“دغدغه دیانت” و روشنفکری

مُهرِ “دغدغه دیانت” را بر پیشانی روشنفکر چسباندن تحریف و نقض غرض روشنفکری است

مقدمه:

لازم به ذكر است، اين نوشته ادامه بحث هاى پيشين نگارنده در زمينه هاى مفاهيم روشنفكر و “روشنفكر دينى” و نيز نقد و تفسير و تمايز آنها بوده که هدف آن باز تعریف حدلاامکانی از مفاهیم و ارزشهایی است که دریافت صحیح آنها می تواند بدور از حُب و بغض، نیرنگ و ریا، بر تیرگی های معضل جهل و جعل در جامعه ی سیاسی و روشنفکری ما نوری بر منفذ آنها باشد. دامن زدن به این بحث ها در هنگامه روند رو به شتاب تحول جامعه ایرانیان به سمت و سوی نظام ارزشی سکولار و جدایی دین از دولت در مرحله نخست، می تواند بر آن کارگر افتد. هدف نگارنده در خصوص این نوع بحث ها که واکاوی این مفاهیم و بن بست فکری ماست، در دست گرفتن چراغ بر قلب تاریکی ها است. بر خلاف سیاست ورزان و نخبگان سیاسی ایرانی که به صرف نقطه اشترک تأکید می ورزند، درست برعکس آن در حوزه روشنفکری عمل می شود بدین صورت که افتراق از لا به لای تعاریف مفاهیم و ارزشها بروز می کند و این نه اینکه به اختلاف به صورتی که برخی نخبگان سیاسی از آن نگرانند، نمی انجامد بلکه بالعکس منجر به آگاهی های بیشتر شده و با شناخت شناسی مفاهیم،تعاریف، رویکردها و تمایزات آنها سهل تر می توان باب دیالوگ را گشود و زبانِ فهم و سخن را دریافت. من در نوشته های خود بر آن نبودم و نیستم تا موضوعی را به اثبات برسانم، تأمل به موضوعات و مفاهیم و سنجش آنها امر بدیهی و البته سنجش ها نسبی هستند و همانگونه که از نوشته های من پیداست، در صدد نیستم تا مٌهر صدق بر امری نهم درست برعکس هر صدقی را مورد کنکاش قرار می دهم تا چگونگی و حالت آن بر من معلوم گردد. این مقدمه را بدین خاطر ضرور دانستم که برخی از دوستان از مقاله پیشین من تحت عنوان ” آقای گنجی، من اتهام دین ستیزانه به دین ناباوران روشنفکر را تبرئه می کنم” که در سایت عصرنو منتشر شد، گلایه کرده بودند. گلایه ها و نیز گلایه اخیر آقای عبدالکریم سروش از سکولارها، در محضر روشنگری دردی بر درمان نیست، آنچه که درمانش بر تاریکی های فکری ما مؤثر می افتد، درک و تلاش روشنگرانه است که به بیان صحیح موضوعات، موضوعاتی که انسانها با آن درگیر هستند، می انجامد. من، نقد به مثابه روشنگری که به افزون انبان دانش می انجامد را بر امور مربوط به انسان جایز و مجاب دانسته و بر این نظرم که جامعه سیاسی و روشفکری ما از فقدان آن مهجور است و سخت بدین روش محتاج. جامعه انسانی همچون طبیعت دارای دانش اندوخته شده نیست که به شکل اتوماتیک بر اساس آن عمل کند بلکه دانش انسان کاملأ اکستابی بوده و از طریق عمل و تجربه و بازنگری به دست می آید و این معنایش این است، اگر ذخیره دانش انسان مناسب یک وضعیت خاص است در وضعیت دیگر همان دانش بکار نمی افتد بلکه دانش جدید در نتیجه کنش ها و واکنش های درون جامعه به مثابه ارزشهای جدید به منصحه ظهور می رسند. اینجاست که نقش روش نقد و بازنگری برجسته می شود.

