دلایل تداوم نابرابری جنسیتی در ایران

 

گروهی فمینیسم را یک ایدئولوژی و کلیتی واحد و گروهی آن را فاقد نظریه‌ای منسجم دانسته و به اقتضای دیدگاهشان در مقابل آن عمل کرده‌اند.

narges-mohammadi5

بدون پرداختن به این یا آن و اثبات درستی یا نادرستی هر یک، مسئله‌ای که می‌بایست مورد توجه قرار گیرد، این است که قرن‌ها تلاش زنان چه به شکل فردی یا گروهی، تحت عنوان فمینیسم، بیدارزنی، نهضت نسوان، جنبش زنان یا عناوین دیگر، در غرب یا شرق، در میان زنان باکره و از خانه گریخته در قرون وسطی یا در اوج جنبش‌های حقوق مدنی و چپ نو در دهه ۱۹۶۰، در حفظ باکره‌گی یا پرهیز از جنس مخالف، در پناه بردن به صومعه‌ها و دیرها و تفسیر زنانه از انجیل و کتب مقدس یا گریز از هر مرجعی- ادیان و مکاتب- همه حکایت از یک نوع اعتراض داشته و دارد؛ اعتراض علیه ظلم و تبعیض علیه زن، اعتراض به فرودستی زن، اعتراض به «دیگر» قلمداد کردن او، نه به حذف و تحقیر او. اما در وجه غیرسلبی، زنان با ترسیم واقعی ظلم‌های رفته بر خود، به تبیین علل و ریشه‌یابی آنها و نتایج و برون دادهای آن پرداخته و سپس راهبردها، استراتژی‌ها و تاکتیک‌های مؤثر را اتخاذ نموده‌اند.

آنچه گفته شد پیش درآمدی بود بر اینکه حرکت‌های زنان امری امروزی نیست و پیشینه و تاریخی دارد و تا زمانی‌که به هر دلیلی، واقع‌بینانه مورد بررسی قرار نگیرد و مقاومت و ستیز علیه آن به کار گرفته شود، این ستیزها به کژکارکرد خود تبدیل شده و البته هزینه‌ها و خسارت‌های سنگینی خواهد داشت. این امر در جوامعی چون جامعه ما مصداق داشته و قابل مشاهده است.

ستیز، عدم همراهی یا بی‌توجهی نسبت به مطالبات زنان در جامعه ایران در سطوح مختلف قابل ردیابی است. یکی از این سطوح که بسیار تعیین‌کننده است، حکومت است. حاصل این ستیز آشکار، تدوین قوانین ضد زن و به‌کارگیری شیوه‌هایی برای خانه‌نشین کردن و عقب راندن آنها از عرصه عمومی به عرصه خصوصی است. برای مثال حکومت ایران با نه گفتن به پیوستن ایران به کنوانسیون رفع تبعیض علیه زنان، در واقع به اعمال تبعیض «آری» گفت.

واقعیت این است که زنان نه فقط در سطح روشنفکران و تحصیلکردگان بلکه در لایه لایه مردم، راه‌های مقاومت و مقابله را به انحای مختلف به کار گرفته و به ستیز حکومت علیه زن «نه» می‌گویند و بدیهی است که نه گفتن- به‌ویژه در واکنش‌های هیجانی و عصبانیت- گاه ناخواسته از مدار حرکت معطوف به هدف و ثبات خارج شده و شاید به مدار پایین آسیب‌پذیری و پرخطر پرتاب می‌شود. هرچند باید تأکید کرد که عموماً زنان برای استیفای حقوقشان از مدنی و مسالمت‌آمیزترین شیوه‌ها بهره می‌گیرند.

دومین سطح در تقابل یا عدم همراهی با زنان جهت استیفای حقوقشان، قشر روشنفکر و برجسته جامعه است. آزادی‌خواهی و عدالت‌جویی و تلاش برای تحقق دموکراسی و حقوق بشر دغدغه روشنفکران ایران بوده و در این راه هزینه‌های زیادی پرداخت کرده‌اند، اما در رابطه با تضییع بی‌رحمانه حقوق زنان، تلاشی که بتوان نام آن را حرکت گذاشت، از سوی ایشان دیده نمی‌شود.

