مقدمهای بر فلسفه سیاسی
مدل اوتیلیتاریسم [۴۱]
از نظر اوتیلیتاریسم که ترجمه آن فایده گرائی یا فایده باوری است، بدی هر چیزی بسته به درجه سودمندی آن برای همه مردم است. مهمترین اوتیلیتاریستها جرمی بنتام[۴۲]، جان استوارت میل[۴۳] و هنری سیدویک[۴۴] به شمار میروند. اوتیلیتاریست سیاسی یک تساویگر[۴۵] و رفاه طلب[۴۶] است. از دیدگاه او نهادهای جامعه آنگاه اخلاقی هستند که اصولی اخلاقی به نفع تمامی جامعه بیابند و به آن عمل کنند. مفهوم نفع و فایده میتواند در این رابطه به گونههای متفاوت تعبیر شود. مثلا برای یک هدونیست[۴۷] یا لذت باور هر تمایلی به عنوان فایده, بیمیلی و درد به عنوان ضرر فهمیده میشود. مفهوم دیگر فایده این است که به عنوان آرزوی مورد دلخواه دیده شود. دیگر اینکه فایده به مثابه رسیدن به هر الویتی و یا اینکه به مثابه رسیدن به یک الویت آگاهانه مشخص نگریسته شود. اما برای یک یوتیلیتاریست ایده ال نظیر جورج مور[۴۸] کردار و رفتار خوب که دوستی و هنر را در مرکز خود دارد، خوب است. از آجا که یوتیلیتاریستها به نتیجه کنشها مینگرند و خوبی یا بعدی آن کنشها را نسبت به کل جامعه میسنجند، به آنها نتیجه گرا یا کنسیکونسیالیسم[۴۹] نیز میگویند. یکی از هدفهای مهم مقایسه فواید، انتخاب بهترین کنش با بیشترین فایده است. به عبارت دیگر اینکه چگونه بتوان از یک کنش بیشترین فایده یا کمترین ضرر را درآورد.
همانطور که اشاره شد، اوتیلیتاریسم ارزش اخلاقى يک کنش مشخص را برپايه پيامدهاى آن ارزيابى میکند. اين پيامدها به تنهايى و الزامن داراى بار اخلاقى نيستند. اوتيليتاريسم در دوران باستان ، بيشتر به شکل فردگرايى، وجود داشت. ولى توسط بنتام و بويژه ميل، وسپس در سده نوزدهم، به طور سيستماتيک، به جامعه روى آورده و هر چه بيشتر جمع گرا میشود. کنشى را بايد از نظر اخلاقى با ارزش دانست که بيشترين خوشبختى را براى بيشترين افراد فراهم کند.
فايده گرايى با تاثیر جان استوارت ميل، فيلسوف سده هجدهم انگليس، به سطح يک فلسفه کارآ و تعيين کننده رسيد. “ميل” از نظر تئوريک متکى بر انديشههاى امپيريستى و فنومناليستى لاک و برکلى است، اما در عرصه عمل، گوى سبقت را از تمامى انديشمندان دوره خود برده است.[۵۰] رساله استوارت ميل بنام يوتيليتاريانيسم[۵۱]، نخستين نوشتار فلسفى است که بطور کامل در باب اخلاق اوتيليتاريستى است. نگرش فرجام شناسانه میل در تئوری اوتیلیتاریسم در برابر اخلاق باياشناسانه کانت قرار میگيرد. در حالى که کانت، ارزش اخلاقى يک کنش را، در خود آن کنش ديده و به انجام وظيفه اخلاقى کنشگر اهميت میدهد، براى استوارت ميل تاثير و پيامد ناشى از آن کنش، تعيين کننده است. لازم است توجه داشته باشيم که منظور از پيامد، تنها و تنها آن پيامدهاى ممکنى میباشند که متوجه خود کنشگر و يا همه افرادى است که به گونه اى با آن کنش مربوط هستند. بنابراين، براى داورى اخلا قى يک کنش، حتمن بايد پيامدهاى آن کنش، در عرصه تاثيرات آن بر کنشگر و تمامى افراد مربوطه، براى ما مشخص و معلوم باشند، اما در واقعيت، يک پيامد مشخص میتواند پيامدهاى ديگرى بدنبال داشته و يا دست کم، زمينه پيامدهاى بعدى باشد، يعنى ما در بسيارى از موارد نمیتوانيم آن کنش را تمام شده دانسته و مورد داورى نهايى قرار دهيم. در نتيجه، داورىهاى ما