از كدام “فرصت سوزى” از پى روشنگرى نقاد سخن مى گوييد؟

قبل از وارد شدن به مدخل اصل بحث، مواردى در باره تمايزات نقد روشنگرانه و مصلحت سياسى و نيز بیان تناقضات ذهنى برخى نخبگان سیاسی حائز اهميت است.

نخبه سياسى تمايل به قدرت دارد اما روشنفكر، قدرت و نيز اساس فكرى-نظرى قدرت را به نقد مى كشد. از منظر عمل و رفتار نخبه سياسى، هر مصلحتى كه راه رسيدن به قدرت را سهل و هموار سازد، مقبول است حتى اگر اين مصلحت چشم بستن بر بیان حقيقت باشد در حاليكه وجدان بيدار روشنفكر در امر تحقيق و پژوهش از اثرى و مفهومى، مصلحت را خنثى و بى ارزش مى سازد و اين از ذات روشنفكرى كه بازگویی حقيقت است، ناشى مى شود. “ارزشها و معيارهاى اسلامى” محمد خاتمى بر نظام سياسى ايران و يا مفهوم “روشنفكر دينى” مثال خوبى است براى نشان دادن چهره تمايزات بين تعهد روشنفكرى و مصلحت سياسى. همانگونه كه گفته شد از آنجائيكه روشنفكرى، نقد به مفاهيم و ارزشها و ساخت قدرت است، طبعاً در پى روشن ساختن “ارزشها و معيارهاى اسلامى” و نيز تبيين تضاد مفهومى “روشنفكر دينى” است اما مصلحت سياسى با انگيزه پيشبرد امر سياسى در مرحله حاضر، به اين مفاهيم متناقض به لحاظ مفهومى توجهى نشان نمى دهد. به كرات در محافل هاى ايرانيان گفته شده كه ادعاهاى نقد روشنفكرى باعث “فرصت سوزى” ها براى پيشبرد امر سياسى مى شود اما به يقيين اينگونه نيست و در واقع فقدان نقد و نقادى در تمام تاريخ ايران منجر به فرصت سوزى ها، در كسب آگاهى شده است. وقتى مفاهيمى نظری و ایدئولوژیک قرار است نظام سياسى را شكل دهد، چرا آن مفاهيم و ارزشها يش به محك سنجش و قضاوت عموم به قصد آگاهى از آن، در نيآيد؟ وقتى محمود احمدى نژاد از “مكتب ايرانى و اسلامى” به قصد تثبيت پايه هاى قدرت خود سخن مى گويد، وظيفه روشنفکر سكوت در قبال آن نیست بلکه تبیین آن جهت روشنگریست. در انقلاب مشروطيت و اسلامى ايران، ايرانيان به سمت آگاهى از مفاهيمى كه قرار بود سرنوشت آينده شان را رقم زند، رویکرد نشان ندادند- اگر در مشروطيت آزادى را همان امر بمعروف و نهى از منكر مى دانستند در انقلاب اسلامى كسب چنين آزادى اى را از دهانه لوله تفنگ مى خواستند و هيچ آگاهى اى از مفاهيم كه نظام آينده سياسىِ شان قرار بود بر آن مشروعيت يابد، نداشتند، سرنوشت هر دو انقلاب استبداد و استبداد دينى شد، و اين نشان مى دهد كه ايرانيان درك و آگاهى روشن از آزادى نداشتند، التقاط مفاهيم عرفى و دينى كه آزادى نمى آورد آزادی سرشت و ذات انسان و خارج از الوهیت قرار دارد و قرار نیست از سوی مرجع و ملجأیی به او اهدا شود بلکه باید با آگاهی از این ذات طبیعی خود آن را بر تخت زرین بنشاند . “فرصت سوزى” ها براى استقرار آزادى از جهل و جعل ايرانيان سرچشمه مى گيرد نه نقد روشنفكرى كه آگاهى دهنده است. استدلال بسيارى از نخبگان سياسى مُصلح در مقابل سرنگونى طلبان در راستاى استقرار آزادى و دموكراسى در ايران، اهميت به آگاهى شهروندان در زمينه هاى گوناگون اجتماعى، حقوق سياسى، و نيز روند ساخته شدن جامعه مدنى نيرومند كه ركن مهم دموكراسى است، دور مى زند اما به دلیل جلوه گری قاطع و بی شائبه پروژه اصلاح طلبان حكومتى بر منظرشان ، تبيين مفاهيم آگاهى دهنده و روشنگر را بر نمى تابند، و نقد مفهوم سازى هاى التقاطى آنها را “فرصت سوزى” القاء مى كنند در حاليكه “فرصت سوزى” در فقدان آگاهى ها نهفته است و آگاهى يافتن بخصوص بر بستر جريان تحولى جامعه نظير جامعه ايران به مثابه دانش اندوختن و آن را بكار بردن بر سرنوشت اجتماعى و سياسى خود است، اينست رويكرد روشنگرى كه خصلت آگاهى دهنده اش مهيا شدن فرصت هاست و نه “فرصت سوزى” كه فرصت سوزى از تداوم جهل و جعل و ممتنع بودن به مفاهیمی که معارض آزادی است، ناشى مى شود.