چگونه می‌توان باور کرد روشنفکران که خود نقاد سنت‌اند، در رابطه با موضوع زن در چنبره سنت و رسومات ناکارآمد گرفتار شده‌اند؟ یا در اعتراض به وضعیت زنان در مقابل حکومت ترسیده یا سکوت در پیش گرفته‌اند؟ درست است که کارنامه جمهوری اسلامی در رابطه با موضوع زنان کارنامه‌ای زن‌ستیز است، اما نقد من بیش از حکومت به جامعه روشنفکری در ایران است. چرا که تکلیف حکومت با فعالان زنان و حقوق بشر روشن است. برای نمونه در حکم من به صراحت انشا شده که به‌دلیل فعالیت فمینیستی و حقوق بشری محکوم هستم، اما نمی‌توان پذیرفت که در رأی نانوشته روشنفکران و فعالان سیاسی- اجتماعی، زنان این سرزمین به مجازات‌های زیر پوستی محکوم شده و مردان خود عامل و مجری آن باشند.

سومین سطح، عموم مردم هستند. جامعه‌ای که زن را فاقد تفکر و دیدگاه و فقط بر اساس ظاهر و زیبایی‌هایش- طبیعی یا مصنوعی- می‌طلبد و مانع ورود زن به عرصه جدی و البته پر کشمکش در جامعه می‌گردد، حقوق زن را از هسته سخت نگهدارنده به پوسته سست و ترک خورده تنزل می‌دهد. در جامعه‌ای که بازگشت‌ها و به‌هم پیوستگی‌ها بدون مبداء آن- چه جسمی و چه معنوی- پی‌ریخته می‌شود و خشونت و نفرت به امری معمول و رایج تبدیل می‌گردد، انسان‌ها به موجوداتی تنها و خودخواه و بی‌رحم تبدیل می‌شوند که زن اولین قربانی خشونت و نفرت و تزلزل و جنگ می‌گردد، چرا که کم قدرت‌ترین حلقه در جامعه است.

باید دید در پی‌ریزی چنین جامعه، مناسبات و رفتارها، سهم هر گروه چقدر است؟ تردید ندارم زنان خود نیز سهمی در پی‌ریزی و تداوم چنین جوامعی دارند و از این روی، سطح چهارم را زنان علیه زنان می‌دانم.

زنانی که به ظلمی که در حقشان روا داشته می‌شود، سرپوش می‌گذارند و نام آن را عفت و ایثار می‌نامند، زنانی که خود را نه یک انسان مستقل و مختار، بلکه عنصری وابسته و مکلف فرض می‌کنند، زنانی که هنوز با تفکر ویکتوریایی خود را ارضا می‌کنند، زنانی که حداکثر نقش خود را بازی کردن در نقش‌های از پیش تعیین شده جامعه و فرهنگ مردسالار می‌بینند و با معیارهای چنین جامعه‌ای خود و هم‌جنسانشان را می‌سنجند، زنانی که در تعریف زنانگی و مادرانگی‌شان خود را محذوف و از متغیرهای بی‌محتوا و عامه‌پسند بهره می‌گیرند، خود به اهرم‌های پر قدرت در ساختار جامعه و خانواده علیه حقوق زنان تبدیل می‌شوند.

پس منکر سهم زنان در شکل‌گیری جامعه و خانواده زن‌ستیز و بی‌اعتنا به حقوق انسانی نبوده و محصول آن را همین جامعه مو جود می‌دانم. اما سخن اینجاست که میزان سهم‌ها چقدر است؟ طبیعی است سهم حاکمان و قانونگذاران با سهم زنان که خود قربانیان قوانین و وضع موجودند، یکی نیست. همچنین سهم زنی که عمر و جوانی پای زندگی مشترک گذاشته، با مردی که به پشتیبانی قوانین یک کشور، زن ×۴ از نوع عقدی و زن ×n از نوع نقدی را اختیار کرده، با هم برابر نیست و نابرابرتر اینکه قربانیان و معترضان به این نابرابری‌ها و اعمال تبعیض‌ها در جایگاه متهم و عاملان تبعیض در مقام واعظ و قضاوت کننده‌اند و قانون پشتیبان این تبعیض است. اما باید اضافه کرد که هر چند سهم حاکمان با روشنفکران و اندیشه‌ورزان نیز برابر نیست، اما توقع ما از مدعیان و طرفداران آزادی و دموکراسی بیش از مخالفان آنهاست و این انتظار نه زیاده‌خواهی بلکه الزام و دریافت و رهیافتی انسان‌دوستانه است.

منبع: گویا نیوز