جهان، طالبان و ما!

در ۲۵ دسامبر ۱۹۹۱ با فروپاشی رسمی اتحاد شوروی و پایان یکی از بزرگ‌ترین ‏امپراتوری‌های جهان، فصل نوینی در تاریخ بشر آغاز شد. در این سی سالی که از آن ‏زمین‌لرزه بزرگ گذشته، جهان شاهد حوادث و تغییرات عظیمی بوده است. در حالی که ‏ایالات متحده آمریکا در غیاب رقیب زمین‌خورده خود، کوشید تا رهبری جهان را به‌دست ‏بگیرد، سه تحول عظیم؛ “رشد شتابناک چین”، “آغاز و گسترش انقلابات دیجیتالی” و “‏جهانی شدن” همه معادلات قدرت را در سراسر جهان و به‌ویژه در آمریکا کیفیتا دگرگون ‏کردند.

میلیتاریسم و صنایع تسلیحاتی از بدو تولد آمریکا، رکن رکین اقتصاد آن بوده‌اند. اگر چه ‏اتحاد شوروی بدون شلیک گلوله‌ای از پا درآمد و عوامل داخلی و به‌ویژه استبداد توتالیتر و ‏فقدان انگیزه برای رشد اقتصادی، نقش تعیین‌کننده‌ای را در فروپاشی آن برعهده داشتند، ‏اما چندین دهه مسابقه تسلیحاتی بی‌امان، نقش مکمل و قاطعی در رساندن امپراتوری ‏شرق به آستانه فروپاشی، بازی کرده است.

میدان جنگ، بازار اصلی مصرف تولیدات کنسرن‌های نظامی است و بازاریابی برای ‏جنگ‌افزار، یعنی جنگ‌افروزی! اصلا تصادفی نیست که به گفته جیمی کارتر، آمریکا ‏در ۲۵۰ سال اخیر، فقط ده سال مشغول جنگ نبوده است. میدان جنگ مهم‌ترین مرکز ‏پول‌شوئی و انتقال پول مالیات‌دهندگان آمریکائی و ثروت ملت‌های دیگر، به حساب کنسرن‌های نظامی بوده و هنوز هم هست. اینکه ایالات متحده، با فاصله بسیار با بقیه جهان، ‏بزرگترین حضور نظامی را در سراسر کره زمین دارد، قبل از هر چیز نتیجه قدرت عظیم ‏کنسرن‌های تسلیحاتی در این کشور است. این سخن که آمریکا در عراق و افغانستان بیش ‏از ده هزار میلیارد دلار هزینه کرده است، بدون توجه به جزییات هزینه‌ها، می‌تواند ‏دروغی بزرگ برای خاک پاشیدن در چشم جهانیان هم باشد. بخش اعظم این ارقام نجومی ‏در داخل خود ایالات متحده از صندوق عمومی به حساب کنسرن‌های تسلیحاتی و شرکت‌های تابعه در زمینه خدمات نظامی، حواله شده است.

اگر “قدرت هوشمند” را دارای سه مولفه “قدرت نظامی”، “قدرت اقتصادی” و “قدرت” ‏نرم” بدانیم، انقلابات دیجیتالی و گردش آزاد سرمایه در جهان، سبب شدند که قدرت ‏نظامی، در ترکیب قدرت هوشمند، جایگاهش را به قدرت نرم واگذار کند و خود به رده ‏سوم سقوط نماید. این حقیقت که هر پنج کنسرن حدودا هزار میلیاردی آمریکا، یعنی اپل، ‏مایکروسافت، گوگل، آمازون و فیسبوک، امپراتوران حوزه قدرت نرم هستند، جابه‌جائی ‏در ساختار قدرت را به‌خوبی به نمایش می‌گذارد.‏

بدون تردید متفکران و آینده‌نگران آمریکائی و اروپائی، این تحولات را به خوبی می‌دیدند ‏و نتایج آن را هم در همه حوزه‌ها پیش‌گوئی می‌کردند، اما این زرد‌های ژاپن، کره و چین ‏بودند که با شتابی بیشتر از اروپا و آمریکا خود را با جهان نوین دم‌ساز کردند. چینی‌ها، ‏بدون آنکه خود را درگیر نظامی‌گری کنند، با جذب سرمایه، دانش و فن‌آوری‌های مدرن، ‏با شتاب و نرخ رشد دو رقمی، به یک ابرقدرت اقتصادی و سیاسی بدل شدند. آنها بر ‏خلاف شوروی، اقتصاد آمریکا و اروپا را با هزاران رشته، به اقتصاد خود مرتبط کردند ‏تا در هم‌تنیدگی اقتصادی از جمله، ضامن امنیت و ثبات کشورشان باشد و برتری نظامی ‏آمریکا فاقد کارآئی تعیین‌کننده شود. آنها پابه‌پای تاسیس زیرساخت‌ها، با صدور کالا، ‏سرمایه و خدمات، فتح بازار‌های جهان را پی گرفتند و با گسترش مناطق نفوذ، اقتصاد ‏اروپا و آمریکا را به مواضع تدافعی عقب راندند تا رهبری جهان را بار دیگر به شرق دور ‏منتقل کنند.