نقد و تفسیر، روشنفکر و “روشنفکر دینی”:

میان ماه من تا ماه گردون تفاوت از زمین تا آسمان است

نقد يك آزمون آزاد و عام را گويند كه هيچ تصديقى را نپذيرد و تفسير يعنى چندگانگى نگرش به مفهوم تصديقى در يك كليت و غايت معنايى. تفسير، تكثر ارزش گذارى بر تصديق است اما ابتناء روش نقد منتهى بر نفى تصديق كه اين موجب آفرينش ارزشها مى شود. هر اثر و پديده مورد نقد پسا معنا مى شود بر معناى پيشين زيرا خلق معناها به طریقت نقد به منزله تهى ساختن معناهاى ماقبل است بعنوان مثال و در سطح كلان، جارى شدن معيارهاى عقل در همه ى ابعاد جامعه در نظامات مدرنيته معنايش تهى ساختن مطلقيت در شكل ايمان از همه ى عناصر و عامل هايى است كه آنها بر بستر پسينى شدن امكان ارزش آفرينى و ساخت معناها را خلق مى كنند، بدينوسيله ساخت كلان نظام مدرنيته معنايى مى شود بر پيشا نظام خود يعنى نظام سنت ها. نقد در گذشته و به شكل سنتى آن يعنى آشكار ساختن معايب از يك آثار اما امروزه روش نقد علاوه بر آن به دنبال قواعد و عللى كه باعث شده تا اثرى قبول افتد و يا داغ رد بر آن نهاده شود، تحقيق مى نمايد. اما تفسير از اثر، الزماً به منزله بيان معايب نيست بلكه بيان چگونگى اثر خلق شده است درواقع تفسير كردن به نوعى روش هرمنوتيكى يعنى بيان از يك اثر خلق شده است.

زبان و مغز عناصر محرک مهم هستی فیزیک انسان است كه طبيعت آنها برخاصيت نیروی انديشيدن و بيان استوار است كه اگر اينطور نباشد، انسان تهى از معنا مى شود. انديشيدن و بيان ذاتأ موضوع آفرين است يعنى مى انديشيم و بيان مى كنيم، اگر اين خاصيت طبيعى در ايمان و ايدئولوژيك محصور بماند ارزش آفرينى اش مختل شده و موضوعيت خود را از دست مى دهد.روش نقد روش ذاتى عقل و بيان است اگر عقل و بيان در قلع و زنجير نباشد و آزادانه بواسطه قواعد خويش انعكاس يابند. از اين جملات به اين نتيجه مى رسيم كه آزادى طبيعت انسان است زيرا عقل دارد كه داراى خاصيت انديشيدن است و زبان كه خاصيت بيانى دارد، مجموعه اين دو مى شود آزادى بيان هر چيز كه مربوط به زندگى ناسوتى انسان است.

