مقدمهای بر فلسفه سیاسی
ریشههای تئوریک دمکراسی، جمهوری و سکولاریسم
در کنار دو مفهوم دمکراسی و جمهوری پرسش جایگاه دین در حکومت، سنتی دیرینه دارد که با اگوستین، لوتر و فون اکوین عمق بیشتری مییابد. اگوستین[۱۷] بین دو حکومت زمینی و خدایی تمایز میگذارد. این دو نوع حکومت به موزات یکدیگر وجود ندارند، بلکه در هم آمیختهاند. از آنجا که بقای زندگی در گرو هر دو حکومت است، وحدت بین این دو تضمین شده است. مارتین لوتر از این ایده دو حکومت به یک اشاتولوژی [۱۸] تکامل داد که هر دو حکومت به موزات یکدیگر وجود دارند ولی دخالتی در امور یکدیگر نباید داشته باشند. این برداشت در واقع قدمی است در راه سکولاریسم، اما مرکز این اندیشه این است که به ویژه حکومت، اجازه دخالت در امور مذهب را ندارد. اشاتولوژی که به مفهوم وجود همزمان و موازی حکومت زمینی و خدایی است، در جوهر خود، ایده تقسیم قدرت در دستگاه حکومتی را دارد: جدایی بین قدرت نهایی مذهبی و قدرت موقتی زمینی. محدودیت حاکمیت در فلسفه اگوستین دارای این نکات محوری است: حکومت زمینی باید از دخالت در امور مذهبی دوری کند. به عبارت دیگر قدرت زمینی با دوری از قدرت مذهبی تضعیف میشود. از سوی دیگر تکامل فرهنگی جامعه از زیر مسولیت حکومت زمینی خارج میشود و در اختیار قدرت مذهبی قرار میگیرد. حکومت در این مفهوم همانند دمکراسی یونانی در پولیس مسئول تمامی روابط زندگی در جامعه نیست بلکه چهارچوب کارکردی او محدود میشود. تقسیم قدرت بین زمینی و روحی نزد اگوستین را از سوی دیگر نمیتوان در یک بافت نهادی تصور کرد، به این مفهوم که کلیسا مظهر قدرت خدایی باشد. [۱۹]
از نظر توماس فون اکوین[۲۰] هدف تمام موجودات رسیدن به یک زندگی خوب است. انسان به عنوان یک فرد ماهیتا ناکامل است، زیرا او همواره برای بقا یا تکامل خود نیاز به دیگران دارد. به این دلیل او در جامعه از توانایی بیشتری برخوردار است و میتواند به بخشی از ناکاملی خود برسد. رفاه عمومی[۲۱] از طبیعت اجتماعی انسانها سرچشمه میگیرد و لازمه آن نظم حکومتی است. زندگی خوب و فضیلت در ارتباط تنگاتنگ نسبت به یکدیگرند. فضیلت عقلانی شناخت حقیقت است، که شامل دانش، بینش، آگاهی و هنر میباشد. فضیلت اخلاقی، رفتار اخلاقی نظیر عدالت، شجاعت، با هوشی و اعتدال است. آن حکومتی که فون اکوین ترجیح میدهد، حکومتی است که برای فرهنگ، حقوق و رفاه مردم میکوشد. او همانند اگوستین قدرت زمینی یا دنیایی را که موقتی است از قدرت روحی و معنوی جدا میداند اما باور دارد که به کمک اصول فلسفی علم الهیات میتوان این دو را به هم نزدیک کرد. ایده حکومت اخلاقی فون اکوین از نظر سیاسی نقطه مقابل سیستم فکریهابز است که در آن تکامل، تمرکز و کنترل قدرت در مرکز است. آنچه که در افکار توماس برای سیستمهای حکومتی امروزین اکنونیت دارد، این است که او در ارتبات با رابطه کلیسا و حکومت، نه به دنبال سیاسی کردن مذهب است و نه مذهبی ساختن سیاست. [۲۲]