همواره مشروط و بشدت نسبى میباشند. “ميل” به پيامدهاى نزديک و دور اشاره میکند؛ پيامدهاى نزديک شامل منافع مستقيم خود کنشگر میباشند و پيامدهاى دوردست، منافع دیگر افراد شرکت کننده احتمالى در آن کنش را هم در بر میگيرند. سودمندى، مفهومى است باز و پر معنى، که میتواند شکلى ابزارى، خودمدارانه و يا ذهنى محض به خود بگيرد. در اوتيليتاريسم، پيامد ناشى از يک کنش مشخص، تنها آن گاه مفيد است که در خدمت خوش بختى مستقيم و يا نامستقيم کنشگر و همه افراد شرکت کننده و يا مربوطه قرار داشته باشد. براى اندازه گيرى درجه اين خوش بختى از محاسبه لذت باورانه[۵۲] استفاده میگردد. براى اين منظور، بنتام به هفت پارامتر توجه میکند: ١- شدت دريافت يا برداشت. ٢- مدت اثر آن. ٣- احتمال و ميزان پيشايندى. ۴- نزديکى زمانى. ۵- تاثير آن در پديد آوردن دريافتها يا برداشتهاى ديگر. ۶- رابطه آن با دريافتهاى مخالف. ٧- تعداد افرادى که داراى همان دريافت هستند. اصل فايده مندى با انتقادهاى زيادى روبرو شده است، چرا که اندازه گيرى دريافتها را نمیتوان امرى واقعى دانست و در بهترين حالت، برداشتهاى ذهنى مشخصى به يک ذهنيت ديگر منتقل میشود.
بنا به اصل سعادت باورى[۵۳] اوتيليتاريستها بر اين هستند که تامين سعادت و خوش بختى، بالاترين و يگانه هدف اخلاقى هر کنشى میباشد. اين ايده کمابيش از سوى ساير فيلسوفان در تمام تاريخ فلسفه هم مطرح شده است. بحث اصلى بر سر چيستى و چگونگى آن است. ميل مفهوم اين خوشبختى ر ا کاملا سوبژکتيو دانسته و تعريف آنرا بر عهده هر يک از کنشگران میگذارد. اندازه پيامدهاى لذت زا و يا دردآور ناشى از کنش، تعيين گر بود و نبود خوش بختى میباشند. ميل، بر خلاف بنتام، بجاى رياضيات از روانشناسى براى تعيين مفهوم لذت استفاده میبرد. او رسيدن به خوشبختى درونى را بعنوان يک ارزش پايه اى و بنيادى یا خير برين [۵۴] میداند. يعنى، هسته تئوريک اوتيليتاريسم نه يک مفهوم، بلکه يک “ارزش” است، ارزشى که سودمندى آنچه را که ارزش گزارى شده، بعنوان ابزارى جهت رسيدن به خوشبختى، مشخص مینمايد. انتقاد به اين موضع گيرى استوارت ميل، در صفوف خود اوتيليتاريستها هم ديده میشود؛ که مهمترين آن نظريات هنرى سيدويک، فيلسوف انگليسى اخلاق است. او مفهوم نيکى نهايى[۵۵] را جايگزين ” خير برين” میکند ، چرا که ” خوب” يک ايده آل اخلاقى است که ما را بسوى خود جذب مینمايد ، ولى آنچه ما در درون خود تمنا میکنيم ، ممکن است واقعن براى ما خوب نباشد و در نتيجه نمیتواند ارزش پايه ا ى داشته باشد. ريچارد هير[۵۶]، فيلسوف انگليسى ديگر اخلاق وابسته به گروه اوتيليتاريستها، مفهوم “خوب” را به عرصه گفتمان[۵۷] کشانده و به يورگنهابرماس نزديک میشود. اينکه اصولن افراد انسانى حق خوشبخت شدن دارند، يکى از زيباترين و متاثرکننده ترين چالشهاى فکرى تمام دورانهاست که همواره و بويژه در سده هفدم و هجدهم ميلادى موضوع اصلى کشمکش و در دستور کار انديشمندان و خيرخواهان بوده است. در اوتيليتاريسم، کنشگر موظف به جستجوى آگاهانه لذت و دورى از درد است، امرى که با يزدان شناسى دينهاى بزرگ، مانند مسيحيت و اسلام، چندان سازگار نيست. البته، مشکل اصلى را بايد همچنان در تعريف ذهنی مفهوم “خوشبختى” ديد، امرى که باز هم بر اهميت گفتمان و فرارسانى ميان افراد تاکيد میکند.