با اين استدلال مى رسيم به اين موضوع كه انسان بر حسب همان طبيعت اش موضوع و ارزش مى آفريند و بواسطه همان خاصيت عقلى و زبانى و يا انديشدن و بيان، موضوع و ارزش آفريده شده خويش را باطل مى سازد.

اما تفسير از سرِ “دغدغه ديانت” به موضوعات و اثرات خلق شده نظير دين از سوی انسان كه شك در آنها معدوم شده و يقين بر مُفسر تحميل باشد، معنايش جز تصديق نيست و امر بر تصديق و تصديق بر امر در برابر نقد واكسينه است و اصلاً، اين حالتى است كه نقد بر آن دلالت نمى كند. از اينرو مؤمن عارف نظير آقاى عبدالكريم سروش كه “دغدغه ديانت” اش به تفسير نو از دين، و اعتدال آن، صد البته اعتدال نه از جنبه مطلقيت درونى اش ( امر مطلق اعتدال ناپذير است)بلكه بالحاظ جنبه بيرونى دين و همراهى اش با انديشه هاى جامعه است، مى توانند كوشا باشند- قدر مسلم چنين تلاشى از سوى دينداران كمكى است براى بيرون راندن ارزشهاى دين از ساختارهاى نظام سياسى و حقوقى جامعه و در گام هاى بعدى و به مرور زمان با جا افتادن ارزشهاى عرفى و سكولاريزاسيون جامعه، مسلمانان به اين نتيجه درست برسند كه شخص و هدایتگر واسطه بين رابطه ی خود و خداى خود را به كنار نهند و در ذهن خود به خدا عشق بورزند.

دين و يا هر ايدئولوژيك ديگر بواسطه مطلقيت احكام شان دين و ايدئولوژيك باقى مى مانند و كسى كه دينى است (دينى با خداباورى يكى نيست) نمى تواند دين را نقد كند زيرا احكام و اصول كه دين را مى سازند، اگر به نقد كشيده شوند يعنى نفى مى شوند و ديگر دينى باقى نمى ماند. بنابراين هنگامى كه از سوى “روشنفكر دينى” گفته مى شود قرآن نوشته محمد است و نه وحی نازل شده، اين موضوع دو جنبه پيدا مى كند؛ جنبه اى كه حقيقت را بازگو مى كند و جنبه اى كه فرد بازگو كننده حقيقت، خود را دينى و روشنفكر مى نامد، موضوع كتاب قرآن كه نوشته محمد است يا احكام الهى، موضوع ديروز و امروز نيست موضوع فرداى مسلمانان نيز خواهد بود، اما، اگر فرض را بر اين بگذاريم كه برخى از ” روشنفكران دينى” ايرانى همچون مارتين لوتر همت به خرج دادند و به اين نتيجه درست رسیدند كه میخواهند هر نوع واسطه و هدایتگری بين خدا و انسان را نفى كنند و بر این باشند که هر فرد انسانی خود مستقيماً با خداى خويش مربوط شوند، هنوز از معناى دينى بودنشان چیزی کاسته نشده كه بخواهند روشنفكرى را بر خود ملقب سازند، زیرا همچنان “دغدغه دیانت” دارند و امر دین و هدایتگری پیامبر گونه جهت معرفت بر ذهن شان مسلط است این جمله آقای سروش که گفته است “…به پیامبر مکرم اسلام ایمان و ارادت می ورزند و بر خوان آن خوانسالار معنویت نشسته اند و از دست او جرعه معرفت می نوشند” گواهی بر مدعای ماست. در واقع وحی نازل شده به محمد را نفی می کنند نه پیامبری هدایتگرانه او را، این که دیگر روشنفکری نمی شود وقتی که “جرعه معرفت” نه از متن روشنفکری مدرن و عقلگرا بلکه از دست “پیامبر مکرم” نوشیده شود. مى توان روشنفكر بود و خدايى هم داشت و موضوع خدا را به روش اسپينوزايى اش يعنى همه خدايى آن،حل كرد و یا اینکه خدا باور و حتی دین باور بود اما قائل به تمایز ارزشهای دین در حیطه امور اخروی انسان و ارزشهای سکولار در حیطه ساخت و ساز امر دنیوی انسان، شد و در عین حال هدف روشنفکری به مفهوم عرفی را پی گرفت.