برای اولین بار در تئوری پادوا [۲۳] انسان در مرکز قرار میگیرد و هر فردی باید حق انتخاب داشته باشد و حکومت و مذهب باید جدا از یکدیگر نگریسته شوند. از این جهت پادوا برای تکامل ایده سکولاریسم در دمکراسی حایز اهمیت است. او تحت تاثیر فلسفه ارسطو ریشه جامعه را در تلاش انسان برای بقای خویش میبیند. در این تلاش انسان همواره به ریشه خود یعنی جامعه بازمیگردد و به این دلیل موجود اجتماعی است. مذهب نباید در سیاست دخالت کند بلکه وظیفه خود را صرفا در تضمین و برقرای دوستی و صلح بین مردم ببیند. انتخاب نوع حکومت باید تنها در حوزه قدرت شهروندان باشد.[۲۴]
بنا بر فلسفه پیکو[۲۵] خداوند، طبیعت همه موجودات را تعیین کرد. در میان موجودات تنها انسان اراده آزاد در انتخاب سرنوشت خود دارد. فلورنز قرن پانزده میلادی خاستگاه جنبش هومانیستی بود که انسان را به عنوان فرد، دریافت و متفکرینی نظیر پیکو از جمله نمایندگان این جنبش بودند. پیکو از آزادی به مفهوم کرامت انسانی میرسد و آزادی را در یافتن فردیت انسانی میبیند. رابطه بین آزادی و کرامت از این نظر نمونه وار است. اگر انسان بخواهد از امکانات موجود برای شکوفایی شخصیت خود استفاده کند، باید مجموعهای از امکانات اجتماعی فراهم باشند که احترام به آزادی و کرامت افراد جامعه را فراهم کنند.[۲۶]
برایهابز صلح و آشتی در جامعه مهمتر از آزادی بیان و عقیده است واز نظر فکری او نماینده حاکمیت مطلق است، به طوری که قدرت حاکمیت را غیر قابل تقسیم و از سوی مردم غیر قابل تغییر میبیند. هر چه یک حکومت ضعیفتر باشد، راه به سوی انارشی هموارتر است. تنها حکومت است که میتواند صلح آفرین باشد، و به این دلیل خصلتی خداگونه همچون لویاتان دارد. هابز یک تحلیلگر روابط و وابستگیهای بین افراد بود و نه یک تحلیلگر قدرت حاکمیت یا سلطه سیاسی. تحلیل قدرت سیاسی امری است که توسط جان لاک صورت گرفت، که به آن خواهیم پرداخت. تئوریهابز نیز در رشد اندیشه دمکراسی از جهات زیرین از اهمیت مهمی برخوردار است: از نظر او فرد در جامعه قبل از هر چیز به یک حکومت قوی نیازمند است. بدون یک حکومت مرکزی قوی فرد در جامعه فاقد آزادی عینی در رفتار و کردار خود خواهد بود. از نظرهابز رفتار انسانها در وهله نخست نه توسط پدیدههای طبیعت بلکه توسط چگونگی رفتار فرد نسبت به افراد دیگرتعیین میشود. فرد در جامعه همواره تمایل دارد خود را با دیگران مقایسه کند. او تنها به آن میاندیشد که چگونه مورد تایید یا توجه دیگران قرار داشته باشد. تساوی انسانها تنها از طریق توانائی در تهدید آنها ممکن است، زیرا هدف کنشها نه تنها تلاش برای رسیدن به قدرت و امنیت است بلکه نتیجه آن همچنین بی اعتمادی است. به بیان دیگر رقابت در قدرت، بی اعتمادی[۲۷] و شهرت طلبی [۲۸] سه دلیل اصلی برای جنگ و ستیز بین افراد است.
در اولین برخورد میتوان بین دو گروه طرفدار دمکراسی تمایز گذاشت: دستهای که در دمکراسی آزادی فردی اهمیت اصلی دارد و برای آنها دمکراسی در وهله نخست بدین معنا است. دستهای دیگر در دمکراسی تساوی تمامی شهروندان در تصمیمگیریهای سیاسی را میبینند. به عبارت دیگر میتوان تئوریهای دمکراسی را به دو دسته بزرگ تقسیم کرد: تئوریهای هنجاری و کارکردی. از میان این تئوریهای همجاری یا کارکردی میتوان هفت مفهوم دمکراسی را از یکدیگر متمایز ساخت:
مفهوم جمهوری خوهانه دمکراسی، مفهوم لیبرالی دمکراسی، مفهوم نخبهای دمکراسی، دمکراسی از دیدگاه تئوری علمی، دیدگاه اکونومیک دمکراسی، دمکراسی در بافت گفتمانی و دیدگاه معرفت شناسانه دمکراسی.