در اوتيليتاريسم، فقط کيفيت خوشبختى مورد بحث نبوده، بلکه کميت و کيفيت حاملين اين خوشبختى هم مورد توجه قرار میگيرد: خوش بختى براى چه کسى؟ از نظرگاه اين مکتب فکرى، نه سعادت يک فرد مشخص، که سعادت همه افراد مرتبط با آن کنش، بايد تامين شود. در قا لب فايده باورى، با گونههاى متفاوتى از اين اونیورسالیسم[۵۸] مواجه میشويم که درجههاى گوناگونى از دامن گسترى را به نمايش میگذارند: اين فراگيرى از يک فرد گرفته تا يک گروه محدود و يا تمامى جهان را شامل میشود. بيشترين سودمندى و خوشبختى براى بيشترين افراد، همچنان وجه بالادست و چيره مند در گرايشهاى اوتيليتاريستى است. روشن است که فلسفه اخلاق نسبت به خودمدارى و لذت باورى نهفته يا آشکار در اين نگرش نمیتواند بى تفاوت بوده و در برابر آن ايستادگى نکند. هرچند دليل آوریهاى ارايه شده توسط جانبداران اين انديشه، داراى پيامدهاى مثبت اقتصادى در سيستمهاى بيمه، قانون گزارى،… در سطح جهانى شده است، ولى اوتيليتاريستها در برخى از موارد، براى کسب حداکثر سود، حقوق پايه اى شهروندان را در مرتبه پايين ترى قرار دادهاند که از سوى جانبداران حقوق بشر نقد گرديده و با آنها بشدت برخورد شده است.
چنانکه ديديم، اوتيليتاريست ارتودوکس بنتام بر يک موضع هدونيستى توصیفی[۵۹] پاى میفشارد. از نظر او تلاش براى کسب خوشبختى به مفهوم افزايش کمیتی لذت مشخص، تنها يک درخواست هنجارى نبوده بلکه همزمان، اصل توصیفی براى بيان و تشريح کنشهاى انسانى است، کنشهايى که تنها و تنها بر پايه تلاش انسان براى کسب لذت و دورى از درد معنى يافته و توضيح میيابند. استوارت ميل، تا اندازه اى با ترديد به اين موضوع نگاه میکند، ولى همچنان بر اصل جستجوى خوشبختى، بعنوان تنها هدف انسان، تاکيد دارد. سيدويک، در همسنجى با بنتام و ميل، نگاهى دقيقتر به موضوع داشته و بويژه به تعبير ژرف هدونيستى مفهومهاى لذت و سودمندى میپردازد. او رابطه ميان کميت لذت و شدت واکنش را با يکديگر متناسب نمیبيند. مثلا، گاهى درد زياد سبب فلج شدن و بى حرکتى است، در حالى که يک غلغلک ساده میتواند واکنشهاى شديد حرکتى و خنده آن فرد را بدنبال داشته باشد. مهم ترين بخش کار سيدويک در بررسى رابطه ميان خودمدارى[۶۰]، شهودباورى[۶۱] و اوتيليتاريسم است. در نظرگاه سيدويک، اخلاق اوتيليتاريستى کاملترين و پيشرفته ترين اخلاق در تمام دنياست، چرا که ميان دو پرنسيپ خردمندانه ” منافع شخصى” و ” منافع جمعى” ايجاد هماهنگى نموده و اينهارمونى را در شکل بيشترين خوشبختى فردى همراه بيشترين خوشبختى جمعى بيان میکند. او آشتى ميان وظيفه و علاقه فردى را منطقى و لازم میداند، ولى چنين امرى در عمل حتمى نبوده و