بارى يك دينى و يا پيروان ايدئولوژيك هاى ديگر به سبب حجت بودنِ اصولِ دينِ مربوطه اش و دلبستگى وافر بدان، در بهترين حالت تفسير ى از دين ارائه مى دهد تا به اصل و بنياد آن كه براى تمام فصول است خدشه اى وارد نشود؛ مثلاً “روشنفكران دينى” ما قرائت خشونت بار حكومتى از دين را نفى ميكنند اما خود، قرائت ديگرى را اعلام ميكنند و بر اين اند كه قرائت جديدشان از اسلام كه قرائتى اعتدال يافته است مى تواند به مطالبات مدرن جامعه ايران پاسخگو باشد. چنين انگيزه اى در صورت تحقق يعنى تداوم آلودگى نظام سياسى ايران بر محور دين، نه جدايى دين از دولت، اما به هر جهت ميخواهيم استدلال نماييم آيا چنين چيزى با توجه به مطالبات مدرن جامعه مدنى ايران اصلاً قابل دسترسى هست يا خير.

شرط عملى و تحقق مطالبات مدرن شهروندان ايران منوط است به ساختارها و نهادهايى كه بر بستر ضرورت پيشبرد آن مطالبات، شكل گيرند. مطالبات مدرن يعنى آن دسته از نيازهاى عقلانى اى كه بر بستر زمان و تحولات اجتماعى، به ميل شهروندان درآمده است و اين ميل ماهيتأ به دنبال پشتوانه دينى و ايدئولوژيك نيست برعكس شكل گيرى نظام عقلانى بر محور ارزشهاى دولت-ملت پاسخ به اين ميل است. در پاسخ به اين ميل است كه فضاى عمومى جامعه و گروهاى فعال مدنى و سياسى در تب و تاب دگرديسى و گرايشات اصلاحى می شوند، اما توانمندى ها و قابليت هاى اين دگرديسى و اصلاحات منوط به نيرومندى ارزشهاى سكولار جامعه است. به واسطه همين وضعيت جامعه كنونى ايران است كه دينداران تفسير جديدى از اسلام و همراهى آن با انديشه هاى جامعه، جهد و جد مى ورزند و ارزشهاى اسلامى را بگونه اى تفسير مى كنند كه با ارزشهاى حكومتى متفاوت است اما از آنجائيكه آنها قصد دارند تا اين تفسير جديد را به پشتوانه سكولاريسم سياسى بر نظام سياسى ايران استوار سازند، مشكل آشكار مى شود و اين در حالى است كه تحقق مطالبات مدرن، تنها به اهتمام سكولاريسم انديشه ميسر مى شود- سكولاريسمى كه به روند روشهاى نقد پيوند دارد و در تداوم خود ارزشهاى مدرن مى آفريند در حاليكه تفسير احکام شرع اسلام از سوی “روشنفکر دینی” هر چند در مغايرت با تفسير حكومت اسلامى و معتدل است اما بهر حال به دليل ارزشهاى دينى اش نمى تواند با درآميزى نظام سياسى پاسخگوى مطالبات مدرن باشد.

آن نيرويى كه دگرگونى ها و تحولات اجتماعى مستمر را در مدرنيته با شتاب هر چه تمام در مقايسه با كُندى تحولات در نظامات سنت ها پيش مى برد، روش عقل نقاد است كه همه ى باورها، سنت ها و هر چه را كه در تيررس آن باشد، مورد شك قرار داده و بدينوسيله آزادى خود را ضمانت و تثبیت مى كند، و اين پويايى مدرنيته است كه تغييرات بى وقفه در متن آن صورت مى گيرد و حاصل ارزشهای جدیدی که در تعارض با “معرفت” “پیامبر مکرم” است به منصحه ظهور می رسد . از اين منظر مى توان گفت كه مدرنيته، جامعه اى خودساخته و خودآگاه است که مفاهيم می سازد و ارزش توليد ميكند و به اين اعتبار هر نوع غايت گرى مذموم مى شود.