دیدگاه جمهوری دمکراسی
در دمکراسی در بافت جمهوری، مشارکت مردم و منافع احزاب حاکم هر دو نقش محوری دارند. از دیدگاه کانت دمکراسیها به طور ضروری خصلت استبدادی دارند. به این دلیل او طرفدار یک جمهوری مدرن است که قوه اجرائی و قانونگزاری از یکدیگر جدا باشند. هر چه تعداد حاکمان کمتر باشد، خصلت جمهوری یک حکومت نیز بیشتر است. حتی یک سیستم سلطنت طلب اگر جدایی بین این دو قوه را تضمین کند خصلتی جمهوریخواهانه دارد. حقوق جهانی خلقها باید بر اساس یک فدرالیسم جهانی باشد که درآن فراتر ازهابز، مردم و حکومتها همچون انسانهای منفرد نگریسته میشوند. [۲۹] کانت در اثر خود، صلح جاودانی، بین „شکل سلطه“[۳۰] و „شکل حکومت“ [۳۱] متمایز میشود. شکل سلطه پاسخ به این پرسش است، که چه تعدادی از افراد مسلط هستند. بر اساس تعداد این افراد میتوان بین سیستمهای اوتوکراسی[۳۲]، اریستوکراسی و دمکراسی فرق گذاشت. در اوتوکراسی تنها یک فرد حکومت میکند. در اریستوکراسی گروهی از افراد و در دمکراسی انبوهی از مردم. شکل حکومت پاسخ به این پرسش است، که آیا یک حکومت دستگاه قدرت خود را استبدادی یا جمهوری اداره میکند. در دستگاه جمهوری، بر خلاف استبدادی، قدرت اجرائی و قانونگزاری از یکدیگر جدا میباشند و قدرت بر اساس اراده کل است. کانت به نوبه خود طرفدار سیستمی است که در آن تا حد ممکن افراد کمی بر اساس یک سیستم جمهوری حکومت کنند. تحت تاثیر این اندیشهای کانت، حتی یکی ازبینیانگزاران ایالات متحده در سند فدرالی خود، جیمزمادیسون، به جای استفاده از واژه دمکراسی، از جمهوری استفاده میکند. بین سالهای ۱۷۷۶ و ۱۷۸۳ بیش از ۱۳ کلنی امریکایی خواهان استقلال از انگلستان شدند.نویسندگان این سند الکساندرهامیلتون، جیمز مدیسون و جان جی بودند. تخصص هامیلتون بیشتر در زمینه اقتصاد سیاسی و مادیسون درباره تئوری دمکراسی بود. [۳۳]
همانطور که میبینیم نه تنها افلاطون و ارسطو بلکه بسیاری از اندیشمندان دیگر به دمکرسی با شک و تردید مینگرند. مثال دیگر توکویل است. از نظر توکویل[۳۴] نیز دمکراسی استبداد اکثریت است، به همین دلیل او عاشق آزادی، مشروعیت، احترام به قانون اما نه دموکراسی است. آزادی قبل از هر چیز برای او آزادی سیاسی به عنوان آزادی برای شرکت در شکل گیری جامعه است. عدالت به عنوان یک اصل مطلق بدون در نظر گرفتن قوانین معتبر است، برای مردم آزادی مهم است ولی عدالت از اهمیت بیشتری برخوردار است. به این دلیل برای برقرای عدالت اجتماعی نیاز به حکومت مرکزی است. از سوی دیگر تمرکز بیش از حد قدرت میتواند جامعه را به سوی نارضایتی و نهایتن انقلاب کشاند.[۳۵]
از دیدگاه روسو یک جمهوری ایده ال دو خصلت ویژه دارد: حاکمیت مردمی [۳۶] واراده کلی [۳۷]. اراده کلی در مقابل اراده مطلق خدایی این تفاوت را دارد، که بین خوب و بد آزادی انتخاب دارند و در عمل خود دچار اجبار نمیشوند، ولی در کل تلاش جامعه بر این است که به خوبیها دست یابد. تئوری روسو یک تئوری قراردادی است که در آن شرایط طبیعی خاستگاهی برای انعقاد قرارداد است. تفاوت مهم روسو وهابز این است، که برای روسو حاکمیت از مردم و از آن مردم است، در حالیکه حکومت از نظرهابز قراردادی منعقد نمیکند، بلکه تنها یک فرد مقتدر است، که با سلطه خود جامعه را به زنجیر نظم میکشاند. مشخصه انسان، آزادی و برابری همه اعضای او است. نابرابری میتواند تنها در میان نهادهای اجتماعی موجود باشد. فرمول اجتماعی روسو را میتوان چنین خلاصه کرد: قدرت سیاسی ماننداعضای بدن انسان، عضو جدایی ناپذیر است که باید نقش هدایت کننده برای همه اعضای دیگر داشته باشد. او معتقد به یک شهروند با فضیلت اخلاقی است. به این دلیل بر خلافهابز و لاک خواهان تغییر طبیعت انسانی به سوی فضیلت و اخلاق است. چنین شهروند احتیاجی به نماینده یا حزبی ندارد و میتواند به طور مستقیم در پروسههای دمکراتیک شرکت کند. [۳۸]
در مجموع میتوان اما مفهوم امروزین دمکراسی به اراده کل و حکومت مردم استوار است، با جمهوری کانت و روسو مشترک دانست و زیر یک پرچم نگریست.