از نظر امپيريستى هم قابل اثبات نيست. از همين روست که سيدويک، براى نخستين بار در فلسفه اوتيليتاريستى، ويژگى وظيفه مندى قاعدههای اخلاقى را نه بر پايه کمى يا کيفى دريافتهاى حسى، بلکه به گونهاى راسيونال دليل آورى و استدلال میکند. او مرحلههاى گذار و تکامل اخلاقى را از اگوييسم بسوى شهودباورى دنبال نموده و در پايان به اوتيليتاريسم میرسد. سيدويک هدونيسم را اصل اساسى اگوييسم میداند، زیرا در هدونیسم هدف راسيونال هر فرد انسانى عبارت از افزايش هر چه بيشتر خوشبختى شخصى خود است و در نتيجه آنرا با اوتيليتاريسم ناهمخوان میبيند: لذت و خوشى در سطح فردى، احساسى است که در لحظه دريافت، مورد درخواست و پسنديده باشد. تهيه ابزار لازم جهت اندازه گيرى و درجه بندى اين احساس، اما، از نظر امپيريستى ناممکن بوده و نمیتوان پذيرفت که زندگى روزمره تابعى از گرايشهاى محض هدونيسم اگوييستى باشد. او در رابطه با شهودباورى هم سه مرحله را از يکديگر تميز میدهد: ١- شهودباورى درکى یا دريافتى[۶۲] که کنشگر، داورى اخلاقى خود را در اين مرحله بدون فکر انتقادى و نتيجه گيرى منطقى ارايه میدهد. از آنجا که انسانها وجدان و برداشتهاى اخلاقى گوناگونى دارند، به استانداردها و قاعدههایی که بطور عمومی پذيرفته شدهاند، رجوع میکنند. ٢- شهودباورى جزم انديشانه[۶۳] که در اين مرحله، شناخت قاعدههای گفته شده بر پايه دادههاى از پيش تعيين شده و معتبر شکل میگيرد. ٣- شهودباورى فلسفى[۶۴] که اين گونه از شهودباورى شايسته داشتن نام “متد” و روش را دارد، چرا که درانديشه انسانهاى آموزش ديده و تربيت يافته اى است که بنيانهاى اخلاقى قاعدهها و پرنسيپها را نقد نموده و بطور خلاق میکاوند. سيدويک بر اين است که انسان با تکيه به نيروى عقل سالم خود، موجودى است اخلاقى که در قالب فلسفه و انديشههاى فلسفى به تکامل میرسد. البته، اين انديشهها همواره ناقص میباشند و نمیتوانند بعنوان معيار و سنجه مورد استفاده باشند، بلکه بايد آنها را همچون مرجع و يا تکيه گاهى موقت در نظر گرفت، چرا که شفافيت و کامل بودن انديشهها را اندازه و مرزى نيست. در حالى که در اوتيليتاريسم کلاسيک ميل و بنتام افزايش خوشبختى تنها و بالاترين پرنسيپ اخلاقى را تشکيل میدهد ، در اخلاق علمی آنگونه که خود سيدويک میگويد، پرنسيپهاى پايه اى گوناگون و متعددى لازم هستند. او از پلوراليسم پرنسيپها در سلسله مراتب عمودی جانبدارى میکند که در آن با تقدم پرنسيپ[۶۵] خوشبختى، اصول بنيادى عدالت، زيرکى و خيرخواهى، گرانيگاه گذار از شهودباورى به اوتيليتاريسم را تشکيل میدهند. زيرکى[۶۶] اصل بنيادى[۶۷] اگوييسم راسيونال میباشد و عدالت، اصل بنيادى