اتفاقي كه در ايران در حال حاضر شاهدش هستيم فارغ از اينكه در كدام مقطع زماني ميتواند به نفع كدام جريان سياسي باشد، براي ايران فوقالعاده مساله خطرناكي است.
واقعا الان نسل جوان ما و مثلا دانشجوي سال اول در اين شرايط به چه كسي ميتواند اعتماد كند. اگر الان شخصي يا اشخاصي به جامعه معرفي ميشوند و گفته ميشود كه ميتوان به آنها اعتماد كرد و حرفشان را قبول كرد چه تضميني وجود دارد كه 6 ماه يا 2 سال ديگر آنها نيز زير سوال نروند. همچنان كه در مورد آقاي احمدينژاد تا همين چند سال پيش گفته ميشد كه ايشان معجزه هزاره سوم و قهرمان مبارزه با مفاسد اقتصادي است و دست كساني كه به بيتالمال تجاوز كردهاند را كوتاه كرده اما امروز ميببينيم كه در مورد ايشان اظهار نظرهاي بهشدت متفاوتي با چند سال گذشته مطرح ميشود. به همين جهت است كه فكر ميكنم رفتن به سمت دولت آشتي ملي مهمترين نياز امروز كشور ما است كه بيش از هر زمان ديگري به آن احتياج داريم.
اگر اين تئوري را قبول كرديم بايد بپذيريم كه محمدرضا عارف، سعيد جليلي، علياكبر ولايتي و محمدعلي نجفي هيچ كدامشان نميتوانند دولت آشتي ملي به وجود آورند. چون همه اين افراد در وضعيت فعلي و فرآيند به وجود آمدن به هر حال جهتگيريهايي داشتهاند كه الان نميتوانند براي ايجاد دولت آشتي ملي گزينه مناسبي باشند.
يعني شما معتقديد كه يك چهره جديد بايد وارد ميدان شود؟
احسنت. اگر بخواهم روشنتر صحبت كنم بايد بگويم به باور من اصلاحطلبان وظيفه دارند به دنبال كساني همچون حسن روحاني و ناطقنوري بروند. در واقع اينها چهرههايي هستند كه ميتوانند نقش موثر و تعيينكنندهيي در به وجود آوردن دولت آشتي ملي داشته باشند.
البته اين افرادي كه شما به آنها اشاره ميكنيد و معتقديد كه ميتوانند دولت وحدت ملي ايجاد كنند، واقعا چقدر در ميان اصولگرايان اقبال دارند؟ جرياني كه همين الان هم با وجود زاويه پيدا كردن با احمدينژاد، از سوم تير دفاع ميكند چه نسبتي ميتواند با فردي مانند حسن روحاني پيدا كند؟
من قبول دارم كه اصولگرايان تندرو به هيچوجه حاضر نيستند كسي مانند روحاني يا ناطقنوري به رياستجمهوري برسد. حتي به باور من اين طيف از اصولگرايان آنقدري كه با حسن روحاني يا ناطقنوري مخالفت ميكنند، با محمدرضا عارف مخالفت نخواهند كرد. دليلش هم اين است كه آنها به خوبي ميدانند كه عارف قدرت چنداني ندارد. نه تنها عارف بلكه هيچكدام از اصلاحطلبان قدرتي در مجموعه نظام ندارند كه اصولگرايان تندرو از آنها احساس خطر كنند.
از سوي ديگر به خوبي ميدانند كه شخصي مثل ناطقنوري يا حسن روحاني را نميتوانند به اين راحتيها از ميدان به در كنند. بنابراين بخشهاي افراطي جناح راست مانند جبهه پايداري حتما با اين رويكرد مخالفت زيادي خواهند داشت اما به گمان من موتلفه، بخشهايي از جامعه روحانيت مبارز و اصولگرايان سنتي با اين تز حتما موافقت خواهند كرد و از آن حمايت ميكنند.
نكته ديگري كه بايد به آن توجه شود اينكه فقط اصولگرايان تندرو نيستند كه با تز دولت آشتي ملي مخالفت ميكنند بلكه اصلاحطلبان افراطي و تندرو هم با چنين تزي مخالفت خواهند كرد. اتفاقا به نظر من اصلاحطلبان تندرو نخستين كساني خواند بود كه توي دهن من خواهند زد و احتمالا خواهند گفت كه ما سال 76 در برابر ناطقنوري ايستاديم و زيباكلام ميخواهد پس از 16 سال ما را به عقب براند.
آن وقت پاسخ شما به اين اشكال چيست؟
پاسخ من اين است كه در سياست گاهي لازم است براي اينكه بتوان به جلو حركت كرد، چندين گام به عقب بازگشت. درست به همين دليل است كه معتقدم گزينهيي مانند ناطقنوري به مراتب ميتواند براي مطالبات اصلاحطلبانه مفيدتر از شخصي مانند عارف باشد. همينجا لازم ميدانم بگويم كه براي من شخصا اينكه چه كسي در راس قوه اجراييه قرار بگيرد، اهميت چنداني ندارد بلكه مهم اين است كه چه كسي ميتواند كارايي بيشتري در جهت اهداف جنبش بزرگ دموكراسيخواهي داشته باشد. به همين دليل است كه معتقدم رييسجمهور شدن شخصي مانند ناطقنوري خيلي بيشتر از عارف، محمدعلي نجفي و حتي خود آقاي خاتمي ميتواند براي جريان اصلاحطلبي مفيد باشد.
