خامنه ای، از شعار تا واقعیت!
سخنرانی نوروزی خامنه ای حاوی نکات و اشاره های قابل توجهی بود. رهبر نظام کوشش کرد نشان بدهد که در سلامت کامل است و می تواند بیش از یک ساعت با تسلط بر اعصابش، سخن سنجیده بگوید. کلمات را به دقت انتخاب کند و خطبه ای در حد روزهای اوجش در مقام امام جمعه تهران، بخواند. بی تردید – اگر داروها و مواد انرژی زا در این برآمد نقش نداشته باشند، باید پذیرفت که او هنوز می تواند عوارض بیماری سرطانش را کنترل کند و به امور حکمرانی برسد.
این سخنرانی در روزهای بعد از انتشار پیام رییس جمهور اوباما، پیروزی مجدد حزب لیکود نیتان یاهو در اسراییل و رسیدن مذاکرات با ۵+۱ به مرحله تعیین کننده، از اهمیت زیادی برخوردار بوده است و حداقل، این انتظار وجود داشت که به پیام دوستانه و سنجیده اوباما پاسخ شایسته ای داده شود و به ادعای نیتان یاهو که ایران را تهدیدی برای موجودیت اسراییل عنوان می کند، مهر تایید زده نشود.
برای اینگونه سخنرانی ها که اهمیت حکومتی دارند، بسیاری از جزییات، از جایگاه مقامات و ترکیب جمعیت تا مضمون شعارها از قبل مورد بررسی و برنامه ریزی قرار می گیرد و هم از اینرو سر دادن مکرر شعارهای “مرگ بر آمریکا” و “مرگ بر اسراییل” را که قطعا بدون تایید شخص خامنه ای ممکن نبود، باید بخشی از موضعگیری رهبر نظام و در پاسخ او به پیام اتمام حجت اوباما دانست.
جمهوریخواهان افراطی در آمریکا هم دقیقا همین برداشت را کردند و توپی را که خامنه ای جلوی پایشان انداخت، به صورت اوباما کوبیدند!
برای هر ناظر علاقمندی این سوال مطرح می شود که چگونه می توان در مقام رهبری نظام، یک چنین بازی دوگانه ای را پیش برد؟ هم مدعی حمایت از تیم مذاکره کننده و روند مذاکرات شد و هم با طرح این گونه شعارها، در کار مذاکره موش دواند و با دشمنان مذاکره همدستی کرد؟
احتمالا می توان روی سه پاسخ مکث کرد. خوش بینانه ترین برداشت این است که مواضع متناقض رهبر نظام بخشی از بازی حکومت در کلیت آن است و به کار چانه زنی در مذاکرات می آید. دست ظریف را نمی بندد و به او امکان بازی قوی تر و نشان دادن “خطر شکست مذاکرات” را میدهد. این برداشت بر این چهار پیش فرض نادرست استوار است که اولا- در موضوع اصلی دعوا یعنی صرف نظر کردن از دستیابی به توانایی تولید سلاح اتمی، “جای چانه” وجود دارد، ثانیا – طرف مقابل تسلطی بر صحنه ندارد و می شود با “بازیگوشی” او را فریب داد . ثالثا – در مورد موقعیت ایران بعد از توافق، این نگرانی وجود دارد که غرب به وعده اش در زمینه پذیرش ایران به عنوان یک قدرت کلاسیک منطقه ای وفا نکند و بعد از فتح سنگر اتمی، پروژه دیگری برای تغییر رژیم در ایران را کلید بزند و رابعا- طرفین به یک میزان از شکست مذاکرات زیان می بینند و ایران و آمریکا به لحاظ شکنندگی موقعیت، در سطحی کم و بیش برابر قرار دارند و فشار گذشت زمان روی دوش هر دو طرف به یک اندازه است.
روشن است که این مفروضات درست نیستند و در نتیجه نمی توان تناقضات رفتاری رهبر نظام را بخشی از مانورهای تاکتیکی دانست.
پاسخ دوم می تواند این باشد که خامنه ای چه در اثر بیماری و چه در نتیجه تعادل قوا ی موجود در حکومت و عدم تمرکزی که از روز نخست بخشی از نظام بود، کنترل چندانی بر اوضاع ندارد. تحت فشارهایی که به برآمد روحانی- ظریف منجر شده، از مذاکرات حمایت می کند و در عین حال توانایی کنترل سرداران، رانتخواران و مخالفان توافق را هم نداشته، دیگران او را به این سو و آن سو می کشند و تناقضات رفتاری او نتیجه تعادل قوای شکننده در درون حکومت است.