اوتيليتاريسم. سيدويک تلاش مىکند که دامن گسترى پرنسيپها را با ويژگیهاى مشخص کاربردى آنها آشتى دهد: دامن گسترى محض، امرى ذهنى و خطرناک است. هر فردى بايد نشان دهد و ثابت کند که اصول دامن گستر را در کنشهاى مشخص خود در نظر گرفته و ملاحظه نموده است. خوبیها ، از نقطه نظر منطقى، همسان نبوده و کميت يا کيفيت هوموگن و يکدستى ندارند. يعنى دو نفر را نمیتوان يکى دانست. بنابراين، رفتارهاى آنها بايد پايههاى عقلانی متفاوتى داشته باشند. بالاترين خوبى عبارت است از خوشبختى همه و خوشبختى براى همه. او همچنين ادامه میدهد: هرگاه خوشبختى من ارزشمند و قابل پيگيرى باشد، پس خوشبختى هر کنشگر ديگرى هم میبايد اين چنين باشد. آن کنشى از نظر عینی خوب و درست است که بيشترين اندازه نيک بختى را، در مجموع، براى تمام افراد مربوط و سهيم در آن کنش فراهم نمايد. داورى خردمندانه اوتيليتاريستى داراى دو پيکرپاره اساسى است: هدونيسم امپيريستى و احساس اخلاقى. خرد موجود در اين گونه از داوریها خود را در دو وجه نشان میدهد: ارزيابى انتقادى و کاربرد اين پيکرپارهها با جهت گيرى بسوى خوشبختى همگانى. به بيان دیگر ، روش اوتيليتاريستى پرنسيپ خوشبختى با عقل سليم و فهم همگانى پيوند خورده و در داورى خردمندانه بروز مینمايد. سيدويک در صدد است با کمک اوتيليتاريسم، اخلاق انسانى را پيشرفت دهد. يک اوتيليتاريست روشنگرى شده به گروه نخبگان و برگزيدگان اخلاقى يک جامعه تعلق دارد و بايد در زندگى خصوصى خويش آنچه را که حتا از ديد همگان اشتباه است، انجام دهد. چنين نخبه اى[۶۸] از هوش و دانايى ويژه برخوردار بوده و لازم است تفاوت ميان اخلاق درست و اخلاق مردم عادی کوچه و بازار را از يکديگر بازٰشناخته و آن مردم را از اخلاق واقعى آگاه نسازد، چرا که آنها داراى هوش و دانايى کافى نمیباشند. به گفته ويليامز[۶۹]، از برجسته ترين مخالفان اوتيليتاريسم، اين نوع اخلاق، بیانگریک نوع اخلاق دولتى است و نه مردمى. اختلاف ميان نخبه و مردم، امرى طبيعى است، به اين دليل که نخبه زحمت آموزشهاى سخت را بخود داده و روشنگر است. اوتيليتاريسم سيدويک، رعایت دقيق اصول اخلاقى را تنها در سطح افکار عمومی و فهم همگانى میپذيرد، چرا که بيشتر اين اصول بر پايه عادتها ورسمهاى بيهوده و ابتدايى بنا شدهاند. وظيفه اصلى آن چيزى است که اکنون و اينجا مطرح است.
چارلی دانباربرود[۷۰] فيلسوف انگليسى اخلاق، سيدويک را د ر رابطه با مفهومهاى “درست” و “اشتباه”، يک اوتيليتاريست ، ولى در تعيين مفهومهاى نيک و بد، يک هدونيست میداند.[۷۱] اوتيليتاريست وظيفه خود را در افزايش نيکیها میبيند و هدونيست تنها به دريافت حس خوشبختى خود اهميت میدهد.