نقد كانت از الهيات جزمى به متدى مى انجامد كه از جريان آن استقلال فكرى انسان تحقق مى يابد، اما تفسير مومنان از متون و هر اثرى قدسى منطقاً موجب استقلال فكر نمى شود زيرا بازنگرى و دوباره انديشيدن بر آنها، آنها به مثابه حكم قطعى براى مؤمن باقى مى مانند و در نتيجه به ارزش آفرينى از طريق استقلال فكر و انديشيدن منتهى نمى شود.

در سطور مان، ویژگی ای را از نظر گذرانديم و گفتیم كه این ویژگی معطف به نيروى انديشيدن انسان و خاصيت زبان كه انديشيده را به منصحه بيان مى كشد، طبيعت و ذات اش به آزادى استوار است. به پشتوانه اين آزادى، مفاهيم و ارزشها، الگوها، ساختارها و نهادها در جامعه ساخته مى شوند كه دين مى تواند بدانها جنبه ايمانى ببخشد، در حاكميت كليسا و جمهورى اسلامى چنين امرى تحقق پذيرفت و دين همه ى اين عرصه ها را به استيلاء خود كشيد و همه قلمروها را دينى كرد. در يونان باستان دين و خدايان بر قلمرو عرفى انسان ها اگر راه يافتند اما قادر نشدند انسان را به بند ارزشهاى خود در آورند و نقد يونانيان به خدايان و كاهنه معابد بگونه اى بود كه آنها خادم به انسان و مى بايست پاسخگوى به انسان باشند، نه بالعكس. التفات “روشنفكر دينى” به دين است كه عصيان نسل جوان ايرانى از حاكميت دينى را مذموم و محكوم مى كند و حكم ارتداد خواننده معترض همين نسل از سوی فتوا دهندگان وابسته به جهل و جنایت حاکمیت اسلامی را با گناه کار شمردن خواننده ی معترض به وضعیت موجود و ترانه “آی نقى” را توهين به ساحت خود مى پندارند. يونانيان باستان معبد دلف را به دلیل ارتکاب اشتباه کاهنه آنجا سنگسار مى كردند، و خوار شدن از سوى معابد را تقبيح مى نمودند، در همين رابطه وقتى كوروش در جنگ با يونانيان يكى از شاهان آنجا را به اسيرى مى برد و از او مى خواهد درخواستى را از او داشته باشد تا او آن را برآورده سازد، مى گويد اين زنجير را به معبد دلف ببر و به كاهنه آنجا بگو مرا به جنگ با كوروش فرا مى خوانى اما اينگونه مرا خوار مى كنى. “روشنفكران دينى” ما از برای رستگاری خادم به ارشهاى دين اند و عزم را جزم کرده اند تا خادم باقی بمانند ( البته دلبستگی، حتی تا این حد خادمانه به دین که تحمل یک اعتراض کوچک را هم نداشته باشند حق شان است اما لطفأ روشنفکری را از خود بروبند که ارزشی تمامأ اعتدالی است) و بر همین دلبستگی خارق العاده و خادمانه است که نسل جوان ایران را تا حدی به اطاعت ارزشهای دینی تفسیر شده خود به انتظار می کشند که وقتی این انتظار را به گل فرو رفته می یابند مجبور می شوند تا از یک ترانه اعتراضی پیراهن عثمان درست کنند. و این نشان می دهد که نقد آنها به دین صرفا جنبه مشاطه گرى بازار گرمانه دارد و نه نقد اصيل روشنفكرى. اگر نقد شان به دين جدى مى بود، “دينى” بودن را بر دوش روشنفكرى سوار نمى كردند. مشكل و بحث دينى بودن دينداران نيست بلكه روشنفكرى فارق از مفهوم و ارزشهای دين است.