شاید بتوان حوادثی نظیر حمله به مطهری در شیراز را به حساب “منویات خوانی” کاسبکارانی گذاشت که به نام حکومت، ساز خودشان را می نوازند، اما شعار سردادن های به شدت برنامه ریزی شده در مشهد را نمی توان به حساب آنها گذاشت. در مشهد همه چیز تحت کنترل بود و جایی برای “خودسر”ها و “عملیات خودجوش” وجود نداشت.
اگر مصرف داخلی “شعار” به عنوان همزاد نظام را به عنوان پارامتر ثابت، موقتا کنار بگذاریم، به پاسخ سوم می رسیم که به باور من منطقی تر به نظر می رسد:
واقعیت این است که همه جناح های حکومت به این نتیجه رسیده اند که پروژه اتمی با اهداف اولیه اش، شکست خورده است. آمریکا توانسته وحدت جهانی در مقابله با این پروژه را متحقق کند. کمر اقتصاد، زیر بار فشار فزاینده تحریم ها، خم شده و در صورت تداوم وضع موجود، فروپاشی اقتصادی اجتناب ناپذیر خواهد شد و بدون دست کشیدن از بلند پروازی های اتمی، هیچ راه گریزی وجود ندارد. شکست مذاکرات، همانگونه که کری با صراحت تاکید کرد، در غرب به معنی عدم توفیق در جلوگیری از حکومت ایران در مسیر دستیابی به سلاح اتمی از طرق مسالمت آمیز تعبیر خواهد شد که نتیجه چنین تعبیری هم برای همگان روشن است. واقعیت دیگر این است که این عقب نشینی در متن یک جنگ قدرت جریان دارد که با بحران جانشینی، وارد فاز جدیدی شده است. بر بستر این واقعیت ها، خامنه ای خود را در دشوارترین روزهای حیاتش حس می کند. خمینی می توانست جام زهر را سر بکشد ولی سرپا بماند. چون رقیبی در حکومت نداشت. خامنه ای اما، به آسانی قادر به این کار نیست. بعید است که او از ۸۸ تا امروز شبی را بدون ترس از سر بلند کردن مجدد “فتنه” آرام خوابیده باشد. او می داند که با فروپاشی سنگر اتمی، لغو تحریم ها و رونق اقتصادی بعد از آن، ناچار به واگذاری بخش بزرگی از بازی به رقیبان و مواجهه با خطر سر بر آوردن مجدد جنبش سبز خواهد شد. گیر کردن در میان این دو تیغه قیچی او را در موقعیت شیری قرار داده که تحت فشار شدید آمریکا و متحدانش و وضعیت بحرانی کشور، می نالد و با تکرار شعارهای کذایی، می غرد! می ترسد و وانمود می کند که می ترساند! در غرب البته، اهل سیاست آن غریدن ها را جدی نمی گیرند، اما کبوترها از آن برای کوبیدن بر سر ظریف و بازها برای بازگشت به سیاست “مشت آهنین” دوران بوش بهره برداری می کنند. هم در اینجاست که هشدارها و فریادهای کسانی که خامنه ای را به خیانت متهم می کنند، معنی می یابد. در پیش گرفتن رفتاری که هم موقعیت مذاکره کنندگان را تضعیف می کند و هم دست امثال نیتان یاهو و شیوخ سعودی برای تنگ تر کردن حلقه محاصره به دور ایران را تقویت می نماید، قربانی کردن منافع ملی و بازی با سرنوشت کشور است.
خامنه ای به پایان خط رسیده است، اما مثل هر دیکتاتور دیگری قادر به فهم این واقعیت نیست و به تعبیر زنده یاد عمران صلاحی، ترجیح می دهد خط را درازش بکند و زمان بخرد. زمان خریدنی که هر روز و هر ساعتش به ویرانی بیشتر کشور می انجامد.
اوباما در پیامش با صراحت تاکید کرد که: “روزها و هفتههای پیش رو حیاتی خواهند بود. … یک توافق هسته ای می تواند اکنون درها را به آینده ای روشن تر برای شما باز کند… امروز این چیزی است که در معرض خطر است. و این زمان ممکن است بار دیگر بزودی تکرار نشود. … کشورهای ما فرصتی تاریخی دارند تا این موضوع را به طور مسالمت آمیز حل کنند – فرصتی که نباید آن را از دست بدهیم.”
“مرگ بر آمریکا” بخشی از پاسخ سید علی حسینی خامنه ای، رهبر نظام جمهوری اسلامی به پیام حسن نیت پرزیدنت اوباما رییس جمهور ابر قدرت امریکا بوده است. روز های اندکی به پایان فرصت مذاکرات مانده و عربستان و ترکیه، ائتلاف بزرگ سنی-عربی را در یمن، درگیر فاز نخست یک جنگ تمام عیار کرده اند. ابرهای تیره بر فراز کشورمان جمع شده اند و مباد که عقلای نظام در مهار خودخواهی بدخیم رهبرشان ناکام بمانند.