جابه‌جائی عناصر سازنده قدرت و سر برآوردن چین، قبل از همه و بیش از همه، ‏کنسرن‌های تسلیحاتی آمریکا را تحت فشار قرار دادند تا موضع هژمونیک خود در ‏ساختار قدرت را به اقتصاد و غول‌های فن‌آوری دیجیتال واگذار کنند. بخش بزرگی از ‏تنش‌های بی‌سابقه‌ای که به ظهور و سقوط ترامپ منجر شدند، متاثر از ضرورت این ‏انتقال جایگاه و مقاومت در مقابل آن بوده است.

قطعا میلیتاریست‌ها و تولیدکنندگان سلاح، به آسانی دست از سر جهان بر نخواهند داشت ‏و تا سال‌های سال، باز هم شاهد جنگ‌افروزی‌ها و بازی با تضاد‌ها و چالش‌های محلی و ‏منطقه‌ای از سوی آنها خواهیم بود. اما می‌توان گفت که آنها فعلا دیگر دست بالا را در ‏آمریکا ندارند و همه جناح‌های سیاسی اصلی آمریکا، متقاعد شده‌اند که برای ادامه نقش‌‏آفرینی در قامت یک ابرقدرت و مشارکت فعال در ابرچالش قرن ۲۱ با چین، ناگزیرند ‏که نظامی‌گری را محدود کنند و حداقل برخی از میدان‌های شاخص پول‌شوئی به سود ‏کنسرن‌های تسلیحاتی، نظیر عراق و افغانستان را تعطیل یا محدود نمایند.

خروج شتابناک و هزیمت‌گونه از افغانستان، بیانگر آن است که رهبری سیاسی در ‏آمریکا، دیگر هیچ تاخیری برای خداحافظی با گذشته را بر نمی‌تابد و چندان نگران هزینه ‏اتهام “فرار” و بی‌آبرویی در نزد متحدان خود نیست. در عین‌حال دولت آمریکا، چندان ‏بی‌گدار هم به آب نزده است و در ازای کوچه دادن به طالبان برای رسیدن به ارگ ریاست ‏جمهوری و فتح برق آسای افغانستان، یک “بمب میکروبی” را در کابل به ارث گذاشته ‏است که اگر منفجر بشود، این ظرفیت را دارد که تمام منطقه، از چین و روسیه تا آسیای ‏میانه، پاکستان و به‌ویژه ایران را در گیر عوارض ویرانگری کند.

زخم افغانستان با رسیدن طالبان به کابل، همچنان باز می‌ماند و در واقع تنها جای ‏بازیگران تغییر می‌کند. در غیاب نقش هژمونیک ایالات متحده، علی‌رغم اشتهابرانگیز ‏بودن برای برخی‌ها، بیشتر قدرت‌های منطقه‌ای و فرامنطقه‌ای، منافع بلندمدتی در ‏فعال‌شدن این بمب میکروبی و تبدیل شدن افغانستان به کانون صدور تروریسم ندارند و ‏ناچارند در بازی با کارت طالبان جانب احتیاط را رعایت کنند. در نتیجه در چشم‌انداز ‏قابل رویت، از سوی بخشی از کشورها تلاش‌های نیرومندی به عمل خواهد آمد تا طالبان ‏در خود افغانستان مشغول باشند. کانون پنچشیر و ده‌ها کانون دیگر فعال شوند و طالب ‏فرصت چندانی برای نگاه به خارج نیابد. اگر طالبان بخواهند از انقلاب ایران الگو‏برداری کنند و در کنار بازسازی ارتش و دستگاه دولت، نیروی مسلح خود را مثل سپاه ‏پاسداران سازماندهی و حفظ کنند، به اهداف آسانی برای گروه‌های مسلح جدید و قدیم بدل ‏خواهند شد.

ایران بیش از همه کشور‌های منطقه در مقابل بمب میکروبی طالبان آسیب‌پذیر است. ‏سران ج.ا. که مناسبات با طالبان را با آمریکاستیزی گره زدند، اکنون با خروج نیرو‌های ‏آمریکائی، کشور را در موقعیت خطرناکی قرار داده‌اند. دلیلی وجود ندارد که در صورت ‏تداوم سیاست‌های تاکنونی تهران، آمریکائی‌ها، عربستان و اسرائیل، وسوسه منفجر ‏کردن بمب طالبان و گشودن جبهه تازه‌ای در مرزهای شرقی ما را پس بزنند.

هر روز ‏تاخیر در جمع کردن دست و پای سپاه در منطقه و به فرجام رساندن برجام، به معنی ‏رفتن به استقبال فاجعه است. منطقه‌ای دیدن مساله‌ای که خصلت جهانی دارد، مشارکت ‏در بازی نظامی در خاک افغانستان، با امید خنثی کردن طالبان و یا بدتر از آن، کمک به ‏تثبیت موقعیت آنها در کابل، که اقتدارگرایان مشغول آن شده‌اند، بازی با آتش خواهد بود. ‏طالبان دیر یا زود، تسویه دینی و قومی را آغاز خواهند کرد و اقتدارگرایان بهای ‏بسیار سنگینی را بابت همراهی با طالبان بر گرده ایران و افغانستان بار می‌کنند. بمب ‏طالبان تنها در وین می‌تواند خنثی شود و در صورت تاخیر در فهم شرایط تحول‌یافته ‏منطقه، شمارش معکوس می‌تواند هر لحظه شروع بشود و فردا بسیار دیر خواهد بود.

Print Friendly, PDF & Email

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *