مقدمهای بر فلسفه سیاسی
دمکراسی و جمهوری
دمکراسی یکی از مهمترین دستاوردهای بشری در عرصه زندگی اجتماعی است. دمکراسی در وهله نخست یک تئوری نیست، بلکه یک تجربه است. تا به امروز دمکراسی، هم در فلسفه سیاسی و هم در سیاست، به عنوان بهترین سیستم سیاسی به شمار میرود. این نتیجه صدها سال تجربه انسانهایی است، که تا به امروز جنگها و سیستمهای دیکتاتوری به اشکال مختلف را پشت سر گذاشتهاند.
در این مورد که دمکراسی بهترین شکل حکومتی است توافق عمومی وجود دارد. به ویژه با تجارب رژیمهای توتالیتر قرن بیستم، آلترناتیو دیگری برای دمکراسی نمیتوان یافت. با این حال انتقادات زیادی به سیستم دمکراسی وجود دارد. به طور مثال این انتقاد که دمکراسی قادر نیست در درازمدت به تصمیمگیریهای پایداری در جامعه نائل شود، زیرا دوران متناوب انتخاباتی، میدان رقابت و تبلیغ را برای بهره گیرههای متفاوت چنان گسترده میسازد، که هر جریان سیاسی برای رسیدن به قدرت، تنها قادر به اجرای برنامههای کوتاه مدت است و برنامههای درازمدت در عمل به آینده واگذار میشوند. یکی دیگر از مشکلاتی که دمکراسی دارد، این است که نظر عمومی و اراده سیاسی به سادگی تحت تاثیر تبلیغات پوپولیستی و حتی مردم فریبانه قرار میگیرند. همانطور که اشاره شد، دمکراسی یک پدیده صرفا تئوریک نیست و ریشههای عملی آن از دوران یونان قدیم وجود داشته، هر چند که دمکراسی یونان قدیم با شکل امروزین آن به کلی متفاوت است، اما نقاط اشتراک مهمی نیز وجود دارد.
تجربه دمکراسی در آتن و جمهوری در روم قدیم
دمکراسی اتنی قدیم یک واحد سیاسی کوچکی بود، که چند هزار شهروند را در برمیگرفت و صرفا شکل اداری برای مدیریت جامعه داشت. این سیستم به دنبال رفورمهای کلایستنس[۱] به وجود آمد و در زمان پریکلس[۲] به اوج شکوفایی خود رسید. اجزای اصلی قدرت سیاسی در دمکراسی اتن متعلق به مجلس خلق بود که اکلسیا[۳] نام داشت و در آن هر مرد آزاد بزرگسالی میتوانست شرکت داشته باشد. در این سیستم دمکراسی مستقیم، مجلس خلق این قدرت را داشت که در روندهای بسیار پیچیده و طولانی تصمیمگیری، کل سیستم مالی و اداری جامعه را برنامه ریزی کند. زنان و بردگان اجازه ورود به این مجمع را نداشتند و به این دلیل چنین سیستمی با بدیهی ترین حقوق انسانی از دیدگاه امروز سازگار نبود. در شورای مشورت، درصدی از مردم، مسئول تبیین مباحث و قوانین جدید برای ارائه آن به شورای خلق بودند. قضات نیز منتخب مردم بودند که از طریق قرعه انتخاب میشدند. از این نقطه نظرهای یاد شده سیستم دمکراسی یونانی با دمکراسی امروزین به کلی متفاوت است. از سوی دیگر برخی از دیدگاههای بسیار مهمی، دمکراسی اتنی را با دمکراسی امروز پیوند میدهد که در سه اثر بجامانده از سه متفکر آن زمان قابل مشاهده است: هرودوت[۴]، توکیدیدس[۵] و پروتا گوراس [۶].
هرو دوت در کتاب تاریخ خوداز دمکراسی یونانی گزارش میدهد. در آن موقع که یونانیان در اتن قدیم به تکامل روابط سیاسی پرداختند، ایرانیان تحت تسلط حکومتهای سلطنتی و سنتی دسپوتیسم بودند. بنا به گزارش هرودوت، یونان در قرن ششم قبل از میلاد مسیح زیر سلطه ایران به سلطنت کورش کبیر بود. فرزند او کمبوجه برای تصرف مصر اقدام نمود. در جریان این سفر کشته شد و درشهر یوش به سلطنت رسید. اما در اتن تحت حکومت کلایستنس [۷] یک سیستم دمکراسی که در آن همه شهروندان که در آن زمان شامل مردان میشدند، تکامل یافت. شورش مردمان شهر یونانی آون علیه ایرانیان در سال ۴۹۴-۵۰۰ پیش از میلاد مورد حمایت حکومت اتن قرار گرفت اما به موفقیت نیانجامید. در سال ۴۹۰ پیش از میلاد یونانیان در شهر ماراتن بر ایرانیان پیروز شدند و حدود چهل سال بعد از جنگ بین ایران و یونان صلح برقرار شد و بیست سال پس از آن در سال ۴۳۱ پیش از میلاد دمکراسی یونانی توسط فیلیپ دوم و اسکندر مقدونی از هم پاشید.[۸] از نظر هرودوت هسته اصلی حاکمیت مردم یا دمکراسی تساوی آنها در مقابل قانون است که ایزونومی[۹] نام دارد. علاوه بر این در چنین سیستمی نه یک فرد بلکه مجموعهای از مردم هستند که مسئول اتخاذ و اجرای تصمیمها هستند.
چند سال پس از هرودوت، توکیدیدس از جنگ پلوپونس در سالهای ۴۱۳ تا ۴۰۴ پیش از میلاد گزارش میدهد، که در آن پریکلس از سیاستمداران آن زمان سخنرانی مشهوری به نام کشته شدگان جنگ ایراد میکند. برداشت مهمی که از سخنان پرکلس میتوان داشت این است که، او اصل انتخاب اکثریت و اصل توانایی فرد را به یکدیگر وابسته نمیداند و ظاهرا در دمکراسی اتنی سیستم چرخشی انتخاب افراد در مقامات مهم دولتی، بر توانایی آنها الویت نداشته بلکه عکس آن صحت داشته است. به بیان دیگر اصل عملکرد، فراتر از تساوی بی چون و چرای انسانها است و به توانایی و استعداد فردی نیز مهم است. علاوه بر این ثروت مادی از نظر پرکلس نباید دلیلی برای به دست آوردن یک مقام حکومتی باشد. در این مفهوم، اصل مالکیت و اصل تصاحب مقام دولتی از یکدیگر جدا میشوند. دیگر اینکه وفاداری مردم به قوانین باید همواره پیشنما باشد و نباید از قوانین موجود تخطی کرد. نکته آخر در گفتههای پرکلس احترام اخلاقی به قوانین نانوشته است که در یک دمکراسی از اهمیت خاصی برخوردار است.
بنا به گزارش افلاطون[۱۰]، پروتاگوراس نظریه تساوی همه شهروندان را ارائه میدهد، که تا به امروز معتبر است و پایه و اساس دمکراسی است: اگر کسی ادعا کند که بسیار خوب قادر به نواختن فلوت است ولی در عمل چنین نباشد، از نظر مردم، او یک دروغگو و خود نما است و مورد خشم همه قرار میگیرد. اگر اما کسی ادعا کند که درکی برای عدالت سیاسی ندارد، همه او را به عنوان شخصی دیوانه میشناسند. به عبارت دیگر از نظر فیثاقورث هر فردی در جامعه دارای یک بینش سیاسی است که به او این توانایی را میدهد، در باره حاکمان سیاسی خود نظر دهد و آنها را عزل یا انتخاب کند.
همانطور که میدانیم ارسطو و پلاتون مخالف دمکراسی بودند، زیرا به نظر آنها در چنین سیستمی نمیتوان به تصمیمهای پایداری رسید و این امکان را فراهم میکند که مردم عادی، کوتاه نظر و نادان به قدرت برساند. به این دلیلل از نظر آنها دمکراسی نهایتن به دسپوتیسم مینجامد.
انتقاد پلاتون از دمکراسی در اثر سیاست او بسیار کلی و سطحی است. به نظر او آزادی بی حد و مرز در دمکراسی میتواند جامعه را به انارشی سوق دهد. به این دلیل او به فیلسوف، به عنوان رهبر جامعه نقش هدایتگر و راهنما را میدهد. از نظر پلاتون دمکراسی در یونان قدیم یک حکومت نبود، زیرا در داخل و خارج ازاتن (پولیس) حق حاکمیت نداشت، و یک سیستم شهروندی دیکتاتوری بود.
برای ارسطو سیاست بخشی از فلسفه عملی و ادامه اخلاق است. بر خلاف افلاطون، خاستگاه ارسطو ایده “خوبی” نیست، بلکه واقعیت تجربی است. او در فرد شکل دایمی تغییر و تحول را میبیند که از اشیا یا ماده برتری دارد. انسانها همواره به دنبال خوشبختی هستند. فضیلت اخلاقی اما از ارزش بالاتری برخوردار است که توسط مردم در روابط اجتماعی تکامل مییابد. اما فضیلتهای فهمی نظیر باهوشی، دانایی، خرد، علم و تکنیک، قابل فراگیری هستند. فضیلت یعنی حد وسط بین افراط و تفریط. اگر عمل حاکمان خوب باشد، حکومت آنان خوب است در غیر اینصورت اگر حاکم تنها به دنبال منافع شخصی خود باشد، حکومت او بد است. اشکال خوب حکومت، سلطنت و حکومت اشرافی[۱۱] میباشند. اشکال بد، دیکتاتوری، حکومت معدودی از ثروتمندان[۱۲] و دمکراسی. حکومت اشرافی بر پایه فضیلت است، حکومت معدودی از ثروتمندان بر پایه ثروت و دمکراسی بر پایه آزادی. الویت بهتر را آن دارد که تعدادی از ثروتمندان بر تمامی تهیدستان قدرت دارند و همه شهروندان به طور چرخشی در حکومت مشارکت کنند. در چنین سیستمی باید اصول متفاوت و مستقل را در یک شکل قانونی مخلوط در درون حکومت نهادینه کرد.
ارسطو دمکراسی را فاقد کارایی لازم میبیند، زیرا چنین سیستمی بیشتر مشغول رای گیری است تا قانونگزاری. در مجموع میتوان گفت که انتقادهای پلاتون و ارسطو به دمکراسی قابل درک است، اگر به نقش روشهای سخنورانه و پوپولیستی در آتن قدیم برای به تصویب رساندن قوانین توجه کرد. بدیهی است که چنین انتقادی نیز امروز بر دمکراسی وارد است، به ویژه اگر به نقش رسانهها در شکلگیری تصمیمهای سیاسی توجه کنیم.
در روم برخلاف اتن دمکراسی موضوعیتی نداشت. سیستم حکومتی در روم، سیستم مطلقه اشرافی بود.رومیها انسانهای عملی و پراگماتیکی بودند که زندگی خود را بر اساس اخلاق و سنّت پدران خود بنا میکردند.
نظم سیاسی حکومت در راستای یک همکاری بین مجلس سنا، مقامات شهری و مجلس مردم بود. بنا به یک اصل چرخشی هر سال مقامات شهری تعویض میشدند. کنسول بالاترین مقام شهری بود که هر سال به دو نفر تعلق داشت. سیسرون[۱۳] طرفدار دمکراسی نبود، زیرا مشارکت مردم در حکومت را ظاهری میدید. نقشی که سیستم جمهوری در روم نسبت به سیستم دمکراسی در اتن، در پایه ریزی تئوریهای سیاسی ایفا کرده است، تأ حدی از اهمیت بیشتری برخورداربوده است، اگر به تئوریهای روسو[۱۴]، کانت[۱۵] و مادیسون[۱۶] توجه کنیم.
همانطور که اشاره شد، دراین مورد که دمکراسی نسبت به سیستمهای سیاسی دیگر برتری دارد، توافق نسبتا عمومی وجود دارد. اما با دقت نظر بیشتر، به مشکلات آن بر میخوریم، که از یونان قدیم تا به امروز نظرات کاملا متفاوتی در باره دمکراسی عنوان شده است. تنها این خود دلیلی است، که از فلسفه دمکراسی سخن به میان آورد که اولا برخوردی تاریخی با تمامی این تئوریها و نظرات دارد و ثانیا برخوردی تحلیلی که کاستیها و مشکلات این تئوریها را ارزیابی و مقابل یکدیگر قرار میدهد. دیدگاه تاریخی، ما را به ابعاد هنجاری دمکراسی میرساند، که از یونان قدیم تا به امروز اعتبار خود را از دست نداده است: دمکراسی یعنی حکومت مردم، ولی حکومت مردم به مفهوم واقعی آن نمیتواند وجود داشته باشد ولی به عنوان یک هنجار، که مسیرتکاملی یک سیستم دمکراتیک را نشان میدهد و نقش آرمانی و اخلاقی برای یک دمکراسی دارد، همواره مطرح است. این بعد هنجاری مفهوم دمکراسی است، که دمکراسی در یونان قدیم و دمکراسی در دوران امروز را به یکدیگر پیوند میدهد. اما در تاریخ تئوریهای فلسفه سیاسی نه دمکراسی، بلکه جمهوری است که با الهام از روم قدیم، که یک سیستم سیاسی مخلوط بود، مورد تائید و تحلیل بیشتری گرفت و از نفوذ بیشتری برخوردار بود. علاوه بر این تئوریهای دیشوتومیک، که جدایی دو حکومت زمینی و خدایی مورد نظر آنها بود، گام مهمی در رشد درک سکولاریستی از حکومت به شمار میرود.