فريبدادن مردم سخت است
در شرايط كنوني نيروهاي مترقي و مصلح جامعه كه دل در گرو اصلاح امور بهشيوهاي تدريجي و عقلاني دارند، بيش از هر زمان ديگري در تنگنا قرار گرفتهاند. اين مصلحان طيفهاي متفاوتياند كه الزاما همه در زيرمجموعه اصلاحطلبان تعريف و گنجانده نميشوند. گرچه مخالفان داخلي و خارجي اصلاح امور عامدانه تلاش ميكنند هرگونه تفكر مصلحانه را در زيرمجموعه اصلاحطلبان تعريف و جاگير كنند. اين نگاه كلگرايانه به مصلحان، بيش از هر چيز به روند اصلاح در كشور آسيب زده است. مصلحان جامعه صرفا اصلاحطلبانِ در قدرت و خارج دايره قدرت نيستند؛ بيشمار افرادياند از طيفهاي خاموش جامعه كه تفكري مصلحانه دارند و خاصه اينكه، اين تفكر نسبت چندانی با جريان سياسي اصلاحطلبان ندارد. حتي چه بسا در برخي موارد با نگاه اصلاحطلبان هم سر ناسازگاري دارد. اين روزها بهعمد این تودههاي وسيع كه بخش متفاوت و متنوعي از مردم در همه طبقات اجتماعياند، توانشان ناديده گرفته ميشود؛ هم از سوي مخالفان داخلی و هم مخالفان خارجي كه چشم به تغييرات اصلاحي دارند. همواره در جنبشهاي اجتماعي ايران در بزنگاهها، اتحادها و ائتلافهایی شده كه غافلگيركننده بوده است. اگر اينك اصلاحطلبان، سرمايه اجتماعي و هژمونيشان كاهش يافته است، اين به آن معنا نيست که آنها در جنبشهاي اجتماعي نقش تعيينكنندهای نداشته باشند؛ اما نکته مهم اين است كه اتحادها و ائتلافهاي سياسي و اقتصادی دیروز كه در قالب واژگان سياسي و ایدئولوژیک بيان ميشد، كاركرد خود را از دست دادهاند و جريانهاي سياسي منفک از این ايدئولوژي، در طبقات اجتماعيِ خود رها شده و مستعد جذب در اتحادها و ائتلافهاي تازهاند. همچون اتمهاي سرگرداني كه در عين بههمريختگي، نظمي خودانگيخته دارند. به تعبير ديگر بعيد است از آشفتگي اين جريانها منظومهاي از جنبشهاي ساختارشكن شكل بگيرد. از سوي ديگر در شرايط كنوني با اينكه مصلحان جامعه با اصلاحطلبان اشتراك طبقاتي دارند، به دشواري با هم به ائتلاف خواهند رسيد. مخالفان داخلی و خارجي اصلاحطلبان در معادلات و محاسباتشان، مصلحان جامعه را حامي خود يا ناديده میانگارند و آنان را طيف خاكستري جامعه مينامند؛ اما در واقع اينگونه نيست. اين طبقه متوسط مصلحان جامعه اگرچه در سياست به معناي قدرت حضور ندارند، اما نقش كليدي و تعيينكنندهاي در سياست داخلي ايران دارند. اغلب اين مصلحان نيز بيش از آنكه نگاهشان به خارج از مرزها باشد، به تغيير از درون ميانديشند. مخالفان، باز در نگاهي كليگرايانه جريان اصولگرايي را تمامشده ميدانند و آن را چنان ناديده ميگيرند كه گویی اصولگرایان دود شده و به هوا رفتهاند. هيچ جريان اجتماعي و سياسيای دود نميشود كه به هوا برود، شايد توان و هژمونياش را در مقطعي از دست بدهد، اما به آن معنا نيست كه اين توان قابل بازگشت نباشد؛ خاصه اينكه اگر مخالفان درصدد بناي جامعهاي دموكراتيكتر در ايران باشند. آنچه رخ داده جابهجايي در جايگاه سخن است. آنان كه تا ديروز صدا و جايگاه سخن نداشتهاند، صاحب صدا شدهاند و كساني كه پرصدا بودهاند، جايگاه سخن خود را از دست دادهاند. همانطوركه خاموشان دیروز ماندند تا صدايشان شنيده شود؛ پس دليلي وجود ندارد که خاموشان امروز هميشه در سكوت بمانند.