آگاهى اگوييستى يک پيش شرط براى داورى اوتيليتاريستى است. بدون دانستن اينکه چه چيزى براى من خوب است، نمیتوانم بدانم چه چيزى براى همه نيکوست. از آنجا که اخلاق اوتيليتاريسى سيدويک بيشترين و کامل ترين تصوير را از اوتيليتاريسم ترسيم نموده است، مورد بررسیهاى جدى و انتقادى فراوانى قرار گرفته است. اوتيليتاريست از اين فرضيه حرکت میکند که شرايط کنونى در رابطه با خوشبختى در آينده همچنان ثابت میماند. اوتيليتاريست میداند که براى انسان اشتباه است آن کنشى را برگزيند که در آخرين تحليل خوشبختى همگانى را در پى نداشته باشد. کنکاش مفهومهاى اخلاقى و تعيين درستى آنها برعهده روانشناسى و جامعه شناسى گذاشته شده و „علم درستیها ، يک دانش صرف امپيريستى اعلام میشود که وظيفه اصلى آن در هم شکستن سنتها و عبور از آنهاست. جدايى راه نخبه از توده، چسبندگى شديد و يک جانبه به پيامدهاى کنش، مشخص نبودن تعريف افراد مربوط و سهيم در کنش، پاسخ يکسان به علاقههای رنگارنگ انسانى، نگرش امپيريستى نسبت به مفهوم خوشبختى، ناپيگيرى و کاستیهاى آشکار در امر خواست و اجراى عدالت انتقادهايى است که متوجه اوتيليتاريسم، در مجموع، شده است. از دهه پنجاه ميلادى، فيلسوفهاى اخلاق انگليس بجاى حمله به اوتيليتاريسم، در صدد تغيير و اصلاح آن برآمدند. در اين رابطه، تقسيم بندى ” ريچارد برانت” تا حدی مورد تاييد و استفاده ديگر نويسندگان نيز قرار گرفته است.[۷۲] مطابق اين تقسيم بندى، دو گونه اوتيليتاريسم وجود دارد: اوتيليتاريسم قاعده ای[۷۳] و اوتيليتاريسم کنشى[۷۴]. در هر دو مورد، خوشبختى عمومی به عنوان بالاترين ملاک و سنجه اخلاقى در نظر گرفته میشود. در گونه کنشى، درستى اخلاقى يک کنش وابسته به اندازه رفاه عمومی است که پي امد و نتيجهى ناشى از همان کنش باشد. يعنى، تامين حداکثر رفاه عمومی ، سنجه درستى يک کنش مشخص است. در اوتيليتاريسم قاعدهای ، آن کنشى درست است که برخوردارى آن از چنين پيامدى، قاعده مند باشٰد: چه میشود، اگر همه ى افراد همين کار را انجام دهند؟ اين اوتيليتاريستها به جاى تاکيد بر کنشهاى پراکنده و فردى، به گروه و دستهاى از کنشها توجه میکنند. اوتفريد هوفه، فيلسوف معاصر آلمانى، تقسيم بندى ديگرى براى اوتيليتاريسم در نظر میگيرد [۷۵]: از آنجا که درستى کنشها بر پايه پيامدهاى آن مورد داورى قرار میگيرد، يک اوتيليتاريست بايد در ابتدا مشخص کند که منظور او کدام “کنش” است؟ کنش انفرادى يک فرد، يا مجموعهای از کنشها؟ در پاسخ به اين پرسش، با دو گونه از اوتيليتاريسم روبرو میشويم: ١- اوتيليتاريسم حد ناشناس، گزاف گرا، که تنها به پيامد يک کنش مشخص فردى توجه دارد. نه قاعدههای کلى و فراگير مانند: به گفته و قول خودت پايبند باش!، بلکه شرايط مشخصى که کنشگر درگير آن است، تعيين کننده و نشانگر درستى يا نادرستى کنش اوست. يعنى براى کنشگر، قواعد واصول اخلاقى شناخته شده انسانى، در مرتبه نخست، داراى اهميت نبوده و او بايد پيامد کنش خود را نسبت به دادهها و شرايط موجود، ارزيابى نمايد. بنتام، سيدويک و ادوارد مور، از اين گروهند. ٢- اوتيليتاريسم حد شناس، که طرح ملايم ترى از گرايش فايده باورى بوده و در دوران ما هم از جاذبه بيش ترى برخوردار است. در اين ديدگاه، قاعده و اصلهاى اخلاقى داراى نقش مهم و تعيين کننده اى هستند. [۷۶] درستى يک کنش را نمیتوان بر پايه پيامد همان کنش سنجيد، بلکه بايد آنرا در رابطه با اصلهاى بنيادى اخلاقى مورد داورى قرار داد. اصل اخلاقى بدنبال پيامد، و پيامد بر اساس اصل اخلاقى بررسى میشود. تنها در دو مورد است که بايد يک کنش مشخص را بدليل پيامد آن، داورى نمود: الف- هرگاه آن کنش مشخص ميان دو اصل اخلاقى گرفتار باشد، يعنى يک اصل آنرا پسنديده، و اصل ديگر آنرا مردود اعلام نمايد. ب- هرگاه براى آن کنش مشخص، هيچ اصل اخلاقى معتبر و شناخته شده اى وجود نداشته باشد. چهرههاى بنام اين گروه جان آوستين[۷۷] و استوارت ميل هستند.