چگونه جان سختى دين بر دستگاه مديريت سياسى در نوزايى اروپا به زير نقد بى امان كشيده شد؟ و پيدايش كدام وضعيت در جامعه منجر به آن شد تا كليسا تأويل و تعبير جديدى از دين ارائه كنند؟

در عصر روشنگرى اروپا دين مورد نقد روشنفكرى قرار گرفت و نيز با پيدايش عرصه هاى مختلف علم و پژوهش و پيشرفت در زمينه هاى علم فيزيك و شيمى و رياضيات، بساط حقه و نيرنگ دينى و خرافات و موهومات برچيده شد و همزمان روحانيان كليسا بر بستر وضعيت رو به تحول انديشه هاى سكولار مجبور به ارائه تأويل و تعبير جديد از دين شدند كه اين موجبات دو شاخه شدن كليسا، پروتستان و كاتوليك را فراهم آورد و همین امر باعث شد كه مانع دين از حيطه خلق ارزشها و ساختن مفاهيم و معنا در جامعه كه آنها مربوط به معيارها ى عقل و عقل نقاد و بطوركلى سكولاريسم انديشه است، خنثی گردد. در اين ميان نقش روحانيان كليسا در جامعه ى رو به سكولاريزاسيون که نقشى مفسرانه از دين براى سازگارى با چنين انديشه هايى بوده است در نهایت دين و ارزشهایش را از حوزه قراداد های اجتماعی که حاصل آن قانونگرایی سکولار بود به حوزه خصوصى افراد كشاند و نفوذ آن بر نظام سياسى و حقوقى را بطور كامل قطع نمود، اما دينداران نمى توانستند هم خدا را بخواهند (دينى باشند) و هم خرما را(روشنفكر باشند)، دينداران به حوزه خود فراخوانده شدند و روشنفكران نيز به حوزه خود.

آقاى عبدالكريم سروش در نوشته ى اخيرشان تحت عنوان “كه دل به دست كمان ابرويست كافركيش….،” آورده اند “روشنفكر دينى بى نفاق و بى تزوير دغدغه ديانت دارند، به پيامبر مكرم اسلام ايمان و ارادت مى ورزند و بر خوان آن خوانسالار معنويت نشسته اند و از دست او جرعه معرفت مى نوشند.”

آقاى سروش در دغدغه “روشنفكران دينى” به ديانت صراحت لهجه دارند و آنهم “بى نفاق و بى تزوير” در حاليكه ساختن چنين مفهومى از ارزشهاى متفاوت روشنفكرى و دين مصداق بارز نفاق و تزوير است. همانگونه که به مکرر گفته شد فرد خداباور و دين باور مى تواند روشنفكر باشد اما دغدغه ديانت را بر وجدان بيدار روشنفكرى چسباندن همان دينى انديشيدن است كه با خلق “روشنفكر دينى” ،روشنفكرى به مفهوم نقد روشمند جهت كشف حقيقت و توليد ارزشها بر معيار آزادى فكر فارغ از “دغدغه ديانت” (كه دیانت از نظر سروش، قرآن وعده تثبیت آن را برای همه ی سرزمین ها و دوران ها داده است) را مسخ مى كند و اگر اين مسخ نفاق و تزوير نيست پس چيست؟