اما به هر حال ميدانيم كه ناطقنوري جايگاه چنداني در ميان بدنه اجتماعي اصلاحطلبان براي كشاندن آنها به پاي صندوق راي ندارد…
به نظر من اين مساله بر عهده اصلاحطلبان و چهرههاي شاخص آنهاست. اينجا لازم است كه اصلاحطلبان واقعا كار كنند، در دانشگاهها سخنراني كنند، در سايتها و مطبوعاتشان در اين خصوص به ارائه تحليل بپردازند و بدنه اجتماعي اصلاحطلبي را براي راي دادن به چهرهيي همچون ناطقنوري اقناع كنند. من كاملا متوجه هستم كه از هر 100 نفري كه حاضر هستند در انتخابات به آقاي خاتمي راي دهند در بهترين حالت 15 تا 20 نفرشان حاضر ميشوند به آقاي ناطقنوري راي دهند.
اما به نظر من وظيفه اصلاحطلبان اين است كه بدنه اجتماعي خودشان را براي راي دادن به ناطقنوري مجاب كنند. در واقع بايد به آنها گفته شود كه مثلا چهرههاي مطرح اصلاحات از شما خواستهاند كه به ناطقنوري راي دهيد. از سوي ديگر اصلاحطلبان بايد به مردم توضيح دهند كه چرا اكنون در شرايط فعلي كشور لازم است كه بر خلاف سال 76 از ناطقنوري حمايت كرد و به او راي داد. البته من الان درصدد تشريح موضوع هستم و به همين جهت است كه براي مثالهاي خود نام برخي افراد را ميآورم وگرنه در حال حاضر كه هنوز نه آقاي ناطقنوري، نه آقاي خاتمي، نه عارف و نه دكتر نجفي هيچكدام مواضعشان را براي نحوه ورود به انتخابات سال آينده اعلام نكردهاند و نگفتهاند كه تصميمي براي كانديدا شدن دارند يا نه.
از اين موارد كه بگذريم، ايراد ديگري هم به معرفي كردن كانديدا توسط اصلاحطلبان براي انتخابات آينده مطرح است كه اتفاقا اين ايراد هم از سوي اصولگرايان تندرو و افراطي و هم از سوي بخشهاي قابلتوجهي از بدنه اجتماعي اصلاحطلبان و طيفهاي مختلف آن وارد است و آن ايراد نفس حضور مستقيم اصلاحطلبان و معرفي كانديدا است كه به نوعي زير سوال بردن ادعاي اين جريان بعد از انتخابات سال 88 است. به نظر شما چه توجيهي براي اين مساله ميتوان ارائه كرد؟
نفس حضور اصلاحطلبان در انتخابات سال بعد ميتواند به ايجاد مشكلات سياسي و اجتماعي زيادي بينجامد. نخستين ايراد همين است كه گفته ميشود پس ادعاهايي كه شما اصلاحطلبان در سال 88 مطرح كرديد، چه شد؟ در نقطه مقابل هم جريانهايي مانند جبهه پايداري هستند كه از اساس با هر نوع حضور اصلاحطلبان در عرصه سياسي كشور مخالف هستند. حالا شايد واقعا فكر ميكنند كه اين جريان وابسته با اجنبي است اما به نظر من رفتن به سمت تشكيل دولت آشتي ملي ميتواند خيلي از مشكلات را حل كند.
اما سوال من در مورد نفس حضور اصلاحطلبان است. چه توجيهي ميتوان براي حضور مستقيم اصلاحطلبان به انتخاباتي را داشت كه چهار سال پيش در مورد همين انتخابات اما و اگرهاي بسياري را مطرح كردند.
نخستين مساله اين است كه بايد بپذيريم كه مخاطبان ما داراي درك و هوش هستند و خودشان تا حدودي متوجه مسائل هستند. به نظر من اصلاحطلبان ميتوانند بدنه اجتماعي خودشان را اقناع كنند كه سال 88 شرايط كشور بهگونهيي بود و در حال حاضر اوضاع بسيار با آن زمان متفاوت است. در واقع سال 88 و سال 92، دو مقطع زماني متفاوت هستند كه هر كدامشان اقتضائات خاص خود را دارد. به نظر من اصلاحطلبان ميتوانند تشريح كنند كه حمايت از فردي مانند آقاي ناطقنوري در انتخابات آينده ميتواند ما را در جهت تحقق اهدافي كه در سال 88 مطرح كرديم، كمك كند.
اعتماد-عظیم محمود آبادی