تاريخ جنبشهاي اجتماعي ايران پر است از اتحادها و ائتلافهاي شكننده که مهمترين آنها در جنبش مشروطه رخ داده است. جنبش مشروطه و انقلاب اسلامي، طبقات اجتماعي ايران را به اين خودآگاهي رسانده که برای تغيير شرايط موجود با هر طيف و جريانی نميشود ائتلاف كرد. یرواند آبراهاميان در جنبش مشروطه از نيروهای اجتماعي دو طبقه متوسط نام ميبرد؛ يكي بازاريان سنتي كه بازرگانان، پيشهوران و روحانيان را شامل ميشود كه آبراهاميان از آنان بهعنوان طبقه «متوسط متمكن» نام ميبرد و ديگری طبقه روشنفكران جديد. به اعتقاد او طبقه اول بيش از طبقه دوم قدرت داشته است. اما افشاري، تحليلگر دیگرِ جنبشهای اجتماعی ديدگاه راديكالتري دارد. او ميگويد: «محور انقلاب مشروطيت را پيشهوران، صنعتگران، بازرگانان كوچك و دكانداران خردهپا تشكيل ميداده است». ديدگاه افشاري از آن جهت گامي به جلو است كه طبقه متوسط متمكن را به عناصر تشكيلدهندهاش تجزيه ميكند. هرچند اين گروهها ديدگاهها و منافع همانندي نداشتهاند…
اما با بررسي عملكرد هر طبقه در مشروطيت عيان ميشود که انقلاب بيش از همه دستاورد پيشهوران و روشنفكران بوده است. بازرگانان يكپارچه نبودند و تا آخر نيز تزلزل داشتند. در انقلاب اسلامي سال 57 طبقات اجتماعي پايداري بيشتري براي رسيدن به پيروزی نشان دادند؛ اما با پيروزي انقلاب اتحادها و ائتلافها پايدار نماند و در برخي مقاطع شكست اين ائتلافها سرنوشت متفاوتي را براي گروههاي سياسي رقم زد. تجربه اين جنبشها طبقات اجتماعي را به اين آگاهي رسانده که براي تغيير و اصلاح وضع موجود به سهولت تن به هر اقدامي ندهند. اين تجربهها نشان داده نبايد براي تحليل هر حادثه و رويدادي به ذكر يك علت و عامل بسنده كرد. به تعبير آلتوسر «تعين مركب» مجموعه عوامل و علتهاي گوناگوني هستند كه در دوره يا مقطعي خاص با هم تلاقي پیدا ميكنند. آنچه اين دو جنبش بزرگ را انسجام ميبخشد، مفهوم وابستگي بود؛ وابستگي اقتصادي و سياسيِ حقارتبار ايران به کشورهای قدرتمند بود. اين وابستگي مفهومي بود كه طبقات اجتماعي را با يكديگر عليه اين نابرابري تحميلي متحد ميکرد و به حركت مردم جنبه ايدئولوژيك ميداد. انقلاب اسلامي با آگاهي از نحوست اين وابستگي است كه چهار دهه بر استقلال خود پافشاري ميكند. آنچه بيش از هر چیز طبقات متفاوت با ايدهها و منافع متناقض را انسجام ميبخشيد، همين وابستگي و عدم استقلال است. پس امروز هرگونه تغيير و اصلاح در اين چارچوب موجود امكانپذير خواهد بود. كشوري كه توانسته چهار دهه استقلال خود را حفظ كند، مردمش دشوار تن به شيوههاي غيردموكراتيك میدهند. خاصه آنكه طیف وسيعي از طبقات متوسط و حتي فرودستان تا حدودي به اين آگاهي رسيدهاند كه چه ميخواهند و اين خواسته را باید از چه راههايي به دست بیاورند.
*براي نوشتن این يادداشت از كتاب «مقاومت شكننده تاريخ تحولات اجتماعي ايران از صفويه تا سالها پس از انقلاب اسلامي»، نوشته جان فوران، ترجمه احمد تدين، مؤسسه خدمات فرهنگي رسا استفاده شده است.
احمد غلامی . سردبیر
روزنامه شرق