“روشنفکر دینی” نمی تواند پرسشگر باشد و پرسش ایجاد کند

نقد كانت از الهيات جزمى به روشى مى انجامد كه از آن استقلال فكر تحقق مى يابد. كانت مى گويد: “همت كن و جسارت به كارگير تا بدانى”. يعنى بيانديش كه بفهمى تا از آن دانش اندوخته كنى براى قضاوت(نقد) عادلانه. در اينجا استقلال تفكر بدون نفوذ امر و فرمان الهى ملحوظ است، اما “روشنفكر دينى” به دليل “دغدغه ديانت”*1- كه در واقع منقاد به “ديانت” است، قادر نمى شوند دين را نقد كنند آنگونه كه خود مدعى به نقد دين هستند، تمام شواهد و بررسى هاى آنها در باره دين بر امر روش هرمنوتيكى تفسير صحه مى نهد نه نقد به مفهوم روشنفكرى بر محور شَوَند. ويژگى نقد روشنفكرى بر محور شَوَند در اين است كه روشنفكر از بار حقيقت مطلق كه برايش “دغدغه” باشد خالى است، يگانه اصولى كه روشنفكر بدان سخت پايبند است، اصول انديشيدن جهت آفريدن حقيقت است. حقيقت روشنفكرى و روشنفكر در اين است كه با عقل و به پشتوانه انبار دانش و آگاهى خود، مى انديشد و ارزش توليد مى كند و از بهر آن هم برای خود و هم مخاطب خود پرسش ایجاد می کند اما “دغدغه” داران “ديانت” پیشه در قامت “روشنفكر دينى” براى حفظ دينيت خود مجبورند تا از دين تفسير ارائه كنند در نتیجه طرح پرسش از این منظر در چهارچوب دینیت است نه فراتر از آن به مثابه و حد عقل نقاد.

كانت تحت عنوان “روشنگرى چيست؟” مى گويد: “روشنگرى يعنى بيرون آمدن آدمى از نابالغى خويش و اينكه انسان خود مسؤل خويشتن است و هيچ گونه قيموميتى را نپذيرد. كانت در ادامه مى افزايد ” همت كن و قوه فاهمه-عقل- خويش را بكارگير. اين است قانون روشنگرى.” و در همين رابطه پرسشى طرح مى كند و آن اينكه “سد راه آزادى را چه چيزى از ميان بر مى دارد؟ مى گويد پاسخ من اينست: ” عموميت بخشيدن عقل و عقلانيت، چيزى كه بايد همواره آزاد باشد. اين تنها قدرت ممكنى است كه مى تواند روشنگرى را به ميان آدميان ببرد.* اساس نقد كانت از پى استقلال تفكر اين است، كه رهايى انسان از بندگى و اسارت از هر مطلقيتى منوط به بكارگيرى قدرت فاهمه خود در جهت تثبيت حق طبيعى كه حصول اراده آزاد است، بوده و مى تواند خود را از قيموميت تو بخوان “دغدغه ديانت” برهاند. “روشنفكر دينى” قبل از اينكه روشنفكر باشد در اسارت دين است، به همين خاطر قبل از اينكه “دغدغه” روشنفكرى داشته باشد “دغدغه ديانت” دارد.

انسان موجودى است انديشنده و برخوردار از تعقل و به دليل طبع آزادى خود در سير تحولات تكاملى خويش از مانع دين بر انديشيدن گذر كرد و در ايران نيز چنين سير تكاملى مرحله آغازين خود را سپرى مى كند، اين مى تواند يگانه دليل بر عصبيت “روشنفكر دينى” باشد كه موكداً “بازار دين” را “گرم گرم” مى بيند و هم “چراغ كليسا” را روشن و همزمان با غوغاسالارى، نسل سرخورده ايرانيان از دين كه نتيجه سى و اندى سال سنگينى حاكميت دين بر دوش آنها بوده است، را تقبيح، و از اين زاویه ی خطای دید براى نقد بيكران علمى حدود اعلان ميكنند. از يك سو “بازار دين” را “گرم گرم” و “چراغ كليسا” را روشن مى بينند و از سوى ديگر چوب تكفير “دين ستيزانه” بر نسل عصيان كرده مى كوبند، اما از خود نمى پرسند، اگر مقام دين در ایران امروز شامخ و شاخص است پس ديگر چرا براى يك دستمال قيصريه را به آتش مى كشيد؟

*آقای عبدالكريم سروش در آخرين مقاله خود تحت عنوان “كه دل بدست كمان ابرويىست كافر كيش….” در قامت “روشنفكر دينى” از “دغدغه ديانت” سخن گفتند و من بدان اقتباس نمودم.

* از كتاب لائيسيته اثر محمد حسين صديق يزدچى

نیکروز اولاد اعظمی niki_olad@hotmail.com

Print Friendly, PDF & Email