مقدمهای بر فلسفه سیاسی
قانون
قانون طبیعی[۳۰] و قانون پوزیتیو[۳۱]:در کنار قانونی که یک حکومت به آن پایبند است و بر اساس آن اعمال قدرت میکند و در ادبیت فلسفه سیاسی قانون مثبت یا پوزیتیو نام دارد، قوانینی نوشته نشده وجود دارند که همیشه و همه جا اعتبار دارند و به همین دلیل نام آن قوانین طبیعی است. طبیعت از نظر ارسطو یک نظام منظم و هدفمند از قواعد و اصولی است که دررفتار انسانها تعیین کننده است. „قانون اجتماعی آن است که انبوه مردم تایید میکنند، قانون طبیعت اما بر اساس خودش اعتبار دارد.“[۳۲] انسان از نظر ارسطو باید از طریق آزادی و خود آگاهی با نگاهی خردمندانه به هدفمندی طبیعت به وظایف خود واقف شود و به تکامل جوهر خود برسد. این قوانین طبیعی از اهمیت زیادی برای تکامل حس اخلاقی انسانها برخوردار است. جالب است که اولین منتقدین قانون طبیعی سوفیستهای یونانی بودند، که حکومتها نمیتواند متناظر با قوانین طبیعت حکومت کنند، که برخی از سوفیستها با این انتقاد حتی اصل وجود حکومت را زیر سوال میبردند و برخی دیگر به تکامل سیستم حکومتی میرسیدند. قبل از ارسطو نیز فیلسوفان رواقی[۳۳] بر اساس قوانین طبیعی به یک نوع قانون اخلاقی دست یافتند که حکومت را به طور مطلق موظف به رعایت اصول عدالت میکردند که به نام اخلاقگرایی قانونی معروف است که مترادفی است برای قانون طبیعی که مهمترین نمایندگان آن سیسرون، اگوستین، توماس فون اکوین و کریستیان ولف هستند. از سوی دیگر منتقدین قانون طبیعی که قانون گرایان پوزیتیویستی نام دارند، بین مفهوم قانون و اعتبار قانون از یک سو و اخلاق از سوی دیگر رابطهای نمیبینند و به تدوین قوانین جدای از نورمهای اخلاقی معتقدند. قانون گرایان پوزیتیویستی طیف بسیار گستردهای دارند که مهمترین نماینده آن توماسهابز است. از دیدگاههابز تنها قدرت حاکم است که قانون مشروع را توجیه میکند. امروز اما قانون گرای پوزیتیویسم به جای قدرت حاکمیت از رهیافتهای دیگری که ریشه آن در تئوری سیستمها است استفاده میکند.
مدلهای کلاسیک لگیتیماسیون حکومت
مدل اویدمونی [۳۴]
بنا به افلاطون و ارسطو اصل حکومت برای رسیدن به خوشبختی انسانها که همان اویدمونی است، کاملا ضروری است. ازافلاطون [۳۵] در باره فلسفه سیاسی سه اثر مهم بر جای مانده: حکومت[۳۶] ، سیاستمدار[۳۷] و قانون[۳۸]. از آنجا که در این سه اثر از نظر محتوا تا حدی ناسازگاری وجود دارد، او درک کاملا متفاوتی از فلسفه سیاسی ارائه میدهد و به همین دلیل نمیتوان در افلاطون یک فلسفه سیاسی یافت. هدف افلاطون این است که نشان دهد، که خوشبختی انسانها زیر سایه همکاری اجتماعی میسر است. از نظر او رفتار اجتماعی افراد در جامعه اگر بر پایه همکاری و دوستی باشد هیچ مانعی برای رسسیدن به خوشبختی وجود نخواهد داشت. رشد حس همکاری در میان افراد جامعه مبلغ یک اخلاق اجتماعی است که نه تنها منافاتی با منافع فردی ندارد بلکه راه را برای خوشبختی و سعادت کل جامعه میگشاید. از آنجا که هیچ فردی به تنهایی نمیتواند به تنهایی و بدون کمک دیگران در زندگی خوشبخت باشد، وجود حکومت، ضروری میشود. سیستم حکومتی که مورد تصور افلاطون است از سه هیرارشی متفاوت تشکیل میشود: در راس آن رهبران فیلسوف، در وسط مقامات امنیتی و در پایین دهقانان، کارمزدان ، بازرگانان و غیره. افلاطون سه تز دیگری دارد که در زمان خود بسیاری راا علیه خود تحریک کرد: تساوی زنها، لغو مالکیت خصوصیی و خانواده و رهبری فیلسوفان. اما تمامی این ایدهای سیاسی افلاطون انطور که خود او میگوید، تنها جنبه آرمانی دارند و نمیتواند به تحقق بپیوندد. درحالیکه او در „حکومت“ وجود قوانین را ضروری میبیند ولی در آثاری دیگر “سیاستمدار” به یک قانون هیرارشیک میرسد که متناسب با فرم حکومت، قدرت فردی، قدرت گروهی و قدرت مردم متفاوت است. علاوه بر این، اصلی که همواره مورد قبول است، این است که اطاعت از قانون بر عدم اطاعت آن ارجیت دارد. در نتیجه شش فرم حکومتی مطرح میشوند، که بهترین آن حکومت فردی با قانون است که مونارشی نام دارد و بدترین حکومت فردی بی قانون یا تورانی است. حکومت یک قشر بالای نیکپسند یا اریستکرات در رده دوم است و حکومت یک دسته محدود یا الیگارش در مرحله بعد بدترین شکل حکومتی است. در سومین رده دمکراسی قانونمند و در چهارمین رده دمکراسی بی قانون. [۳۹] در “قانون” افلاطون به تشریح قوانین سیاسی، اجتماعی و بازرگانی میپردازد و اینکه چگونه این قوانین قابل اجرأ هستند.
فلسفه سیاسی ارسطو (۳۸۴-۳۲۲ پیش از م.م. ) نیز بر پایه اویدمونی است. با تمایزی که او بین زندگی بد و زندگی خوب میگذارد، تاکید میکند که هدف حکومت زندگی خوب شهروندانش است. برای درک منظور ارسطو لازم به توضیح است که از نظر ارسطو دو تز کاملا با یکدیگر وابسته میباشند و یکدیگر را محدود میکنند: اول اینکه انسان یک موجود اجتماعی است[۴۰] و هویت خود را تنها میتواند در جامعه کسب کنند. و دیگر اینکه پولیس بهترین شکل اجتماع انسانی است به طوریکه بهترین شرایط زندگی را برای همه فراهم میاورد. گروههای کوچک اجتماعی نظیر خانواده و قبیلهٔ تنها نیازهای اولیه زندگی راا برآورده میکنند. پولیس، به عنوان یک جامعه سیاسی به شخصیت واخلاق و روشنگری شهروندان توجه دارد.. در مجموع تژهای ارسطو و افلاطون به ما این رهنمود را میدهند که انسانها این توانایی را دارند بر اساس قانون، یک سیستم حکومتی مخلوط برپا کرده و برای خوشبختی خود تلاش کنند. اما انتقادی که وارد است، این است که هر فرد تصور واحدی از خوشبختی ندارد و در شرایط متفاوتی به آن مینگرد.